برگزاری اولین مراسم سالگرد شهید «ابراهیمخانی»
مراسم اولین سالگرد شهادت مدافع حرم «حیدر ابراهیمخانی» پنجشنبه 17 فروردینماه در همدان برگزار میشود.
کد خبر: ۲۳۳۹۲۴
تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۴:۰۵ - 04April 2017
به گزارش دفاع پرس از همدان، مراسم اولین سالگرد شهادت مدافع حرم «حیدر ابراهیمخانی» پنجشنبه 17 فروردینماه ساعت 155 الی 17 در مسجد امام جعفر صادق (ع) واقع در همدان، بلوار آیتالله میر شاهولد برگزار میشود.
این مراسم نورانی با حضور خانوادههای معزز شهدای مدافع حرم، جانبازان و ایثارگران و عموم مردم همراه با سخنرانی حجتالاسلام آزادیخواه و مدیحهسرایی ذاکر اهل بیت (ع) داود شکاری برگزار خواهد شد.
انتهای پیام/ 151
ادامه مطلب
[ سه شنبه 15 فروردین 1396 ] [ 2:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مراسم بزرگداشت شهدای عملیات «کربلا 8» پنجشنبه 17 فروردینماه در گلزار شهدای تهران برگزار میشود. کد خبر: ۲۳۳۹۳۲ تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۱ - 04April 2017 به گزارش دفاع پرس از تهران، مراسم گرامیداشت شهدای عملیات «کربلا 8» پنجشنبه 17 فروردینماه ساعت 16 در قطعه 299 گلزار شهدای تهران برگزار میشود. این مراسم نورانی با حضور خانوادههای معزز شهدا، جانبازان و ایثارگران و عموم مردم همراه با مدیحهسرایی ذاکرین اهل بیت (ع) برگزار خواهد شد. انتهای پیام/ 151
[ سه شنبه 15 فروردین 1396 ] [ 2:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
امام جمعه شهر بخشایش در اولین جلسه هیئت امنای شهدای گمنام شهر بخشایش گفت: وجود شهدای گمنام در شهرهای مختلف باعث خیر و برکات زیادی شده و فرهنگ و روحیه ایثار و شهادت طلبی را زنده میکند. کد خبر: ۲۳۳۵۵۱ تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۳۴ - 03April 2017 به گزارش دفاع پرس از آذربایجان شرقی، حجت الاسلام والمسلمین غفاری امام جمعه بخشایش در اولین جلسه هیئت امنای شهدای گمنام شهر بخشایش ضمن قدردانی از تلاشهای سردار جعفری مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجان شرقی در زمینه تشییع و تدفین شهدای گمنام در شهر بخشایش اظهار داشت: تشییع و تدفین شهدای گمنام و حضورشان در شهر بخشایش باعث خیر و برکات زیادی شده و فرهنگ و روحیه ایثار و شهادت طلبی را زنده می کند. حجت الااسلام غفاری با اشاره به برگزاری برنامه های فرهنگی و معنوی در جوار شهدای گمنام بخشایش، خاطر نشان کرد: مسئولین شهر بخشایش با عزم جدی و همکاری تنگاتنگ، یادمان شهدای گمنام را در اولین فرصت احداث خواهند کرد. در ادامه سرتیپ دوم پاسدار عزت اله جعفری مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجان شرقی ضمن تقدیر و تشکر از برگزاری برنامه های استقبال، تشییع و تدفین شهدای گمنام در شهر ولایتمدار و شهید پرور بخشایش خاطرنشان کرد: مردم بخشایش با حضور پرشور و بی نظیر خود در مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنام بار دیگر ثابت کردند که پیرو آرمانهای والای حضرت امام راحل و شهدای والامقام هستند و همواره گوش بفرمان مقام عظمای ولایت می باشند. سردار جعفری با تأکید بر احداث یادمانی در خور شأن برای شهدای گمنام افزود: بنده با همت و تلاشی که از امام جمعه محترم بخشایش و مسئولین آن دارم، مطمئن هستم که در آینده نزدیک شاهد احداث و افتتاح یادمان با شکوهی خواهیم بود. در ادامه هر یک از حاضرین، پیشنهادات خویش را در خصوص طرح یادمان شهدای گمنام ارائه و قرار شد که نظرات و پیشنهادات مسئولین شهر در خصوص نحوه طراحی یادمان به اداره کل حفظ آثار دفاع مقدس استان ارائه گردد. گفتنی است این جلسه در اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس آذربایجان شرقی برگزار و با صدور احکام هیئت امنای شهدای گمنام توسط سردار عزت اله جعفری خاتمه یافت. انتهای پیام/
[ دوشنبه 14 فروردین 1396 ] [ 8:36 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رئیس سازمان امور موزهها و یادمانهای بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس گفت: روند تکمیل و تجهیز مراکز فرهنگی دفاع مقدس از سال ۹۲ تاکنون چشمگیر بوده است. کد خبر: ۲۳۳۷۲۳ تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۲۱ - 03April 2017 وی خاطر نشان کرد: تمرکز ما بر مراکز استانها است. اما در برخی از شهرستانها که نقش ویژهای در دوران دفاع مقدس ایفا کردهاند مراکز مشابه نیز ایجاد خواهد شد. سردار ناظر یادآور شد: با توجه به اینکه دفاع مقدس ریشه در فرهنگ ایثار و شهادت دارد سیاست ما بر این است که دیگر برای استانها که دارای باغ موزه دفاع مقدس بودهاند این عنوان را به کار نبریم و مرکز فرهنگی دفاع مقدس را جایگزین آن کنیم. منبع: ایسنا
[ دوشنبه 14 فروردین 1396 ] [ 8:35 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید عبدالرضا مصلینژاد در رشتههای هنری همچون تئاتر، عکاسی، نقاشی و خطاطی، شنا، موزیک و ورزش فعالیت داشت و در سال 61 به دنبال شروع عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس، جهت ثبت وقایع جنگ و دلاوریهای رزمآوران پر توان اسلام، با دوربین فیلمبرداری خود راهی مناطق جنگی شد و در همان سال گوشهای از عملیات پیروزمندانه محرم را به تصویر کشید. کد خبر: ۲۳۱۸۲۹ تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۰ - 03April 2017 به گزارش دفاع پرس از شیراز، در چهاردم آبان ماه سال 1330، نوزاد پسری در خانواده مصلی نژاد در شهرستان جهرم به دنیا آمد که نام او را عبدالرضا گذاشتند. عبدالرضا پس از تحصیل در رشته مکانیک و اخذ دیپلم، در سال 56 به عنوان دانشجوی همین رشته به انستیتوی تکنولوژی شیراز پذیرفته شد که سرانجام پس از مدت یک سال تحصیل و با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به سپاه پیوست. عبدالرضا مصلی نژاد در کنار تحصیل در رشته مکانیک در رشته های هنری همچون تئاتر، عکاسی، نقاشی و خطاطی، شنا، موزیک و ورزش نیز فعالیت جانبی داشت. این جوان متدین در انقلاب اسلامی با مدد جستن از ارشادات و رهنمودهای روحانیت مبارز به ویژه آیت الله آیت الهی نماینده امام و امام جمعه فقید جهرم و همیاری گروه های اسلامی به مبارزه مخفی علیه رژیم شاه پرداخت و به فعالیت های چشمگیری همچون احداث کتابفروشی، نشر و توزیع نوارها،کتب مذهبی و سیاسی و اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) در بین اقشار مختلف به ویژه جوانان دست زد. همچنین در وارد کردن اسلحه و مهمات و پخش و توزیع آن ها بین گروه های اسلامی جهت مبارزه با مزدوران شاه نقش بسزایی داشت که همین عوامل باعث شد بارها توسط ساواک تحت باز جویی قرار گیرد. در دوران دانشجویی نیز با چاپ و تکثیر اعلامیه های حضرت امام(ره) بین دانشجویان به مخالفت های خود ادامه می داد. درسال 58 به دنبال توطئه اشرار مسلح و گروه های ملحد در کردستان از طرف سپاه عازم آن دیار گردید و در شهرهای پاوه، مهاباد، مریوان و ... به مبارزه مسلحانه علیه این کفار پرداخت. وی علاوه بر عضویت در شورای فرماندهی سپاه و مسئولیت روابط عمومی این نهاد در زمینه نمایشنامه نویسی عکاسی و فیلمبرداری نیز فعالیت داشت و از آن زمان نیز همکاری خود را در زمینه فیلمبرداری و وقایع نگاری با صدا و سیمای جمهوری اسلامی آغاز نمود. عبدالرضا، سینمای جهرم را که در جریان انقلاب توسط مردم به آتش کشیده شده و کاملا ویران شده بود با همت و پشتکار ترمیم وبازسازی کرد و آن را به عنوان مرکز سالم و تفریحگاهی مفید در اختیار جوانان قرار داد. او در سال 59 عازم جبهه های نبرد گردید و در منطقه آبادان به شدت از ناحیه پا مجروح گردید. در سال 61 با شروع عملیات فتح المبین و بیت المقدس جهت ثبت وقایع جنگ و دلاوری های رزم آوران پر توان اسلام با دوربین فیلمبرداری خود راهی مناطق جنگی شد در همان سال گوشه ای از عملیات پیروز مندانه محرم را به تصویر کشید. شرکت عبدالرضا در عملیات های والفجر 4 و 8 باعث جراحت او گردید و همچنین مورد آسیب گازهای شیمیایی رژیم بعث قرار گرفت؛ وی پس از بهبودی نسبی مجدداً با اشتیاق به منطقه عملیاتی فاو بازگشت و 9 ماه متوالی در واحد طرح وعملیات لشکر المهدی (عج) فعالیت نمود و سرانجام در عملیات کربلای 5، در شب شهادت حضرت زهرا (س)، 24دی ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه براثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. همسری مهربان همسر شهید مصلی نژاد درباره عبدالرضا می گوید:شهید، هنرمندی بود که هم اهل فرهنگ وادب بود و هم همسری مهربان که با زندگی بسیجی وار خود همیشه روزگار می گذراند.همسرم بسیارفعال بود ودر انجام فعالیت های فرهنگی هنری سر از پانمی شناخت و روحیه ی خستگی ناپذیری داشت که این روحیه تلاش و جدیت در فرزندانمان نیز وجود دارد.من و فرزندانم امیدواریم ادامه دهنده راه شهیدعبدالرضا مصلی نژاد و دیگر شهدا باشیم. قسمتی از وصیتنامه شهید با توکل بر خدای متعال این هستی بخش ما همه خود را برای عملیات آینده آماده می کنیم .پروردگارا تو تو نور فرستادی اما ما کور بودیم تو هادی فرستادی ام ما گمراه بودیم تو خواستی ما را بر بال ملائک بنشانی اما سنگینی گناه ما را بر زمین مخکوب کرد،کوربودیم و کورتر شدیم ،تحمل نمودی و نعمت دیگر برای ما فرستادی که آن نعمت امام عزیز بود. ای مردم امروز نایب بر حق امام زمان، امام امت است .خمینی بت شکن است مبادا از او عقب بیفتید و بخواهید خدای ناخواسته جلو بروید در خط ایشان حرکت نمایید.که لغزش شما باعث سقوط شماست. انتهای پیام/
[ دوشنبه 14 فروردین 1396 ] [ 8:35 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
یادواره شهید «محمود جعفری نعیمی» از شامگاه دوشنبه (14 فروردین) به مدت پنج شب با حضور پر شور مردم یزد برگزار میشود. کد خبر: ۲۳۳۷۳۶ تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۷ - 03April 2017 به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، یادواره شهید «محمود جعفری نعیمی» از شامگاه امروز (144 فروردین) به مدت پنج شب همراه با اقامه نماز مغرب و عشاء با حضور مردم شهیدپرور ولایی یزد در منزل پدر شهید بزرگوار واقع در نعیم آیاد، روبروی درمانگاه شهید آخوندی، کوچه پنج تن برگزار می شود. انتهای پیام/
[ دوشنبه 14 فروردین 1396 ] [ 8:35 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مهران، دوکوهه، شلمچه، فکه، دهلاویه، هویزه، اندیمشک و... میزبان اهالی رسانه شد تا رسالت خود را در بیعت مجدد با شهدا قرار دهند. کد خبر: ۲۳۳۷۵۴ تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۳ - 03April 2017 منبع: بسیج رسانه
[ دوشنبه 14 فروردین 1396 ] [ 8:35 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اکثر نیروهای لشکر سیدالشهدا (ع) از استان تهران اعزام میشدند. از آنجایی که منزل ما بالاتر از میدان آزادی بود و از طرفی دیپلم داشتم، در جبهه به من لقب «بچه درسخون» و «بچه پولدار» داده بودند. کد خبر: ۲۳۳۷۲۲ تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۴ - 03April 2017 گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: سودای اعزام به جبهه از دوران دبیرستان به سرم افتاد. سال چهارم دبیرستان بودم که برای نخستین بار دل به دریا زدم و در تعطیلات نوروزی راهی جبهه شدم. در آن اعزام کار مفیدی نتوانستم، انجام بدهم و از سوی دیگر باعث شد تا من از تحصیل باز بمانم. علیرغم اینکه درسم خوب بود، کنکور سال 64، در رشته مورد نظرم قبول نشدم. آن زمان جزو شورای پایگاه حمزه سیدالشهدا بودم. روزی با شهید «علی شکاری» در این خصوص صحبت میکردیم، که گفت: «من یک دوستی دارم که ممکن است بتواند مشکل تو را حل کند.» با کمک داود حیدری 30 آذرماه 63 بدون گذارندن دوره آموزشی، وارد گردان پیاده زهیر و سپس راهی منطقه عملیاتی شدیم. پس از این اعزام، تا پایان جنگ تحمیلی شش مرتبه دیگر هم به جبهه اعزام شدم؛ ولی حدود هشت ماه در تهران بودم. در زمانی که منشی گروهان بودم به گونه ای رفتار نمیکردم که نیروها متوجه شوند که من تازهکار هستم. یک بار گفتند: «ارکان گروهان را بنویس.» نمیدانستم ارکان گروهان یعنی چی؟ در ذهن گفتم، فرمانده، پیک، مسئول دسته، نیروها و... ممکن است که به معنای ارکان گروهان باشد. شروع کردم به نوشتن و برای اینکه ضعف نشان ندهم، گفتم: «شما هم بگویید تا من تندتر بنویسم».
[ دوشنبه 14 فروردین 1396 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید «سعید خواجه صالحانی» اولین شهید مدافع حرم سال 96 است، که پیکر مطهرش دو روز مانده به بیست و هشتمین سالروز تولدش به کشور بازگشت. کد خبر: ۲۳۳۴۴۳ تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۴ - 03April 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اولین شهید مدافع حرم سال 1396 در دومین هفته از بهار درست چند روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد تولدش به جمع خانواده بازگشت، با لباس سفیدی بر تن و خفته در تابوتی که روی دوش دوستان و بستگانش تشییع شد و در گلزار شهدای «ده امام» به خاک سپرده شد. چند روز مانده به عید با مادرش تماس گرفت و خبر از پایان ماموریتش در سوریه داد. پشت تلفن، از صدها کیلومتر فاصله، مادر را به آمدنش دلگرم کرد و قول داد در اواسط تعطیلات نوروز خودش را به جمع خانواده برساند اما سرنوشت پایان غرورآفرینی را در دفتر زندگی سعید به نام شهادت مهر کرد. دلشوره های مادر بعد از آخرین تماس تلفنی زمانی بیشتر شد که دیگر از تماس های سعید خبری نشد. خودش را دلخوش به آخرین مکالمه اش با او و صحبت هایی که بینشان رد و بدل شده بود کرد. توی ذهنش مقدمات خواستگاری و عروسی فرزندش را چید و دل داد به آخرین قول سعید برای آمدنش و حرفی که هنگام رفتن به مادر گفته بود «اینبار که از جبهه