حسود از حکم خدا سرکش است و بر بندگان خدا نا خوش
گویند شخصی طماع و مردی حسود، هر دو به حضور سلطانی دانا رفتند که از او چیزی سؤال نمایند. سلطان فرمود: باید یکی از شما سؤال کند، من به او همان و به دیگری مضاعف آن بدهم. شخص اول به طمع افتاد که نوبت را باید به دوم داد تا هر چه اول از مال و دولت طلب نماید، دو برابر قسمت من بیفزاید! چون نوبت به حسود رسید و دو چندان یافتن رفیق را فهمید، با خود بسی پیچید و فایده را در آن دید که خواهش کند یک چشم او را بکند تا او اعور و رفیقش اعمی؛ یعنی یکی یک چشم و دیگری نابینا شود...
نتیجه
طماع همیشه دشمن خود و حسود دشمن دیگران است؛ چه بد شخصی است حسود که راضی نیست به نعمت خدا برای بندگان خدا و بی سبب دشمن خلق خدا است.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
نظرات
، 0
سگ شکاری را حکایت کنند که در ایام جوانی چنان چابک و با هنر بود که هیچ گاه از شکارگاه بی صید مراجعت نمینمود؛ همواره با صاحب مصاحب و به کار خود مواظب و مراقب بود. دیر زمانی بدین منوال در مساعی ساعی و در مشاغل مشغول، تا آن که پیری و ناتوانی او را از عمل هنر نمایی معزول نمود؛ دندانش از کار افتاد و پایش از رفتار بایستاد. روزی با صاحب به شکار رفته، ناگاه آهویی پدیدار شد و هنگام شکار، سگ کمافی السابق در جست و خیز و آهو در گریز بود. بالاخره با نهایت جد و جهد دوید تا به شکار رسید، لیکن از پیری پنجهاش از شکارگیری عاجز و دندانش از دریدن در ماند. آهوی جوان خود را از دست ناتوان خلاص کرد و سگ را گرفتار دست صاحب بی رحم نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند خرچنگی ساده لوح، مار منقش خوش خط و خالی را دید، با خود خیال کرد که: الظاهر عنوان الباطن. این حیوان ملیح اگر نیش نزند و خود را کج نکند قابل مصاحبه بلکه معاشقه است؛ و چون این دو حالت اختیاری است نه اضطراری، شاید دفع آن به مواعظ حسنه و نصایح صالحه میسر شود. به قدم صدق پیش آمد و با مار طرح دوستی افکند و باب نصیحت گشود که: ای برادر! عاقبت ظالمین را ملاحظه کن و سزا و جزای اعمال را به چشم عبرت نظر نما، راستی پیشه کن و از نتیجه و ثمره کجی اندیشه نما، آزار خلق مجو تا آزارت نجویند، نیش زهر آلود به مردم نزن تا سرت نکوبند. باری نصیحت آن ناصح مشفق بر دل آن موذی منافق اثری نبخشید؛ درک فضایل ننمود و ترک رذائل نکرد، شرط مواخات نشناخت و رسم مواسات ندانست، تا آن که سنگ پشتی چنان گلویش بفشرد که با مرض اختناق بمرد. خرچنگ دلتنگ بر سر نعش او آمد او را دید با کمال راستی بر روی زمین افتاده است و جان داده، گفت: زهی طبیعت ابتر که مرگش از حیات بهتر. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
روزی وزغی سخیف از حوضی کثیف با صوتی عنیف فریاد میکرد که منم طبیب حاذق و حکیم صادق، هر دردی را دوا کنم و هر مرضی را شفا دهم. جانوران اطراف او متفکر بودند و متحیر که چگونه این حیوان بد قیافه تواند دانای علوم و دارای فنون باشد؟ ناگاه روباهی آگاه در آنجا رسید و گفت: ای جماعت! باور ننمایید که دعوتش مقرون به دلیل نیست، زیرا که این طبیب خود علیل است، اگر چانه پر چین خود را فربه و پوست پیس خود را ساده و شکل معوج را راست نماید، ادعای طب بر او صادق آید؛ فی الفور بیماران متفرق و مطب او خالی ماند. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گوسالهای جوان گاوی پیر را در صحرا دید که یوغی گران در گردن، به شخم کردن و زمین کندن عرق میریزد، نه از زحمت میتواند بگریزد و نه بر صاحبش بستیزد؛ نالان قدمی بر میدارد و گریان کار میگذارد، دلش بر او بسوخت و بر او بر خود برافروخت، بر او بنالید و بر خود ببالید که الحمدلله دلشادم و از هر غمی آزاد، در این چمن پر علف میچرم و از هر گیاه سبز میخورم، بار سنگین ندارم و کار مشکل نکنم، از جوانی سر مستم و به خوش گذرانی پابست، در سایه درختها میخوابم و در هر جویبار و گلزار میشتابم. آن پیر سالخورده فلک زده آن همه میشنید و خاموش مشغول کار بود؛ غروب آفتاب با حالت خسته و نفس گسسته به طرف آخور پر کاه و کم نشخوار خود میرفت، دید آن گوساله جوان فربه شیر مست را دست و پا بسته در کار قربانند، نزدیک آمده گفت: ای جوان نادان! عاقبت عیش و عشرت و بطاعت غفلت این است، من اکنونت را همان وقت که لاف میزدی و گزاف میگفتی میدیدم که چه میخوری و خود را برای چه میپروری و به جهت چه آزادی و دلشاد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند جوانی در هوای گرم تابستان، پرستویی را دید بر لب جویی از خود شست و شویی مینماید و بال و پری میگشاید، با خود گفت: زمستان رفته و تابستان آمده، هنگام شبستان رفت و ایام بوستان آمد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
کلاغان مزرعه را خراب مینمودند؛ صاحب مزرعه برای آنها دام نهاد. اتفاقا کرکسی، کبوتری را تعاقب نموده بود، ناگاه در دام افتاد. زارع کرکس را گرفت، و او التماس میکرد و عجز و لابه میآورد که مرا آزاد کن و دلشاد ساز که به مزرعه تو خللی نرسانده و به محصول تو آفتی وارد نیاوردهام. زارع گفت: راست میگویی، لیکن من مشاهده مینمودم که کبوتر بیچاره را میخواستی صید کنی و بی گناه او را به قتل رسانی! گفت: خواستم، ولی نکردم و صدمهای وارد نیاوردم. زارع گفت: طینت تو از طویت تو معلوم است و طبیعت تو از نیت تو مفهوم، نکردی از آن که نتوانستی و او را نکشتی از آن که به او نرسیدی. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
طفلی بد خو بود و هیچ به جز گریه و زاری نمیدانست و دایه کم حوصلهای که آرامی او را هیچ حیلهای نمیتوانست. شبی از گریه او سخت بر آشفت و برای اسکات و تسلیت او، دروغی گفت که اگر رام و از فریاد آرام نشوی، نزد گرگت اندازم و طعمه آن سترگت سازم! اتفاقا در پس دیوار گرگی طماع بود، آن مقال را استماع مینمود، در طمع افتاد و در انتظار ایستاد که البته طفل رام نشود و دایه آرام، تا مهمان بنوازد و آن لقمه نظیف را طعمه من سازد. آن شب در انتظار تا به صبح ماند و از وعده او اثری ندید. هنگام طلوع آفتاب، صدای نوازش و بوسیدن طفل به گوشش رسیده ناامید شده گرسنه و نالان سر در بیابان گذاشت و دانست که اعتماد بر قول آشفتگان نمودن نادانی است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
خوکی ماده در صحرایی، چند بچه شیر خواره داشت. پیر گرگی دنیا دیده در همسایگی او دندان طمع بر آن لقمههای لذیذ تیز کرده و به جهت تحصیل مقصود، وسیلهای بهتر از اظهار دوستی نمیدید. روزی نزدیک مادر اطفال به پرسیدن احوال آمد کهای بانوی خوش سخن وای خاتون میمون! بواسطه حق قرب جوار، هرگونه فرمایشی داشته باشید خواهشمند است که بلا مضایقه رجوع فرمایید که در انجام آن با دل و جان حاضرم، حتی در موقعی که به جهت امری لازم تشریف فرمای محلی شوید کمترین خدمتکارم و بهترین پرستار برای توجه اطفال صغار شما! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند دهقانی در مزرعه تخم پنبه میکاشت و امید پنبه میداشت و با خود زمزمه میکرد: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
