حسود از حکم خدا سرکش است و بر بندگان خدا نا خوش‏

گویند شخصی طماع و مردی حسود، هر دو به حضور سلطانی دانا رفتند که از او چیزی سؤال نمایند. سلطان فرمود: باید یکی از شما سؤال کند، من به او همان و به دیگری مضاعف آن بدهم. شخص اول به طمع افتاد که نوبت را باید به دوم داد تا هر چه اول از مال و دولت طلب نماید، دو برابر قسمت من بیفزاید! چون نوبت به حسود رسید و دو چندان یافتن رفیق را فهمید، با خود بسی پیچید و فایده را در آن دید که خواهش کند یک چشم او را بکند تا او اعور و رفیقش اعمی؛ یعنی یکی یک چشم و دیگری نابینا شود...
نتیجه‏
طماع همیشه دشمن خود و حسود دشمن دیگران است؛ چه بد شخصی است حسود که راضی نیست به نعمت خدا برای بندگان خدا و بی سبب دشمن خلق خدا است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

حسن وفا را اخلاق کریمان است‏

سگ شکاری را حکایت کنند که در ایام جوانی چنان چابک و با هنر بود که هیچ گاه از شکارگاه بی صید مراجعت نمی‏نمود؛ همواره با صاحب مصاحب و به کار خود مواظب و مراقب بود. دیر زمانی بدین منوال در مساعی ساعی و در مشاغل مشغول، تا آن که پیری و ناتوانی او را از عمل هنر نمایی معزول نمود؛ دندانش از کار افتاد و پایش از رفتار بایستاد. روزی با صاحب به شکار رفته، ناگاه آهویی پدیدار شد و هنگام شکار، سگ کمافی السابق در جست و خیز و آهو در گریز بود. بالاخره با نهایت جد و جهد دوید تا به شکار رسید، لیکن از پیری پنجه‏اش از شکارگیری عاجز و دندانش از دریدن در ماند. آهوی جوان خود را از دست ناتوان خلاص کرد و سگ را گرفتار دست صاحب بی رحم نمود.
آن صاحب قدیم و آن مصاحب ندیم را با تازیانه و چوب می‏آزرد و لگد بر پهلو و گلویش می‏افشرد که‏ای پر خوار و کم هنر و ای شیر صولت و کمتر از گربه! بره شکاری را رهاندی و مرا به حسرتش نشاندی؟ سگ با فریاد و ناله و گریه و ندبه جواب می‏داد: ای یار بی وفا! در جوانی چه خدمتها که نکرده‏ام و چه شکارها که نیاورده‏ام؟ حالا در پیری نیز خادم خانه‏ام و سر در آستانه، تصور و تعقل فرمایید که دویدن را تکلیف خود دانستم اما در نگاه داشتن معذورم زیرا که نتوانستم.
نتیجه‏
وفاداری و حقوق‏شناسی از لوازم عالم انسانیت است. حکما گفته‏اند: نیکان آنانند که نیکی خود را در حق دیگران فراموش کنند، اما نیکی دیگران را در حق خود همیشه در نظر داشته باشند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

حرام است وفا بر کسانی که اصل ندارند

گویند خرچنگی ساده لوح، مار منقش خوش خط و خالی را دید، با خود خیال کرد که: الظاهر عنوان الباطن. این حیوان ملیح اگر نیش نزند و خود را کج نکند قابل مصاحبه بلکه معاشقه است؛ و چون این دو حالت اختیاری است نه اضطراری، شاید دفع آن به مواعظ حسنه و نصایح صالحه میسر شود. به قدم صدق پیش آمد و با مار طرح دوستی افکند و باب نصیحت گشود که: ای برادر! عاقبت ظالمین را ملاحظه کن و سزا و جزای اعمال را به چشم عبرت نظر نما، راستی پیشه کن و از نتیجه و ثمره کجی اندیشه نما، آزار خلق مجو تا آزارت نجویند، نیش زهر آلود به مردم نزن تا سرت نکوبند. باری نصیحت آن ناصح مشفق بر دل آن موذی منافق اثری نبخشید؛ درک فضایل ننمود و ترک رذائل نکرد، شرط مواخات نشناخت و رسم مواسات ندانست، تا آن که سنگ پشتی چنان گلویش بفشرد که با مرض اختناق بمرد. خرچنگ دلتنگ بر سر نعش او آمد او را دید با کمال راستی بر روی زمین افتاده است و جان داده، گفت: زهی طبیعت ابتر که مرگش از حیات بهتر.