برگردم می خواهم زن بگیرم»، با اینحال دلشوره های مادر از دلش پاک نشد. تمام سال هایی که سعید در سپاه پاسداران خدمت کرد مادر دلش را به ائمه سپرده بود به خصوص در این یک سالی که به سوریه رفت مادر دلواپسی هایش را به دل بی تاب حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) گره زد تا آرامش قلبش شود. مادر شهید گفت: «سعید شهادت را دوست داشت، عشقش به حرم حضرت زینب(س) زیاد بود، امسال که به کربلا رفتم از من خواست در حرم های مطهر برایش دعا کنم تا شهادت نصیبش شوم، می گفتم سعید جان این چه حرفیست؟! تو جوانی، می خواهم تو را داماد کنم چرا این حرف ها را می زنی، من دعا نکردم ولی سعید به آنچه دوست داشت رسید» مادر شهید خواجه صالحانی در توصیف فرزندش ادامه داد: «خوب، مهربان و بخشنده بود، سرش می رفت نمازش و روزه اش نمی رفت، اگر یک لقمه نان داشت آن را با همه تقسیم می کرد» به علاوه اینها باید ورزشکار بودن را هم به خصوصیاتش اضافه کرد چرا که سعید کشتی گیر بود.» 22 بهمن ماه برای آخرین بار سعید کوله بارش را برای رفتن به سوریه بست. مادر توضیح داد: «هیچ وقت فکر نمی کردم شهید شود، هربار که تماس می گرفت، می گفت جایم خوب است نگران نباشید، منتظرش بودم که برگردد، گفتم ششم عید برگرد تا باهم به شمال برویم اما دلشوره ها کار دستم داد و دوستانش خبر شهادت سعید را آوردند». خبر شهادت تنها چند روز مانده به بیست و هشتمین سالگرد تولد سعید به گوش خانواده رسید، مادر در این باره گفت: «قرار بود وقتی سعید برگشت در خانه مادر بزرگش در شمال برای او جشن تولد بگیریم تا غافلگیرش کنیم، اما نمی دانستیم او ما را غافلگیر می کند.» انتهای پیام/ 141
[ دوشنبه 14 فروردین 1396 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
همسر شهید علی یزدانی گفت: در تمام لحظات زندگی عشق به زهرا (س) در زندگی همسرم موج میزد. باید شهادت او هم مثل زهرا ( س) میشد. شهید علی در آتش سوخت، در آتش یزیدیان زمانه. کد خبر: ۲۳۳۷۶۷ تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۹ - 03April 2017
برگزاری یادواره شهدای عملیات «کربلا 8»
ادامه مطلب
وجود شهدای گمنام در شهرها باعث ترویج فرهنگ ایثار و شهادت است
ادامه مطلب
افتتاح ۱۰ مرکز فرهنگی دفاع مقدس در سال ۹۶
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سردار محمدقاسم ناظر در گفتوگویی درباره روند رو به پیشرفت تکمیل و تجهیز مراکز فرهنگی دفاع مقدس استانها بیان کرد: از سال ۹۲ تا ۹۵ این مراکز پیشرفتهای چشمگیری داشته است به گونهای که میتوانیم بگوییم تا پایان سال ۹۶ در این زمینه ۱۰ مرکز فرهنگی دفاع مقدس در استانهای مختلف کشور افتتاح خواهد شد.
ادامه مطلب
شلمچه نقطه پرواز روایتگر جنگ
ادامه مطلب
یادواره شهید «محمود جعفری نعیمی» برگزار میشود
ادامه مطلب
بیعت اصحاب رسانه با شهدا
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، برگی دیگر از تقویم تورق خورد و سال جدید آغاز شد. همه دغدغه شهر می شود عید و نو شدن سال. مردم خسته از گذر زمان، در فکر مقصدی برای گذراندن تعطیلات نوروز خود هستند تا سال جدید را به گونه ای دیگر آغاز کنند.
در این میان مقصدی هست که خودش مبداء عروج سبکبالانی از جنس بلور است از بازی دراز و سرپل ذهاب گرفته تا اروند و کرخه و دزفول و اهواز و آبادان دشت عباس و طلاییه قدمگاه سربازان و دلدادگانی که سرداران عشق شدند، اینک به زیارتگاه دلسوختگان شهادت بدل شده است.
آری مهران، دوکوهه، شلمچه، فکه، دهلاویه، هویزه، اندیمشک و... میزبان اهالی رسانه شد تا رسالت خود را در بیعت مجدد با شهدا قرار دهند.
با خانواده آمده اند تا بگویند: میدانند امنیت و سلامت خانواده شان را مرهون خون سربازان خمینی کبیر هستند.
آمده اند تا پیمان ببندند قلمشان خیانت به خون شهدا و عملشان برخلاف آمال شهیدان نباشد. با خانواده آمده اند تا عکس دسته جمعی بگیرند که یادشان باشد عکس شهدا عمل نکنند.
راهیان نور، وعده گاه دریایی از مردم ولایتمدار عاشق پیشه، اهل قلم و رسانه را نیز در آغوش خود فشرد. مزار سرداران نامی چون چمران و سردادگان گمنامی از اقصی نقاط سرزمین ولایتمدار ایران اسلامی، ملجاء دلسوختگان و جاماندگان دفاع مقدس و نسلهای برخواسته از عشق به جهاد و شهادت شده است.
ادامه مطلب
خاطرات بچه پولدار جبهه و پزشک امروز
متن بالا برگرفته از سخنان «سعید زاغری» از رزمندگان لشکر 10 سیدالشهدا (ع) در پی سلسله گفتوگوهای عملیات والفجر هشت است. در ادامه ماحصل گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس با این رزمنده دوران دفاع مقدس را میخوانید.
