خواهرم؛ چادرت!
|
مجروحین در بیمارستان پر شده بودند. حال یکی خیلی بد بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. وقتی دکتر این مجروح رادید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم. مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم... چادرم در مشتش بود که شهید شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.
حیات
ادامه مطلب
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
محسن رضایی با یک روحانی وارد قرارگاه شدند و به سرهنگ صیاد شیرازی گفتند از طریق رادیو خبر سقوط یک فروند بالگرد عراقی را شنیدهاند و میخواهند بدانند چه کسی آن را ساقط کرده است.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
همسر شهید «غلامرضا نامدارمحمدی» میگوید: غلامرضا در تبلیغات لشکر 27 محمدرسولالله(ص) بود، هر کسی از او میپرسید که مسئولیتش در سپاه چیست؟ میگفت «من در سپاه آبدارچی و جاروکش هستم».
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مادرش می گوید:پس از شهادت فرهاد، چیزی حدود ۶ ماه حضورش را در خانه احساس می کردم. برای رفع دلتنگی، لباس هایش را مرتب می کردم. در حال اتو کردن بودم که صدایی از آشپزخانه شنیدم. کسی خانه نبود و تعجب کردم. از پشت در نگاه کردم.پرده تکان خورد و سایه ای دیدم. همان شب به خواب خواهرش آمد...
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
یکی از گمنام و سربلندترین قهرمانان دفاع مقدس با نقل خاطره ای از زمان مجروح شدنش از نوجوان 15 ساله ای یاد می کند که به وی حیاتی دوباره داده است.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
برای این که دست از سرم بردارد، گفتم خیلی دوست داری شنا یاد بگیرم؟ خدابیامرز با اشتیاق گفت آره. گفتم هرچه بگویم انجام می دهی؟ گفت آره. گفتم آن گلداني روی تریبون را می بینی؟ گفت بله. گفتم برو یک شاخه گل محمدی از داخل آن گلدان برایم بیاور.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
از رنجی بزرگ در وحشتم. از اینکه برایم بِگِریی یا بخندی بیخیالم؛ اما از اینکه فرداها، در کوره راهها در شادیها، در جشنها، در مسیر بزرگ زندگی به دست فراموشیام سپاری، در وحشتم؛ وحشتی که زندگی را برایم مرگ میکند.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:04 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:04 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نوزدهم فروردینماه سالروز شهادت سردار شهید محمد حسن طوسی قائم مقام فرماندهی لشکر25 کربلا در دروان دفاع مقدس است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
محفلی بود، فرمانده و رزمنده نداشتند؛ بچهها همسنگر بودند و در فقط در یك جبهه، آن هم جبهه حق علیه باطل؛ شب عملیات كه میشد، عجب پایكوبی در دلها به پا بود، بچهها به هم میگفتند: اگر رفتی هوای مرا هم داشته باش، منتظر باش تا من هم بیایم، شفاعت یادت نره و... عملیات آغاز میشد و گاهی دسته دسته پرواز میكردند.روایتی از رفاقتهای دوران جنگ را به نقل سردار قاسم سلیمانی میخوانیم:
رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یك فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «كربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف كرد.
رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذكیزاده داشت كه دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و ذكیزاده باهم عهد بستیم كه هر كدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذكیزاده را خواب دیدم كه به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!».
وقتی رشیدی این موضوع را تعریف كرد، فهمیدم كه به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
«شهيد سيدمحمد ميرشفيعي»، جايگاه والايي در ميان معاشران و دوستانش داشت و فردي عاطفي و مقيد به امور اجتماعي شمرده مي شد جاذبه اش عجيب بود و بسيار باهوش و مهربان! او در كار دامداري و كشاورزي پدر را تنها نمي گذاشت. پس از دوره راهنمايي به حوزه خوانسار رفت و در مدرسه علميه حضرت ولي عصر(عج) به خواندن مقدمات علوم حوزه پرداخت اما شور و حال وصف ناشدني او، مقدمات بزم رباني را برايش فراهم ساخت؛ به ويژه با شهادت عمو زاده اش «سيدتقي ميرشفيعي» تاب ماندن را از دست داد و به سوي جبهه هاي نور عليه ظلمت شتافت.
آري! رفتن به جبهه شرهاني در خاك عراق و غلتيدن در خاك و خون با پيكري پاره پاره...
طلبه بسيجي شهيد «سيدمحمد ميرشفيعي»، سال 1343 درخوانسار متولد شد و در 25/5/1361 در منطقه شرهاني به شهادت رسيد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب