دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

یادواره شهدای مدافع حرم در تهران برگزار می‌شود

یادواره شهدای مدافع حرم دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه در تهران برگزار می‌شود.

کد خبر: ۲۳۸۶۴۱

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۶ - 08May 2017

مراسم بزرگداشت شهدای مدافع حرم برگزار می‌شود

به گزارش دفاع پرس از تهران، یادواره شهدای مدافع حرم شامگاه دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه ساعت 20 در هیئت مکتب‌الرسول (ص) واقع در تهران، خیابان نواب، خیابان شاهچراغی، مقابل پارک گلزار، خیابان بهشت امام رضا (ع) برگزار می‌شود.

این مراسم نورانی با حضور خانواده‌های معزز شهدای مدافع حرم، جانبازان و ایثارگران و عموم مردم همراه با سخنرانی حجت‌الاسلام اکرمی و مدیحه‌سرایی ذاکرین اهل بیت (ع) حمید وحیدی و کربلایی علی‌اصغر خواجه‌زاده برگزار خواهد شد.

انتهای پیام/ 151 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 5:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

کارت دانشجویی مرا از مرگ نجات داد

عراقی ها نگاهی به من کردند و گفتند: ما تمام مدارکت را در بصره پیدا کردیم. حرفت با مدراکی که ما داریم جور درمی‌آید. بعد همه مدارک را ریختند جلوی من و نشانم دادند. کارت دانشجویی مرا از مرگ نجات داد.

کد خبر: ۲۳۸۶۶۰

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۰ - 08May 2017

کارت دانشجویی مرا از مرگ نجات دادبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، برای آمارگیری و هوا خوری، پیکر بی رمق حمید را با یکی از بچه ها، به سختی به داخل محوطه می بریم و گوشه ای از محوطه روی زمین می خوابانیم، همه باید منظم توی صف آمار گیری صبح گاهی بایستیم. وضع نابهنجارحمید پاگیرم می کند و روی سرش می ایستم. جوری که آفتاب داغ روی تن خسته و تب دار حمید نتابد.


زندان الرشید؛ گیج و دلتنگ و غربت زده زیر مشت و لگد و باتوم پیاده می شویم. گوشه ای از محوطه زندان روی زمین می نشینیم، هنوز دست مان از پشت بسته است. احساس می کنم صبح شده است و بدون وضو و مهر نمازم را محرمانه در دل می خوانم. گرسنه ام. تشنه و خسته و خواب آلوده ام. بازجوئی ها شروع می شود. نه آبی نه غذائی. فقط می پرسند و با قنداق تفنگ می کوبند به شانه و شکم و پهلو. هیچ قانونی برای کتک زدن ندارند. هر جور که دلشان بخواهد بستگی به تنوع روحی شان دارد. همان جور رفتار می کنند. رفتاری زشت و پلید و غیر انسانی.


نزدیک ظهر شده است، تکه نانی خشک و دو دانه خرما، لیوانی نیمه پر آب ولرم، از قبل ظهر روز قبل که اسیر شدم، این اولین لقمه ای است که می خورم.


با خودم فکر می کنم باید مسیر سختی را طی کنم، پس نباید کم بیاورم. دیگر نمازهای اسارت را نمی شمارم. نماز اسارت را می خوانم، نمازهایی که در تمام طول عمرم دلنشین تر است.


نمازی متفاوت، مهر و سجاده ای در کار نیست و تمام قلبم قبله است. همه وجودم نیایش. فرصتی بزرگ برای انسانی دیگر شدن، و می تواند این فرصت بزرگ برای تهی شدن از آرمان ها هم باشد. کم بیاوری و به ذلت بیفتی. نه ما پیرو همان زینب کربلایی هستیم که در اسیری و مشقت و رنج، مبارزترین انسان آزاده عالم است.


مدتی بعد چند ایفا وارد می شوند، خدا خدا می کنم بچه ها آشنا باشند، توی این غربت سخت، تنها رفاقت است که آدم را از این همه دلتنگی و فراق می رهاند.


بچه ها که پیاده می شوند، گوشه ای روی زمین، بلند می شوند و اشاره می کنند، شعبان نائیجی، صالحی، اشاره می کنم، من اینجا هستم، سری تکان می دهند، سلامی می کنیم. حبیب بُغ کرده و با نگاهش خط گرو می کشد، رسول را می بینم افتاده خونین، نیمه اغماء، حسین برومند، سرتا پا خونی است، حمید غیوری؛ می بینم که همه هستند، خوشحال می شوم. تنها جایی که خیلی بد است که آدم ببینید دوستانش را هم آورده اند و از دیدن آنها خوشحال هم می شود. در صورتی که نباید خوشحال بشود که دوستانش را آورده اند به اسیری و خوشحال می شود، همین اسارت است. چون رفیق پیدا می کند، خوشحال می شود که تنها نیست. ناراحت می شود، چون که دوستانش اسیر شده اند.


خلاصه آدم می ماند سرگردان که عاقبت خوشحال باشد یا ناراحت.


عراقی ها آمارگیری می کنند، کتک خوران می رویم داخل زندان، از نرده های مخوف آهنی می گذریم. از مقابل قاب عکس بزرگ صدام عبور می کنیم. وارد یک راهرو می شویم. دو طرف بازداشتگاه، سالن های صد نفره، بعضی ها روانه سالن و ما داخل راهرو اصلی مستقر می شویم.


اولین شب سخت و سنگین، گیج و مبهوت می گذرد. فردایش آمارگیری و بازجوئی، اذیت وکتک کاری، غروب روز دوم، وقتی داشتیم وارد سالن می شدیم، یک بسیجی اسیر محکم می کوبد به کله صدام، قاب عکس صدام خرد می شود.


عراقی ها می ریزند داخل زندان، هر چه داد و فریاد می کنند، ضارب صدام را کسی نمی فروشد.


تهدید می کنند که دست و سرتان را می شکنیم و ما را به حال خودمان می گذارند. اذان مغرب نزدیک است، من هم صوت خوبی دارم، توی آن شرایط که نماز و نیایش ممنوع است. زد به دلم، ایستادم، توکل به خدا؛ گفتم: هرچه باداباد. ته راهرو و دو طرف چندین بازداشتگاه، حدود هزار اسیر، شروع کردم با صدای بلند و رسا به گفتن اذان مغرب: الله اکبر الله اکبر …


در حین اذان، نگهبان عراقی آمد نزدیک، با صدای بلندی داد زد: «عقوبات عقوبات»


خداوند حجابی حائل کرد، نگهبان عراقی را من اصلا نمی دیدم، هر چه فریاد می زد: عقوبات عقوبات. من صدایم را بلندتر می کردم.


اذان که تمام شد، دیدم خیلی از بچه ها دارند اشک می ریزند؛ یک غروب غریبانه انه. دلتنگی ریخت توی دل بچه ها.


نگهبان عراقی تهدید کرد که فردا پدرتان را در می آوریم. قاب عکس صدام هم شکسته بود، حسابی دلشان پر بود. من هم تازه اسیر، هنوز قدرت غذاهای ایران توی تنم بود وکله ام حسابی باد داشت، با کله شقی به نگهبان عراقی گفتم: برو گمشو هر غلطی دلتان خواست بکنید.


فردا صبح همه را کشیدند بیرون، گفتند: کی اذان گفت؟


هیچ کس حرفی نزد. بعد یک مرتبه ریختند به جان ما و حالا نزن کی بزن. دیدم دارند به قصد کشتن همه را از دم می زنند، من هر چی گفتم: بابا من اذان گفتم. تو کله پوکشان فرو نرفت. حسابی تا جان داشتند، با شلاق و باتوم و پوتین، با قنداق تفنگ کوبیدند، به همه جای تن ما، آنقدر که چون خورشیدی بی رمق، چسبیده به ته افق، بیهوش و بی جان، خودمان را کشان کشان، به داخل سلول ها کشاندیم.


هفته سوم، دیگر از گرسنگی و تنبیه های بدنی در وقت و بی وقت، بچه ها انرژی خود را از دست داده اند، مجروحین اوضاع اسفناکی پیدا کرده اند، نه درمانی نه داروئی، آرزو دارند کاش فقط اسیر بودند. سیستم ایمنی بدن وقتی ضعیف بشود، با کوچکترین بیماری به سرحد مرگ می رود.


«حمید غیوری» از رزمندگان بسیجی گرگان، تب کرده، تبی شدید، بالای چهل و دو درجه. از شدت تب در آن هوای گرم و سوزان عراق، داغ و جوشان شده بدنش، آنقدر که اگر زمستان بود، حرارت بدن حمید می توانست یک آسایشگاه صد نفری را گرم کند.


برای آمارگیری و هوا خوری، پیکر بی رمق حمید را با یکی از بچه ها، به سختی به داخل محوطه می بریم. گوشه ای از محوطه روی زمین می خوابانیم، همه باید منظم توی صف آمار گیری صبح گاهی بایستیم. وضع نابهنجار حمید پاگیرم می کند و روی سرش می ایستم. جوری که آفتاب داغ روی تن خسته و تب دارحمید نتابد.


نگهبان عراقی گفت: این اسیر را برای چی انداختید روی زمین، چی شده؟


گفتم: بیماره، تب داره، در حال مرگه بدنش عفونی شده، وضع وخیمی داره.


گفت: برید توی صف، من الان بهش سه تا پنی سیلین میزنم، تبش می ریزه و سرحال میشه.
توی دلم گفتم: خدا پدرش را بیامرزه، توی این «زندان الرشید» میان این همه عراقی وحشی یک آدم با معرفت پیدا میشه و ته دلمان بشکن زدیم.


خوشحال رفتیم بین اسرا و منتظر ماندیم.


نگهبان عراقی رفت. چند دقیقه بعد، با یک کابل ضخیم دو متری برگشت.


با آن قد و قواره گاو میشی اش وقتی آن کابل ضخیم دومتری را توی دستش دیدم، از وحشت دلم مثل یک دیوار ده متری فرو ریخت، قلبم؛ گپ گپ، شروع کرد به زدن، تمام بدنم رعشه گرفت.


این نامرد گفت: الان میرم سه تا پنی سیلین میارم بهش میزنم.
نگهبان عراقی اشاره کرد بیا.


رفتم جلو روی سر حمید ایستادم.


گفت: به شکم برش گردان، برو عقب. پام سست و بی رمق شد.


نگهبان عراقی کابل را کشید با آن دست های گاو میشی اش، کوبید به پشت حمید، سه تا محکم کوبید به پشت اش، حمید از هوش رفت. هر بار که می زد، حمید نیم متر از زمین بلند می شد و می افتاد.


حمید را بردیم داخل سلول، فردا صبح حمید سرحال از جاش بلند شد و به کلی تب اش فرو ریخت.


۲۳ روز سخت و نفس گیر را گذراندیم و از زندان الرشید به اردوگاه دوازده تکریت منتقل شدیم.


توی اردوگاه تکریت، بعضی ها بریده اند و روحیات خودشان را از دست داده بودند. کم آورده اند و مجبور به جبران آن کمبود ها، و جبران آن خود فروشی است.


این آدم ها غالبا توی جبهه هم زمینه قوی آرمانی نداشتند.


زمینه که نداشتند هیچ اصلا آرمانی نبودند، ناخواسته آمده بودند، به حساب خودشان گرفتار اسارت شده اند، برای آنها که بریده بودند، اسارت گرفتاری بود، اما برای کسانی که آرمانی و هویت ولایی داشتند، اسارت یک بخش از مبارزه بود. اسیری بنام قاسم از یک خانواده مرفه و مشمول خدمت سربازی، اهل تهران، سیگاری هم بود. ما را هم توی گردان می دید که با موتور رفت آمد می کنیم، همیشه هم با فرمانده گردان بودم. من را فروخته بود. از طرفی هم چون معتاد بود و نیاز شدید به سیگار داشت، مجبور بود به هر نحوی شده عراقی ها را دست به سر کنه، تا بتواند سیگارش و بدست بیاورد. هر یک از بچه ها را که به عراقی ها می فروخت، یک پاکت سیگار می گرفت، نان اضافه می گرفت. این شده بود که عراقی ها به کسانی که جاسوس اند امکانات بیشتری واگذار می کردند.