ای مار تنت ز پند من راست نشد - ظلم و ستمت هیچ کم و کاست نشد ‏
می‏خواست دلم به زندگی راست شوی - جز بعد هلاکت، آنچه دل خواست نشد ‏

راستیت می‏خواستم اکنون در مرگت می‏بینم، فی الحقیقه مرگت از زندگیت بهتر است.
نتیجه‏
اشخاص بد ذات به نصیحت و موعظه خوش اخلاق نخواهند شد، پس ما باید با این گونه مردم معاشرت و آمیزش نکنیم مبادا اخلاق ما را نیز فاسد کنند.

درختی که تلخ است وی را سرشت - گرش بر نشانی به باغ بهشت ‏
ور از جوی خلدش به هنگام آب - به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب ‏
سر انجام، گوهر نه کار آورد - همان میوه تلخ بار آورد ‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

جولان باطل یک ساعت است و جولان حق تا قیامت است ‏

روزی وزغی سخیف از حوضی کثیف با صوتی عنیف فریاد می‏کرد که منم طبیب حاذق و حکیم صادق، هر دردی را دوا کنم و هر مرضی را شفا دهم. جانوران اطراف او متفکر بودند و متحیر که چگونه این حیوان بد قیافه تواند دانای علوم و دارای فنون باشد؟ ناگاه روباهی آگاه در آنجا رسید و گفت: ای جماعت! باور ننمایید که دعوتش مقرون به دلیل نیست، زیرا که این طبیب خود علیل است، اگر چانه پر چین خود را فربه و پوست پیس خود را ساده و شکل معوج را راست نماید، ادعای طب بر او صادق آید؛ فی الفور بیماران متفرق و مطب او خالی ماند.

کذاب اگر چاشت خورد شام ندارد - مشهور شود راست وگر نام ندارد ‏

نتیجه‏
هر چند مریضی که دعوی طبابت کند و شبکوری که ادعای کمالی دارد پست‏ترین مردم بشمار می‏آید، لکن ما باید ملاحظه عیوب خود را نموده، از نقص همسایه چشم بپوشم چنان که می‏فرمایند: طوبی لمن اشتغل بعیوب نفسه عن عیوب غیره. یعنی خوشا به حال کسی که به اصلاح عیب خویش بکوشد و چشم از عیب دیگران بپوشد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

جوانی قسمی از دیوانگی است‏

گوساله‏ای جوان گاوی پیر را در صحرا دید که یوغی گران در گردن، به شخم کردن و زمین کندن عرق می‏ریزد، نه از زحمت می‏تواند بگریزد و نه بر صاحبش بستیزد؛ نالان قدمی بر می‏دارد و گریان کار می‏گذارد، دلش بر او بسوخت و بر او بر خود برافروخت، بر او بنالید و بر خود ببالید که الحمدلله دلشادم و از هر غمی آزاد، در این چمن پر علف می‏چرم و از هر گیاه سبز می‏خورم، بار سنگین ندارم و کار مشکل نکنم، از جوانی سر مستم و به خوش گذرانی پابست، در سایه درخت‏ها می‏خوابم و در هر جویبار و گلزار می‏شتابم. آن پیر سالخورده فلک زده آن همه می‏شنید و خاموش مشغول کار بود؛ غروب آفتاب با حالت خسته و نفس گسسته به طرف آخور پر کاه و کم نشخوار خود می‏رفت، دید آن گوساله جوان فربه شیر مست را دست و پا بسته در کار قربانند، نزدیک آمده گفت: ای جوان نادان! عاقبت عیش و عشرت و بطاعت غفلت این است، من اکنونت را همان وقت که لاف می‏زدی و گزاف می‏گفتی می‏دیدم که چه می‏خوری و خود را برای چه می‏پروری و به جهت چه آزادی و دلشاد.
نتیجه‏
جوانان کم تجربه کاهل بدون آن که تصور عاقبت را نمایند خود را به بی کاری و خوشگذرانی ضایع می‏کنند، بلکه بعضی اوقات به مخاطرت عظیمه می‏افتند که در تمام عمر تلافی آن را نمی‏توانند نمود، اگر چه شادی و خشنودی و بازی به جهت اطفال لازم است لیکن باید عاقلانه و به اذن و اجازه اولیای او باشد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

