همراه با ابراهیم کربلا تا ابوثمامه منادی نماز ظهر عاشورا
بشر بن عمرو از کوفه به امام حسین(ع) پیوست. روز تاسوعا پیکی از جانب کوفه به بشر خبر آورد که فرزندش عمرو در مرز ری به اسارت درآمده است و اگر اندیشناک و نگران سرنوشت اوست، برای رهاییاش باید سریع چارهای بجوید.
کد خبر: ۲۵۷۰۱۴
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۷:۳۰ - 29September 2017
به گزارش دفاع پرس از مشهد، به مناسبت فرارسیدن ماه محرم، 8 روایت از یاران عاشورایی سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را نقل خواهیم کرد.
ابراهیم کربلا؛ بشربن عمرو
بشر بن عمرو از کوفه به امام حسین(ع) پیوست. روز تاسوعا پیکی از جانب کوفه به بشر خبر آورد که فرزندش عمرو در مرز ری به اسارت درآمده است و اگر اندیشناک و نگران سرنوشت اوست، برای رهاییاش باید سریع چارهای بجوید.
کشمکش غریبی بود بین انتخاب ماندن و رفتن، عاطفه و عقل و کربلا و ری! در این اندیشه بود که امام رأفت و رحمت او را فراخواندند:«خدایت رحمت کند بشر! تو یاور و دوستدار مایی. تو فداکار و وفاداری؛ اما بیعت خویش را از تو برداشتم. برو برای رهایی فرزندت چاره ای بیندیش».
انگار تعلقی به دنیا نداشت که گفت:«مولای من، نه، هرگز نمی روم. درندگان بیابان زنده زنده قطعه قطعه ام کنند، اگر از تو جدا شوم! من بروم و در این غربت و تنهایی رهایت کنم؟ بروم و عزیز پیامبر را به گرگان درنده و خون خوار این دشت بسپارم؟!»
سیدالشهدا(ع) او را ستوده و فرمودند:«اینک که نمی روی، این پارچه بُرد یمانی را به پسرت محمد بسپار تا در آزادی برادرش هزینه کند.» بشر همچون ابراهیم(ع) از پسرش گذشت و لقاء محبوب و شهادت در راه معشوق را برگزید.
همراه سفیر امام؛ عبدالرحمن بن عبدالله
عبدالرحمن بن عبدالله از اهالی کوفه بود. او به همراه نامه های اهل کوفه، در مکه به حضور امام حسین(ع) رسید. هنگامی که امام، مسلم بن عقیل را به عنوان سفیر خود به کوفه فرستادند؛ به اشارت حضرت، عبدالرحمن نیز به کوفه بازگشت تا یاور و بازوی مسلم بن عقیل باشد. مسلم که به شهادت رسید، عبدالرحمن شبانه از کوفه خارج شد و به اردوگاه سیدالشهدا(ع) پیوست.
روز عاشورا هنگامی که عبدالرحمن به میدان رفت، این گونه رجز می خواند:«من فرزند عبدالله و خاندان یَزَنم. باورمند دین حسین و حسنم. ضربه های کشنده یمنی بر فرقتان می زنم و با این جهاد به لطف خدای خویش امیدوارم.»
عبدالرحمن با قطعه قطعه بدن خویش، تصویر زیبای عشق و ایثار را بر خاک داغ کربلا ترسیم کرد.
شیخ شهید؛ حبیب بن مظاهر
سیدالشهدا(ع) اخرین پرچمی را که بعد از تقسیم پرچم ها در کف داشتند، به شوق برافراشتند و فرمودند:«آن که باید این پرچم را در کف داشته باشد، می رسد!» سردار پیر از راه رسید تا در فردای عاشورا فرمانده جناح چپ سپاه حسین باشد. روز عاشورا امام حبیب را به فرماندهی جناح چپ گماشتند و هنگام اذان ظهر به او فرمودند:«ای حبیب، از دشمن فرصتی بخواه تا نماز بخوانیم.»
حبیب از لشکر عمر سعد درنگ خواست؛ ولی حصین بن تمیم فریاد زد: نماز شما پذیرفته نیست.» حبیب خشمگین پاسخ داد:«نماز از آل رسول قبول نیست و از شما پذیرفته است؟!» حصین تیغ کشید و راهی میدان شد. حبیب نیز اذن میدان گرفت و بر دشمن چیره شد؛ ولی دیگران به کمک حصین آمدند و دیری نپایید که سر پیرمرد اصحاب به دنبال اسب، در میدان طواف میکرد!
امام بالای پیکر حبیب آمدند و چنین فرمودند:«ای حبیب، خدا برکتت داد! په گزیده مردی بودی: هر شب را به سپیده میرساندی و آغاز قرآن را به پایان».
برادری در مقابل برادر؛ عمروبن قرظه
عمروبن قرظه، روز ششم محرم، از کوفه به خیل عاشقان ثارالله پیوست. برادرش علی بن قرظه نیز همراه سپاه عمر سعد به کربلا آمد. دو برادر رور در روی هم قرار گرفته بودند.
عمرو برادر خود را نصیحت کرد تا شاید به سیدالشهدا بپیوندد؛ اما نپذیرفت.
ظهر عاشورا که امام حسین(ع) به همراه اصحاب، نماز جماعت را به جا آوردند، عمرو و گروهی دیگر صفی پیش روی نمازگزاران بستند تا از جان امام و اصحاب پاسداری کنند. نماز که به پیایان رسید، عمرو بر زمین افتاد. نیم رمقی در او باقی مانده بود. وقتی سر خود را بر زانوی امام گذاشت، آخرین توانش را به کار برد و گفت:«آیا به پیمان خویش وفا کردم ای پسر پیامبر؟» امام حسین(ع) فرمودند:«آری عمرو، تو خوب یاری بودی. تو پیش از ما به بهشت رسیدی. سلام مرا به رسول خدا برسان. به او بگو که من نیز اندکی دیگر، به دیدارش خواهم شتافت.»
عاشق پاک باخته؛ مسلم بن عوسجه
از احد تا حنین و از حنین تا جمل و صفین و نهروان، هزاران بار خورشید شمشیر او در مغرب قلب های سیاه و سرهای تباه، فروخفته بود. شبانگاه چهارم محرم به همراه همسر و فرزندش مخفیانه از کوفه به کربلای حسین پیوست. شب عاشورا سیدالشهدا(ع) به اصحاب فرمودند:«هنگام نبرد و خون و شمشیر و پاره پاره بر خاک افتادن است. بیعتم را از شما برداشتم. بروید و فرصت شب را گریزگاه جان سازید.»
مسلمبن عوسجه از جای برخاست و گفت:«هرگز! به خدا سوگند، از تو جدا نمی شوم و با دشمنانت می جنگم تا آنگاه که نیزهام بشکند. اگر هیچ سلاحی نماند، با سنگ خواهم جنگید تا در رکابت جان بسپارم.»
روز عاشورا هنگامی که مسلم در نبرد با حرامیان به خون خود غلتیده بود، یار دیرینه اش حبیب سرش را به دامان گرفت و خواسته او را جویا شد. مسلم، این عاشق پاک باخته، به سختی با انگشت به امام حسین(ع) اشاره کرد و گفت:«ای حبیب، وصیت می کنم که تا پای جان یاور و حامی او باشی.»
خوش بوتر از گلها؛ جُون بن خوی
امام حسین(ع) در کناره میدان نبرد ایستاده بود. جُون بن خوی، غلام حضرت جلو رفت و گفت:«مولای من، اذن میدان می دهی؟» امام مهربانانه فرمودند:«ای جُون، خدا پاداش خیرت دهد! تو با ما آمدی، رنج سفر را پذیرفتی، در حق ما خاندان نیکی کردی؛ اما اکنون رخصت بازگشت می دهم. برگرد. اینجا زخم است و مرگ. مبادا آسیب ببینی!»
جُون در خود شکست. سر بر پای امام نهاد و ملتمسانه گفت:«مولای من، عزیز پیامبر، در شادی ها و فراخی ها با شما بودم و اکنون در سختی ها تنهایتان بگذارم! هرگز. می دانم سیاهی پیر و بی نسبم، می دانم بوی تنم خوش نیست؛ اما بگذارید خون سیاه من با خون پاک شما درآمیزد.» سیدالشهدا(ع) لبخندی زدند و اجازه میدان فرمودند.
هنگامی که جُون در نبرد با دشمن بر زمین افتاد، امام سر او را بر زانوی خود گذاشتند و فرمودند:«خدایا، رویش را سفید و بویش را دلاویز فرما و با نیکان محشورش گردان و میان او و آل محمد، آشنایی و همنشینی برقرار کن!»
ده روز بعد از عاشورا، بنی اسد در عبور از کنار مدفن شهیدان، بویی خوش و غریب حس می کردند. این رایحه خوش پیکر جُون بود.
تبینگر مرزها؛ اَنَس بن حرث کاهلی
اَنَس بن حرث کاهلی در روزگار فقر صحابه، به همراه پدرش همنشین اصحاب صفه بود. از بدر و حنین هم خاطره ها داشت. انس کودکی حسین(ع) را در مدینه دیده بود.
پیر پرهیزکار و عارف عاشورا به شوق یاری سیدالشهدا(ع) شبانه از کوفه به کربلا آمد. روز عاشورا عمامه از سر برداشت و با آن کمر خویش را بست. دستمالی نیز بر پیشانی بست تا ابروان سپید بلندش را زیر ان پنهان کند. سیدالشهدا(ع) لحظه ای این منظره را نگریستند و به اَنَس نزدیک شدند؛ سپس دستانش را فشردند و فرمودند:«خدا را سپاس که یارانی فداکار چون شما دارم!»
اَنَس اذن گرفت و راهی میدان شد. پروایش نبود و چالاکتر از جوانان شمشیر می زد و رجز می خواند:«ما چالاک و بی امان نیزه های مرگ می بارانیم و دشمنان را از مرگ کامیاب می کنیم. آل علی شیعیان رحمان اند و آل زیاد، پیروان شیطان!»
رجز اَنَس تبیین مرزهاست: تفسیر رویارویی دو شیعه، دو جریان، دو فرهنگ.
منادی نماز؛ ابوثمامه عمروبن عبدالله صائدی
آشنای کوچک و بزرگ کوفه بود و چهره سرشناس قبیله بنی صائد. ابوثمامه عمربن عبدالله صائدی به خود می بالید که بهترین سال های جوانی اش را همرزم امام علی(ع) و همراه امام مجتبی(ع) بوده است.
مسلم که به کوفه آمد، ابوثمامه مسئول تدارک سلاح شد. بعد از شهادت مسلم، در حالی که تحت تعقیب سربازان عبیدالله بن زیاد بود، در«عذیب الهجانات» به سیدالشهدا(ع) پیوست. روز عاشورا هنگامی که خورشید به میانه آسمان رسیده بود، ابوثمامه خود را به امام رساند و گفت: اینک وقت نماز ظهر است. دوست دارم آنگاه پروردگارم را زیارت کنم که آخرین نماز را به امامت شما بر پا کرده باشم.» امام حسین(ع) فرمودند:«نماز را یادمان آوردی، خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد! از دشمنان بخواهید اندکی درنگ کنند تا نماز را به جا آوریم.»
هنگامی که ابوثمامه پس از نبردی سخت، از رمق افتاد و زانوانش خم شد به رکوع ایستاد و سرانجام به هیئت سجده بر زمین افتاد. نام حسین(ع) را بر زبان داشت که آخرین نفس هایش به شمشیر پسر عمویش شکسته شد.
منبع: کتاب آیینهداران آفتاب(محمدرضا سنگری)
انتهای پیام/
ادامه مطلب
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
عملیات مین روبی توسط واحدهای قدرتمند نیروی پرتوان دریایی از تاریخ جمعه 23 مرداد ماه 1366 آغاز گردید. کد خبر: ۲۵۹۸۷۵ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۰ - 29September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، عملیات مین روبی توسط واحدهای قدرتمند نیروی پرتوان دریایی از تاریخ جمعه 23 مرداد ماه 1366 آغاز گردید و ناوگان مین روب نیروی دریایی شامل اسکادران، بالگرد، غواصان و شناورهای مین روب با جدا شدن از بنادر و سواحل جنوب، عملا ماموریت خود را با مین روبی و پاکسازی شروع کرد. ناوگان مین روب نیروی دریایی پس از عبور از آب های ساحلی در ادامه عملیات ویژه مین روبی خود، وارد مناطق بسیار حساس و آلوده به مین دریای عمان شده و در مسیر خود از سواحل خورفکان امارات متحده عبور کردند. بالگردهای مین روب که مجهز به سونار مین یاب، فرستنده موج صوتی، دستگاه های مین یابی بودند عملیات تجسس سطحی، ضد سطحی و نجات را به عهده داشتند. در کنار اسکادران هوایی نیروی دریایی، ناوگان اسکورت نیز به کار گرفته شد. چند گروه از غواصان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، عملیات خنثی سازی مین های موجود در آب های دریای عمان را در عملیات مزبور به عهده داشتند. در این عملیات اگر یک مین کشف می شد از نوع ساخت آن مشخص می گردید که توسط چه نیرویی در آنجا کار گذاشته شده بود و نیروی دریایی به احتمال قوی به این مورد دست یابی خواهد کرد. عملیات مین روبی با قابلیت کنترل به فاصله چهارصد تا پانصد کیلومتر از آب های مناطق جنوبی صورت گرفت. عملیات قرنطینه دریایی نیز در پاکسازی آب های مورد نظر، جهت تکمیل عملیات انجام می گرفت. انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، بزرگترین رویداد تاریخی ایران اسلامی در طول تاریخ این سرزمین و به خصوص دوران پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به حساب میآید. به مناسبت هفته دفاع مقدس و سالروز آغاز هشت سال جنگ تحمیلی، روایت و خاطره از دلیرمردان استان سمنان را جمعآوری کردهایم، که با هم مرور می کنیم. ناهماهنگی ها حاج رجب بینائیان روزهای پایانی ماموریت بیست روزه ما در منطقه گیلان غرب بود، تمام دارائی ما چند نان خشک، کنسرو لوبیا و یک ژ3، یک قبضه آرپی جی7، با 3 گلوله که از بچه های قبلی تحویل گرفته بودیم. که فقط باید در موقع نیاز و بنا به اضطرار از آنها استفاده می کردیم. آن شب یک مجروح داشتیم فاصله ما با نیروهای ارتشی 30 کیلومتر می شد درخواست منور برای حمل مجروح نمودیم اما جوابی نشنیدیم علت آن واضح بود دوران ریاست بنی صدر بازار نفاق و دورویی و جدایی گرم بود در آن روزهای پرتنش رئیس شورای عالی دفاع آقای خامنه ای برای بازدید به منطقه ما آمد با چهره ای متبسم و صمیمی. از روی ادب که با شرم همراه شده بود سلام کردم به گرمی پاسخ گفت پرسیدم آقا فاصله اینجا تا آنطرف چقدر است؟ با تبسمی که مثل همیشه بر چهره ایشان هست جواب داد:"یه چیزی هست حرفت را بزن " گفتم: این فاصله 30 کیلومتری می شود و قصه آن شب و آن مجروح و منوری که تا دم صبح نور آن به چشممان نخورد را برایش گفتم .لحظه ای سکوت میان مان جاری شد سپس گفت:"درست میشه، پسرم، درست میشه ". سرعت عمل محمود دعايی مهر سال شصت بود. عراقي ها در ارتفاعات شياكو مستقر بودند. گيلانغرب و اطرافش زير ديد و تير مستقيم آنها بود. در عمليات مطلعالفجر مأموريت گردان صد و پنجاه نفره ی ما بازپسگيري اين ارتفاع مهم بود. گردان دو قسمت شد. عده اي رفتند بهطرف شياكوه و ما هم رفتيم به سوي فريدن كوشيار. فرماندۀ گردان برادر اردشیر هندمنی شهيد شد وحسین كه معاون او بود، فرمانده گردان شد. عراقيها با موشك تاو ، توپخانه و تفنگ106 آتش مي ريختند. ما هم با تفنگ، تيربار، آرپيپيجي7 و خمپارۀ60 جواب مي داديم. ساعت دو و سه بعد از ظهر دو نفر بوديم كه رفتیم توي سنگرش. همانطور كه با تيربار مشغول تيراندازي بود، گفت: «نماز خوندين؟ اگه نخوندين زود بخونين كارتون دارم.». نمازمان كه تمام شد. گفت: «يكي از شما بياد پشت تيربار! يكي هم آرپيجي رو برداره تا من نماز بخونم. بعد از نماز گفت: «از هيجده نفرمون هشت نفر باقي موندن. زخميها رو بردن عقب كه تداركات هم بيارن. ما سر اونها رو گرم مي كنيم. اونها هم ديگه جوني ندارن. یك برادر هم تو سنگر دیگریه.». تعجب كردم كه يك نفري گاهي پشت تيربار مي نشیند، گاهي آرپيجي روي دوشش مي گذارد وگاهي خمپاره مياندازد. حضور شش برادر در جبهه محمد مهدی عبدالله زاده عبدالله در سوسنگرد بود. کمی دیر به نماز جماعت رسید. رکعت دوم بود.که توی نماز صدای امام جماعت را شناخت برادر بزرگش بود (حاج شیخ محمد ترابی) وقتی نماز عصر تمام شد سراغ برادرش رفت. همدیگر را به آغوش کشیدند .چند ماهی بود که عبدالله مرخصی نرفته بود. هر دو خوشحال بودند . پس از خوردن نهار عبدالله گفت :« داداش بیا بریم سایت چهار وپنج رو ببین تازه اونارو آزاد کردیم .» توی ماشین فرصتی بود تا که عبدالله اخبار لازم را از برادرش بگیرد. هر چند چاله چوله های جای توپ و خمپاره و سر و صدای ماشین نه چندان درست و حسابی، حرف زدن را دچار مشکل می کرد . عبدالله گفت:« خیلی خوشحال شدم ! چند وقته این جایی ؟» حاج شیخ محمد گفت :« هرچه که بگی . مهمان چند روزه ؟ ما سه چهار برابرش خدمت شمائیم » عبدالله متوجه شد، ده روزی را با برادرش می تواند نماز جماعت بخواند .کمی ساکت شد وپدال گاز را کمتر فشار داد تا صدایشان بهتر به هم برسد. پرسید :« خانه چه خبر ؟» او گفت :« بحمدالله حالِ بابا و ننه که خوبه، داداش علی سمنان دوره ی امدادگری دیده و آمده جبهه و نمی دانم کجاست . داداش ابوالفضل هم آمده تعمیرگاه جهاد . عبدالله گفت :« بچه ها گفتن دو تا از داداشات آمدن جبهه، ولی من اونارو ندیدم . فقط می دانم رضا اطلاعات و عملیات کار می کنه، مهدی هم بولدوزر تحویل گرفته. جلب اعتماد و رهایی از دشمن محمود دعايي دوست و همرزم شهيد سال شصت و يك بعد از عمليات آزادسازي خرمشهر، آقايان صياد شيرازي، بروجردي و ناصر كاظمي به پاوه آمدند تا با طراحي و اجراي عمليات در ارتفاعات نوسود فشار عراق بر جنوب را كم كنند. شناسايي منطقه به سپاه پاوه محول شد. براي رفتن به شناسايي مواضع عراق، بايد از منطقه اي ميگذشتيم كه آن موقع آلوده به گروهك رزگاري بود. يكروز با آنها درگير شديم. ما پانزده نفر بوديم و آنها نود نفر، سه نفر از گروه ما شهيد شدند و او اسير شد(حسین مجد). بعد از سه روز برگشت. گفت: «وقتي مهماتم تموم شد محلم رو عوض كردم و تسليم شدم. بهشون گفتم مكانيك ارتشم. گفتن: اگه راست ميگي اين ماشينو تعمير كن! روشن نميشه. ماشينو روشن كردم. ديدم خيلي نوشابه دوست دارن. ظهرش ناهارشون نون و نوشابه بود. گفتم بياين بريم براتون نوشابه بيارم. همراهم شدند تا يك جيپ پر از نوشابه كه جاش رو مي¬دونستم با خودمون ببريم، که بردیم. خيلي خوشحال شدن. شب كه شد قدري ترشي توي نوشابه ريختن و نان توش تليت كردند و خوردن. بهمن اعتماد كردن و فرداش رانندۀ اونها شدم. دفعۀ اول كه نارنجك بار مي زديم، يكياش رو كش رفتم و زير تشك صندلي ماشين پنهان كردم. روز سوم بود كه براشون تداركات مي بردم. سه نفر بوديم. سر چشمه اي نشستيم تا صبحانه بخوريم. منطقه رو خوب مي شناختم. زودتر صبحانه خوردم و اومدم به اصطلاح آب و روغن ماشين رو نگاه كنم. ضامن نارنجك رو كشيدم. چند ثانيه صبر كردم. از فاصله بيست متري انداختم وسطشون و با ماشين فلنگو بستم.» جزيره بايد حفظ بشود حتي اگر تانكهاي عراقي از روي جنازه ما رد شوند رجب بینائیان عمليات خيبر شروع شد ، عمليات سنگيني هم بود ، عملياتي كه به آب زدند بعد وارد جزيره شدند و پشتش هم جاده خشك نداشتند و با عمليات سنگيني روبرو شده بودند . بعد سه روز عمليات ، دو روز بعد بلافاصله ما را سازماندهي كردند و رسيديم لب جزيره و شب سوم يادم هست كه با اولين شيميائي كه در منطقه روبرو شده بودند، هيچ امكانات شيميائي نبود و دكتر هم وجود نداشت، بعضي از گروهان به صورت شيميائي وارد كار نشدند. شب در جزيره مانديم و صبح مسئول ستاد لشكر شهيد صادقي آمد و گفت بيائيد جلو بلافاصله كمپرسي آمد و ما را سوار كردند و اول ضلع غربي كه آن جا مقر فرماندهي لشكر بود و خود شهيد زين الدين در آنجا حضور داشت اين ها با شهيد مهدوي روبرو شدند بعد در حدود يك دسته و يك گروهان را آن جا آوردند . در حدود 6 ـ 5 كيلومتر با ماشين رفتيم و 6 ـ 5 كيلومترپياده روي داشتيم و خدا رحمت كند شهيد زين الدين را جمله اي به من گفت كه جزيره بايد حفظ بشود حتي اگر تانكهاي عراقي از روي جنازه ما رد شوند باز همان خاطرات عمليات رمضان شهيد محب اين جمله را به من گفت و همان جمله تكرار شد ، صحنه عجيبي بود ساعت 10 صبح بود و دشمن آتش سنگيني مي ريخت و پاتكهايش تازه شروع شده بود ، بعد از سه روز عمليات سنگيني را شروع كرده بودند ، وقتي ما وارد صحنه شديم شهيد مهدي گفت كه با ما تماس داشته باش ، رسيدي آنجا به من خبر بده گفتم چشم و با دسته اول حركت كردم واقعاً صحنه هاي عجيبي بود مثل صحنه كربلا جلوي چشم بود و من مشاهده مي كردم، توي يك جاده بودم و سه چهار تا گردان رفته بود مجروحين و شهدا مانده بودند و كسي نبود آنها را برگرداند صحنه عجيبي بود واقعاً اگر يك آن صحنه را ديديم باورمان شد كه صحنه كربلاست. مي رفتيم جلو مي ديديم كه دست قطع شده افتاده ، مي رفتيم مي ديديم سر در بدن نيست و بدن شهيد شده و دل و قلوه و جگرش بيرون آمده ، به ياد حضرت حمزه مي افتاديم و مي گفتيم جگر حضرت حمزه را آوردند بيرون. خلاصه رسيديم آنجا و اين فكر توي ذهن ما افتاد كه ما هم مثل اينها مي شويم، شايد حالا مقدر نبود و لياقت نداشتيم كه آنجا اين طوري بشويم، جائي هم نبود كه سنگر بسازيم و سنگر داشته باشيم حتي گردانهائي كه رفته بودند جائي نداشتند ، خمپاره ها مي خورد، لب كنار جاده و ضلع غربي من، بچه ها داخل همان خمپاره، چادر درست برپاكرده بودند به عنوان سنگر و استقامت مي كردند. آن روز صبح ساعت 12 ـ 10 رسيديم آن جا و تماس گرفتيم كه رسيديم، آتش هم شديد شده بود و آسمان و زمين مي لرزيد. ساعت 3 و 4 بود، بعد از ظهرش مي خواستند پاتك بزنند و خيلي از مسئولين لشكر آن زمان به شهادت رسيده بودند، صحنه عجيبي بود. يادم هست كه خود شهيد مهدي كه همان جا بود به عنوان همان صحنه كربلا كه امام حسين در كنار بود مي رفت و لحظه به لحظه شهدا و جنازه ها را جمع مي كرد و باز اين توي ذهن من مي آمد. ساعت 3 بود كه شهيد محرابي آمد پيش من و به من گفت تو پيش من باش من بروم آنجا آن گروهان را بفرستم و دوباره نرسيد به خط و يك توپي خورد و شهيد شد ، امكاناتي به آن صورت هم نبود ساعت 3 و 5/3 بود كه ديدم آتش دشمن قطع شد بلند شدم ديدم ايشان دارد حركتي مي كند ، تانكها را مي ديدم كه دارند حركت مي كنند بعد بچه ها را حركت دادم طوري بود كه زمين گير مي شدند و شايد مقداري طول مي كشيد و آن ترس و وحشت از تنشان مي رفت و استقامت خوبي مي كردند و به قول معروف گوشت در مقابل آهن حركت كرد و از آن طرف تانكها و از اين طرف نفر حركت كردند سينه به سينه در حدود 6ـ 5 تا تانك آرايش گرفته بودند در اين منطقه از هر طرفي مي آمدند ، بعد 70ـ60 تا از اين بچه هاي آرپيجي زن و تيربارچي حركت كردن به طرف آنها و در حدود ده الي دوازده تانك را زدند، آنها عقب نشيني كردند بچه ها با خوشحالي دنبالشان كردند. شب شد ديديم با اين وضع بخواهيم در اين منطقه و در اين جا استقامت كنيم و بجنگيم مشكله بلافاصله يك طرفي را آنجا پيداكرديم و آنها پيشنهاد دادند و يك تير آن جلو گذاشتيم و يك ده متر عقب تر و يك سنگر ديگر وسط جاده و عقبتر، تا بچه ها حفظ بشوند از اين كار و آن شب نخوابيدند، پاتك جواب دادند و واقعاً اينها خسته و كوفته بودند و اولين چيزي كه بچه ها را حركت مي داد ايمان و تقوا بود . صحنه، صحنه دلخراشي بود شهدا آنجا مانده بودند همچنين مجروحين دو روز آنجا مانده بودند و آه و ناله مي كردند يعني امكانات نبود كه آنها را برساند. شب كه ما آن طرح را پياده كرديم بعضي از بچه ها اعتراض و سروصدا مي كردند. به هر حال با پافشار بعضي از برادران مسئول كه آنجا بودند به آنها گفتيم كه به هرحال اين كار بايد انجام بشود و آن منطقه را بايد حفظ كنيم و همين جمله اي كه امام گفت، شهيد زين الدين به من گفته بود كه جزيره بايد حفظ بشود حتي اگر تانكهاي عراقي از روي جنازه ما رد شوند و به تك تك برادران مي گفتيم كه امام چنين انتظاري از ما دارند و ما هم اگر به خاطر خدا و اسلام آمديم اين منطقه بايد حفظ بشود و بايد تانكهاي عراقي از روي جنازه ما رد شوند . الحمد لله سنگر را آماده كردند و فردا صبح شروع شد و پاتك را زدند ، ساعت 3و 4 صبح بود كه باز آتش شديد شد تا ساعت 2و 3 بعد از ظهر سپس آتش قطع شد و تانكها را قطع كردند و هوا نيروز وارد منطقه شد و با هلي كوپتر ها خيلي تلفات از دشمن گرفت چون در حدود 500 يا 600 يا 700 متر بيشتر فاصله نداشتيم و تلفات سنگيني از دشمن گرفت چند تا تانك و نفربر و ... . بعد آن روز هم دشمن با شكست روبرو شد و تلفات زيادي داد و الحمد لله راه باز شد و وسيله آوردند و يك سري امكانات وارد منطقه شد و به قول معروف تراورس و ديگر امكانات وارد منطقه شده بود و شهدا و مجروحين را جمع كرديم تو را بندازم عراقی ها تو را بخورند عباس کاشیان حسین مداح (بازنشسته بنیاد جانبازان) تعريف مي کند که توی ميدان مين پام قطع شده بود و افتاده بودم توی يکی از شيارها. نگاه که مي کردم مي ديدم حسين توفيقيان هی مي آمده اينجا تيربار می زده و باز مي رفته آنجا آرپی جی ميزده، مي رفت آن طرف تر تک تير انداز مي زده هی اين طرف و آن طرف مي چرخيده تا عراقی ها فکر کند. آنجا چند نفر هستند. بعد مي بينه عراقی ها دارند بالا می آيند. دو قدم که طرف ميدان مين می آيد می بيند مداح افتاده به زبان مهديشهری ميگه: تو اينجا چيکار ميکنی؟ مگه به شما نگفتم بريد پايين. هر کی زخمی شده بر گرده در جواب ميگه پام قطع شده. بعد من را مثل بزغاله روی دوشش گذاشت و بلند کرد. عراقی ها که در دو قدمی ما بودند ديدند که مرا بلند کرده و داشتيم مي رفتيم آمدند ما را بگيرند. آقا اين هم مثل آهو سرازير شد و همچين بدوبدو و زيگزاگ دويد عراقی ها هم که ديدين به آنها نمي رسند شروع کردند به تيراندزی. نکته جالبش اين بود که تکانش ميده و به زبان مهديشهری بهش ميگه تو را بندازم عراقی ها تو را بخورند... اين بحث روحيه بچه های ماست که در اوج سختی و فشار و بی خوابی های شبانه و تيراندازی و اين همه شهيد و اينها به اون جانبازی که يک پايش قطع شده می گويند تو را بندازم عراقی ها بخورند. انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گروه استانهای دفاع پرس - رسول رحمتی؛ زمانی با دوستی، صحبتی بود پیرامون این که دچار شدن عضوی از خانواده و عزیزی از عزیزان انسان به بیماری صعب العلاجی مانند سرطان، سختتر است یا گرفتار آلزایمر و فراموشی شدن او. در همان صحبت دوستانه، جمع حاضر توافق داشتند که هر چند درد و رنج جسمی یک بیمار سرطانی، جانکاه است اما هم امید بهبود وجود دارد و هم فرد تا آخرین روزهای ضعف و فتور، دارای آگاهی و شناخت است و تعامل و تقارب با عزیزان خود را حفظ می کند و می تواند با خدای خویش به راز و نیاز پرداخته و قادر است عارضه جسمی را سبب اتصال قویتر به دنیای درون و عشقبازی با اهل بیت عصمت و طهارت سازد و بهره ها ببرد این اما در مورد یک بیمار دچار مشکل ذهنی و فراموشی متصور نیست و این تنها اطرافیان هستند که باید با بیماری او بجنگند و در هر دم به خود یادآور شوند که او زمانی عزیز و پاره تن آنان بوده و حال حق دارد از محبت و کرامت برخوردار شود. اکنون اگر از بیماری ذهنی مانند آلزایمر که فرد به تدریج، توان بازشناسی عزیزان، خاطرات و حافظه خویش را از دست می دهد، یک گام فراتر رویم به جانبازان اعصاب و روان می رسیم که در اثر موج انفجار یا مواد شیمیایی با رنج و آلام طولانی مدت در معرض عوارض جنگ بودن دچار اعوجاج ذهن شده اند و در این حیطه، گاه صحبت از تدریج نیست بلکه فرد به یکباره به چنان شدت و حدتی دچار آسیب ذهنی می شود که نه تنها خود و اطرافیان خود را باز نمی شناسد بلکه به شخصیتی متفاوت در قامت کودکی فاقد تمییز یا مجنونی دچار هذیان بدل می گردد و حاشا که این بسا صعبتر از هر جانفشانی جسمی است. اگر شهدا در میدان نبرد، سربلند و گردن فراز چشم در چشم مرگ می دوختند و به استقبال آن می رفتند در این میدان، رزمنده ای غیور که روزگاری با دم گرم خود روح افزای جماعتی همراه بوده اکنون به یکباره تبدیل به فردی دیگر در هیئت خیابانگردان شده و ترانه های کوچه باغی و اشعار کودکانه می خواند یا با جملاتی غریب و نامفهوم از عواملی غریب تر سخن می گوید یا بطور غریب و دون شأن گذشته خود صادر می کند که کسی را یارای درک و گاه تحمل آن نیست. حیرتا که این اعظم الرزیه و البلایا را تنها زنان و مردانی درک می کنند که در کسوت مادران، همسران و بستگان یک جانباز اعصاب و روان، کمر همت به خدمت وی بسته اند و حتی مانند یک جانباز جسمی از شیرینی نگاه دلگرم کننده و قدردان یا دعای خیر جانباز نیز بی بهره اند و در مواردی حتی ضرب و شتم هم می شوند و فحش و ناسزا نیز می شنوند و عجبا که تنها عهدی که اینان را بر میثاق نگاه می دارد، همان عهد ازلی و ابدی «و ما رایت الا جمیلا» است و صد البته گاه شدت این گونه آسیب به حدیست که نیاز به خدمات تخصصی و تیمی در این زمینه الزامی می شود تا بیمار، جان و مالی را ناخواسته در معرض خطر نیفکند؛ اگر این سخن به گزاف نبود شاید جانبازی جانبازان اعصاب و روان را بتوان معامله روح دانست در برابر معامله جسم شهدا و دیگر جانبازان و ماندن بر سر پیمان خدمت به این عزیزان، گاه بصیرتی فراتر از عقل و دل معشوق و مشهو. می طلبد که چنین دریادلی در شمار شهود و وصل است و در این بین اما با وجود بزرگ بودن حادثه، باز نه می توان از رحمت خداوند ناامید شد نه از کرامت اهل بیت که گاه درمان و اتکال، توأمان نتایج شگفتی در بهبود این عزیزان دارد و آنچه اهمیت دارد لزوم فراهم آوردن شرایط، تجهیزات و کادرهای تخصصی به منظور ایجاد فضایی آرام و موثر در فرایند بهبود است که اینها که چنین جانفشانی بزرگی را در حق این کشور و دین و آیین کرده اند، شایسته بهترین خدمات هستند و بدون شک تمام مسئولان و فرد فرد مردم در این زمینه، مسئول تلقی می شوند تا هر آنچه در بضاعت دارند به میدان آورند و فراموش نکنیم اگر امروز ما در کمال آرامش و اقتدار، ره به راه اربعین سپرده و جهانی را مبهوت سرافرازی شیعه می سازیم، مدیون همین جوانانی هستیم که نه جسم که روح و روان خود را با خدای خویش معامله کرده اند.حال باید همه ما به فکر این عزیزان باشیم و هرکس به نوعی از این بزرگواران که از خودگذشتگی کردند دلجویی کنیم و دین خود نسبت این شهیدان زنده ادا کنیم
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
7 مهر 1396 هجری شمسی برابر با 8 محرم 1439 هجری قمری و 29 سپتامبر 2017 میلادی کد خبر: ۲۵۷۸۹۹ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۵ - 29September 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (7 مهر) • عملیات کوچ ایذایی در منطقه سلیمانیه توسط سپاه (1359 ه.ش) • شهادت روحانی مبارز «سیدعبدالکریم هاشمی نژاد» توسط منافقین کوردل (1360 ه.ش) • شهادت سرلشکر شهید ولی الله فلاحی (1360 ه.ش) • شهادت سرتیپ خلبان شهید جواد فکوری (1360 ه.ش) • شهادت شهید یوسف کلاهدوز (1360 ه.ش) • شهادت شهید موسی نامجو (1360 ه.ش) • شهادت سردار شهید محمدعلی جهان آرا (1360 ه.ش) • عملیات والفجر 4 (1362 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی (1395 ه.ش) • روز بزرگداشت فرماندهان شهید دفاع مقدس • روز بزرگداشت شمس • روز آتشنشانی و ایمنی
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس از ایلام، هرگاه صحبت از دفاع مقدس می شود، 31 شهریور 59 به یاد می آید، روزی که سرآغاز تجاوز همه جانبه ی دشمن بعثی به ایران اسلامی و آغاز صفحات تقویم 8 ساله ی دفاع مقدس است، تقویمی سرشار از روزهای پرفراز و نشیب که برگ برگش آغشته به نام مبارک شهدایی شده که در راه حفظ دستاوردهای انقلاب جان خود را فدا کردند. از جای جای ایران از شرق تا غرب، جنوب تا شمال که عبور می کنی، تابلوی ورودی هر شهر و روستایی مزین به نام و عکس شهدای گرانقدری است که با لبیک به فرمان رهبرشان برای دفاع از میهن، خود را به مرزهای غربی و جنوبی رساندند و در راه آرمان های مقدسشان به شهادت رسیدند، از کردستان تا قصرشیرین، از سومار تا مهران، از دهلران تا خرمشهر، فاو، جزیره مجنون و... تقویم هنوز به 31 شهریور نرسیده اما جنگ در ایلام از ابتدای سال 59 و ماههاست که آغاز شده، دشمن بعثی بارها و بارها مرزهای غربی در محدوده ی شهرهای مهران و دهلران را مورد تجاوز قرار داده و نیروهای سپاه تازه تاسیس استان ایلام در کنار ژاندارمری با کمترین امکانات به پاسداری از مرزها پرداخته و به تناوب شاهد درگیری هایی با دشمن بوده و به تبادل خمپاره ای می پردازند. روز بیستم شهریورماه 59 آفتاب داغ تابستان بر شن های دشت مهران می تابد و هر لحظه بر آتش دشمن افزوده می شود و پاسداران ایلامی خستگی ناپذیر از خاک وطن دفاع می کنند، منطقه ی بهرام آباد مهران محل تبادل سنگین آتش خمپاره است و جوانی 23 ساله در حال خرج گذاری خمپاره های 120 و پاسخ به آتش دشمن. مختصری از زندگینامه شهید «روح الله شنبه ای»، متولد سال 1336 پرورش یافته ی خانواده ای مذهبی و انقلابی در ایلام که توانست با سعی و تلاش تا مقطع دیپلم تحصیل نمیاد . ایشان در مبارزه با رژیم طاغوت نیز حضوری فعال داشته و پس از پیروزی انقلاب، به عضویت سپاه پاسداران درآمده و فرماندهی اطلاعات عملیات سپاه ایلام را عهده دار شده بود. دقایقی از آتش دشمن کاسته می شود و فرصتی برای استراحت پیش می آید، روح الله به همراه همرزمانش در جویباری که در آنجاست غسل شهادت می کنند و سپس دقایقی را با خود خلوت می کند و کنار سنگر مشغول نوشتن بر روی تکه مقوایی (جعبه خمپاره) می شود. آخرین دست نوشته سر دار رشید اسلام شهید شنبه ای ،لحظاتی قبل از شهادت که بر روی مقوای جعبه خمپاره ،در حین نبرد نوشته شده است : بسم الله الرحمن الرحیم به خدا راهم را تشخیص داده ام و خدا را دیده ام و هدف و مقصد را شناخته ام . دشمن را نیز به عیان دیده ام، پس چرا بر این مرکب خوشبختی که گاهی می باشد، به سوی الله به پیش نتازم و قلب دشمنان حق و حقیقت را آماج گلوله هایم قرار ندهم و در این راه به نوشیدن شربت شهادت چون دیگر برادرانم نائل نگردم . روح الله شنبه ای همرزمانش تصور می کنند در حال ثبت گِراهاست، دقایقی بعد مجدد به پای خمپاره انداز رفته و مشغول شلیک می شود که به ناگاه خمپاره ی دشمن کنار او می افتد و کوهی از گرد و غبار اطرافش را فرا می گیرد، همرزمان به سوی او شتافته که در حال سجده ی خون است، شهادتین را بر زبان می آورد و در بیستمین روز از شهریورماه 1359 در منطقه مرزی بهرام آباد به آسمان پرواز می کند. مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح (ع) قرار دارد. روحشان شاد ،یادشان گرامی باد ، راهشان پررهرو باد انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
بر اثر حمایت غرب از رژیم عراق و تحریک آمریکا هواپیماهای عراقی در بیست و یکم مرداد ماه 1365 برای اولین بار جزیره سیری مهمترین پایانه نفتی ایران بعد از خارک را بمباران کرد. کد خبر: ۲۵۹۸۷۸ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۰ - 29September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، بر اثر حمایت غرب از رژیم عراق و تحریک آمریکا هواپیماهای عراقی در بیست و یکم مرداد ماه 1365 برای اولین بار جزیره سیری مهمترین پایانه نفتی ایران بعد از خارک را بمباران کرد و خسارات زیادی بر آن وارد آورد. عراق در عین حال، جنگ نفتکش ها را نیز شدت بخشید و به نفتکش های بیشتری حمله کرد. حمله های موثر هواپیماهای عراق به تاسیسات و پایانه های نفتی ایران موجب کاهش صادرات نفت ایران گردید و درآمد نفت ایران را به شدت پایین اورد. انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رزمندگان بسیاری در سالهای دفاع مقدس در جبهههای جنگ حاضر شدند؛ اما تنها رزمندهای که امام(ره) بر پیشانیاش بوسه زد چه کسی بود؟ کد خبر: ۲۶۰۰۱۸ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۷ - 29September 2017 به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید صیاد شیرازی در خاطرهای رابطه ارادتمندانه میان رزمندگان و امام را اینگونه نقل میکند: بعد از پیروزی در عملیات والفجر 2 (عملیات منطقه حاج عمران) به محضر امام رسیدیم. تعدادی از رزمندگان اسلام که در عملیات شرکت داشتند، افتخار دیدار با امام را در حسینیه جماران پیدا کردند. آنها دسته دسته وارد حسینیه میشدند و هر بار لحظاتی مداحی میشد سپس بچهها بعد از دیدار با امام جایشان را به دیگران میدادند. مابین این دیدارها یکی از رزمندگان پاک و مخلص بسیجی به نام مرتضی جاویدی که بعدها در زمره پاسداران کادر رسمی قرار گرفت از طرف فرماندهی محترم کل سپاه و اینجانب به عنوان اسوه رزمندگان به محضر امام معرفی شد.