مدتی بود که افتاده بود به جان سربازهای عراقی که سعید مفتاح پاسدار است، فرمانده است، سربازهای عراقی هم او را شناخته بودند. حرفش را گوش نمی کردند. یک روز یک اکیپ از افسران عراقی برای سرکشی به اردوگاه ۱۲ تکریت می آیند. بین آنها یک سرتیپ هم بود، این قاسم سیگاری، پرید جلوی پای سرتیپ عراقی؛ گفت: من این جا یک نفر را می شناسم که پاسدار است، فرمانده است و سربازهای تان حرفم را گوش نمی کنند.

 

سرتیپ عراقی از قاسم سیگاری خیلی خوشش آمد، دستی به سرش کشید، یک پاکت سیگار بهش داد بعد از قاسم تشکر کرد. هنوز یک ساعت نگذشته بود، که عراقی ها من را از صف کشیدند بیرون، پای میز محاکمه، یک سرتیپ بود، یک سروان، دو سرگرد مترجم عراقی. بازجویی شروع شد. اسمت چیه؟ بچه کجایی؟ چند سال داری؟ چکاره بودی؟ چندبار به جبهه آمدی؟ داوطلبی یا پاسداری یا سرباز؟ و… من هم یک سری اطلاعات سوخته به آنها دادم.


گفتم: من یک بسیجی عادی هستم، اولین بارم هست که به جبهه آمدم.


گفت: نه تو طبق مدارکی که ما داریم، شما سال هاست که جبهه بودی، همیشه هم حضور داشتی، فرمانده بودی. خیلی هم به خمینی وفا داری، همیشه عکس خمینی روی سینه ات سنجاق شده بود. این نامرد وطن فروش، جزئیات رفتاری من را توی جبهه همه را گزارش کرده بود.


گفتم: نه؛ من نه پاسدارم، نه فرمانده بودم. من یک بسیجی عادی هستم.


گفت: چکاره هستی؟


گفتم: من دانشجوام.


گفت: شغلت تو ایران چی بود؟


گفتم: دانشجو بودم، به خاطر اینکه ارشد و این چیزها شرکت کنم و از رتبه بالاتری توی دانشگاه برخوردار بشوم، با خودم فکر کردم، یک چند ماهی بروم جبهه تا بعدا یک امتیازی برای من محسوب بشود، تا بتوانم از این امتیاز استفاده کنم.


دیدم اوضاع خیلی قمر در عقرب است. عراقی ها حرفم را نمی پذیرند و تنها بازجوئی بود که بدون کتک کاری انجام می شد، به همین خاطر من خیلی متعجب بودم.


مدتی گذشت دیدم عراقی ها دارند با هم مشورت می کنند، یک نگاهی به من، یک نگاهی به یک سری برگه ها و مدارکی که دست شان هست.


سرتیپ عراقی پرسید: کدام دانشگاه بودی؟


گفتم: ترم دوم دانشگاه سنندج


سرگرد عراقی گفت: علت این که قاسم، اسیر ایرانی می گه شما فرمانده بودی، چیه؟ مگه این آدم مریض است؟


گفتم: نه مریض نیست. شما این مشکل را ایجاد کردید. خودتان هم نمی دانید دارید چکار می کنید، با دروغ های اینجور آدم ها، فقط دارید وقت تان را تلف می کنید.


گفت: یعنی چی؟ چطور مگه؟


گفتم: هرکی میاد پیش تان، یک نفر را معرفی می کنه که پاسدار است، فرمانده هست، به او سیگار می دهید، امکانات می دهید، غذا می دهید، این آدم هم سیگاری است. معتاد است، کار دیگری از دستش بر نمی آید، احتیاج دارد به سیگار، هر کسی را که معرفی می کند، به او سیگار و امکانات می دهید. اگر همین طور ادامه بدهید، تمام بچه های اردگاه ۱۲ را یکی یکی معرفی میکنه و شما آخر سرگردان می شوید.

