برای ملکی که دوباره شهید شد
مهدی ملک آبادی، جانباز ۸ سال دفاع مقدس به شهادت رسید. حبیب احمدزاده دوست و همرزم شهید ملکآبادی چند خطی درباره او نوشته است.
|
به گزارش گروه سایررسانه های دفاع پرس، دیشب خبرش را از پرویز شنیدم که مهدی برای باردوم شهید شد. بار اول که خمپارهای کنارش منفجر شد، در زمان محاصره شهرآبادان بود، شکمش باز شده و آن بچه ١٢ ساله با شجاعت شکم باز را در دو دست جمع کرده تا بتواند از جا برخاسته و خود را به کسی برساند و سپس ناتوان از پا افتاده بود، مرده پنداشته و به سردخانه منتقلش کرده بودند، مثل هزاران مردم بیگناه دیگر شهرهای ابادان، خرمشهر، سوسنگرد و ....روزبعد، کسی به زنده بودنش پی برده و انتقال به اطاق عمل و بعد سالها در جبهه مانده بود با حدود بیش از یک متر و نیم روده پلاستیکی، و دردهای شدید، مادرش را که رختشوی بیمارستان شرکت نفت بود قبلتر خمپاره ای به شهادت رسانده بود در میان تمام آن رختهای خونین بقیه رزمندگان، ... و بعدها شد قبضهچی مدافع شهر در مقابل همه آن توپخانهها و خمپارههای از خدا بی خبر که مردم را بدون نگاه کردن به شناسنامه، قومیت، نژاد، دین و تفکیک لباسی به شهادت میرساندند.
چقدرشبانه با همان تن کوچکش و دردهای جانکاه کمک میکرد تا از انبار سپاه و ارتش مهمات بدزدیم، تا شاید بتوان کاری کرد برای آن همه مردم رها مانده در مقابل توپخانههای دشمن، و به شوخی میگفتیم ما تنها ادمهای خلقت خدا هستیم که صرفا برای دفاع از مردم شهر و به واسطه این دزدیها و دروغهای کاملا خالص و بیریا ، به بهشتش میرویم...
میدانم که او درتمام این سالها، با دردهای وحشتناکش زیست ولی این را نمیدانم و تعجب که چگونه هرگز خنده از لبهایش دور نمی شد...
قبضهچی کوچولوی من، دیشب برای همیشه ارام گرفت، او باز هم شهید شد، خدا کند این بار اشتباه نشده باشد، بگذاریمش بعد از سی و اندی سال، یک شب هم بدون دارو، بیدرد بخوابد، از ته دل میدانم که مهدی ملک ابادی عزیزم هم به این خواب خوش راضی است...
اگر آن دنیا، آن چند ملک همیشه طلبکار، ازت سراغ اعمال خوبت را گرفتند بگو من هم ملک هستم، ملک آبادی مهمات دزد، قول میدهم آنها هم خواهند گفت: بهشت خدا گوارای وجودت، پس بزرگمرد کوچکم، من هم میگویم ای ملک سارق مهمات، آن بهشت خدا، هر آنگونه که هست، گوارای وجودت...
منبع:تسنیم
ادامه مطلب
[ دوشنبه 16 فروردین 1395 ] [ 4:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، براساس شواهد، مدارک و خاطرات، هم جریانهای مبارزاتی و هم ساواک، حضرت آیتالله خامنهای را به عنوان رهبر اصلی مبارزات مشهد میشناختند.
[ دوشنبه 16 فروردین 1395 ] [ 4:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (29 اسفند 1394)
• تصویب ملی شدن صنعت نفت ایران (۱۳۲۹ش)
• تاکید حضرت امام خمینی(ره) بر عزای ملی در نوروز ۱۳۴۲ شمسی (۱۳۴۱ ش)
• افتتاح رسمی «سازمان تلویزیون ملی ایران» (۱۳۴۵ ش)
• رحلت فقیه عارف و مجتهد برجسته آیت الله «احمد حجتی» (۱۳۷۶ ش)
• تهاجم نیروهای متحد آمریکایی و انگلیسی به عراق (۱۳۸۱ ش)
• شهادت شهید علی اصغر جعفریان اول فخرآباد (۱۳۶۰ش)
رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (19 مارس 2016)
• یورش نظامی امریکا و انگلیس به عراق و آغاز جنگ سوم خلیج فارس (۲۰۰۳م)
[ شنبه 29 اسفند 1394 ] [ 3:00 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ابراهیم سنگتراشان از نیروهای لشکر 17 در عملیات بدر در گفتگو با خبرنگار دفاع پرس در قم می گوید: اواخر اسفند سال 1363 در منطقه عملیاتی بدر در قسمت جنوبی جزیره مجنون بودیم. قبل از عملیات، به اتفاق حاج غلامرضا جعفری فرمانده لشکر 17 و شهیدانی چون شهید سید محمد میرقیصری فرمانده گردان پیاده حضرت رسول(ص)، شهید اسماعیل صادقی رییس ستاد لشکر 17 امام علی بن ابی طالب(ع)، شهید جواد دل آذر، شهید صحفی و ... روی یکی از پدهایی که در داخل آب برای استقرار نیروها و امکانات ایجاد شده بود، مستقر بودیم، فرماندهان در حال بررسی نقشه منطقه بودند، چیزی نگذشت که هواپیماهای دشمن شروع کردند به بمباران منطقه و تیراندازی به سمت نیروها، بر اثر اصابت گلوله های تیربار، سید محمد میرقیصری که دو روز قبل برادرش سید احمد نیز شهید شده بود و خودش هم در شروع عملیات، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و باند پیچی شده بود، دوباره هدف قرار گرفت و در دم شهید شد، شهید صحفی هم همین طور و ما شاهد لحظات جان دادن این عزیزان بودیم.! اسماعیل صادقی هنوز نیمه جانی در بدن داشت.
پیکر مطهر شهدا و پیکر نیمه جان اسماعیل را با قایق به عقب انتقال دادیم. شهید اسماعیل صادقی ظاهرا یک نفر بود اما مطابق چندین نفر عمل می کرد. ابهت خاصی در فرماندهی و مدیریت داشت، لب آبراه می ایستاد، همه چیز را بررسی و کنترل می کرد و کسی بدون اجازه و هماهنگی وی حق تردد نداشت.
حجت الاسلام علی صادقی برادر شهید صادقی ادامه جریان را چنین روایت می کند: دو روز مانده بود به عید که متوجه مجروحیت اسماعیل شدیم و به همراه مادر، خود را به اهواز رساندیم. پس از آن که با پیکر نیمه جان برادرم مواجه شدیم، از آنجا که از ناحیه سر دچار آسیب جدی شده و با تنفس مصنوعی زنده بود، درخواست کردیم وی را برای درمان به تهران انتقال دهند. در آن زمان، محسن رضایی فرمانده وقت سپاه را در اهواز دیدیم. او را قبل از این در مجلس چهلم شهید زین الدین در قم دیده بودیم. لذا با هماهنگی وی مقدمات انتقال شهید صادقی به تهران فراهم شد. پس از این که چندین بار پرواز هواپیما به خاطر تهدید حملات هوایی دشمن، به تعویق افتاد، برادرم را به بیمارستان امام سجاد(ع) تهران انتقال دادیم. موقع تحویل سال 1364 بود و ما در بیمارستان منتظر عمل بودیم. به خاطر حملات هوایی مرتب برق قطع می شد تا اینکه دقایقی پس از تحویل سال نو، اسماعیل عزیز به فوز عظیم شهادت رسید و پیکر مطهر این شهید بزرگوار و فرمانده رشید سپاه اسلام را برای خاکسپاری در گلزار شهدای علی بن جعفر(ع)، به قم انتقال دادیم.
[ شنبه 29 اسفند 1394 ] [ 3:00 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گروه حماسه و جهاد دفاع پرس- محمد ایرانی؛ اینجا اهواز است. هنوز چند دقیقه ای نگذشته که می ایستیم. برای نماز اول وقت باید پیاده شویم. یک جای پرت وسط بیابان. چند سرباز هم هستند. یک آلونک و سنگر کوچکی هم در گوشه ای از محل وجود دارد. سیم خاردار و کانال آب نشانگر استراتژی بودن آن در هشت سال دفاع قدیسانه است. نماز باصفایی خواندیم. بعد از نماز گفتند "می خواهیم به قتلگاه برویم."
