بیگانگی با شهدا امنیت کشور را به خطر میاندازد
خادم کاروانهای راهیان نور گفت: تا فرهنگ ایثار و شهادت در بین جوانان وطن ساری است و تا وقتی که جوانان مدافع حرم هستند، امنیت در کشور ما برقرار است.
کد خبر: ۲۳۲۸۳۳
تاریخ انتشار: ۰۱ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۰ - 21March 2017
«محمد عبداللهی» خادم کاروان شهید صیاد شیرازی همدان در گفتوگو خبرنگار اعزامی دفاع پرس به راهیان نور اظهار داشت: بازگو کردن مرام شهدا برای زائران باعث ایجاد محبت شهدا در دل آنها میشود. زائران با حضور در این یادمانها با سیره شهدا آشنا میشوند و در حقیقت شهدا تبدیل به الگوی زوار میشوند.
وی در ادامه افزود: هر چقدر از سیره شهدا بی کم و کاست برای مردم نقل شود، مردم خود به خود به شهدا نزدیک میشوند.
عبداللهی با بیان اینکه در کاروان کتابهایی از زندگینامه شهدا به زوار ارائه میشود تا با سبک زندگی آنها آشنا شوند، گفت: جوانان اگر از سیره شهدا تبعیت کنند هم خودشان در زندگی موفق میشوند و هم دیگران را به این سیره دعوت خواهند کرد؛ سیره شهدا سیره اهل بیت(ع) است و بدون هیچ نقطه سیاهی مردم جذب این سبک و شیوه میشوند.
وی در ادامه افزود: ما باید در قالبهای به روزتری سبک و زندگی شهدا را به ملت معرفی کنیم. همه نهادها و سازمانها باید در این مسیر گام بردارند. ما باید تک تک روزهای دفاع مقدس را که یوم الله است، گرامی بداریم.
این خادم سرزمینهای نور در خصوص شعار من انقلابیام که شعار امسال راهیان نور انتخاب شده است، گفت: انقلاب به معنای منقلب شدن است یعنی هر روز ما باید نسبت به روز قبلمان توسعه پیدا کند. جوان انقلابی باید هر روز نسبت به روز قبلش اعم از علمی، فرهنگی و اقتصادی پیشرفت داشته باشد ولو یک قدم.
وی گفت: تا فرهنگ ایثار و شهادت در بین جوانان وطن ساری و جاری است، و تا جوانان مدافع حرم هستند که برای مبارزه با داعش عازم عراق و سوریه میشوند، امنیت در کشور ما برقرار است؛ اما اگر ما با سیره شهدا بیگانه باشیم امنیت ما به خطر میافتد.
انتهای پیام/411
ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 فروردین 1396 ] [ 7:45 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
امام حسین(ع) از من خواست به جبهه برگردم وقتی خبر شهادتش را به او دادیم، لبخند ملیحی بر لبش نشست و با آرامش کامل گفت «همین الان آقا و مولایم حضرت امام حسین (ع) اینجا بود، از من خواست به جبهه برگردم که به من نیاز دارند». بعد از گفتن این جمله، التماس میکرد که به جبهه برگردد. کد خبر: ۲۳۰۵۱۵ تاریخ انتشار: ۰۱ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۰ - 21March 2017 به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، سال 1362، از طرف اداره آموزش و پرورش شهرستان نکا به صورت داوطلبانه به منطقه کردستان اعزام و در شهرستان سقز مستقر و مشغول به خدمت شدم. از میان انبوهی از شیرینترین خاطرات آن سالها یکی هر لحظه برایم زنده و تکرار میشود و مرا به روزهای دوست داشتنی جبهه میبرد. هرگاه که عملیاتی در منطقه شروع میشد، ما را برای رسیدگی به مجروحان، به بیمارستانها میبردند. بعد از عملیات والفجر4 مجروحان زیادی را به بیمارستانها انتقال داده بودند. در بین مجروحان، رزمندهای را بر اثر جراحت زیاد از حنجره تا شکم، ساعت شش صبح به اتاق عمل انتقال داده بودند. بعد از عمل جراحی، در اتاق مراقبتهای ویژه از او مراقبت میکردیم. ساعت چهار و نیم بعد از ظهر شد، هیچ علائم حیاتی از این مجروح نداشتیم. از نظر پزشکان، این رزمنده به شهادت رسیده بود. مقدمات انتقال به سردخانه را فراهم کردیم. وقتی برانکارد آماده شد، متوجه بوی خوشی شدیم که در فضای بیمارستان پیچید. بوی خوش و دلانگیزی که در تمام عمر شبیه آن را استشمام نکرده بودم. دوستان و همکاران من هم آن را احساس کردند. همگی از یکدیگر میپرسیدند این چه بویی است؟ از کجا آمده است...؟ در حالی که هیچ کس جوابی برای آن نداشت. مشغول بازکردن دست و پای آن رزمنده بودیم. همین که دست و پایش باز شد، دیدم از جای خودش پرید و در حالت نیمخیز با صدای بلند فریاد میزند: «آزادم کنید... بگذارید بروم...». همه با شگفتی خاصی به او نگاه کردند و متعجب بودند. «این همان رزمنده است که شهید شده بود؟! چه اتفاقی افتاد؟!» آن رزمنده مدام فریاد میزد: «آزادم کنید.» وقتی خبر شهادتش را به او دادیم، لبخند ملیحی بر لبش نشست و با آرامش کامل گفت: «همین الان آقا و مولایم حضرت امام حسین(ع) اینجا بود، از من خواست به جبهه برگردم که به من نیاز دارند». بعد از گفتن این جمله، التماس میکرد که به جبهه برگردد. اشک شوق در چشمان حلقه زد و موی بر بدن سیخ شد. به حال خود حسرت خوردیم و میخوریم. بر گرفته از کتاب «سبک بالان قله ایثار» به قلم «حدیثه صالحی» انتهای پیام/
ادامه مطلب