اعزام به جبهه بدون گذراندن دوران آموزشی
درس خواندن برایم در اولویت بود، از این رو تصمیم گرفتم که سال بعد مجددا در کنکور شرکت کنم. دیگر دلیلی برای ماندن در تهران نمیدیدم. قصد اعزام داشتم؛ ولی طبق روال اعزام باید یک دوره 40 روزه تا سه ماهه را میگذارندم. من جزو نخستین کسانی بودم که به عضویت بسیج درآمدم. ششم آذرماه 58 در بسیج ثبت نام کرده و دورههای آموزشی را گذراندم. حتی مدتی را هم در مسجد محل آموزش میدادم. به همین دلیل علاقهای به گذراندن دوره آموزشی مجدد برای اعزام به جبهه نداشتم.
آذر ماه 64 بود که علی به من پیام داد که طی روزهای آینده دوستش برای اکران فیلم «غازهای وحشی» به پایگاه حمزه سیدالشهدا (ع) میآید. چند روز بعد به امید اینکه دوست علی، فرمانده است و می تواند مشکل من را حل کند، خودم را به مسجد رساندم. در جمع دوستان نشسته بودیم، که یک جوان 22 ساله با لباس نظامی وارد حیاط مسجد شد. از علی اسم دوستش را پرسیدم، که گفت: «داود حیدری».
علی من را به «داود حیدری» معرفی و ماجرای اعزام به جبهه را تعریف کرد. داود خطاب به من گفت: «چه مقدار تحصیلات داری؟» گفتم: «دیپلم دارم. سال بعد قصد دارم، مجدد کنکور شرکت کنم.»
داود گفت: «دو هفته دیگر، تو را با خودم به جبهه میبرم.» با شنیدن این حرف، قند در دلم آب شد. در طی این چند روز کارهای عقب افتادهام را انجام دادم.
من و داود اختلاف سنی پنج ساله داشتیم؛ اما او بزرگ تر از سنش به نظر میرسید. در همان نگاه اول، مهر داود حیدری به دلم نشست. تصورش را هم نمیکردم که این دیدار چند دقیقهای به یک دوستی عمیق تبدیل شود. عمر رفاقت ما یک سال و سه ماه طول کشید؛ اما بهترین دوران زندگیام را در این مدت با وی گذراندم.
شهید حیدری مشوق ادامه تحصیلم شد
داود حیدری از قدیمیهای جنگ بود. در ابتدا به عنوان عکاس وارد جنگ شد؛ اما بعدها اسلحه به دست گرفت. فردی باهوش، نترس و مدبر بود. وی مدتی هم فرماندهی گردان علی اصغر (ع) در لشکر 10 سیدالشهدا را بر عهده داشت.
در عملیات والفجر 2 در منطقه کانیمانگا، با یک تیر دو زمانه استخوان پایش شکسته و خرد شد. ابتدا میخواستند پایش را قطع کنند؛ اما با مخالفت خودش این کار صورت نگرفت. در نهایت چند سانت پایش کوتاه شد. با همین اوضاع دوره چتربازی را سپری کرد و جزو نخستین افرادی بود که دوره آموزش فرماندهی و چتربازی را در دافوس گذراند. وی در 19 اسفند ماه 65 به شهادت رسید.
یک روز در اردیبهشت سال 64 زمانی که بعد از عملیات والفجر 8 در پدافند بودیم، شهید حیدری من را صدا کرد و گفت: «اینجا کار خاصی نداریم. 10 روز به کنکور مانده، به تهران برو و در کنکور شرکت کن.» ماه رمضان بود که به تهران برگشتم و در کنکور شرکت کردم. مدتی بعد در رشته پزشکی قبول شدم.
در جبهه لقب «بچه پولدار» داشتم
در 30 آذرماه به اتفاق چهار تن از دوستان مسجد علی اکبر (ع) و داود حیدری با قطار راهی جنوب شدیم. در جمع شش نفره ما سه نفر شهید شدند. اردوهای درسی زیادی رفته بودم، به همین خاطر دوری از خانواده آزارم نمیداد؛ اما در جبهه گروههای سنی مختلف از قومیتهای متفاوت با سطح سواد و آداب و رسوم مختلف حضور داشتند و ورود به این فضا برایم جالب و هیجان انگیز بود.
زمانی که وارد منطقه عملیاتی شدیم، داود حیدری من را به داخل یک چادر راهنمایی کرد و گاهی به سراغم میآمد. نیروها به گردان برنگشته و منطقه خلوت بود.
در نخستین اعزامم ناشیگریهای زیادی داشتم، که باعث خنده دوستان میشد. من از مدرسه مفید که افراد با لباس اتوکشیده و مرتب در آن حضور داشتند به جبهه آمده بودم. به همین خاطر شبها هنگام خواب لباسهایم را عوض کرده و لباس راحتی میپوشیدم. روز دوم، حیدری من را صدا کرد و گفت: «تو در چادر با لباس راحتی میخوابی؟» گفتم: «مگر کار بدی است؟» پاسخ داد: «این رفتار در جبهه رسم نیست. همه باید با لباس نظامی بخوابند.»
اکثر نیروهای لشکر سیدالشهدا (ع) از استان تهران اعزام میشدند. از آنجایی که منزل ما بالاتر از میدان آزادی بود و از طرفی دیپلم داشتم، در جبهه به من لقب «بچه درسخوان» و «بچه پولدار» داده بودند.
«آتش بازی» حین آموزش نیروها
مسئولیت گردان به فرماندهی حاج اکبر عاطفی بود که در سه گروهان به نام های شهیدان رجایی، بهشتی و باهنر تقسیم میشد. فرماندهی گردان بعد از شهادت «حاج اکبر عاطفی» به «داود حیدری» سپرده شد. داود حیدری در آن زمان نیروی آزاد گردان بود.