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:36 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در شهریور 1365 نبردی دریایی بین ایران و عراق رخ داد که به عملیات کربلای 3 موسوم شد. با اجرای این عملیات محدود در دریا فصل جدیدی در جنگ تحمیلی به وجود آمد و عنصر تازهای وارد معادله و موازنه گردید. کد خبر: ۲۵۹۸۸۰ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۰ - 29September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در شهریور 1365 نبردی دریایی بین ایران و عراق رخ داد که به عملیات کربلای 3 موسوم گردید. با اجرای این عملیات محدود فصل جدیدی در جنگ تحمیلی باز به وجود آمد و عنصر تازه ای وارد معادله و موازنه گردید. که پس از آن در جنگ های محدود ایران و آمریکا در خلیج فارس اهمیت حیاتی خود را نشان داد. این عنصر، حضور عملیاتی سپاه در میدان دریایی جنگ تحمیلی است. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بعد از شش سال حضور مداوم و رو به توسعه در جنگ های زمینی بین ایران و عراق و پس از دو سال و نیم تجربه عملیات آبی و خاکی تجربه جنگ دریایی را شروع کرد. جنگی که لا جرم ویژگی های خاص از نوع جنگ های زمینی سپاه را همراه داشت. از جمله اینکه نظیر عملیات زمینی در شرایط فقدان کمترین امکانات ضروری بایستی برابری و ابتکاری متکی باشد که تنها میزان عالی از ایمان بصیرت، اراده جهاد، جسارت و شهادت طلبی در نیروهای عمل کننده می توانست آن را عملی و محقق سازد. در کنار ماموریت محوله در فاو نیروی دریایی سپاه همچنین ماموریت یافت که همزمان به دو اسکله البکر و المیه عراق تک کند. انتهای پیام/
[ جمعه 7 مهر 1396 ] [ 3:36 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
عملیات والفجر 9 اولین عملیات از سلسله نبردهای مربوط به استراتژی تعقیب دشمن در جبهه شمال غرب است. کد خبر: ۲۵۹۸۸۱ تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۶ - ۱۴:۰۰ - 29September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، عملیات والفجر 9 اولین عملیات از سلسله نبردهای مربوط به استراتژی تعقیب دشمن در جبهه شمالی است. این عملیات در منطقه چوارتا با طراحی و فرماندهی سپاه پاسداران در سه محور اجرا شد و نیروهای خودی توانستند در دو مرحله به اهداف مورد نظر همچون ارتفاعات کوخ نم نم، ناصر، ماماخلان، موبران، پلنگه سور و قله کاژال پیر (کچل) که از بلندترین قلل منطقه است، دست یابند. چند روز پس از پایان عملیات که در نیمه دوم سال 1364 آغاز شده بود و تحویل خط به نیروهای پدافندی، در حالی که مناطق به تصرف درآمده، هنوز به طور کامل تثبیت نشده بود. نیروهای عراقی در حملاتی توانستند همه مناطق تصرف شده را باز پس گیرند. نکته حائز اهمیت همزمانی این عملیات با عملیات والفجر8 بود. یعنی درحالی که توان اصلی سپاه در منطقه فاو درگیر بود، یگان های تازه تاسیس سپاه عملیات والفجر9 را انجام دادند و توانستند در یگان های تازه تاسیس سپاه عملیات والفجر9 را انجام دادند و توانستند در تهاجم خود کاملا موفق باشند و چنانچه نیروهای پدافندی جایگزین آن ها قادر به حفظ منطقه می شدند. نیروهای ایران در منطقه سلیمانیه به موقعیت ممتازی دست می یافتند. به این ترتیب این عملیات نشان داد در صورت گشودن دو جبهه همزمان علیه ارتش عراق، توان دشمن تجزیه می شود و قادر نخواهد بود در دو جبهه مجزا و به طور همزمان به مقابله برخیزد. این عملیات در جبهه شمالی سلیمانیه- چوارتا، با رمز یا الله در پنجم اسفند 1364 آغاز شد. انتهای پیام/
آغاز عملیات مینروبی توسط نیروی دریایی
ادامه مطلب
روایتی از جانفشانی شهید «زین الدین»
ادامه مطلب
معامله روح با خدا
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (7 مهر)
ادامه مطلب
اولین شهید دفاع مقدس ایلام کیست؟
ادامه مطلب
تهاجم عراق به مهمترین پایانه نفتی ایران
ادامه مطلب
تنها رزمندهای که امام(ره) بر پیشانیاش بوسه زد
این چهره دلاور که از خطه فارس (روستایی نزدیک فسا) بود در این عملیات در سمت فرماندهی یکی از گردان های تیپ 33 المهدی حماسه آفرینی میکرد و حدود یک هفته در حالی که در محاصره تنگ دشمن قرار داشتند راه حاج عمران به تنگه دربند را قطع کرده و زمینه پیروزی رزمندگان اسلام را فراهم کرده بود.
بعد از معرفی جاویدی (که بعدها به فیض شهادت رسید) سر و صورت و پیشانی و دست امام را بوسید و آرام کنار فرمانده اش قرار گرفت. در این لحظه صحنه جالبی رخ داد و آن این بود که امام بزرگوار با آن قامت بلند و مبارکشان خم شده و به پیشانی آن بسیجی دلاور بوسه زدند. از دیدن این منظره عشق و علاقه عمیق امام را به فرزندان بسیجی خود دریافتم.
انتهای پیام/ 121
ادامه مطلب
ورود سپاه به عملیات دریایی
ادامه مطلب
تعقیب دشمن در جبهه شمال غرب
ادامه مطلب