دل از هوا و هوس ها بریده اند اینان
شراب لم یزلی را چشیده اند اینان
تمام هستی شان را به کف گرفتند و
متاع جنتشان را خریده اند اینان
مدافعان حریم ولایت عشقند
حماسه های بزرگ آفریده اند اینان
کبوترانه از این آشیانه ی خاکی
بدون وحشت وترسی پریده اند اینان
برایِ کشتنِ از خصم بی حیایِ زمان
به اوج قله ی ایمان رسیده اند اینان
توان و مردیشان بر سر زبان همه
در آسمان شجاعت پدیده اند اینان
تمامِ هیبتشان را دریده اند از هم
غرور و ظلمت شب را سپیده اند اینان
شبیه حلقه ی طوفانِ مهلکی از دور
به سمت ارتشِ دشمن وزیده اند اینان
نشانشان همه سربند زینب کبراست
خطوط قرمزشان را کشیده اند اینان
من الغریب به آنها رسیده نامه ی عشق
ندای عمه ی خود را شنیده اند اینان
شبیه غنچه ی زخمی به خاک و خون خفتند
شبیه قطره به دریا چکیده اند اینان
شهادت و لب خشک و عروجشان یعنی
به پای سر به حرم ها دویده اند اینان
اگر چه شد همه سرهایشان جدا لیکن
تنور و تشت طلا را ندیده اند اینان
علی علی بیگی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:25 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آماده ایم هستی خود را فدا کنیم یعنی فدای مکتب خون خدا کنیم آماده ایم بیرق ثاراللهی به کف با یک اشاره معرکه را کربلا کنیم در خون ماست غیرت سردار علقمه هیهات اگر حسین زمان را رها کنیم در جان ماست شوق شهادت الی الابد وقتی به سید الشهدا اقتدا کنیم قالو بلا ولایت مولایمان علیست باید به عهد روز نخستین وفا کنیم آسودگی ما عدم ماست، موج موج طوفان شدیم تا که قیامت به پا کنیم چون کوه در مصاف ستم ایستاده ایم هیهات اگر کمر به بر خصم تا کنیم دشمن به گور می برد این خواب شوم را امروز دیده های بصیرت که وا کنیم در سایه نفاق منافق برنده است باید مسیر باطل و حق را جدا کنیم فردا چه ایمنی ز نهیب جهنم است خود را اگر که هیزم این فتنه ها کنیم دیگر مجال رفق و مدارا گذشته است تا کی به صبر، زخم جگر را دوا کنیم توهین به سید الشهدا روز مرگ ماست دل را اگر حسینی و درد آشنا کنیم هر کس شود فدایی رهبر مقدس است آماده ایم هستی خود را فدا کنیم حالا کنار غربت زینب نشسته ایم تا که برای روز ظهورش دعا کنیم یوسف رحیمی
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:25 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در سکوت سرد شب فریاد مردی شد بلند خیزش و خشم و خروش اهل دردی شد بلند خواب شب آشفته شد از تندر توفندهای آذرخشی، آتش گردوننوردی، شد بلند گردبادی شد نمایان در دل هامون ز دور شهسواری تاخت در صحرا و گردی شد بلند پیشتر آرامش مهتاب در مرداب بود ناگهان موج خروشان نبردی شد بلند کرد گلگون سرخی خون چهرههای زرد را شعلههای آتشینِ سرخ و زردی شد بلند نغمه آزادی از هر گوشهای آمد به گوش آتش از خاکستر خاموش و سردی شد بلند بار دیگر کاوه آهنگری از ره رسید پرچم آزادگی با دست مردی شد بلند حداد عادل
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:24 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تقدیم به مادران شهدای مدافع حرم واژه در واژه از دل میدان غزلی را سپید آوردند باز هم از مدافعان حرم یک جوان شهید آوردند یک جوان با هزار شور و شعور روز آخر ولی " زهیر " شده زیر تابوت مادرش می گفت : پسرم عاقبت به خیر شده... مثل ابر بهار می بارید غربت ماه در دل شب را پسر با تعصب ام می گفت : نکند قبر عمه زینب را... عاقبت طاقت اش تمام شد و دل به دریا زد و فدایی شد پسر کربلا نرفته ی من سوریه رفت و کربلایی شد شکر حالا شنیده ام که حرم شده از دست دشمنان آزاد پسر من که جای خود دارد جان عالم فدای زینب باد شیعه مرد نبرد و پیکار است صبر دارد و خویشتن دار است خشن و سخت میشود وقتی پای ناموس شیعه در کار است مثل پروانه ها به گرد حرم در طوافیم ما قدم به قدم کشور کفر فتح خواهد شد زیر پای " مدافعان حرم " شیعه ایم و نماد احساسیم روی این خانواده حساسیم تحت امر حسین هستیم و همه سرباز های عباسیم تیغ ما از نیام... نزدیک است لحظه ی انتقام نزدیک است مردی از جنس نور می آید اهل عالم قیام نزدیک است... ابراهیم زمانی
