محمد در این نامه، پس از نوشتن احوال پرسی های رایج با خانواده اش، نکته ای را بیان نموده که که نشان از طبع آسمانی او دارد.
ادامه مطلب
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید دستواره میگفت: حاج احمد تازه حقوقش را گرفته بود، از در سپاه بیرون آمد که دید یک زن بچه بغل، کنار پیادهرو نشسته و گریه میکند، احمد رفت جلو.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ایرج میرزایی از خلبانان هوانیروز میگوید: در عملیات فتحالمبین از گروهی که به عقب برگشتند، جا ماندم؛ نقشهای هم نداشتم؛ هوا تاریک میشد؛ سوخت بالگردم هم رو به اتمام بود؛ به بالای قرارگاه عراقیها رسیدم؛ ظرف غذا دستشان بود و داشتند شام میگرفتند.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سردار شهید سیدˈ منصور نبویˈ از جمله شهدای دفاع مقدس بود که بخاطر دفاع از کیان دین و میهن همه دلبستگی های دنیوی را رها کرد و بارها با تن مجروح در جبهه ها حضور یافت.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تمام سیزده روز عید، بچهها در انتظار بودند که بابا بیاید و لباس تازه بپوشند و به شیراز برویم. هر زنگی که به صدا در میآمد، به امیدی که بابا هست، برای باز کردن در حیاط سبقت میگرفتند.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
یکی از زنان امدادگر در دفاع مقدس از رزمنده ای سخن می گوید که شوخ طبعی خود را حتی روی تخت جراحی فراموش نکرده بود.
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 1:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
هلا رها شده در باد، پیر تنها گرد !
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
اين گفتگو علاوه بر اينكه روايتي است از تاثيرگذاري شهيد آويني بر اطرافيانش، ميتواند نگاه آن شهيد بزرگوار به موسيقي –خاصه موسيقي فيلم- را هم به خوبي شرح دهد. خواندن اين گفتگو را با توجه به در پيش بودن سالگرد شهادت سيد مرتضي آويني از دست ندهيد.
آقاي چشم آبي!
سال 56 در گروه پیشآهنگی ساكسیفون میزدم. انقلاب كه شد، ساكسیفون ما هم تبدیل شد به پیانو، بعد از مدتی كه ساز زدن را یاد گرفتم، آمدم توی كار فروشندگی ساز. یك روز آقایی كه چشمهای آبی داشت، آمد مغازه دستگاه خاصی میخواست، من هم نشانش دادم. میگفت كار ما موسیقی فیلم است. خیلی به كار فیلم علاقه داشتم اما تا به حال برای كسی نزده بودم، یك موقعهایی برای خودم میزدم.
گفتم این دستگاه این طور است، آن طور است. گفت باشد میبرم و استفاده میكنم. گفتم مشكل اپراتوری با آن پیدا میكنید، چون دستگاه پیچیدهای است. گفت نه، آنهایی كه كاری میكنند، میتوانند و دستگاه را برد...
همان شب همان آقای چشمآبی با من تماس گرفت. او را از صدایش شناختم. گفت یكی را میتوانی پیدا كنی كه بیاید و با این دستگاه كار كند؟ گفتم من خودم هستم، میآیم و آن را راه میاندازم. این شد كه برای اولین بار رفتم حوزه هنری.
آنجا بود كه به من گفتند آن آقایی كه چشمهای آبی داشت، اسمش نادر طالبزاده است.
يك سال مانده بود به شهادت آويني
(طالب زاده) آن زمان داشت فیلم «خنجر و شقایق»اش را تدوین میكرد. مسئله، موسیقی متن فیلم «خنجر و شقایق» بود. گفتم مشكل چیه؟ گفتند ما میخواهیم این قطعه را بزنیم. گفتم باشد و دستگاه را راه انداختم. یك قطعه از موسیقیاش را زدم. دیدیم طالبزاده حالش تغییر كرد. گفت تو خودت میتوانی این قطعه را بزنی؟ با كسانی كه اینجا روی موسیقی كار میكردند، از دیروز تا حالا كلی كار كردهایم ولی هیچ چیزی نزدهاند. اما الان شما خیلی خوب میزنی. گفتم میتوانم و موسیقی متن فیلم را در عرض دو سه هفته ساختیم و تمام شد.