بر بلندای تل ایستاده است. دستش را سایبان چشمانش قرار می دهد. نگاهی به گودی قتلگاه می اندازد. با دقت. گرد و خاک جلوی همه چیز را گرفته است. سراسیمه برمی گردد. کنار بچه ها زانو می زند. دور عمه را می گیرند. دستی روی سر بچه ها می کشد. دوان دوان بر بلندای تل، قامت راست می کند. برق خنجر را می بیند. گرد و خاک بلند می شود. اسب ها آن اطراف زیادند. خون جاری می شود. گرد و خاک اجازه نمی دهد بفهمد خون چه کسی است. صدای "هل من ناصرا ینصرنی" قطع می شود. می افتد. همان جا می نشیند. گرد و خاک هم دیگر نشسته است. عمه ی سادات نگاه می کند. صدای هلهله به آسمان می رود. "قُتل حسین بکربلا عطشانا"
سربازی جلو می افتد. با نور گوشی، راه دیده می شود. تاریک است. به لبه ی سیم خاردار می رسیم. می نشینیم. آنطرف را نشان می دهد. "آنجا پاسگاه مرزی عراق است" ما چیزی نمی بینیم. "شب ها اجازه نداریم کسی را برای بازدید بیاوریم اما شهدا شما را طلبیده اند." پرچم سرخی که زیر آن نشسته ایم با "نسیمی جان فزا" به حرکت درمی آید.
راوی که پسر جوانی است از گردان کمیل می گوید. همان ها که در کانال پشت سرمان قتل عام شدند. از کانال حنظله می گوید که بعد از سیم خاردارهاست. از ساعت ها پیاده روی و تشنگی شان می گوید. از لحظه ی شهادتشان می گوید. تعریف کن. اینجا بچه ها خیلی حسینی شدن. انگار کربلاست. حاج همت می گوید فقط قطع نکن. حرف بزن. وارد کانال شدند. علی اکبر را به دوش می گیرد و برمی گرداند به خیمه ها. تیرخلاص به بچه ها می زنند. همه زخمی و تشنه اند. علی اصغر را روی دست می گیرد و آب می خواهد. تیر به او می دهند. بعدی را هم زدند. دارند به ما نزدیک می شوند. بالای سر عباس می رسد. این بدن را نمی شود برگرداند. تکه تکه شده است. حاجی کسی را بیاور پشت بیسیم برایمان روضه عباس بخواند. حاجی به پهنای صورت اشک می ریزد. نمی تواند کاری بکند برای بچه هایش. سلام ما را به امام برسانید. نتوانستیم منطقه را آزاد کنیم اما از هرچه داشتیم... حرف بزن. حرف بزن.
اشک می ریخت. صدای زاری کردنش امان همه را بریده بود. "این بچه چرا انقدر گریه می کند؟" "پدرش را می خواهد." بهم ریخته ایم. صدای ناله زدنهایمان به آسمان می رود. دیگر فکر کنم پاسگاه عراقی ها متوجه حضور بسیجی ها شده است.
"چندوقت پیش جنازه یکی از شهدا که پیدا شد و فرستادیم عقب واسه خانوادش. این شهید یه دختر بیست و چندساله داشت..." گفتند "چطور آرام می شود؟" سر پدرش را برایش آوردند در خرابه... آن را بغل کرد. "دخترشهید اصرار کرد که کفن را باز کنند. فقط چند تکه استخوان در کفن است. استخوان دست پدرش را برداشت و کشید روی سر خودش؛ نمی دانید چه لذتی دارد نوازش دست های پدر..." در خرابه. سر را بغل کرد. "بابای خوبم باهام حرف بزن..."
[ شنبه 29 اسفند 1394 ] [ 2:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (28 اسفند 1394)
• اجتماع جمعیت زیادی از مردم تهران در موافقت و مخالفت با جمهوری «رضاخانی» (۱۳۰۲ ش)
• رحلت فقیه و مورخ بزرگوار شیعه آیت الله «ملامحمد هاشم خراسانی» (۱۳۱۲ ش)
رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی (18 مارس 2016 )
• مرگ «آرتور بالفور» یکی از بانیان انگلیسی تأسیس رژیم غاصب صهیونیستی (۱۹۳۰م)
[ جمعه 28 اسفند 1394 ] [ 1:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس از شیراز، پس از سالها انتظار، در سال 1338 خانواده متدین و مذهبی کدخدا به آرزوی دیرینه خود رسیدند و سید محمد در پولک بارانِ اشک و ستاره، چشمان آفتابی خود را به بیکرانگی آسمان گشود.
وی در بحبوحه پیروزی انقلاب موفق به اخذ مدرک دیپلم هنرستان گردید. شهید کدخدا که در دوران پرشکوه پیروزی انقلاب از هیچ کوششی جهت بر پایی نظام اسلامی دریغ نداشت بعد از پیروزی انقلاب نیز با عضویت در سپاه پاسداران، خود را آماده دفاع و حراست از دستاوردهای انقلاب نمود.
سید محمد کدخدا پس از مدتی راهی اقلید گردید و فرماندهی سپاه این شهر را به عهده گرفت. عملیات های رمضان، فتح المبین، بیت المقدس، کربلای 4و5، والفجر 8، برگ هائی زرین از رشادت های اوست که در تاریخ جاویدان هشت سال دفاع مقدس به ثبت رسیده است. شهید کدخدا در مدت زمان حضور در جبهه مسئولیت های مختلفی را عهده دار گردید که از آن میان می توان به مسئولیت خطیر او در ستاد تیپ امام سجاد(ع) اشاره کرد.
وی علاوه بر موارد یادشده مدتی نیز به عنوان جانشین فرماندهی گردان امام حسین (ع) به انجام امور محوله پرداخت. سردار شهید سید محمد کدخدا در سال 1359 همسری شایسته برگزید که ثمره این ازدواج فرخنده 3 فرزند می باشد. وی چند روز قبل از به دنیا آمدن آخرین فرزندش در تماسی تلفنی تولد او و پرواز آسمانی خود و سه یار همرزمش کمال، جمال و مهدی ظل انوار را به خانواده بشارت داد و نام خود را بر آن مسافر غریب نهاد.
سردار شهید سید محمد کدخدا سرانجام در عملیات کربلای 5 آخرین زخم نیاز را بر جان پذیرفت و در سماعی روحانی در خاک وخون غلطید. کربلای شلمچه در پسینگاه دی ماه 1365 در غروبی خونین و اندوهبار عروج ملکوتی مردانی از قبیله اشراق را شفق شفق خون گریست. پیکر معطر سردار شهید سید محمد کدخدا یک هفته بعد از شهادت بر دستهای هزاران عاشق دلسوخته در شیراز تشییع و در گلستان دارالرحمه این شهر به خاک سپرده شد.
پدر شهید میگوید: برای سید محمد کفش نو خریدم. با تردید نگاهی به کفش ها انداخت، بی معطلی جفت کفش ها را برد و زیر آب گرفت. از این رفتار عجیبش عصبانی شدم. گفتم: «پسر! این چه کاریه می کنی؟کفش خراب می شه»گفت: «پدر دوستم تازه فوت کرده، نمی خوام با دیدن کفش های نو من احساس بی پدری بکنه.»
اوایل گشایش سپاه در شیراز، سید محمد برای نام نویسی مراجعه کرد. جزو اولین پاسدارهای شیراز بود. هر چه من و سایر خانواده به او اصرار کردیم که وارد سپاه نشود، قبول نکرد. می گفت:«من این شغل را دوست دارم.» به سید محمد گفتم: «تمام مخارج سفر و هزینه اقامتت در آمریکا را می دهم برو آن جا ادامه تحصیل بده.»گفت: «نه آن جا فساد زیاد است. غذایش حرام است. من یک ایرانی ام و ایران را دوست دارم. » گفتم: «ما از این جا غذا برایت می فرستیم، باز هم قبول نکرد و از سپاه بیرون نیامد.»
یکی از همرزمان شهید کدخدا می گوید: در مقر لشکر با یکی از برادران بسیجی کنار ماشین گردان ایستاده بودیم و صحبت می کردیم. سید محمد هم به جمع ما پیوست. میان صحبت ها، سید محمد بدون جلب توجه سرش را پایین آورد و بی مقدمه دست بسیجی را که به شیشه ی ماشین تکیه داده بود، بوسید. دوست ما خیلی ناراحت شد. با ناراحتی گفت: «سید چرا این کار را کردی؟» سید خندید و گفت: «وقتی امام می گوید: «من دست بسیجی ها را می بوسم، ما هم باید این کار را بکنیم، ما باید پای شما را ببوسیم.»
[ جمعه 28 اسفند 1394 ] [ 1:06 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس از یزد، سردار شهید شابلی در سال 1341 در شهرستان اردکان در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و در آغوش پرمهر پدر و مادر پرورش یافت.
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در اردکان با موفقیت پشت سرنهاد و چون علاقه به دروس فنی داشت به هنرستان فنی اردکان رفته و در رشته برق مشغول به تحصیل شد.
این دوران همزمان به وقوع انقلاب بود، وی در فعالیت های انقلاب دوش به دوش دیگر دانش آموزان حرکت می کرد و پس از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی به عضویت سپاه پاسداران در آمد و به خیل رزمندگان اسلام پیوست و در صحنه های متعدد جنگ تحمیلی به حماسه آفرینی پرداخت و در نهایت مسئولیت توپخانه تیپ 18 الغدیر را به شرطی پذیرفت که همیشه در عملیاتها حضور یابد.
در اسفند سال 63 در عملیات بدر در شرق دجله با سمت مسئول توپخانه تیپ 18 الغدیر به آرزوی دیرینه اش شهادت در راه خدا رسید.
گزیده ای از وصیت نامه شهید:
در حراست از خط ولایت فقیه که همان خط سرخ انبیاء است کوشش نمائید و با حضور دائم خویش در صحنه به ضد انقلاب و خفاش صفتان که چشم دیدن آفتاب این انقلاب را ندارند مجال و فرصت ندهید.
[ جمعه 28 اسفند 1394 ] [ 1:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 28 اسفند 1394 ] [ 1:04 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، حاج کاظم نجفی رستگار در نخستین روزهای بهار سال ۱۳۳۹ در شهر ری به دنیا آمد.مانند دیگر کودکان هفت سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس سوم دبیرستان درسش را ادامه داد. پس از آن در صف عناصر انقلابی قرار گرفت.
منبع:مشرق
ماجرای سومین دستگیری مقام معظم رهبری در سال ۴۶
همانطور که در خاطرات حجتالاسلام رحیم مروی آمده است: «راس مبارزه مشهد خیلی روشن و صریح، حضرت آیتالله خامنهای بودند. دولت و دستگاه پهلوی هم دقیقا نقش اساسی و محوری آیتالله خامنهای را تشخیص داده بود.» از سوی دیگر از آنجا که ایشان هم از نظر سیاسی و هم از لحاظ علمی، مذهبی، فقهی و کلامی آگاه بودند لذا محور حرکت فکری و مبارزاتی مشهد محسوب میشدند و بدین ترتیب همواره موجب حساسیت ساواک میشدند.
شیوه مبارزاتی آیتالله خامنهای گستره وسیعی را شامل میشد؛ به طوری که ایشان هم با ترجمه و انتشار کتاب سعی در نشر افکار و آرای انقلابی داشتند و هم با منبر رفتن، سخنرانی کردن، تربیت شاگرد و کادرسازی و ارتباط با گروههای سیاسی.[1]
*پیشزمینههای سومین دستگیری حضرت آیتالله خامنهای
مبارزات آیتالله خامنهای از اوایل دهه چهل موجبات سوءظن ساواک نسبت به ایشان را فراهم کرده بود به طوری که در سال 1342 دوبار توسط نیروهای امنیتی رژیم پهلوی مورد بازجویی قرار گرفته و بازداشت شدند. از این پس بود که ساواک با شناخت این چهره مبارز، کوشید تا فعالیتهای ایشان را تحت نظر بگیرد. در این بین برخی فعالیتهای مبارزاتی آیتالله خامنهای پیشزمینههای سومین بازداشت ایشان توسط عوامل امنیتی را فراهم کرد.
1- اعتراض به تبعید امام(ره)
پس از تبعید امام خمینی (ره) به ترکیه آیتالله خامنهای با نگارش نامهای به دولت امیرعباس هویدا ضمن انتقاد نسبت به اوضاع نابسامان کشور به تبعید امام (ره) اعتراض کردند. علاوه بر این، ایشان جزو کسانی بودند که همراه با علمای مشهد در اعتراض به تبعید امام خمینی (ره) مرتب در جلسات شرکت میکردند.[2]
2- تشکیل گروه یازده نفره با هدف نظم دادن به مبارزه
یکی دیگر از اقدامات ایشان در این زمان عضویت و فعالیت در گروه یازده نفرهای بود که با هدف تقویت و اصلاح حوزه علمیه قم برای مبارزه با رژیم پهلوی شکل گرفته بود. اعضای این گروه در این مرحله از مبارزه به این نتیجه رسیده بودند که بدون برنامهریزی، سازماندهی و تشکل، موفقیت کمتری خواهند داشت. گروه 11 نفره همچنین در دوران تبعید امام (ره)، برنامهریزی جریان مبارزات و تداوم آن را بر عهده داشتند. از این گروه به عنوان اولین تشکیلات سری حوزه علمیه قم یاد میشود، فعالیت این گروه در اواخر سال 1345 توسط ساواک کشف و به دنبال آن برخی از اعضا دستگیر و برخی دیگر، از جمله آیتالله خامنهای تحت تعقیب قرار گرفتند. [3]
3- بنیانگذاری جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و ترسیم خط فکری مبارزه
در کنار این فعالیتها، جلسات دیگری نیز به راه افتاد که در آن، بنیان جامعه مدرسین امروز پیریزی شد. این جلسات و تصمیماتی که در آن گرفته میشد، فضای حوزه علمیه قم را تغییر داده و فضای بسته آن را باز کرد. آیتالله خامنهای در همین ایام مخفیانه با ترجمه و انتشار کتاب به ترسیم خط فکری مبارزه پرداختند. در این بین ترجمه و انتشار کتاب «آینده در قلمرو اسلام» را میبایست یکی از پیشزمینههای دستگیری مجدد ایشان دانست.