هیزم شکنی را گویند تیشهاش بی دسته مانده بود و بدین واسطه دستش از کار بسته؛ مدتی او از بی آلتی افسرده و از بی اسبابی پژمرده بود تا عاقبت الامر به جنگلی رفته، در طرف درخت بلوط طواف مینمود که دستهای به دست آرد و بنای کار گذارد. درخت بلوط با خود گفت: بهتر است که در این روز درماندگی به دستهای از او دستگیری نمایم تا ریشهام سالم بماند و کمرم از تبرش محفوظ، پس شاخه راست و صافی از خود جدا و به آن ناراست بی انصاف عطا کرد. فورا تیشه را تیار نمود و مشغول کار شد و آن شجر از ضرب تبر فریاد میزد که چقدر خون خوردم و زحمت بردم تا جوانی پروردم و آن را قوی کردم، اکنون آلت دست دشمن است و اسباب قطع من. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند گرگی خونخوار که در میان روز تابستان سرچشمه آب روان را به غضب متصرف شده کمینگاه تشنگان و خستگان ساخته بود، چشمش بر بره فربهای افتاد که در پایین رود میخرامد و گاه گاهی به به تفنن جرعه آبی میآشامد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
حکایت کنند سگی خود پسند و خود خواه، در آخر کاه خفته و گاو گرسنه را به حمله و فریاد مانع از پیش آمدن میشد. گاو حلیم با حالت تسلیم دور ایستاده، با کمال تعجب و تاسف میگفت: زهی حیوان پست فطرت و خسیس طبیعت، که نه خود میخورد و نه مرا میگذارد! نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
خر درشت پیکری را گویند که بر سگی کوچک اندام و لاغر، حسد میبرد که چرا او نزد صاحب ما معزز و محترم و مقرب و مکرم است، که لقمه مخصوص میگزیند و محل نزدیک مینشیند و التفات خاص میبیند! همانا باعث آن است که گاهی بز بازی میکند و گاهی اسب تازی، وقتی بوزینه بند باز است و عنتر رقاص و هنگامی کبوتر معلق زن است و باز غواص، در دامن صاحب میجهد و بوسه بر سر و ریشش میزند، او را میخنداند و مقرب میشود، و او را مسخره میکند، محترم میگردد من خود چرا چنین نکنم، از که کمترم؟ این خیال، در خاطر خر مخمر شده بود، که صاحب در رسید و بر صندلی نشست؛ خر موقع را مناسب دانست، بنای جست و خیز و عر و ستیز را گذاشت؛ گاهی میخوابید و سر بر میداشت و گاهی میغلطید و گرد و خاک بر میافراشت و گاهی دم را حرکت میداد و سر بر زمین مینهاد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
روباهی از شر دشمن فرار کرده، خود را در توده خار انداخته بود. آن بیچاره به هر طرف میغلطید، خارها در چشمش میخلید. اگر مینشست، خار در پایش میشکست. و اگر میایستاد، خار در چشمش میافتاد. واگر میخوابید، در پهلویش میخلید. نه راه گریز بود و نه جای ستیز؛ عاجز و ناتوان و درمانده و نالان، چون چاره نداشت بنای لابه گذاشت: کهای خار، برای خدا این قدر مرا میازار! خار بر آشفت و در جواب او گفت: ای خود را از هر حیوانی داناتر و فیلسوف و حکیم میدانی! امید محبت و شفقت مدار، از آن که جز اذیت، کسی چیزی از او ندیده و به غیر از آزار، شخصی از او چیزی نشنیده است. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 حسن وفا را اخلاق کریمان است
آن صاحب قدیم و آن مصاحب ندیم را با تازیانه و چوب میآزرد و لگد بر پهلو و گلویش میافشرد کهای پر خوار و کم هنر و ای شیر صولت و کمتر از گربه! بره شکاری را رهاندی و مرا به حسرتش نشاندی؟ سگ با فریاد و ناله و گریه و ندبه جواب میداد: ای یار بی وفا! در جوانی چه خدمتها که نکردهام و چه شکارها که نیاوردهام؟ حالا در پیری نیز خادم خانهام و سر در آستانه، تصور و تعقل فرمایید که دویدن را تکلیف خود دانستم اما در نگاه داشتن معذورم زیرا که نتوانستم.
نتیجه
وفاداری و حقوقشناسی از لوازم عالم انسانیت است. حکما گفتهاند: نیکان آنانند که نیکی خود را در حق دیگران فراموش کنند، اما نیکی دیگران را در حق خود همیشه در نظر داشته باشند.
ادامه ندارد
حرام است وفا بر کسانی که اصل ندارند
ای مار تنت ز پند من راست نشد - ظلم و ستمت هیچ کم و کاست نشد
میخواست دلم به زندگی راست شوی - جز بعد هلاکت، آنچه دل خواست نشد
راستیت میخواستم اکنون در مرگت میبینم، فی الحقیقه مرگت از زندگیت بهتر است.
نتیجه
اشخاص بد ذات به نصیحت و موعظه خوش اخلاق نخواهند شد، پس ما باید با این گونه مردم معاشرت و آمیزش نکنیم مبادا اخلاق ما را نیز فاسد کنند.
درختی که تلخ است وی را سرشت - گرش بر نشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب - به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سر انجام، گوهر نه کار آورد - همان میوه تلخ بار آورد
ادامه ندارد
جولان باطل یک ساعت است و جولان حق تا قیامت است
کذاب اگر چاشت خورد شام ندارد - مشهور شود راست وگر نام ندارد
نتیجه
هر چند مریضی که دعوی طبابت کند و شبکوری که ادعای کمالی دارد پستترین مردم بشمار میآید، لکن ما باید ملاحظه عیوب خود را نموده، از نقص همسایه چشم بپوشم چنان که میفرمایند: طوبی لمن اشتغل بعیوب نفسه عن عیوب غیره. یعنی خوشا به حال کسی که به اصلاح عیب خویش بکوشد و چشم از عیب دیگران بپوشد.
ادامه ندارد
جوانی قسمی از دیوانگی است
نتیجه
جوانان کم تجربه کاهل بدون آن که تصور عاقبت را نمایند خود را به بی کاری و خوشگذرانی ضایع میکنند، بلکه بعضی اوقات به مخاطرت عظیمه میافتند که در تمام عمر تلافی آن را نمیتوانند نمود، اگر چه شادی و خشنودی و بازی به جهت اطفال لازم است لیکن باید عاقلانه و به اذن و اجازه اولیای او باشد.
ادامه ندارد
جمع کردن تدارک در تابستان، فراخی عیش است در زمستان
خلاصه پوشش زمستانی را صرف عیش تابستانی کرد، طولی نکشید که آمده رفت و رفته آمد، یعنی هنگام گرم تموز گذشت و ایام برد عجوز وارد گشت، جوان قامت راستش از بار برد گوژ و خم شد و حالت خوشش از باد سرد آشفته و در هم گشت، دندانهایش بر هم میخورد و خود را در هم میبرد و از زور سرما به هر طرف میدوید و جای گرم میطلبید؛ چشمش به دهان پرستو افتاد که او را در ایام تابستان فریب داده بود، دید که در کنار جویی مرده است و منجمد و افسرده. با خود گفت: تا جوان مجرب نشود مؤدب نگردد. تعلیم گرفتن از معلمی که خود را از دست داده و به چنین روزی افتاده است ومن عهد کردم که اگر نمردم و از سرما جان بدر بردم علاج هر واقعه را قبل از وقوع بنمایم و در ایام خوشی تصور هنگام ناخوشی را بکنم نذرت لله علی هکذا.
نتیجه
شخص عاقل همواره باید مراعات ملاحظات ایام آتیه خود را بکند، زیرا در هنگام سختی فرصت رفع بدبختی خود را ندارد و چنان که گفتهاند: لایحرم المبادر الا فی النادر: محروم نمیشود کسی که پیشگیری میکند مگر به ندرت. پس ما باید در امورات تاخیر جایز ندانیم تا به خیر خود فایز شویم، مبادا فرصت از دست برود و دیگر به دست نیاید.