بعد از این فیلم بود كه طالبزاده من را به «روایت فتح» معرفی كرد. فكر میكنم تقریباً سال 71-70 بود؛ تقریباً یك سال پیش از شهادت آوینی.
او از موسيقي گفت، من سر درد گرفتم!
دوره جدید روایت فتح را تازه شروع كرده بودند كه ما هم به آنها ملحق شدیم. من را به آقای فارسی معرفی كردند. فارسی گفت تو حتماً باید آوینی را ببینی، خیلی به كارمان كمك میكند. من تا به آن روز آوینی را از نزدیك ندیده بودم، حداقل از روی قیافه نمیشناختم. فكر میكردم آوینی همان آقای نوریزاده است، چون صداهایشان خیلی به هم شبیه بود.
فارسی گفت ما الان درگیر موسیقی متن روایت فتح هستیم. تا به حال هم فقط طبل بوده و بیشتر از موسیقی خارجی استفاده كردهایم. گفت كه قرار میگذاریم و آوینی را میبینیم.
آن شب كه قرار گذاشته بودیم، آمدند مغازه دنبال من؛ فارسی بود و نقاشزاده و خود آوینی، سوار ماشین كه شدم، دنبال آوینی میگشتم كه البته به شكل و شمایل نوریزاده نبود. ماشین حركت كرد و رفتیم منزل ما. بعد از آنكه آقای آوینی را به من معرفی كردند، سه چهار ساعتی نشستیم و او درباره موسیقی صحبت كرد و گفت موسيقي اصلا چي هست و كجاست. باور كنید سر درد گرفتم. پیش خودم فكر میكردم، این چه میگوید.
انگار زنجيري مرا بسته بود
موسیقی آن چیزی است كه میزنند و به آن میرقصند، من فقط آن موسیقی را میشناختم! پیش از این موسیقی شاد و زنده میزدم. شاید گفتن نداشته باشد ولی قبل از آشنا شدن با آوینی شبی 80 هزار تومان میگرفتم. آن زمان هم كه 80 هزار تومان پول كمی نبود. به مهمانیها و عروسیها میرفتم و ساز میزدم. نه اینكه دلم بخواهد، یادم هست بچهها میگفتند فلانی! تو چرا وقتی پشتساز مینشینی، سرخ میشوی و عرق میریزی؟ میگفتم نمیدانم شاید خیلی به من فشار میآید. به هر حال، انگار زنجیری من را به این كار بسته بود.
نمیدانم چه شد ولی ناگهان از این رو به آن رو شدم. آنقدر حرفهایش برای من جذاب بود كه ناگهان از آن عالم هپروت بریدم؛ از همان لحظهای كه آوینی را دیدم.
این شد كه شبی 80 هزار تومان را ول كردم و تمام آن عزت و احترامی را كه برایم میگذاشتند. از همان شبی كه آوینی را دیدم، رها كردم و پیش خودم گفتم این همان كسی است كه جای گم كردهام را میداند و راهش را بلد است.
فكر میكردم چیزی مثل طلا كشف كردهام
گفتم ببین من از هیچ كدام از حرفهای تو سردر نمیآورم ولی به این دستگاهها واردم، تو بنشین كنار من و بگو چطور بزنم!
گفت باشد. وقتت را به من بده. من گفتم از ساعت 8 شب تا 4 صبح برای تو وقت میگذارم. او هم گفت پس كارهای دیگرت را ول كن- در صورتی كه اصلاً نمیدانست این كارهای دیگرم چیست؟- بیا این جا من خیلی چیزها به تو میگویم.