4- اعتراض به تبعید آیتالله قمی
در فروردین سال 46، آیتالله سید حسن قمی به دنبال یک سخنرانی در اعتراض به آییننامه جدید وزارت فرهنگ که تهدیدی علیه استقلال روحانیت تلقی میشد دستگیر و تبعید شد. در پی دستگیری آیتالله قمی، بلافاصله آیتالله خامنهای از آیتالله میلانی خواستند تا به این اقدام واکنش نشان دهد. در چنین شرایطی ساواک با اطلاع از فعالیتهای آیتالله خامنهای و حمایت ایشان از آیتالله قمی، دستگیری و بازداشت ایشان را در دستور کار قرار داد.
براساس ارزیابی ساواک، فعالیتهای آیتالله خامنهای «مصالح رژیم پهلوی» را به خطر میانداخت. بدینترتیب دستور دستگیری ایشان در روز دوازدهم فروردین صادر شد.
سرتیپ بهرامی، رئیس ساواک خراسان، از شهربانی خواست تا ایشان را فورا بازداشت کرده و تحویل ساواک دهند. لذا در 14 فروردین همان سال، آیتالله خامنهای در حالی که در مراسم تشییع پیکر آیتالله شیخ مجتبی قزوینی حاضر بودند توسط شهربانی مشهد دستگیر و به اداره ساواک منتقل شدند.
پس از بارجوییهای اولیه، اداره دادرسی ارتش در بیست و ششم فروردین حکم بازداشت موقت ایشان را صادر کرد. با فرا رسیدن ماه محرم، حضرت آیتالله خامنهای ضمن برگزاری نماز جماعت در زندان به ایراد سخنرانی هم میپرداختند. گفتنی است که در تمام این مدت ساواک حتی اجازه ملاقات را نیز از ایشان منع کرده بود.
پس از چند جلسه بازجویی، در نهایت دادگاه نظامی، ایشان را به دلیل «برخی پاورقیهای موجود در کتاب «آینده در قلمرو اسلام»و تحریک طلاب برای تظاهرات علیه تبعید آقای سید حسن قمی» به سه ماه حبس محکوم کرد.
حضرت آیتالله خامنهای در دوران طاغوت، با نگاه عقیدتی به نهضت اسلامی و پرورش فکری مردم بر آن مبنا، مبارزات خود را ادامه دادند. ایشان با برگزاری جلسات تفسیر برای طلاب علوم دینی و دانشجویان و ایراد سخنرانی برای اقشار مختلف مردم میکوشیدند مبانی دینی ـ اعتقادی آنان را تقویت کنند. ایشان همچنین در طول دوران مبارزه، تلاش کردند تا با اخذ مبانی مبارزه از قرآن و حدیث به تربیت نسلهای جدید مبارزین و انقلابیون براساس اندیشه اسلامی بپردازند.
علاوه بر این ایشان با مقابله با اندیشههای مادیگرایانه مارکسیستی و لیبرالیستی و امثال آن، به تعمیق اندیشه اسلامی و مبارزه در چارچوب نهضت امام خمینی(ره) پرداختند و علیرغم مقابله رژیم پهلوی به موفقیتهای زیادی نیز دست یافتند، همچنین ایشان موفق شدند تا از طریق ارتباط با مبارزین در نقاط مختلف، به مبارزه نظم دهند. بدین ترتیب میتوان گفت نگاه چند بعدی به مبارزه، استفاده از شبکه عظیم اطلاعرسانی نهضت امام خمینی(ره) و استفاده از رسانه فراگیر منبر، از علل موفقیت خط مبارزاتی ایشان بوده است.[4]
پی نوشت ها:
1- مشهد از مقاومت تا پیروزی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 148-150.
2- مشهد از مقاومت تا پیروزی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صص 124-120.
3- پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی سید علی خامنهای(khamenei.ir)، نگاهی گذرا به زندگینامه حضرت آیتالله العظمی سید علی حسینی خامنهای.
4- پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی سید علی خامنهای(khamenei.ir)، نگاهی گذرا به زندگینامه حضرت آیتالله العظمی سید علی حسینی خامنهای
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (29اسفند 94)
ادامه مطلب
روایتی از لحظه عروج رئیس ستاد لشکر 17 در عملیات بدر
ادامه مطلب
بابای خوبم باهام حرف بزن/ حاج همت میگوید فقط قطع نکن
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (28 اسفند 94)
ادامه مطلب
گفت به آمریکا نمیروم چون ایران را دوست دارم
ادامه مطلب
روزی که مسئول توپخانه تیپ 18 الغدیر به آرزوی دیرینهاش رسید
ادامه مطلب
شهیدی که شهادتش را پیشبینی کرده بود
در بیانات مقام معظم رهبری آمده است: «اینها (شهدا) جزو عجایب انقلاب ماست. جزو چیزهاى استثنائى انقلاب ماست که دیگر نظیر ندارد؛ نمیشود هیچ جاى دیگر را با این مقایسه کرد. همانطور که آقاى استاندار خراسان نقل کردند، من از افرادى شنیدم که ایشان(شهید برونسی) در آن وقت، براى مجموعههاى دانشجوئى و دانشگاهى که از مشهد میرفتند آنجا، صحبت میکرد و همه را مجذوب خودش میکرد.»
این پایگاه همچنین به مناسبت تدفین پیکر پاک این شهید که بعد از 27 سال در جبههها پیدا شد، یک فایل صوتی منتشر کرده و خاطرات حسن رحیمپور ازغدی همرزم شهید و عضو سابق شورای عالی انقلاب فرهنگی کشور ، بخشی از سخنان امام راحل در مورد شهدا و سخنان این شهید در این فایل منتشر شده که عینا از نوار پیاده و تقدیم حضور میشود:
حسن رحیمپور ازغدی: در عملیات بدر که شهید برونسی به شهادت رسیدند، شاید جزو آخرین افرادی بودیم که از چهار راه خندق میتوانستیم عقب بیایم، مجروم بودم. شاید جزء معدود افرادی بودیم که توفیق داشتیم تا آخرین دقایق زندگی شهید برونسی در همان خاکریز کنار ایشان باشیم.
خب آنهایی که برونسی را میشناختند، میدانستند ایشان آدمی که فقه، تفسیر، اصول خوانده باشد، نبود ؛یک آدم عادی، خاکی، بنا، کارگر بود، یک مقدار طلبگی خوانده بود. حکمت بود، معرفت بود، ولو تحصیلات و مدرک در برونسی نبود، ولی حکمت داشت.
قرآن که میخواند، حقیقتا میخواند، ایمان داشت و میخواند و مکاشفاتی داشت که 3 - 4 تا را همانجا دیدیم.
قبل از عملیات بدر ایشان گفت که حضرت زهرا(س) به من قول داده که من دیگر شهید میشوم و در میان بچههای تیپ مشهور شد که حاجی برونسی گفته بود، من اگر در این عملیات شهید نشوم، در مسلمانی خودم شک میکنم.
ایشان با نیروهایش در میدان مین گیر میکند، معبر نبود. بچهها غافلگیر شده بودند، از دوستان نقل میشود که در آن شرایط که حاجی برونسی رفته بود به یک سجده طولانی و متوسل شده بود و بعد بلند شده بود و بدون هیچ قرائن ظاهری، یک مرتبه، به بچهها گفته بود، از این مسیر بیایید و نیروها را بدون هیچ شهیدی از میدان مین خارج کرد که این دقیقا معنایی جز توسل نداشت که بعد هم به او میگویند، چگونه این جوری کردید، گفته توسل به حضرت زهرا(س) کردم، بچهها را بیرون آوردم.
شما دیگر نمیتوانید برونسی را ببینید، چون تا لحظه جنگ پیش نیاید، آدم نمیفهمد کی برونسی و کی نابرونسیه؟
بخشی از سخنان امام خمینی(ره):
« این وصیتنامههایی که این عزیزان(شهیدان) مینویسند، مطالعه کنید، 50 سال عبادت کردید و خدا قبول کند. یک روز هم یکی از این وصیتنامهها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید».
شهید عبدالحسین برونسی(1321 -1363):
« از روزی که من با عزیزم آقای سید علی خامنهای آشنا شدم، این را خوب فهمیدم. ایشان معلمی خوبی بودند و امیدوارم که شما در حق ایشان که امروز رئیس جمهور عزیزمان هست، دعا بکنید و ایضا امروز 11 سال است که با حرفهای ایشان آشنا هستیم.
من به تو امیدوار هستم که دعا در حق ایشان هم بکنی، تو فرق میکنی. اگر در تمام اولادمان کمی بسنجیم، تو از همه بیشتر به مسایل اسلامی و مسایل دینی بیشتر شنیدهای بخاطر این که آن همه صحبتهای این عزیز دلم آقای خامنهای را شنیدهای.