جمع کردن تدارک در تابستان، فراخی عیش است در زمستان‏

گویند جوانی در هوای گرم تابستان، پرستویی را دید بر لب جویی از خود شست و شویی می‏نماید و بال و پری می‏گشاید، با خود گفت: زمستان رفته و تابستان آمده، هنگام شبستان رفت و ایام بوستان آمد.
خلاصه پوشش زمستانی را صرف عیش تابستانی کرد، طولی نکشید که آمده رفت و رفته آمد، یعنی هنگام گرم تموز گذشت و ایام برد عجوز وارد گشت، جوان قامت راستش از بار برد گوژ و خم شد و حالت خوشش از باد سرد آشفته و در هم گشت، دندانهایش بر هم می‏خورد و خود را در هم می‏برد و از زور سرما به هر طرف می‏دوید و جای گرم می‏طلبید؛ چشمش به دهان پرستو افتاد که او را در ایام تابستان فریب داده بود، دید که در کنار جویی مرده است و منجمد و افسرده. با خود گفت: تا جوان مجرب نشود مؤدب نگردد. تعلیم گرفتن از معلمی که خود را از دست داده و به چنین روزی افتاده است ومن عهد کردم که اگر نمردم و از سرما جان بدر بردم علاج هر واقعه را قبل از وقوع بنمایم و در ایام خوشی تصور هنگام ناخوشی را بکنم نذرت لله علی هکذا.
نتیجه‏
شخص عاقل همواره باید مراعات ملاحظات ایام آتیه خود را بکند، زیرا در هنگام سختی فرصت رفع بدبختی خود را ندارد و چنان که گفته‏اند: لایحرم المبادر الا فی النادر: محروم نمی‏شود کسی که پیشگیری می‏کند مگر به ندرت. پس ما باید در امورات تاخیر جایز ندانیم تا به خیر خود فایز شویم، مبادا فرصت از دست برود و دیگر به دست نیاید.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

جز این نخواهد بود که اعمال شخص منوط است بر نیت او

کلاغان مزرعه را خراب می‏نمودند؛ صاحب مزرعه برای آنها دام نهاد. اتفاقا کرکسی، کبوتری را تعاقب نموده بود، ناگاه در دام افتاد. زارع کرکس را گرفت، و او التماس می‏کرد و عجز و لابه می‏آورد که مرا آزاد کن و دلشاد ساز که به مزرعه تو خللی نرسانده و به محصول تو آفتی وارد نیاورده‏ام. زارع گفت: راست می‏گویی، لیکن من مشاهده می‏نمودم که کبوتر بیچاره را می‏خواستی صید کنی و بی گناه او را به قتل رسانی! گفت: خواستم، ولی نکردم و صدمه‏ای وارد نیاوردم. زارع گفت: طینت تو از طویت تو معلوم است و طبیعت تو از نیت تو مفهوم، نکردی از آن که نتوانستی و او را نکشتی از آن که به او نرسیدی.
نتیجه‏
ما می‏توانیم خود را بشناسیم به ملاحظه نیت و قصد خود؛ اگر تصورات ما در خیر خواهی خلق الله است انسانیم والا شیطانیم. پس همیشه باید پیشنهاد ما آن باشد که هر چه به خود نپسندم به دیگری روا نداریم، بلکه از خیر خود به جهت خیر مردم در گذریم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