وقتی آمدم روایت فتح ماهی 28 هزار تومان به من حقوق میدادند كه 22 هزار تومان آن بابت كرایه خانه میرفت. یادم هست بعضی شبها كه میخواستم به خانهام در تهرانپارس بروم، فقط 20 تومان داشتم كه باید با همان صبح فردا دوباره بر میگشتم، اتفاقاً با همان پول ازدواج كردم یعنی با اولین حقوق. با این حال فكر میكردم چیزی مثل طلا كشف كردهام؛ چیزی كه نه میتوانستند از من بدزدند و نه اینكه من میتوانستم آن را از دست بدهم یا به كسی ببخشم.
میگفت این اصلاً موسیقی نیست
قطعه اولی را كه در روایت فتح كار كردیم؛ از فیلم آمریكایی «مصائب جنگ» الگو گرفتیم. وقتی به او مطرح كردیم، گفت اشكالی ندارد، فقط مواظب باشید به آن نزدیك نشوید. با موسیقی سنتی برای فیلم مشكل داشت، اینكه مثلاً یك نی را برداری و با تمبك برای فیلمات موسیقی متن بسازی، با این به شدت مشكل داشت.
میگفت این اصلاً موسیقی نیست كه تو آن را انتخاب كنی و بگذاری، روی فیلم، این موسیقیای است كه باید در ماشین و یا با شعر به آن گوش كنی.
بالاخره آن قدر شبها بیداری كشیدیم كه یك روز آمد و اولین قطعه را كه برای پخش از برنامهای - بعد از پذیرش قطعنامه - ساخته بودیم به نام «گلستان آتش» گوش داد و گفت خیلی خوب شده.
میگفت موسیقی در ذات انسان است
من همیشه فكر میكردم موسیقی یعنی این كه هرچی بیشتر ساز بزني كارت بهتر ميشود ولی ساز! سازی كه ملودی هم ندارد و فقط حسی را از وجودت - آن طور كه تصویر را از بین نبرد - به فیلم اضافه میكند. میگفتم چطوری؟ میگفت وقتی تصویر قطع شد، بیننده دیگر به موسیقی گوش نكند و اگر موسیقی قطع شد، فیلم دچار خلاء شود. در یك كلام میگفت موسیقی فیلم فقط، در حد یك افكت است اما به این معنی نبود كه همه موسیقی را در همین حد میدید.
میگفت موسیقی در ذات انسان است. اگر انسان بتواند به شیطان غلبه كند، هر كاری كه انجام میدهد واقعی است. حالا اگر این شیطان در نفس تو رخنه كرده باشد، اگر بهترین هنرمند هم باشی، قطعاً موسیقیای كه میسازی شیطانی است و كاری كه میكنی، واقعی نیست چون حس تو و وجود تو در اختیار شیطان است و این برای من الگو شده بود.
حتی بعضی از شبها كه نمیتوانستم. فیلمهای جنگ و بسیجیها را نگاه میكردم و حالم برمیگشت. میگفت موسیقی آن الحانی است كه در بهشت است. صدای حضرت داوود است، آن موسیقی است كه شاید ربط خیلی ظریف و یا نه ضعیفی با این موسیقی است كه شاید ربط خیلی ظریف و یا نه ضعیفی با این موسیقی داشته باشد. اصلاً این موسیقی، موسیقی، حساب نمیشود چون تمامش برمیگردد به حس و حال شخص، در صورتی كه ما الان نداریم كسی را كه واقعاً مخلصانه و درست و پاك بیاید موسیقی بسازد.
شاید به همن علت بود كه موسیقی و پاك بیاید موسیقی بسازد. شاید به همین علت بود كه موسیقی سنتی را نمیپسندید. نمیگویم بدش میآمد، نمیپسندید و از آن استفاده نمیكرد. بیشتر موسیقی كلاسیك گوش میكرد، مثل كارهای باخ كه فقط چند قطعهاش را برای كلیسا ساخته است یا بتهون.
