دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

ديشب به کوچ ابر بهاران گريستيم
با يک قبيله در غم باران گريستيم
آوازهاي سوخته ماندند در گلو
وقتي چو بغض شام غريبان گريستيم
دور از نگاه محتسب و زاهد و حريف
در پرسه‌هاي کوچه‌ي رندان گريستيم
آيينه بود و سنگ، که تصويرمان شکست
خورشيد بود و ابر، که خندان گريستيم


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 1:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دیری است که لاله، نقش پیراهن ماست
این خاک عزیز، سر به سر میهن ماست
با جنگل و مهر و پاکی آمیخته ایم
این سبز و سپید و سرخ رنگ تن ماست

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 1:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

دل من تمنای دریا نکرد 
و راهی به پرواز پیدا نکرد 
سخن با نگاه کبوتر نگفت 
دمی آسمان را تماشا نکرد 
به فصلی که یاران کشیدند پر 
دریغا که بال و پری وا نکرد 
ز اعجاز یاران نصیبی نبرد 
نگاهی به پرواز دل ها نکرد 
چه دل ها که در عشق فانی شدند 
دل من ولی ترک دنیا نکرد 
چه اعجاز کرده خدایا شهید 
که غیر شهادت تمنا نکرد


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 1:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

پس از عمری غریبی، بی نشانی
خدا می خواست در غربت نمانی
از آن سرو سرافراز تو هر چند
پلاکی بازگشت و استخوانی


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 1:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

کبوترها سر پرواز دارند 
به شوقت یک جهان آواز دارند
کبوترها اگر پایان ندارند
تو را در نقطه ی آغاز دارند

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 1:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

پلاک کهنه و محنت نصيبـــــت
شب و سجاده و قرآن جــيبت
دو تکه استخوان و مشتي از خاک
نشاني دارد از درد غريبــــت


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 1:07 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

با خودم می گویم 
در شبی مهتابی
چه شب منتظری خواهم داشت
در دو هلال دیگر
پدرم می آید
غصه سر می آید
و سه بشقاب سر سفره ی مان خواهد بود
کفش هامان همه نو
و پدر می آید
مثل وا کردن یک دراز شوق
مثل خندیدن یک پروانه
در تماشای فراوانی گل
پدرم می آید

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 1:07 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

به من بگو تب و تاب حضور یاران را 
و روزهای نفس سوز دشت مهران را
به من بگو که چگونه زخویش کوچیدند
که میزبان شود این خاک تیره، باران را
به من بگو که چگونه چو شعله رقصیدند
که پر شکوفه ببینیم شاخساران را
دلم عجیب گرفته است، آسمان ابری ست
چگونه می بری از یاد من سواران را ؟!
دوباره می وزد این باد، باد سرگردان
و می رساند از آن دور بوی یاران را
دوباره باغ، نشاطی غریب می گیرد
که عاشقانه شود میزبان، بهاران را


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:27 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

قسمت اعظم دلم را بُرد
آنکه آب از گلوی آتش خورد
در حضور نگاه صد خورشید
عشق آمد برادرم را بُرد
روی همچون گلش، شقایق وار
صبحگاهان شکفته شد، پژمرد
روز آخر هنوز یادم هست
دست های مرا گرفت، فشرد
گفت: دیگر مرا حلال کنید
پس از آن رفت و دل گرفت، فسرد
دست آن کس بریده باد که صبح
دل آیینه را شکست،، آزرد
در غمت، ای همیشه خون آلود !
بعد از این خنده روی لبها مُرد

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

چقدر حرف دلش رنگ نور و قرآن داشت
و لحظه لحظة او بوی عشق و ایمان داشت
همیشه بر سر سجاده بود و عشق و دعا
دلی به گرمی خورشید نوبهاران داشت
نماز حرف دلش بود در شبانة « حبس »
چقدر دشمن خویش را زخویش حیران داشت
کبوترانه در آغوش آسمان ها بود
صنوبرانه صبوری میان طوفان داشت
چقدر ساده، صمیمی، چقدر نورانی
دلی به وسعت دریا، ستاره افشان داشت
چو ابرهای بهاری به گاه راز و نیاز
همیشه چشمة چشمش هوای باران داشت

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 10 ] [ 11 ] [ 12 ] [ 13 ] [ 14 ] [ 15 ] [ 16 ] [ 17 ] [ 18 ] [ 19 ] [ > ]