چند روز پس از استقرارمان شهید حیدری از من پرسید: «کجا دوست داری کاری کنی؟» گفتم: «هرچه شما صلاح بدانید.» وی من را به گروهان شهید رجایی به فرماندهی «محمود درودی» فرستاد. کادر این گروهان را بچههای مسجد علی اکبر (ع) تشکیل میدادند.
به جهت اینکه بیتجربه بودم و از سوی دیگر میخواستند، در چادر فرماندهی باشم، به عنوان منشی گروهان شهید رجایی منصوب شدم. مسئولیت منشی گروهان، آمارگیری روزانه نیروها در صبحگاه بود.
مقر ما اردوگاه کوثر واقع در جاده اهواز به سوسنگرد بود. یک دفترچه کوچک تهیه کردم و وقایع روزهای ورودم به جبهه را نوشتم که هنوز هم آن را دارم. چندی بعد ما را به روستایی به نام «ام نوشه» برای آموزش های آبی – خاکی بردند. به دلیل کوچک بودن روستا بچهها نام آنجا را «مدرسه موشها» گذاشته بودند. به جهت آموزشهای آبی – خاکی متوجه شدیم، که عملیات باید در آب باشد؛ اما از جزئیات عملیات بیخبر بودیم. پاروکشی، حمله به ساحل، باتلاق پیمایی و... را آموزش دیدیم.
اوایل بهمن ماه و هوا سرد بود. در آنجا به جهت رطوبت، سرما استخوانسوز است. برای گرم کردن چادرها از چراغ «والور» استفاده میکردیم. نفت مورد استفاده قهوهای بود. بعدها فهمیدیم که گازوئیل را با نفت مخلوط میکردند. به همین خاطر اکثر بچهها مشکلات ریوی پیدا کردند. از نظر روشنایی هم مشکلاتی وجود داشت. به همین خاطر نیروها در خارج از چادر با چوبهای خشک نخلستان آتش روشن میکردند. در دفترچه خاطراتم به «آتش بازی» اشاره کردم، که همین ماجرا مد نظرم است.
بومی سازی لایف ژاکت
برای آموزشهای آبی در «ام نوشه» یک لایف ژاکت به نیروها میدادند. در آن مقطع زمانی هم ایران در خرید انبوه لایف ژاکت تحریم بود. از این رو سپاه و بسیج ساخت آن را بومی سازی کردند. به جهت کمبود امکانات، از یونولیت استفاده می شد. دوخت آنها ضعیف بود. زمانی که بچه ها با شتاب به آب پرتاب میشدند، دوختها باز شده و یونولیتها تا زیر گردن میآمد. تجربهای شد تا نیروها پیش از تمرین، لایف ژاکتها را با نخ محکم میکنند.
یک روز تمرین گذر از رودخانه داشتیم. در قسمت کم عرض رودخانه طناب بسته بودند. پیش از اینکه نوبت به من برسد،، در ذهن خود تجسم میکردم که اگر یک نفر دستش از طناب رها شود، چه اتفاقی رخ میدهد. در همین حین چند نفر بر اثر شدت آب، دستشان از طناب رها شد. پایین رودخانه قایق گذاشته بودند تا این نیروها را از آب خارج کنند.
نوبت به من رسید. حین عبور از رودخانه دستم از طناب رها شد؛ اما شنا کردم و خودم را به طناب رساندم. رزمندگان شروع به تشویق من کردند. اعتماد به نفس برای منی که بی تجربه بودم بالا رفت. در نهایت 10 روز در ام نوشه تمرین کردیم. در این مدت دوستان خوبی در گروهان و دستهها پیدا کردم.
روزی داود حیدری جزوات آموزشی مسائل علمی در خصوص جنگ و نحوه جنگ در شرایط مختلف را به من داد، تا برایش پاکنویس کنم. اینگونه میخواست من را آموزش دهد. پیش از آغاز عملیات والفجر 8 آن را به پایان رساندم.
علی مسئول جلوگیری از اصراف بود
یک روز شهید علی شکاری، شخصی که من را با داود حیدری آشنا کرده و خود 20 روز بعد از اعزام من وارد گردان زهیر شده بود، به چادر ما آمد. قرار بود که ناهار را پیش ما بماند. آن زمان به جهت اینکه نانها تازه پخت نمیشد، اطراف نان خمیر بود. بچهها گوشه نان را میبریدند و وسط آن را میخوردند. علی خطاب به بچهها گفت: «چرا گوشه نان را میبرید. این کار اسراف است.» یکی از رزمندگان پاسخ داد: «بچه ها علی مسئول جلوگیری از اسراف است. نان های خمیر را بدهید با ناهار میل کند.» دقایقی در سکوت گذشت تا اینکه علی گفت: «حالا من یک چیزی گفتم. شما چرا جدی گرفتید. این نانها قابل استفاده نیست.» گفتن همین جمله کافی بود تا تمام بچهها به خنده بیافتند.
ادامه دارد...
انتهای پیام/ 131
ادامه مطلب
جشن تولدی که به شهادت ختم شد
ادامه مطلب
همسرم همانند حضرت زهرا(س) شهید شد
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سال1387 شهید علی یزدانی با یکی از سادات ذریه حضرت زهرا(س) ازدواج کرد. علاقهاش به ائمه اطهار مخصوصاً مادر سادات حضرت زهرا (س) به قدری زیاد بود که به جرأت میتوان گفت یکی از دلایل اصلی ازدواجش با یک سیده نزدیکتر شدن به حضرت زهرا(س) بود. به گفته خودش روز ولادت حضرت زهرا (س) در کربلا از امام حسین (ع) میخواهد که داماد حضرت زهرا(س) بشود. حالا دو سالی میشود که از شهادت علی یزدانی در عراق میگذرد. او در سومین روز از ماه فروردین سال 94 به شهادت رسید. نزدیکی به ایام شهادتش را فرصتی دانستیم تا در گفت و گو با سیده وحیده علوی همسر شهید، بیشتر با زندگی و منش این مهندس شهید آشنا شویم.