تو بد خویی و من گریان پس چگونه می‏شود اتفاقمان‏

طفلی بد خو بود و هیچ به جز گریه و زاری نمی‏دانست و دایه کم حوصله‏ای که آرامی او را هیچ حیله‏ای نمی‏توانست. شبی از گریه او سخت بر آشفت و برای اسکات و تسلیت او، دروغی گفت که اگر رام و از فریاد آرام نشوی، نزد گرگت اندازم و طعمه آن سترگت سازم! اتفاقا در پس دیوار گرگی طماع بود، آن مقال را استماع می‏نمود، در طمع افتاد و در انتظار ایستاد که البته طفل رام نشود و دایه آرام، تا مهمان بنوازد و آن لقمه نظیف را طعمه من سازد. آن شب در انتظار تا به صبح ماند و از وعده او اثری ندید. هنگام طلوع آفتاب، صدای نوازش و بوسیدن طفل به گوشش رسیده ناامید شده گرسنه و نالان سر در بیابان گذاشت و دانست که اعتماد بر قول آشفتگان نمودن نادانی است.
نتیجه‏
چه بسیار بد عادتی است که اطفال را از ابتدای طفولیت به امثال آن کلمات دروغ بترسانند و یا افسانه‏های جعلی را در نظر ایشان تجسم نموده، عقل و فکر ایشان را مشوب و مشوش سازند، که نتیجه آن کج فهمی و دروغ گویی و گول خوری و بد دلی طفل خواهد بود. لهذا ما باید با اطفال خود مودب و معقول گفت و گو کنیم، مثل آن که با مرد موقر دانش طلب صحبت می‏داریم، تا با آن روش عادت گیرند و تربیت پذیرند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

تنهایی شخص از همنشین بد بهتر است‏

خوکی ماده در صحرایی، چند بچه شیر خواره داشت. پیر گرگی دنیا دیده در همسایگی او دندان طمع بر آن لقمه‏های لذیذ تیز کرده و به جهت تحصیل مقصود، وسیله‏ای بهتر از اظهار دوستی نمی‏دید. روزی نزدیک مادر اطفال به پرسیدن احوال آمد که‏ای بانوی خوش سخن وای خاتون میمون! بواسطه حق قرب جوار، هرگونه فرمایشی داشته باشید خواهشمند است که بلا مضایقه رجوع فرمایید که در انجام آن با دل و جان حاضرم، حتی در موقعی که به جهت امری لازم تشریف فرمای محلی شوید کمترین خدمتکارم و بهترین پرستار برای توجه اطفال صغار شما!
خوک با نهایت ادب جواب داد: ای مادر مهربان بسیار زحمت کشیدید و التفات فرمودید، از زحمات شما متشکرم و به التفات شما متذکر! مستدعی و متمنی است که به هیچ وجه بعد از این به خود زحمت آمدن ندهید که این بهترین التفات است به این دوستدار ثناجو، و خوشترین عنایت است به این مخلص دعاگو! امیدوارم که بعد از این تشریف نیاورید و اسباب خجلت نشوید! مراحم عالی مستدام، خداحافظ.
نتیجه‏
اظهار دوستی از بسیاری مردم بدون غرض و مرض نیست؛ پس ما باید بدون امتحان با شخصی مرافقت و مخالطت ننماییم و نیازموده شخصی را به خانه خود راه ندهیم که سبب مخاطرت کلیه می‏شود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

تدبیر بیرون رفته را پیش از آمدن اندرون بکن‏

گویند دهقانی در مزرعه تخم پنبه می‏کاشت و امید پنبه می‏داشت و با خود زمزمه می‏کرد:

از مکافات عمل غافل مشو - گندم از گندم بروید جو ز جو ‏

پرستویی مال اندیش از دور به تماشای آن، ملاحظه عاقبت تمام طیور را می‏نمود؛ غیرت حب جنس او را مبعوث نموده فریادی بلند بر آورد که: ای طوایف مختلف الشکل! با یکدیگر متفق الرای شوید تا این تخم فساد را از ریشه براندازیم که من به رای العین می‏بینم که این پنبه رشته و آن رشته بافته و آن بافته دام راه همه خواهد شد، علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. هر قدر بیشتر گفت کمتر شنیدند، بلکه او را به اغراض شخصیه متهم داشتند که سروری می‏خواهد و مهتری می‏جوید و این را به مصلحت خود می‏گوید. مدتی گذشت، باز آن مصلح خیر اندیش آن کار پر زجر بی اجر را پیش گرفت که: ای مرغان هوا وای کولان بینوا! هنوز وقت باقی است و فرصت از دست نرفته، آن تخم سبز شده و ریشه گرفته برگ داده و غنچه کرده؛ همتی کنید و اقدامی نمایید که به هجوم عام غنچه‏ها را تمام به خاک ریزیم! باز استهزا نمودند و سخریه کردند. پرستوی بیچاره دید برای کوران می‏رقصد و به جهت کران می‏نوازد، اهد قومی انهم لا یعلمون گویان سر خود گرفت؛ او از گفتن و آنان هم از زحمت شنیدن فارغ شدند.
نتیجه‏
پس ما باید ملاحظه عاقبت کار خود را بنماییم و علاج واقعه را قبل از وقوع، و در کارهای خود مشورت با عقلا و دانایان بکنیم و در حفظ جان و مال و آبرو، نهایت دانایی و مال اندیشی را به کار بریم که کار از دست نرود و این مسئله خیلی مهم است که اول هر کاری ملاحظه آخر آن را بنمایند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

تادیب کن فرزندت را در کوچکی تا روشن کند چشمت را در بزرگی‏

هیزم شکنی را گویند تیشه‏اش بی دسته مانده بود و بدین واسطه دستش از کار بسته؛ مدتی او از بی آلتی افسرده و از بی اسبابی پژمرده بود تا عاقبت الامر به جنگلی رفته، در طرف درخت بلوط طواف می‏نمود که دسته‏ای به دست آرد و بنای کار گذارد. درخت بلوط با خود گفت: بهتر است که در این روز درماندگی به دسته‏ای از او دستگیری نمایم تا ریشه‏ام سالم بماند و کمرم از تبرش محفوظ، پس شاخه راست و صافی از خود جدا و به آن ناراست بی انصاف عطا کرد. فورا تیشه را تیار نمود و مشغول کار شد و آن شجر از ضرب تبر فریاد می‏زد که چقدر خون خوردم و زحمت بردم تا جوانی پروردم و آن را قوی کردم، اکنون آلت دست دشمن است و اسباب قطع من.
نتیجه‏
ما از این قصه دو فایده می‏نماییم: اول آن که ما نباید هیچ وقت اسرار خود بر دشمن اظهار بداریم و بهانه‏ای به دست او بدهیم که بر ما غالب بشود. دوم آن که دوستان و بستگان خود را نباید از خود برنجانیم که یار دشمنان ما شده و همدست آنان گردیده ما را از پای در آورند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

پشیمان می‏شود هر که ندیم ظالم شود

گویند گرگی خونخوار که در میان روز تابستان سرچشمه آب روان را به غضب متصرف شده کمینگاه تشنگان و خستگان ساخته بود، چشمش بر بره فربه‏ای افتاد که در پایین رود می‏خرامد و گاه گاهی به به تفنن جرعه آبی می‏آشامد.
آن طماع خود خواه بر آن طفل بی گناه بانگ زد که‏ای بی ادب بد نسب! چرا آب را بر هم می‏زنی و گل آلود می‏کنی؟
بره بیچاره با کمال وحشت و نهایت دهشت و ادب جواب داد: ای آقای من! لب‏های کوچک رقیق به رود روان به عمیق اثری ننماید و بعلاوه آب جاری از پایین به بالا سرایت نکند، مع ذلک چون محاجه و مباحثه با بزرگان ادب نیست از آنجا دور می‏روم و باعث تکدر خاطر عالی نمی‏شوم. گرگ قوی پنجه بواسطه عجز از جواب رنجه شد، با کمال تشدد بر آشفت و گفت: تو آن نیستی که شش ماه قبل در غیبت من لب بگشادی و نسبت بی رحمی و ستمگری دادی؟
بره ترسان و هراسان در جواب عرض نمود: والله این دعا گوی ثناجوی سه ماه زیاده عمر نداشته و آن زمان که می‏فرمایید قدم در عالم وجود نگذاشته بود!
گرگ بهانه جو گفت: اگر تو نبودی پدرت بوده! و خون آن بی گناه را به جرم ناکرده پدر از شیر مادر حلال‏تر دانست: الا لعنه الله علی القوم الضالمین.
نتیجه‏
از این مثل ما باید دو فایده اخذ کنیم: اولا آن که از ظالم حتی المقدور کناره جوییم، چه او همیشه به جهت فایده خود بهانه جویی می‏کند. ثانیا آن که بدانیم که سخن حق و دلیل قاطع بر دل دشمن مجادل تاثیر ندارد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

بهترین مردم کسی است که فایده رساند دیگران را

حکایت کنند سگی خود پسند و خود خواه، در آخر کاه خفته و گاو گرسنه را به حمله و فریاد مانع از پیش آمدن می‏شد. گاو حلیم با حالت تسلیم دور ایستاده، با کمال تعجب و تاسف می‏گفت: زهی حیوان پست فطرت و خسیس طبیعت، که نه خود می‏خورد و نه مرا می‏گذارد!
حیوان به خوی حیوانی، در نفع خود حضرت غیر طلبد و انسان به سیرت انسانی در زحمت خود راحت دیگران جوید؛ و این بد فطرت را چه حالت است که سعی او در منبع خیر است مناع للخیر معتد اثیم.
نتیجه‏
تا بتوانیم باید به دست و زبان و جان و دل، در خیال احساس کردن باشیم نه اذیت نمودن.