 

نگاهی بهم کردند و گفتند: ما تمام مدارکت را توی بصره پیدا کردیم. حرفت با مدراکی که ما داریم جور درمیاد. بعد همه مدارک را ریختند جلوی من و نشانم دادند؛ این کارت دانشجوی ات، کارت شناسائی ات. دیدم درسته، تمام آن مدارک من است که آن روز جلوی یحیی خاکی فرمانده گردان یا رسول تفکیک کرده بودم. بیاد مریم افتادم که گفت اگه اسیر بشی؟ توی دلم خدا رو شکر کردم که عکس مریم بدست این نامحرم ها نیفتاده، بعد توی دلم فکرکردم که این کارت دانشجوئی نجاتم داد.


گفتم: من به شما دروغ نگفتم. من یک دانشجو هستم.


سرتیپ عراقی گفت: این کارت نجاتت داد.


دستور دادند، فوری قاسم سیگاری را آوردند. افتادند به جانش، با قنداق تفنگ و پوتین به پهلوهاش می کوبیدند، سیلی می زدند به صورت اش، حسابی تنبه اش کردند، هر چه از جاسوسی اش خورده بود، از دماغش در آمد. افتاده بود روی پوتین های سرتیپ عراقی و می بوسید. قسم می خورد بخدا به پیر به پیغمبر من دروغ نگفتم. سعید مفتاح فرمانده هست، پاسدار خمینی است. من توی دلم می خندیم. عاقبت وطن فروشی خفت است و بیچارگی و ذلت.


عراقی ها کتک اش می زدند که چرا به ما اطلاعات دروغ می دهی. قاسم جاسوس با گریه و زاری افتاده بود به التماس که من دروغ نگفتم.


عراقی ها می زدندش و می‌گفتند: دروغگو این بدبخت دانشجو است.


اسیری بود و شب های دراز زمستان، گردش ماه و خورشید. روزگار مشقت و سختی و مبارزه در دل دشمن، فصل ها هم در اردوگاه اسیری بیتاب از یکدیگر می گریختند من و شعبان نائیجی و جواد سعادت و حسین برومند و علی فتحی، یک شب دور هم نشسته بودیم. به شوخی نقشه فرار ریختیم، مثل توی فیلم ها، نگاه کردیم به سقف و دیوارها و پنجره ها، که آیا راه فرار داره یانه، یک جاسوس حرف های ما را می شنود، نقشه فرار را جدی می گیرد، می رود به عراقی ها خوش خدمتی می کند.

 

هنوز یکی دو روز از این ماجرا نگذشته بود که صبح ساعت هشت، عراقی ها ریختند داخل آسایشگاه و ما پنج نفر را با مشت ولگد کشیدند بیرون، وسط محوطه اردوگاه، تمام اسرا را هم از آسایشگاه ها آوردند بیرون، تا یک جورحال بقیه را هم گرفته باشند، حساب کار دست همه بیاد که طرح فرار نگذارند.


عراقی ها ریختند روی سرما و چوب و کابل و قنداق تفنگ و بیل و دسته بیل، تا جان داشتند ما را زدند، جوری ما را کتک زدند که بدن ما ترک برداشته بود، بیهوش می شدیم، می انداختند توی حوض آب سرد، می آوردند بیرون دوباره باز شروع می کردند به زدن، من پنج بار بیهوش شدم.


یک جوری سیلی زدند توی صورت حسین برومند که نیمی از صورتش فلج شد، جواد سعادت دچار لرزش اندام شد. بعدها ما به عنوان اسرای نمونه، در کتک خوری مشهور شدیم، شعبان نائیجی سمبل شکنجه نام گرفت، جواد سعادت شده بود «بت هبل» کتک خوری، هر کسی را که می خواستند بزنند، می بردند که «جواد سعادت» را ببیند.


جواد سعادت بعد اسارت دچار تنش روحی شدید شد و از دنیا رفت و نامش را نه در «لیست شهدا» که در لیست اموات درج و ثبت کردند. اما جواد سعادت و حسین برومند و همه بچه های جنگ برای ما مقدس اند، حتی اگر نامشان در لیست شهدا و جانبازان شهر نباشد.


بچه های گردان یا رسول: سعید مفتاح، شعبان صالحی، حمید غیوری، حسین برومند، رسول کریم آبادی و حبیب که ظهر چهارم خرداد ۶۷ در شلمچه اسیر شدند.


منبع: پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 5:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تجدید میثاق یزدی‌ها با شهید ولی‌الله مهدی‌پور

یادواره شهید «ولی‌الله مهدی‌پور» دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه در یزد برگزار می‌شود.

کد خبر: ۲۳۸۶۵۱

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۶ - 08May 2017

تجدید میثاق یزدی ها با شهید «ولی الله مهدی پور»به گزارش دفاع پرس از یزد، مراسم بزرگداشت شهید «ولی‌الله مهدی‌پور» شامگاه دوشنبه 188 اردیبهشت‌ماه به مدت چهار شب بعد از نماز مغرب و عشا در منزل شهید واقع  در خیابان آیت‌الله کاشانی، پشت مسجد اتابکی، کوچه شهید مهدی‌پور برگزار می‌شود.

 

این مراسم نورانی با حضور خانواده‌های معظم شهدا، جانبازان و ایثارگران و عموم مردم همراه با سخنرانی و مدیحه‌سرایی ذاکرین اهل بیت (ع) برگزار خواهد شد.


انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 5:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

جامعه قرآنی به دیدار خانواده شهید «شریفی‌منش» می‌روند

جامعه قرآنی کشور، چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت‌ماه با خانواده معظم شهید «سیدطاهر شریفی‌منش» دیدار می‌کنند.

کد خبر: ۲۳۸۶۷۰

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۲۴ - 08May 2017

جامعه قرآنی به دیدار خانواده شهید «شریفی‌منش» می‌روندبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، با همت سازمان قرآن و عترت سپاه محمد رسول الله (ص) و در راستای تجلیل از خانواده‌های معظم شهدای قرآنی و آشنایی با زندگینامه و سبک زندگی آن شهیدان گرانقدر، نمایندگان جامعه قرآنی کشور در روزهای چهارشنبه هر هفته به استقبال خانواده‌های معظم شهدای قرآنی(شهدای قاری، حافظ، معلم و فعال قرآن کریم) می‌روند و ضمن تجلیل از مقام رفیع آن شهید، به سخنان گهربار خانواده معظم شهید قرآنی که به ویژگی‌ها و زندگی‌نامه شهیدشان می‌پردازند، گوش فرا می‌دهند.


دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهدای قرآنی از سال 1391 آغاز شد و تا کنون نیز استمرار داشته است.

بر اساس این گزارش، سومین دیدار جامعه قرآنی در سال 1396، چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه با خانواده معظم شهید «سیدطاهر شریفی‌منش» خواهد بود.

 

منبع: تسنیم 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 5:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

قول دادیم؛ یا خرمشهر یا شهادت

تابلو ترکش خورده- جاده کیلومتر ۲۵ خرمشهر- را نشان می‌داد که عراقی‌ها به کلمه معمره تغییر داده بودند. ولی ما یادمان نرفته بود در دارخوین به هموطن‌مان چه قولی داده بودیم؛ یا خرمشهر یا شهادت.

کد خبر: ۲۳۸۶۷۳

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۴۱ - 08May 2017

قول دادیم؛ یا خرمشهر یا شهادتبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سروان حسین مرادی در خاطراتش از عملیات آزادسازی خرمشهر می گوید: روز هجدهم اردیبهشت ۶۱ با طراحی یک حمله دیگر به دژ اصلی رسیدیم، سریعا نسبت به ترمیم خاکریز و استقرار نیروها اقدام و تحکیم مواضع شد. روز نوزدهم قرارگاه نصر و نصر ۲ گردان های ۱۴۴- ۱۶۹- ۱۴۱ به سمت شلمچه و خرمشهر تغییر جهت داده و در خط پدافندی قرار گرفتیم.


به شکر خدا با رزم بی امان رزمندگان قرارگاه قدس دشمن در منطقه پادگان حمید جفیر هویزه به محاصره در آمد، اقدام به عقب نشینی و فرار کرد. تعداد زیادی اسیر و تجهیزات دشمن به غنیمت گرفته شد، خبر فرار دشمن موجی از شادی را بین رزمندگان ایجاد کرده بود. در ادامه عملیات تلاش برای محاصره خرمشهر، حمله به سمت شلمچه در دستور کار قرار داشت.

 

دشمن دو  الی سه  لایه دفاعی مستحکم با میادین مین در مقابل ما ایجاد کرده بود، کاملا هوشیار و سرسختانه از مواضع خود دفاع می کرد. در منطقه شلمچه با تقویت نیرو و ارسال تجهیزات از قدرت بیشتری برخوردار بود.

 

تابلو ترکش خورده- جاده کیلومتر ۲۵ خرمشهر- را نشان می داد که عراقی ها به کلمه معمره تغییر داده بودند. ولی ما یادمان نرفته بود در دارخوین به هموطن مان چه قولی داده بودیم. یا خرمشهر یا شهادت.

 

آخرین مرخصی ام اسفند سال ۶۰ بود با برقراری تلفن fx در منطقه یک بار با خانواده ام در ساری تماس گرفتم. بعد از احوالپرسی با همسرم، گوشی را به دخترم داد. دخترم مدام از من سوال می کرد: بابا دلم برات خیلی  تنگ شده کی میای. گفتم دخترم هر وقت خبر آزادی خرمشهر را شنیدی، منتظرم باش، آن وقت می آیم. روز 61.2.19 آمادگی برای مرحله سوم عملیات به گردان ما ابلاغ شد.

 

منبع: گنج جنگ 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 5:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

یادبود شهید «علی‌اصغر زارع» در یزد برگزار می‌شود

مراسم سالگرد شهید «علی اصغر زارع» شامگاه سه‌شنبه 18 اردیبهشت‌ در یزد برگزار می‌شود.

کد خبر: ۲۳۸۶۴۹

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۳:۱۲ - 08May 2017

به گزارش  خبرنگار دفاع پرس از یزد، به مناسبت سالگرد عروج  ملکوتی شهید والامقام شهید «علی‌اصغر زارع» و یاد و خاطره والدین شهید، مراسمی از سه‌شنبه‌شب 18 اردیبهشت‌ماه  به مدت دو شب بعد از نماز مغرب و عشا در منزل پدر شهید واقع در خیابان انقلاب، روبروی بانک صادرات، کوچه شهید علی‌اصغر زارع برگزار می‌شود.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 5:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

برگزاری نخستین سالگرد شهادت شهید «محمد ناظری»

نخستین سالگرد شهادت شهید «محمد ناظری» روز جمعه 22 اردیبهشت ماه ساعت 17 در امامزاده علی اکبر چیذر برگزار می‌شود.

کد خبر: ۲۳۸۶۸۲

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۲ - 08May 2017

برگزاری نخستین سالگرد شهادت شهید «محمد ناظری»به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، مراسم نخستین سالگرد شهادت سردار شهید «محمد ناظری» با حضور مسئولین لشکری و کشوری و خانواده شهید روز جمعه 22 اردیبهشت ماه ساعت 17 الی 19 در امامزاده علی اکبر چیذر برگزار خواهد شد.

سردار محمد ناظری از جمله فرماندهان حاضر در عملیات دستگیری متجاوزان آمریکایی و انگلیسی به آب‌های کشور در خلیج فارس بود که در مجموعه تلویزیونی فرمانده نیز نقش فرماندهی را ایفا می‌کرد.

بنابراین گزارش، دریادار «محمد ناظری» از رزمندگان دوران 8 سال دفاع مقدس و فرماندهان قدیمی و زبده نیروی دریایی سپاه بود که در یگان هوابرد و ناوگردهای اعزامی ندسا برای تامین تردد کشتی‌ها و شناورها در خلیج عدن طی سال‌های اخیر، نیز خدمات ارزنده‌ای ایفا کرد. وی همچنین در تربیت و آموزش نیروهای تکاور نیروی دریایی سپاه نقش قابل توجهی داشت.

انتهای پیام/ 131


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 5:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

برگزاری یادواره شهدای مدافع حرم در تهران

مراسم گرامی‌داشت شهدای مدافع حرم دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه در تهران برگزار می‌شود.

کد خبر: ۲۳۸۶۸۱

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۹ - 08May 2017

برگزاری یادواره شهدای مدافع حرم در تهران

به گزارش دفاع پرس از تهران، یادواره شهدای مدافع حرم شامگاه دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه ساعت 21 در هیئت دلدادگان امام حسین (ع)، واقع در تهران، علی‌آباد جنوبی، بلوار شهید دستواره، بعد از خیابان شهید باستانی‌پور، کوچه شهید اکبری برگزار می‌شود.