سؤالمان این است که چطور با شهید آشنا شدید؟ اما چه خوب که بگویید بعد از آشنایی با یک شهید، او را چطور شناختید؟
علی دوست برادرم بود و من تا قبل از عقد هیچ آشنایی با ایشان نداشتم. تنها شناختی که من از ایشان داشتم این بود که انسانی صاف، صادق، باایمان و محجوب است. آن زمان ایشان پاسدار بود و لباس مقدس سپاه را به تن داشت. در دوران عقدمان ایشان در قسمت اداری مجموعه سپاه قدس بود و بعد از عقد همه توانش را گذاشت تا به قسمت فنی برود. میگفت باید جایی خدمت کنم که به من نیاز بیشتری دارند. با توجه به شرایط شغلیاش همه موانع، مشکلات و سختیهای زندگی با یک پاسدار را برایم تعریف کرد و میدانستم کسی که در این شغل باشد هدف مشخصی دارد. اوایل مأموریتهای خارج از کشور نداشت اما خوب میدانستم که اگر پایش بیفتد و شرایط موجود تغییر کند، همسرم کسی نخواهد بود که بیهیچ توجهی در گوشهای بنشیند.
زندگیتان چه سبک و سیاقی داشت؟
زندگی ما از ابتدا با عشق به اهل بیت پایهگذاری شد. علی علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و یکی از دلایلی که من را به عنوان همسر انتخاب کرد همین موضوع بود. از آنجایی که من از سادات بودم و ذریه حضرت زهرا، ایشان با ازدواج با من داماد حضرت زهرا(س) میشد. لذا ما یک زندگی را آغاز کردیم که عشق به مرام و سیره اهل بیت در آن موج میزد. همانطور که میدانید یکی از اصلیترین ویژگیهای زندگی بزرگانی چون مولا علی، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین و... جهاد و عشق به شهادت است. شهید علی هم حقیقتاً یک مجاهد بود و عاشق شهادت. یک سرباز مخلص برای امام زمانش که هر وقت احساس مسئولیت میکرد از همه چیزش برای عمل به تکلیف میگذشت و هیچ چیز در راه رسیدن به هدف والایی که مد نظر داشت مانعش نمیشد. از این رو سبک زندگی ما با هیئت و امام حسین(ع) و جهاد و شهادت پیوند خورده بود.
چند سال با ایشان زندگی کردید؟
من و علی 6 سال در کنار هم زندگی کردیم.
حاصل این همراهی چند فرزند است؟
حاصل این زندگی دو دختر 3 و 6 ساله به نام زهرا و زینب است که زمان شهادت پدرشان زهرا 4 سال و زینب یک سال داشت.
به نظرتان چقدر توانستید همسرتان را در مسیر جهادی که انتخاب کرده بود همراهی کنید؟
علی میگفت: «لن تسبی یا زینب مرتین» یعنی نخواهیم گذاشت برای دومین بار حضرت زینب اسیر دشمن شود یا به ایشان جسارت شود. همسرم و همه شهدای مدافع حرم از تمامی تعلقات دنیوی خود گذشتند و در راه دفاع از حریم اهل بیت جان خویش را در طبق اخلاص نهادند و خود را تقدیم اسلام نمودند. شهید علی همیشه میگفت وقتی در هیئتها میگوییم یا لیتنا کنا معکم. پس زمان آن رسیده که با دفاع از حریم اهل بیت، حسینی بودن و کربلایی ماندن خود را نشان دهیم. به نظر من ما اگر اسم خودمان را شیعه گذاشتیم و به قول شهید یزدانی در هیئتها «یا لیتنا کنا معک» میگوییم پس باید به نوعی حسینی بودن خودمان را ثابت کنیم. رزمندگان و شهدا با رفتن و دفاع کردن از اسلام و اعتقادات دینی و من و سایر همسران شهدا هم به عنوان همراهان این مجاهدان بدون مرز سعی کردیم از حرکتشان حمایت و پشتیبانی کنیم. اواخر سال 91 بود که صحبت از رفتنش شد. من ابتدا مخالفت کردم ولی شهید حرفی زد که دیگر جوابی در مقابل صحبتش نداشتم جز اینکه بگویم بسم الله. همسرم میگفت حالا وقت این رسیده حسینی بودن خودمان را لااقل به خودمان ثابت کنیم. مرد است و حرفش. خب بعد از شنیدن این حرف چیزی نمیتوانستم بگویم.
نگران اسارت، شهادت و جانبازیاش نبودید؟
یک حسی همیشه به من میگفت علی نه جانباز میشود و نه اسیر. من بیشتر نگران شهادت و نبودنش میشدم چراکه همسرم علی مجاهدی باهوش و شجاع بود. خیلی حواسش جمع بود.
شهید چند بار به جبهه اعزام شد؟
چهارمرتبه اعزام شد. مرتبه اول قرار بود دو هفته به سوریه برود. بعد وقتی که رفت و شرایط آنجا را دید، 49 روز ماند و وقتی برگشت دیگر مشتاقتر شد که برود. سه ماه بعد از تولد دخترمان زینب بود که باز سفرهایش شروع شد ولی این بار به عراق میرفت و برای برقراری امنیت سامرا و اطرافش فعالیت میکردند.