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:24 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به رسم بدرقه مادر ،به دستش آب و قرآن بود برو مادر…برو مادر…برو …دست علی یارت جوانش رفت و مادر هم برای او دعا میکرد زیارت رفت و بعد ازآن به سوی دشمنان میرفت میان معرکه چون شیر و..شب کابوس دشمن شد به یاد روضه های عمه جان و آن جسارت ها همیشه فکرش این بوده مبادا قبر زینب(س) را.. شهادت آرزوی او، رسید آخر به مقصودش جوان برگشت و بر دوش جوانان وطن جسمش دوباره لحظه ی آخر …نگاهش میکند مادر احمدجواد نوآبادی
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:24 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تقدیم به مدافعان حرم- بیداری اسلامی گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را مرور میکنم امشب غم تمام جهان را غم عراق و یمن را که شعلهشعله در آتش غم دمشق پریشان و غزّهی نگران را دلارهای یهودی، ریالهای سعودی ببین که برده به غارت چگونه امن و امان را چه کودکان یتیمی که مانده بیسر و سامان چه مادران غریبی که برگریزِ خزان را... صدای ناله و شیون زِ هر کرانه بلند است چگونه خواب ربودهست چشم آدمیان را؟ جهان اگر چه کویر سکوت و بهت و تماشاست در این دیار ببین رودهای در جریان را ببین شکوه و شهامت چگونه ریشه دوانده ببین قیامت قد هزار سرو روان را ببین که عشق حسینی و آرمان خمینی چگونه باز به میدان کشانده پیر و جوان را درود بر شرف و عزت جوانِ دلیری که در هوای حرم نذر میکند سر و جان را چگونه دم بزنم از مدافع حرم عشق چگونه وصف کنم آن حماسههای عیان را سلام ما به خلیلی و صابری و علیدوست به غیرت همدانی که خیره کرده جهان را سلام ما به عزیزی و باغبانی و عطری چه عاشقانه برانگیختند رشک جنان را درود بر تقوی، شاطری و فاطمیاطهر که خواندهاند «أ وَفَیتُ»* بهلب امام زمان را سلام بر سر اسکندری که بر سر نیزه گرفت از دل هر بیقرار تاب و توان را "سری به نیزه بلند است در برابر زینب" خدا کند که نبیند رقیه زخم سِنان را سری که بر سر نیزه رهاست عطر صدایش وَ غرق نور خدا میکند کران به کران را و «أی منقلبٍ» میرسد به گوش دوباره دمی نمیبرم از یاد شمرهای زمان را...
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:24 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تقدیم به مدافعان حرم تا چند از این داغ لبالب باشیم در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم امروز در باغِ شهادت باز است ای کاش فدائیان زینب باشیم یوسف رحیمی
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:24 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ماه اسفند می دهد بوی شیرمردان بیشۀ خیبر گشت با رمز یا رسول الله بین نیزارها تنی بی سر همت افتاد باکری افتاد تا که این انقلاب بر پا ماند گریه می کرد یک نفر میگفت که رفیقم طلاییه جا ماند فاطمیه ظهور زهرا شد مثل آیینه نور و پاکیشان مینوشتند نام بی بی را همه پشت لباس خاکیشان هرکجایی که گیر میکردند وسط حور و آتش و غوغا بی مهابا به گریه میگفتند دست ما را بگیر یازهرا مثل دودی که پشت در پیچید مثل مادر که از نفس افتاد شیمیایی به سینه آتش زد هرطرف یک رفیق ما جان داد خیبری ها به خاک افتادند تا مبادا قدی خمیده شود تا مبادا به دست نامحرم چادری از سری کشیده شود تا که بر پا بماند این پرچم چه پدرها که بی پسر شده اند تاکه پاینده ماند این نهضت چه کسانی که خونجگر شده اند الغرض حفظ پرچم اسلام برهمه واجب است پیر و جوان تا به همراه رهبر این پرچم برسانیم دست صاحبمان قاسم نعمتی
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