این مراسم نورانی با حضور خانواده‌های معزز شهدای مدافع حرم، جانبازان و ایثارگران و عموم مردم همراه با مدیحه‌سرایی ذاکرین اهل بیت (ع) برگزار خواهد شد.

انتهای پیام/ 151


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 5:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

خلبان شهید علی اکبر شیرودی

کد خبر: ۲۳۸۶۲۴

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۹ - 08May 2017

شهید علی اکبر شیرودی


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 4:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهادت مدافعان حرم یادآور روزهای حماسه‌ساز دفاع مقدس است

رئیس سازمان نشر آثار و ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس گفت: شهادت مدافعان حرم یادآور روزهای حماسه‌ساز و دل‌گرفتگی‌های زمان دفاع مقدس است.

کد خبر: ۲۳۸۶۸۴

تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۲ - 08May 2017

شهادت مدافعان حرم یادآوری روزهای حماسه‌ساز دفاع مقدس است

به گزارش دفاع پرس از مازندران، مریم مجتهدزاده صبح امروز در همایش اسوه‌های صبر، مقاومت و تجلیل از مادران و همسران شهدای مدافعان حرم مازندران که در اتاق بازرگانی صنایع، معادن و کشاورزی مازندران برگزار شد، اظهار داشت: بیشتر مدافعان حرم جوان بودند که ما را به اوایل هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌های دفاع مقدس برمی‌گرداند که مادران و همسران با فرزندان کوچک روزهای سختی را گذراندند و اکنون با شهادت مدافعان حرم یادآور روزهای حماسه‌ساز و دل گرفتگی‌ها است.

وی افزود: مجاهدت‌ها و رشادت‌های زنانی که سهم بزرگی در استمرار دفاع مقدس و پیدایش آن داشتند آنچنان که باید و شاید در تاریخ ثبت نشد.

رئیس سازمان نشر آثار و ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس با بیان اینکه همه ما وظیفه داریم دلاوری‌ها را ثبت و ضبط کنیم، گفت: نسل جوان باید بداند در تاریخ کشور چه بر ما گذشت.

مجتهدزاده خاطرنشان کرد: جنگ تحمیلی هشت ساله طولانی‌ترین جنگ تاریخ بود که به ظاهر یک کشور  بر ما حمله کرد اما ما با دنیا جنگیدیم و دشمن با دلاوری‌ها و رشادت‌ها و از جان‌گذشتگی جوانان ما به جایی نرسید و ذره‌ای از خاک کشور ما دست دشمن نیفتاد.

وی با اعلام اینکه همه دستاوردهای عظیمی که امروز داریم مرهون هشت سال دفاع مقدس است، تصریح کرد: باید بدانیم که چه اتفاقاتی افتاد که شرق و غرب با یکدیگر متحد شدند تا بتوانند انقلاب اسلامی را از بین ببرند اما موفق نشدند و همه اینها نیازمند تحلیل است و اگر تحلیل نشود نمی‌توان به حماسه‌ای که در هشت سال دفاع مقدس به وقوع پیوست پی ببریم.

رئیس سازمان نشر آثار و ارزش‌های مشارکت زنان در دفاع مقدس بیان کرد: اکنون که دشمن با جنگ نرم خود اهداف و آرمان‌های نظام جمهوری را نشانه گرفته است و ما باید با همدلی، هم‌بستگی و حرکت در خط ولایت فقیه توطئه‌های آنان را خنثی کنیم.

مجتهدزاده در پایان گفت: هشت سال دفاع مقدس نقش مهمی در هویت‌سازی جامعه ما داشت که بسیاری از نخبگان و دانشمندان ما در دفاع از سرزمین اسلامی به شهادت رسیدند که باید ایثار شهدا الگویی برای جوانان باشد.

انتهای پیام/ 151 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 18 اردیبهشت 1396  ] [ 4:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 10 ] [ 11 ] [ 12 ] [ 13 ] [ 14 ] [ 15 ] [ 16 ] [ 17 ] [ 18 ] [ 19 ] [ > ]