معتقد بود سنتیها هنوز با آن غلبه شیطانی درگیرند اما در موسیقی كلاسیك لااقل تسلط ذهنی به موسیقی وجود دارد نه تسلط فنی. نوازندگان بزرگ كلاسیك از نظر ذهنی به موسیقیشان تسلط دارند. همان طور كه در مورد سینما معتقد بود و درباره هیچكاك میگفت. اما وقتی خودش كار میساخت نه به موسیقی سنتی شبیه بود و نه به موسیقی كلاسیك.
همه چيز براي من تمام شده بود
در «دو كوهه» فقط از دو نت پیانو استفاده كرد؛ فرق آوینی هم با بقیه همین بود. وقتی كار را شروع میكرد، میگفت نه باخ باشد نه شوپن و نه بتهون؛ همین طبل باشد بدوی ملودی! چون به علت تجربهاش میتوانست بین كارها تفكیك قایل شود.
به هر حال برای یكی از فیلمهایش به جنوب و منطقه فكه میرفت و برگشت و از سفر دوم برنگشت همه چیز من از همین جا تمام شد.
آوینی كه شهید شد، همه چیز برای من تمام شده بود. گیر كرده بودم و دور خودم چرخ میزدم، راهم را بلد نبودم، راه برگشت را هم دیگر نمیدانستم. دیگر نمیتوانستم آن كارهایی را كه قبلاً انجام میدادم، انجام دهم چون از آوینی یاد گرفته بودم كه آنها موسیقی نیست. خیلی سخت توانستم دوباره به حرفهای آوینی برگردم و چیزی كه كمكم كرد فیلمهای جنگ و بچه بسیجیها در منطقه بود. من در منطقه بودهام اما در این فیلمها چیزهای دیگری میدیدم.
بايد ميزدم تا برقصند!
ما كه میخواهیم از هنر حرف بزنیم و بگوییم من هنرمندم؛ ویولون میزنم، من هنرمندم، نقاشی میكشم، من هنرمندم؛ فیلم بازی میكنم و.... در مقابل اینها اصلاً هنری نداریم. نمیدانم تا به حال شده كه شما در وضعیت انتخاب مرگ و زندگی 30 ثانیهای قرار بگیری یا نه؟ نوجوان پانزده شانزده سالهای را در نظر بگیر كه اگر یك قدم جلو برود، میمیرد و اگر یك قدم به عقب برگردد، زنده میماند و او مرگ را انتخاب میكند. هنر واقعی آنجا بود. من در مجالس عروسي و مهمانيها ميزدم و آنها می رقصیدند ولی رقص واقعی آنجا بود و باید برای كسی كه اینطوری میرقصید، میزدم، من واقعاً این را گم كرده بودم.
حس آوینی چیز دیگری بود
بعد از شهادت آوینی با كارگردانهای زیادی كار كردم؛ آقای ملاقلیپور، آقای مرادیپور، آقای برزیده و خیلیهای دیگر كه همه كارگردانان خوبی هستند و همه حس خودشان را منتقل میكنند، ولی حسشان مثل حس همه است. اما حس آوینی چیز دیگری بود. او دقیقاً چیزی به تو میگفت و چیزی از تو میخواست و ناخودآگاه كار، در میآمد. حتی بعد از شهادتش اگر میخواستم كاری انجام بدهم یا باید حرفهای او را مرور میكردم یا باید فیلمهایش را نگاه میكردم تا كار برایم ساده میشد.
سال 74 یكی از همین آقایان از من خواست یكی از قطعههای روایت فتح را دوباره تكرار كنم، كاری كه یكشبه كرده بودم ظرف 15 شب هم نتوانستم انجام دهم. بالاخره كار انجام شد ولی آن چیزی دیگری بود. نمره هارمونی موسیقی روایت فتح از نظر استانداردهای معمولی صفر بود؛ از ملودی صفر بود. ولی روی تصویر همه حیران مانده بودند كه چطور اتفاق افتاده است. این كاری كه دوباره ساخته بودم هارمونی و ضرباهنگ دقیقی داشت ولی اصلاً تأثیرگذار نبود.
