دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

صبح روز بعد برای تخریب مخازن سوخت دشمن در حوالی شهر علی غربی به پست فرماندهی فراخوانده شد. پس از انجام توجیه قبل از پرواز‌، با خلبان همراه خود عازم ماموریت شدند...

 

 

 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:41 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

هیچ‌گاه از یادم نمی‌رود که خواب دیدم آب روان، یک جنازه‌ای را با خود می‌برد که سر به بدن ندارد؛ فردا صبح خبر شهادتش را آوردند و گفتند: حسن وقتی شهید شد سر به بدن نداشت و جنازه‌اش را آب برد.

 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:40 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

«محمدعلی» در اوایل دهه 1340 شمسی، موظف بود، چند روز در هفته برای تدریس به شهرستان قزوین برود. وی صبح ها پس از نماز، به قزوین عزیمت می کرد و شب ها دیر وقت به خانه بازمی گشت.

 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:39 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

چهل مردیان، جانباز واقعه ۱۷شهریور که از ناحیه یک دست دچار جراحت شده و عصب دستش را از دست داده است، به تنها دیدارش با امام خمینی اشاره می‌کند که در مرداد سال ۵۸ اتفاق افتاده است. دیداری که به اعتقاد وی آرزوی همه اعضای خانواده‌اش بود.

 

 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:38 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

مرتب صحبت او این بود که به جبهه بروید و امام عزیزمان را تنها نگذارید.

 
 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:37 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روایت‌های زیر خاطرات ستوان یکم بازنشسته «رمضان فخریانی» از دوران دفاع مقدس است.

 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:37 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

بنده مدتی فرمانده سپاه لرستان بودم و همان زمان از شهید رجایی که رئیس جمهور بود دعوت کردم که به لرستان بیاید.


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:36 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

سوسنگرد را آب گرفته بود و نیروهایی که داخل شهر بودند بدون آب و غذا و تدارکات مانده بودند و مدام بی سیم می‌زدند و از ما تجهیزات و تدارکات می‌خواستند. آب گرفتگی آن قدر زیاد بود که ماشین نمی‌توانست وارد شهر و روستاهای اطراف شود. 

تدارکات، پشتیبانی و میزبانان جبهه کارهای زیادی بر عهده داشتند. از تهیه تجهیزات و اسلحه گرفته تا تعمیر ماشین آلات و نگهداری آن‌ها . ساخت حمام ها و دستشویی‌های صحرایی، ایستگاه‌های صلواتی و تعمیرگاه‌های سیار نیز توسط این عزیزان انجام می‌شد. در این میان سازماندهی کمک‌های مردمی و توزیع آب، غذا، پوشاک و امکانات در بحبوحه عملیات، خود داستان دیگری بود. "میزبان جبهه‌ها" که توسط موسسه فرهنگی هنری جنات فکه منتشر شده است، مجموعه خاطرات فرماندهان و رزمندگانی است که در سال‌های دفاع مقدس وظیفه پشتیبانی و میزبانی از رزمندگان را برعهده داشتند. یکی از این خاطرات به روایت "مرتضی قربانی" و با نگارش "زهرا عابدی" در ادامه می‌آید:

سوسنگرد را آب گرفته بود و نیروهایی که داخل شهر بودند بدون آب و غذا و تدارکات مانده بودند و مدام بی سیم می‌زدند و از ما تجهیزات و تدارکات می‌خواستند. آب گرفتگی آن قدر زیاد بود که ماشین نمی‌توانست وارد شهر و روستاهای اطراف شود. یک فکری به ذهنم رسید؛ به بچه‌ها گفتم تنها چاره کار جمع کردن الاغ‌ها و خرهای سرگردان است! همه از پیشنهادم استقبال کردند. من هم یک کاغذ برداشتم و روی آن نوشتم: جناب آقای ترجینی شما با حفظ سمت موتوری لشکر، به عنوان مسئول گردان "الاغیزه" و"خریزه" منصوب شدید. امیدوارم موفق باشید.

این بنده خدا به کمک چند نفر دیگر رفتند و هر چه الاغ و قاطر و خر در منطقه بود، جمع آوری کردند و بردند در یک مغازه مصالح فروشی مستقر کردند. یک مقدار هم کاه و یونجه برایشان فراهم کردند. بعد آمد پیش من و گفت که 56 رأس الاغ جمع کرده‌ام. البته از این تعداد، شش تا زخمی‌اند. حتی رنگ‌های الاغ‌ها را هم به من گفت. مثلا پنج تا قهوه‌ای، چهار تا مشکی، ده تا سفید و...! بعد ما آمدیم این الاغ‌ها را بین گردان‌ها تقسیم کردیم. بعد از آن رزمنده‌ها دیگر راحت شدند. تدارکات و امکانات را تا هرجا که ماشین می‌توانست می‌برد، از آنجا به بعد را سوار قاطر و الاغ می‌کردند و می‌بردند.