"حال همه خوب است من اما نگرانم" آشفته و درمانده ز احوال جهانم از دوری یاران شهیدم به فغانم این جمله کوتاه شده ورد زبانم یا رب بنما ختم امورم به شهادت آخر نکند خفته و بیمار بمیرم یا دور زمیخانه و بی عار بمیرم مرتد شوم و در صف اغیار بمیرم ای کاش چو میثم به سر دار بمیرم یا رب بنما ختم امورم به شهادت سرباز سپاه حسنم چون شه تشنه ای کاش رود سر ز تنم چون شه تشنه صد پاره شود این بدنم چون شه تشنه یک دشت پر از خون کفنم چون شه تشنه یا رب بنما ختم امورم به شهادت آن کس که نظر کرده به الله شهید است بر اهل جنان آن که بود شاه شهید است بر حالت ظلمانی دل ماه شهید است و آن کس که نجاتم دهد از چاه شهید است یا رب بنما ختم امورم به شهادت تا روز ابد سینه زن آل عبایم من مشتعل عشق علی مرتضایم کلب حسنین و زینب شیر خدایم بیمار غم هجر زمین کربلایم یا رب بنما ختم امورم به شهادت حالا که زمین شعله ور از آتش کین است حالا که جهانی پی این قوم لعین است عشاق علی را به خدا عشق همین است تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است یا رب بنما ختم امورم به شهادت سر روی تنم گشته چنان وصله ناجور از کرب بلا می کنم این موج بلا دور چشم عدویت می شود از وحدت ما کور عبد تو شود باز در این معرکه منصور یا رب بنما ختم امورم به شهادت یک بمب به قلب من غمدیده نشسته دیوار حرم نه حرم سینه شکسته در سامره دشمن کمر کین ز چه بسته پیوند تن و جان پس از این درد گسسته یارب بنما ختم امورم به شهادت یا لیتنی من به خدا حرف نبوده این غبطه به حال شهدا حرف نبوده سر دادن در راه شما حرف نبوده عشقم به شما آل عبا حرف نبوده یارب بنما ختم امورم به شهادت
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
حرف رفتن نزن ای یار دلـم میشکند
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
عزیز قلب او می رفت ولبهایش چه خندان بود
خودم میدانم این وادی برایت مثل زندان بود
دعا هایی که دلگرمی او در بین میدان بود
وَ یا حیدر مدد میگفت و هر لحظه رجز خوان بود
چنان دریای مواج و عذاب جان آنان بود
همیشه اشک او قطره به قطره مثل باران بود
وَ از تکرار تاریخ و جسارت ها هراسان بود
برای پر کشیدن در دلش شوق فراوان بود
میان پرچم سبز و سفید و سرخ ایران بود
عزیز قلب او میرفت و لبهایش چه خندان بود
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
گـــر نباشی تو علمـدار، علم میشکند
حرف رفتن نزن اینقدر دلـم میگیرد
در هـوایی که نباشی نفسـم میگیرد
بغضتو سوختمرا هقهقتو سوختمرا
کوه خاموشم و اشک تو برافروخت مرا
فَوَران کردهام از خونِ جگر لبریزم
وقت آناست که شمشیر کِشم برخیزم
من و این همنفسان از نفست بیداریم
بشنود گوش عدو میل به طوفان داریم
ما نه مردیم کسی دست درازی بکند
وای بر حالش اگر توطئه سازی بکند
به خدا پای تو هستیم فقط لب تر کن
بعد بنشین و نگاهِ غضَبِ لـشکر کن
هر چه داریم و نداریم فدای قدمت
سر نـاقــــابل مـا ریخته پای قدمت
دلتان قُرص که ایران همه جان بر کف توست
لشکر بیشهی شیران همه جان بر کف توست
دلتان قُرص که مـــا امت حزباللهیم
عــاشق کـربوبلا.. رهــــرو ثاراللهیم
در کمین منتظر حرکت موذیهاییم
تشنهی ریختن خــــون نفوذیهاییم
گرچه دوروبرتان پر شده از کرکسها
مـا عُـقـابیم حــــریفِ همـهی ناکسها
فتنهگرها.. به خدا وای بر احوال شما
وای بــــر عـاقبت مُـــردن امثال شما
از سـر رهبرمان مویی اگر کم بشود
زندگـی بـر سـرتان عـین جهنم بشود
سعی ابلیس به این معـرکه بـاور دارد
این"علی"یک نه، کهصد مالکاشتر دارد
وای اگـــر عاقبت کار، به مـا بسپارد
این همه هیئتی و بچه بسیجی دارد
حرف رفتن که زدی مادر من ریخت بهم
مثل روزیکه درآن کوچه حسن ریخت بهم
حرف رفتن نزن آقا به خدا دق کردیم
رحم کن بر دل عُشاق، ببین پـُر دردیم
گرچه از موضع یک عده دلت خسته شده
نفس این همه نوکر به شما بسته شده
اندکی رحـم نـما بـر دل این نوکرها
ماکه از لطف تو داریم سری در سرها
تو علمداری ظهوری و همین فـرداها
مـےرسـد صاحب و آقـای همه آقـاها
ریشه کن مےکند از روی زمین منکر را
مـےزند بـر سـر قُـلّـه عَـلَـمِ حــــیـدر را
مقتدا بـاز بـخــنـد و دل مـارا خـوش کن
باهمان مـوج لبت ساحل مارا خوش کن
شاعر: شیخ محمدبنواری
ادامه مطلب