موسیقی روایت فتح بدون فلیماش قابل تحمل نبود
الان مردم دوست دارند وقتی فیلمی پخش میشود، پشت سرش هم كاست موسیقیاش به بازار بیاید. یك ملودی خوشگل و چهار تا ساز قشنگ میزنند و بعد هم وقتی فیلم را اكران كردند، میگویند كاست فلان فیلم موجود است و یك بازار هم برای آن درست میشود. نگاه، نگاه اقتصادی است و نه آن نگاه حسی آوینی.
شما اگر نوار موسیقی روایت فتح را بدون فلیماش میگذاشتی، یك دقیقه هم نمیتوانستی آن را تحمل كنی. الان اگر تمام سینمای جنگ ایران را بگردید، ممكن است 5 تا موسیقی حسی پیدا كنی، بقیه دیگر با دخالت مسائل اقتصادی و پولی بوده است برای اینكه كاست آن بیاید بیرون. سیدیاش بیاید بیرون. فلان جایزه را ببرد! الان بچه مسلمانهای سینما هم فیلم میسازند ولی اینكه شما نماز بخوانید و قبل از كارت وضو بگیری، علت بر این نمیشود كه حتماً بتوانید یك كار خوب و درست تحویل بدهید!
آويني به بخش هنری خیلی تسلط داشت
آوینی انسانی بود كه غیر از معنویت و ایمان، به بخش هنری خیلی تسلط داشت و توانسته بود دین و هنرش را طوری با هم تركیب كند كه فلسفهای از درونش متولد شود. آوینی یكسره موسیقی گوش میكرد، الان بچه مسلمانهای ما حوزه موسیقی را اصلاً نمیشناسند. شما به آنها بگو باخ یا بتهون، انگار اسم منفورترین شخصیتها را بر زبان آوردهای، اصلاً با اینها مخالفند، در صورتی كه آوینی، همه اینها را گوش میكرد و توانایی این را داشت كه آن را سرند كند.
یا مثلاً شما كدام كارگردان حزباللهی را میشناسید كه موسیقی كلاسیك گوش كند؟ وقتی شما در یك چارچوب محدود حركت كنی، یك آهنگساز دست چندم هم میتواند بیاید و كلاه سرت بگذارد، چهار تا آهنگ معمولی را میگذرد جلویت و چون تجربه نداری و خوب را گوش نكردهای و بدتر را هم گوش نكردهای، این را به منزله بهترین قبول میكنی. آخرش هم میبینی كه كار درآمده ولی اصلاً حس و حال ایجاد نمیكند.
ميگفت من دستيار دوم خدا هستم
آوینی پیشزمینه قویای داشت. اینكه نمیشود شما بدهی موسیقی برای فیلمات بسازند ولی خودت موسیقی گوش نكرده باشی. من كارگردانهایی را میشناسم كه سرشان كلاه گذاشتهاند و موسیقیهای خارجی را با تغییراتی، به منزله ساخته به آنها فروختهاند.
فهمیدن حرفهایش برای من خیلی سخت بود و فهماندن آن هم برای او. از دنیای دیگری حرف میزد كه برای من آشنا نبود. كلام و حال آوینی مثل حافظ و سعدی بود یعنی هرچه میگفت، میتوانستی در خودت پیدا كنی، حقیقت اصلی بود و هیچ حاشیهای نمیرفت طوری كه بالای سرما بود كه ما میفهمیدیم باید چه كار كنیم. در یك كلام بر ما ولایت داشت. از طرفی، آن چیزی كه به كار جهت میداد ارتباطی بود كه بین آوینی و خدا برقرار بود یعنی با همه آن تجربهها، این ارتباط كار اصلی را انجام میداد. آوینی همیشه میگفت من دستیار دوم خدا هستم؛ كار اصلی را او انجام میدهد و من هم این وسط وسیلهام.
رجا نیوز
ادامه مطلب
در این عملیات که با حضور نیروهای سپاه پاسداران و به مدت پنج روز اجرا شد، رزمندگان اسلام موفق شدند با عبور از موانع ایذایی از جمله میادین مین، سیم های خاردار و با استفاده از اصل غافلگیری و تاکتیک های رزمی، خطوط دفاعی دشمن را درهم کوبند و چندین گردان، تیپ و لشگر عراق را مورد حمله قرار دهند.
پس از حمله و پاتک های متعدد دشمن در این پنج روز، سپاه اسلام ارتش عراق را مجبور به عقب نشینی و رژیم بعث نیز در اطلاعیه ای با پذیرفتن این شکست، اعلام کرد که ایرانیان در منطقة عملیاتی شرق بصره از جناح های مختلف به سه لشکر عراق هجوم جدیدی را انجام داده اند.
رژیم عراق در این اطلاعیه همچنین اعتراف کرد که در یکی از این سه جناح، قوای ایرانی توانسته اند مواضعی را بدست آورند.
پیروزی در عملیات کربلای 8 همانند پیروزی های دیگر در ابتدا توسط عراق و حامیانش تکذیب شد، چنانکه رادیو اسراییل به نقل از کارشناسان نظامی گفت: به احتمال قوی نیروهای ایرانی در عملیات موسوم به کربلای 8 در جبهه بصره موفق به پیشروی نشده اند و نبرد به صورت ساکن ادامه دارد.
نتایج درخشان کربلای 8 استیصال دستگاه تبلیغاتی عراق را در پی داشت و رسانه های گروهی جهان را وادار به تفسیر و پخش اخبار عملیات کرد.
روزنامه تایمز مالی در این باره نوشت: کربلای 8، ارزیابی توان دفاعی عراق در شرق بصره است. بیشتر مطبوعات غربی نیز به گوشه هایی از پیروزی های عملیات اشاره کردند.
نیروی هوایی ایران در این نبرد، قوای دشمن را با بمباران های پیاپی، مستأصل و زمینگیر کرد. در این درگیری یک فروند هواپیمای سوخوی 22 عراق نیز هدف قرار گرفت و سرنگون شد.
در کربلای 8 ، 60 دستگاه تانک و نفربر و ده ها دستگاه خودروی دشمن منهدم شد.
دهها دستگاه تانک و نفربر و تعداد زیادی از انواع خودرو از جمله غنایم این عملیات بود.
در این عملیات، پنج هزار نفر از نیروهای دشمن کشته و زخمی شدند و 200 نفر نیز به اسارت در آمدند.
در پی این موفقیت، ستاد تبلیغات جنگ از تمام خبرنگاران جهان دعوت کرد تا از نزدیک شاهد پیروزی های رزمندگان اسلام باشند.
در این عملیات؛ سردار ˈمحمدحسن قاسمی طوسیˈ مسئول اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا و ˈحبیب الله کریمی ˈ فرمانده توپخانه 63 خاتم الانبیا (ص) به شهادت رسیدند.
ایرنا
ادامه مطلب
تولد ولی الله در پاییز سال 1337 زندگی را برای خانواده او بهاری کرد، پدر بزرگ و خانواده که مدتها بی صبرانه منتظر تولد فرزندی بود، نام زیبای ˈولی اللهˈ را بر او نهادند، پدر بزرگ معتقد بود، نوه اش با این نام به شیوه اولیا خدا زندگی خواهد کرد.
ولی الله که در مدرسه مذهبی تحصیل می کرد، قاری خوش صدایی بود و در اثنای دوران حکومت ستمشاهی به فعالیت های سیاسی مشغول شد.
در همین ایام بود که با شهید ˈمحمود کاوهˈ آشنا شد و این دوستی تا آسمانی شدنش ادامه یافت.
ولی الله که در ایام آغاز جنگ تحمیلی دانشجوی رشته مهندسی علوم دانشگاه بیرجند بود، تصمیم به رها کردن درس گرفت و راهی سنگر دفاع از میهن شد و شجاعت و نبوغ سرشارش، او را در زمره فرماندهان درآورد.
فرماندهی گردان، مسئولیت طرح و عملیات منطقه 6 سپاه، مسئولیت طرح و عملیات نصر 5 خراسان و قائم مقامی فرمانده لشکر 5 نصر از جمله مسئولیت های ولی الله در زمان جنگ بود.
او از قدرت برنامه ریزی و طراحی بی نظیری برخوردار بود.
خویشتن داری، توکل و نماز شب های او زبانزد همسنگرانش بود.
دی ماه سال61 ولی الله و همسرش به جماران خدمت امام (ره) رسیدند تا ایشان خطبه عقدشان را جاری کنند، ولی الله از امام خواست آنها را دعا کند.
در حالی که فقط سه یا چهار روز از ازدواج ولی الله گذشته بود، به جبهه بازگشت.
هرگاه همرزمان ولی الله از او سوال می کردند چرا به خانواده ات تلفن نمی زنی؟ پاسخ می داد: هرگاه با آنها تماس می گیرم، بخشی از فکر مرا که باید تماما در خدمت جنگ باشد، مشغول می کند.
در یکی از عملیات ها ترکش به او اصابت کرد و به پشت دریچه قلبش رسیده بود اما مرتب می گفت: چیزی نیست، حالم خوب است، شما بهتر است به فکر جنگ و بچه های بسیجی در خط مقدم باشید.
او همیشه می گفت: دوست دارم ترکشی به سرم بخورد و قشنگ به شهادت برسم.
رفتار ولی الله با همسرش برای همه زوج ها و خانواده هایشان در فامیل تازگی داشت. او جلوتر از همسر حرکت نمی کرد؛ کفش جلوی پای او را جفت می کرد و سر سفره آنقدر منتظر می ماند تا او بیاید.
همسر ولی الله از دیر مرخصی آمدن وی گلایه داشت و هر بار که علت را جویا می شد، ولی الله می گفت: جنگ است دیگر، در میدان جنگ، کار زیاد است.
آخرین بار که ولی الله رفت، برخلاف همیشه، زود زنگ زد. بی مقدمه به همسرش گفت: تهمینه، همیشه گفتم چه باشم، چه نباشم، دخترمان فاطمه را دو سال شیر بده، حالا زنگ زدم تا بگویم اگر دو سال هم شیر ندادی مهم نیست، تو خیلی جوان هستی باید فکر خودت باشی، فاطمه بزرگ می شود، بیشتر مواظب خودت باش.
15 روز بعد از این تلفن خبر مجروح شدن ولی الله را آوردند او که هیچ زمان در جبهه، کلاه سرش نمی کرد در تاریخ 24اسفند سال 63در جریان عملیات بدر، براثر اصابت یک خمپاره به پشت سرش بشدت مجروح شد و پس از 23 روز بیهوشی در 18 فروردین در سن 27 سالگی همانگونه که آرزو داشت، زیبا شهید شد.
در قسمتی از وصیت نامه این شهید آمده است:
مسلم و تسلیم هستم و شهادت می دهم به خداوند ˈحی لایموت واحد، رحمان و رحیم و.... محمد (ص)، بهترین برگزیده از یک صد و بیست و چهار هزار رسولش و علی (ع) وصی بر حقش و 11 فرزند علی (ع)از فاطمه (س) که همگی برحق هستند و اما تنها حجت خدا مهدی (عج) است که به انتظار فرمان ظهورش نشسته است.
درود خدا به امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت برای پاک کردن زنگار نیت ها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم، رحمت خدا بر شهدا که به ما رفتن بهتر را آموختند.
ایرنا
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
غریبواره ی شب های بی ستاره ی سرد
به شانه های ستبرت عقیق زخمِ که ماند
کدام حادثه ات بال و پر شکست ای مرد؟
کدام واقعه در خود خراب کرده تو را
کدام صاعقه آتش به خرمنت آورد؟
تو آن تناور سرسبز، آن حکایت سرخ
تو این شکسته ی دلتنگ، این ترانه ی زرد
سمند سرکشت آن سوی برکه های غرور
تفنگ کهنه ات آواز می دهد با درد
به پای خیز و به یاد تمام یارانت
که نیستند، زخاک ستم برآور گرد
ادامه مطلب