گرت از دست برآید دهنی شیرین کن - مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی ‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

بهترین علوم، معرفت انسان است به نفس خود

خر درشت پیکری را گویند که بر سگی کوچک اندام و لاغر، حسد می‏برد که چرا او نزد صاحب ما معزز و محترم و مقرب و مکرم است، که لقمه مخصوص می‏گزیند و محل نزدیک می‏نشیند و التفات خاص می‏بیند! همانا باعث آن است که گاهی بز بازی می‏کند و گاهی اسب تازی، وقتی بوزینه بند باز است و عنتر رقاص و هنگامی کبوتر معلق زن است و باز غواص، در دامن صاحب می‏جهد و بوسه بر سر و ریشش می‏زند، او را می‏خنداند و مقرب می‏شود، و او را مسخره می‏کند، محترم می‏گردد من خود چرا چنین نکنم، از که کمترم؟ این خیال، در خاطر خر مخمر شده بود، که صاحب در رسید و بر صندلی نشست؛ خر موقع را مناسب دانست، بنای جست و خیز و عر و ستیز را گذاشت؛ گاهی می‏خوابید و سر بر می‏داشت و گاهی می‏غلطید و گرد و خاک بر می‏افراشت و گاهی دم را حرکت می‏داد و سر بر زمین می‏نهاد.
صاحب متعجبانه می‏خندید و سر این بازی زا نمی‏فهمید! آخر، آن خر احمق کم کم، نرم نرم، نزدیک‏تر آمده، یکبار دستی بلند کرده و در دامن صاحب بنشست! فریاد صاحب بلند و نوکران جمع شدند و صاحب بیچاره را از دست الاغ رقاص خلاص و به ضرب تازیانه و شلاق، آن مقلد خاص را قصاص نمودند.
نتیجه‏
چقدر اشخاص به واسطه تقلید و محاکاه از دیگران، خود را مسخره و مضحکه ساخته‏اند و چون از حد خود تجاوز کرده، خود را مورد اهانت نموده‏اند. پس ما باید حد خود را بدانیم و موقع سخن و اندازه مراتب را ملاحظه کنیم که مبادا سبب توهین خود و غیر بشویم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

به درستی که تو نخواهی چید از خار انگور

روباهی از شر دشمن فرار کرده، خود را در توده خار انداخته بود. آن بیچاره به هر طرف می‏غلطید، خارها در چشمش می‏خلید. اگر می‏نشست، خار در پایش می‏شکست. و اگر می‏ایستاد، خار در چشمش می‏افتاد. واگر می‏خوابید، در پهلویش می‏خلید. نه راه گریز بود و نه جای ستیز؛ عاجز و ناتوان و درمانده و نالان، چون چاره نداشت بنای لابه گذاشت: که‏ای خار، برای خدا این قدر مرا میازار! خار بر آشفت و در جواب او گفت: ای خود را از هر حیوانی داناتر و فیلسوف و حکیم میدانی! امید محبت و شفقت مدار، از آن که جز اذیت، کسی چیزی از او ندیده و به غیر از آزار، شخصی از او چیزی نشنیده است.
نتیجه‏
هر گاه به شخصی صدمه‏ای وارد آید، واسطه معاشرت با شریر معروف، ملامت بر آن شخص، بیشتر از شریر وارد می‏آید؛ زیرا که بر او اعتماد نموده، لهذا ما نباید خیال کنیم که ممکن است شریر به ما اذیت نکند. البته هر که نزدیک آتش رود اگر لباسش نسوزد دود به چشمش بدود.

به عنبر فروشان اگر بگذری - شود جامه ات سر بسر عنبری ‏
اگر در روی نزد انگشتگر - از او جز سیاهی نیابی دگر ‏

پس ما نباید که با اشرار معاشرت نماییم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0