ادامه ندارد
جز این نخواهد بود که اعمال شخص منوط است بر نیت او
نتیجه
ما میتوانیم خود را بشناسیم به ملاحظه نیت و قصد خود؛ اگر تصورات ما در خیر خواهی خلق الله است انسانیم والا شیطانیم. پس همیشه باید پیشنهاد ما آن باشد که هر چه به خود نپسندم به دیگری روا نداریم، بلکه از خیر خود به جهت خیر مردم در گذریم.
ادامه ندارد
تو بد خویی و من گریان پس چگونه میشود اتفاقمان
نتیجه
چه بسیار بد عادتی است که اطفال را از ابتدای طفولیت به امثال آن کلمات دروغ بترسانند و یا افسانههای جعلی را در نظر ایشان تجسم نموده، عقل و فکر ایشان را مشوب و مشوش سازند، که نتیجه آن کج فهمی و دروغ گویی و گول خوری و بد دلی طفل خواهد بود. لهذا ما باید با اطفال خود مودب و معقول گفت و گو کنیم، مثل آن که با مرد موقر دانش طلب صحبت میداریم، تا با آن روش عادت گیرند و تربیت پذیرند.
ادامه ندارد
تنهایی شخص از همنشین بد بهتر است
خوک با نهایت ادب جواب داد: ای مادر مهربان بسیار زحمت کشیدید و التفات فرمودید، از زحمات شما متشکرم و به التفات شما متذکر! مستدعی و متمنی است که به هیچ وجه بعد از این به خود زحمت آمدن ندهید که این بهترین التفات است به این دوستدار ثناجو، و خوشترین عنایت است به این مخلص دعاگو! امیدوارم که بعد از این تشریف نیاورید و اسباب خجلت نشوید! مراحم عالی مستدام، خداحافظ.
نتیجه
اظهار دوستی از بسیاری مردم بدون غرض و مرض نیست؛ پس ما باید بدون امتحان با شخصی مرافقت و مخالطت ننماییم و نیازموده شخصی را به خانه خود راه ندهیم که سبب مخاطرت کلیه میشود.
ادامه ندارد
تدبیر بیرون رفته را پیش از آمدن اندرون بکن
از مکافات عمل غافل مشو - گندم از گندم بروید جو ز جو
پرستویی مال اندیش از دور به تماشای آن، ملاحظه عاقبت تمام طیور را مینمود؛ غیرت حب جنس او را مبعوث نموده فریادی بلند بر آورد که: ای طوایف مختلف الشکل! با یکدیگر متفق الرای شوید تا این تخم فساد را از ریشه براندازیم که من به رای العین میبینم که این پنبه رشته و آن رشته بافته و آن بافته دام راه همه خواهد شد، علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. هر قدر بیشتر گفت کمتر شنیدند، بلکه او را به اغراض شخصیه متهم داشتند که سروری میخواهد و مهتری میجوید و این را به مصلحت خود میگوید. مدتی گذشت، باز آن مصلح خیر اندیش آن کار پر زجر بی اجر را پیش گرفت که: ای مرغان هوا وای کولان بینوا! هنوز وقت باقی است و فرصت از دست نرفته، آن تخم سبز شده و ریشه گرفته برگ داده و غنچه کرده؛ همتی کنید و اقدامی نمایید که به هجوم عام غنچهها را تمام به خاک ریزیم! باز استهزا نمودند و سخریه کردند. پرستوی بیچاره دید برای کوران میرقصد و به جهت کران مینوازد، اهد قومی انهم لا یعلمون گویان سر خود گرفت؛ او از گفتن و آنان هم از زحمت شنیدن فارغ شدند.
نتیجه
پس ما باید ملاحظه عاقبت کار خود را بنماییم و علاج واقعه را قبل از وقوع، و در کارهای خود مشورت با عقلا و دانایان بکنیم و در حفظ جان و مال و آبرو، نهایت دانایی و مال اندیشی را به کار بریم که کار از دست نرود و این مسئله خیلی مهم است که اول هر کاری ملاحظه آخر آن را بنمایند.