آخرین بار کی بدرقهاش کردید؟
علی در دومین روز از اسفند ماه سال 1393اعزام شد. قرار نبود قبل از عید به مأموریت برود، گفته بود نیروها رفتهاند و دیگر به حضور من نیازی نیست. ساعت پنج غروب دوم اسفند بود که با من تماس گرفت و گفت باید بروم عراق. اول از او خواستم نرود ولی دیدم تصمیمش جدی است و میخواهد برود. گفت ساکم را بیاور مهرآباد آخر تماسش هم گفت راستی توانستی بچهها را هم بیاور. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا من در مقابل این رفتن سکوت کنم و برخلاف بارهای قبل که از رفتنش رضایتی نداشتم این بار با رضایت تمام ساکش را آماده کردم و با بچهها راهی فرودگاه شدیم. میدان آزادی محل قرار ما بود شهید علی را سوار ماشین کردیم و راهی مهرآباد شدیم. ترافیک زیادی بود با خنده گفتم علی، بعید است با این ترافیک برسی. لبخند و آرامش همیشگی بر چهره و لبانش جاری شد و گفت: مهم نیست نمیروم. اصلاً هر چی قسمت باشد. وقتی به فرودگاه رسیدیم از جلوی در ورودی پیاده شد و از روی ماشینها میپرید تا خودش را به دوستانش برساند و بلیت پروازش را بگیرد و جانماند.
دل کندن از همسنگر زندگیتان سخت بود؟
بله، اما آرامشی در دلم بود که هیچ وقت در سفرهای قبلیاش نداشتم. بلیت را گرفت و باز آمد پیش ما در محوطه فرودگاه روبهروی ترمینال با بچهها کلی بازی کرد. وقت خداحافظی به من گفت چه میخواهی بیاورم؟ خندهای کردم و گفتم سلامتی خودت. بعد رو به زهرا کرد و گفت دخترم زهرا تو چه میخواهی بگو تا بابا بیاورد. زهرا به اطراف نگاهی کرد و گفت پرچم. بابا علی برایم پرچم ایران بیاور. شهید علی با خندهای گفت آخه من تو عراق پرچم ایران از کجا پیداکنم. زهرا انتخابش را کرده بود و مصمم میگفت باباعلی من پرچم میخواهم. شهید علی هم گفت باشد گلم میآورم برایت و خداحافظی کرد و رفت به امید اینکه زود برگردد. غافل از اینکه این آخرین دیدار ما بود. زهرا وقتی به ماشین برگشت گریه میکرد و میگفت باز هم باباعلی من را تنها گذاشت و رفت و هیچ چیز آرامش نمیکرد. انگار زهرا کوچولوی ما فهمیده بودکه این آخرین دیدار بود. راز پرچم خواستن زهرا را هم روز تشییع پیکر مطهرش فهمیدم که تابوت شهیدعلی با پرچم ایران مزین شده بود و همان پرچم سوغات پدر تا مدتها بر سر مزارش ماند.
آخرین دیدار و گفتوگوی تان همان جا بود؟
نه، هر روز بعد از ساعت کاری تماس میگرفت و دلتنگی بچهها را داشت. این دلتنگی دوطرفه بود. یادم میآید شبهایی را که زنگ میزد و با زهرا صحبت میکرد و بعدش وقتی گوشی را میگرفتم میگفت صدا را بگذار روی آیفون دلم برای زینب تنگ شده. میخواهم صدای خندههایش را بشنوم. این و همه وابستگیها و عاشقانههایش نسبت به خانواده را میگویم تا همگان بدانند که شهدای ما دلخسته از زندگی نبودند، اما به خاطر هدفی که داشتند از همه چیز دل کندند و خودشان را به خدا سپردند.
شهید یزدانی در ایام عید به شهادت رسید، قرار نبود برای تعطیلات به خانه بیاید؟
اتفاقاً سوم فروردین 1394 همزمان با شب شهادت حضرت زهرا(س) آخرین روز کاری ایشان بود. مأموریتهایشان 30 روزه بود و سوم فروردین سیامین روز کاریشان بود. روز قبل از شهادت حضرت زهرا، دوستانی که آنجا بودند همه برای زیارت به حرم امیرالمؤمنین رفته بودند. علی به همراه چند تا از دوستانش در پادگانی درمنطقه عمومی نهروان عراق ماندند تا کار را به پایان برسانند. ایام عید بود و زهرا هم دلتنگ پدرش، قرار بود آن روز کارش را تمام کند و با اولین پرواز که چهارشنبه بود بازگردد. روز دوشنبه بود و علی به محل کارش رفت تا آنجا را کلاً تخلیه کنند چون میدانستند که پهپادهای امریکایی آنجا را شناسایی کردند. میخواست هر طور شده کارش را سریع تمام کند و به ایران بازگردد اما ناگهان صدای انفجار مهیبی به گوش رسید. چند لحظه بعد یکی از دوستانش که بیرون کارگاه بود صدای انفجار را شنید و وقتی که به سمت کارگاه رفت دیگر از علی اثری پیدا نکرد و به خاطر مواد منفجرهای که آنجا بود آن کارگاه ساعتها در آتش سوخت و دیگر هیچ اثری از آن باقی نماند.
عکسالعمل شما و بچهها بعد از شنیدن خبر شهادت همسرتان چه بود، آن هم ایامی چون نوروز؟
منبع: روزنامه جوان
ادامه مطلب