در این بین اتفاقات جالب هم می‌افتاد. بعضی از گردان‌ها با بعضی از الاغ‌ها دچار مشکل می‌شدند. می‌آمدند به ما می‌گفتند مثلا الاغ قهوه‌ای ما را گاز می‌گیرد یا آنکه سفید است لگد می‌اندازد. ما هم مجبور بودیم الاغ‌های شرور گردان‌ها را با آن‌هایی که برای خودمان نگه داشته بودیم عوض کنیم. یک مدتی با همین الاغ‌ها کارمان راه افتاده بود. چون سپاه سوسنگرد آنقدر تجهیزات نداشت به ما ماشین، نفربر، ایفا و ... بدهد. ما هم نمی‌توانستیم منتظر شویم تا سپاه به ما چیزی بدهد. آنقدر کار روی زمین بود که مجبور بودیم خودمان برای خودمان آستین بالا بزنیم.

یک شب برای نماز مغرب و عشا آقای بشر دوست مسئول سپاه سوسنگرد از بنده دعوت کرد که برای جلسه پشتیبانی پیشش بروم. من هم که وسیله‌ای نداشتم ناچار سوار یکی از همین الاغ‌ها شدم و رفتم آنجا. دم در ورودی نگهبان اسمم را پرسید. گفتم: مرتضی قربانی. با آن الاغی که سوارش بودم نمی‌توانستم بگویم فرمانده لشکرم. گفت صبر کن. با داخل تماس گرفت و گفت: "یکی با الاغ آمده اینجا و می‌گوید مرتضی قربانی‌ام یک کلت هم به کمرش بسته است. راهش بدهم داخل؟" آن‌ها اجازه دادند و من رفتم داخل. طناب گردن الاغم را به درختی بستم و وارد ساختمان شدم.

بعد از خواندن نماز جماعت جلسه شروع شد. نیم ساعتی از جلسه نگذشته بود که الاغ شروع کرد به عر عرکردن. حالا اهل فن می‌دانند الاغ کمتر در شب سر و صدا می‌کنند. آقای بشر دوست کم کم از صدای الاغ کلافه شد و یکدفعه گفت کدام پدرسوخته‌ای الاغ آورده اینجا؟ من گفتم: "آقای بشردوست حالا چرا ترش می‌کنی فکر کن من آوردم." گفت: "مگر اینجا جای الاغ آوردن است؟" من هم دیدم تا تنور داغ است باید نان را چسباند. گفتم: "نه اینکه شما به ما سواری و نفربر و تانک و ایفا دادی. خب وسیله نداشتم، سوار الاغ شدم." آقای بشر دوست کمی به من زل زد. حرفی نداشت. دید راست می‌گویم خلاصه همین ماجرا باعث شد من چند ماشین از سپاه بگیرم.

 


 تسنیم

 


[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:34 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

هر چه آسمان را نگاه می کنیم خبری نیست، یعنی یادشان رفته ما اینجاییم؟ به بیمارستان شهر هم رحم نکردند و همه را به گلوله بستند و برای آنهایی که گلوله کم آوردند از کاشی و حلب استفاده کردند و همه را سر بریدند. «هورامی» صحبت می‌کنیم، «جافی» حرف می‌زنیم، حرف آدمیزاد توی سرشان نمی‌رود و فقط دستور گرفته‌اند که بکشند.

 

 

 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:33 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

  دوربین این هفته برنامه از آسمان بار دیگر به میان جمع آزادگان تبریزی رفت و خاطرات آن‌ها را به تصویر کشید. در دو برنامه گذشته قسمت‌های مختلفی از زندگی آزادگان و اسرای کمپ 7 پخش شد و گوشه‌هایی از خاطرات اسارت این آزادگان نشان داده شد اما با توجه به گستردگی موضوع و لزوم نشر خاطرات و حقایق دفاع مقدس، برنامۀ این هفته نیز به آزادگی و آزادگان اختصاص یافت و در این قسمت نیز زندگی دو آزاده این اردوگاه با نام‌های امیرشاه پسندی و علی اکبر رفیعی به تصویر کشیده شد.

 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394  ] [ 12:32 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 20 ] [ 21 ] [ 22 ] [ 23 ] [ 24 ] [ 25 ] [ 26 ] [ 27 ] [ 28 ] [ 29 ] [ > ]