ادامه ندارد
تادیب کن فرزندت را در کوچکی تا روشن کند چشمت را در بزرگی
نتیجه
ما از این قصه دو فایده مینماییم: اول آن که ما نباید هیچ وقت اسرار خود بر دشمن اظهار بداریم و بهانهای به دست او بدهیم که بر ما غالب بشود. دوم آن که دوستان و بستگان خود را نباید از خود برنجانیم که یار دشمنان ما شده و همدست آنان گردیده ما را از پای در آورند.
ادامه ندارد
پشیمان میشود هر که ندیم ظالم شود
آن طماع خود خواه بر آن طفل بی گناه بانگ زد کهای بی ادب بد نسب! چرا آب را بر هم میزنی و گل آلود میکنی؟
بره بیچاره با کمال وحشت و نهایت دهشت و ادب جواب داد: ای آقای من! لبهای کوچک رقیق به رود روان به عمیق اثری ننماید و بعلاوه آب جاری از پایین به بالا سرایت نکند، مع ذلک چون محاجه و مباحثه با بزرگان ادب نیست از آنجا دور میروم و باعث تکدر خاطر عالی نمیشوم. گرگ قوی پنجه بواسطه عجز از جواب رنجه شد، با کمال تشدد بر آشفت و گفت: تو آن نیستی که شش ماه قبل در غیبت من لب بگشادی و نسبت بی رحمی و ستمگری دادی؟
بره ترسان و هراسان در جواب عرض نمود: والله این دعا گوی ثناجوی سه ماه زیاده عمر نداشته و آن زمان که میفرمایید قدم در عالم وجود نگذاشته بود!
گرگ بهانه جو گفت: اگر تو نبودی پدرت بوده! و خون آن بی گناه را به جرم ناکرده پدر از شیر مادر حلالتر دانست: الا لعنه الله علی القوم الضالمین.
نتیجه
از این مثل ما باید دو فایده اخذ کنیم: اولا آن که از ظالم حتی المقدور کناره جوییم، چه او همیشه به جهت فایده خود بهانه جویی میکند. ثانیا آن که بدانیم که سخن حق و دلیل قاطع بر دل دشمن مجادل تاثیر ندارد.
ادامه ندارد
بهترین مردم کسی است که فایده رساند دیگران را
حیوان به خوی حیوانی، در نفع خود حضرت غیر طلبد و انسان به سیرت انسانی در زحمت خود راحت دیگران جوید؛ و این بد فطرت را چه حالت است که سعی او در منبع خیر است مناع للخیر معتد اثیم.
نتیجه
تا بتوانیم باید به دست و زبان و جان و دل، در خیال احساس کردن باشیم نه اذیت نمودن.
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن - مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
ادامه ندارد
بهترین علوم، معرفت انسان است به نفس خود
صاحب متعجبانه میخندید و سر این بازی زا نمیفهمید! آخر، آن خر احمق کم کم، نرم نرم، نزدیکتر آمده، یکبار دستی بلند کرده و در دامن صاحب بنشست! فریاد صاحب بلند و نوکران جمع شدند و صاحب بیچاره را از دست الاغ رقاص خلاص و به ضرب تازیانه و شلاق، آن مقلد خاص را قصاص نمودند.
نتیجه
چقدر اشخاص به واسطه تقلید و محاکاه از دیگران، خود را مسخره و مضحکه ساختهاند و چون از حد خود تجاوز کرده، خود را مورد اهانت نمودهاند. پس ما باید حد خود را بدانیم و موقع سخن و اندازه مراتب را ملاحظه کنیم که مبادا سبب توهین خود و غیر بشویم.
ادامه ندارد
به درستی که تو نخواهی چید از خار انگور
نتیجه
هر گاه به شخصی صدمهای وارد آید، واسطه معاشرت با شریر معروف، ملامت بر آن شخص، بیشتر از شریر وارد میآید؛ زیرا که بر او اعتماد نموده، لهذا ما نباید خیال کنیم که ممکن است شریر به ما اذیت نکند. البته هر که نزدیک آتش رود اگر لباسش نسوزد دود به چشمش بدود.
به عنبر فروشان اگر بگذری - شود جامه ات سر بسر عنبری
اگر در روی نزد انگشتگر - از او جز سیاهی نیابی دگر
پس ما نباید که با اشرار معاشرت نماییم.
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))