از خدا میخواهم این رئیس جمهور عزیزمان را تا انقلاب مهدی(ع) نگه بدارد».
*زندگینامه
روستای "گلبوی کدکن " از توابع تربت حیدریه واقع در جنوب خراسان، در سال 1321 پذیرای حضور نوزادی به نام عبدالحسین شد. باد و باران، گرما و سرما آمد و رفت و کودک به گرمای محفل علم رسید. سال چهارم دبستان بود که به خاطر بیزاری از عمل زشت معلم طاغوتی و فضای نامناسب، درس و مدرسه را رها کرد و در زمینهای کشاورزی مشغول کار شد. مأوایش تنها مسجد محل شد، ولی همچنان در مبارزه با طاغوت ثابتقدم بود و در دوران خدمت سربازی به جرم پایبندی به اعتقادات دینی مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان قرار گرفت.
سال 1347 با خانوادهای روحانی وصلت کرد که مرحله آغازین انجام مبارزات او شد. اعتراضاتش بر خدعههای رژیم پهلوی از جمله اصلاحات ارضی منجر به ترک محل زندگی در مشهد شد.
پس از چندی به کار بنایی مشغول شد و به مرور زمان در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزوی شد؛ ولی بهعلت اوجگرفتن مبارزات، زندانهای پیدرپی، شکنجههای ساواک و پیروزی انقلاب اسلامی و ورودش در گروه ضربت سپاه پاسداران از ادامه تحصیل بازماند.
با شروع جنگ تحمیلی در اولین روزهای دفاع به جبهه رفت و با رشادتهایی که از خود نشان داد، مسئولیتهای مختلفی بهعهده گرفت که آخرین مسئولیتش قبل از عملیات خیبر، فرماندهی تیپ 18 جواد الائمه(ع) بود و با همین سمت در 25 اسفند 1363در عملیات بدر با رمز " یا فاطمة الزهرا(س) " نشان شهادت را در بینشانی پیکر مطهرش یافت و فرزندانش مرثیهخوان لحظههای فراق شدند.
پیکر مطهر این شهید بعد از 27 سال در عملیات تفحص کشف و شناسایی شد و پس از تشییع در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره(س) در جوار بارگاه امام هشتم رضا(ع) به خاک سپرده شد.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
ادامه مطلب
شهادت در اذان ظهر به افق عشق
او پس از بازگشت از کردستان و آموختن فنون نظامی و جنگ شهری از سوی شهید چمران و جاویدالاثر «حاج احمد متوسلیان»،در «پادگان توحید» به عضویت رسمی سپاه پاسداران درآمد و بعد از مدتی به «فیروزکوه» رفت و کلاسهای آموزش احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان برپا کرد.
پس از مدتی حاج کاظم را به عنوان فرمانده یکی از گردانهای تیپ رسول الله(ص)، که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب کردند و بعد از شش ماه فعالیت، «مسئولیت واحد عملیات» را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند.
حاج کاظم در این زمان طی مأموریتی جهت توانمندسازی نیروهای «حزبالله»، بهعنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسئولیت تعدادی از عملیاتها را برعهده گرفت.وی در راه آمادهسازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران مصادف شد که این تیپ به نام مبارک «سیدالشهدا(ع)» مزین شد و با جمعی از یاران و دوستانش،فرماندهی عملیات تیپ را عهدهدار شد.
در مهرماه سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و چند روز بعد به جبهه رفت. تا اینکه پس از حضور مداوم در جبهه در جریان عملیات «بدر»، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله (منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان تیپ سیدالشهدا (ع) به درجه رفیع شهادت نائل . پیکر این فرمانده شهید بعد از ۱۳ سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت.
محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسدارن و دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در سخنانی که سال 1389 بیان کرده است توضیح میدهد: در عملیات «خیبر» تیپ 10 سیدالشهدا (ع) وارد عمل شد. پس از آن عملیات، ابهاماتی در بین فرماندهان پدید آمد، چون عملیاتهایی که پس از فتح خرمشهر مثل «رمضان»، «والفجر مقدماتی» «والفجر 1» و خیبر به نتایج مطلوبی نرسیده بود،
در بین برخی فرماندهان همچون شهید رستگار و شهید «حمید بهمنی»(مسئول عملیات تیپ10 سیدالشهدا) ابهاماتی به وجود آورده بود که باید به همین سبک به جنگ ادامه دهیم یا سبک دیگری را برگزینیم؛ بنابراین، نظراتی در سپاه تهران شکل گرفت که این نظرات مدتا درباره نحوه ادامه عملیاتها بود.
یک گروه سیاسی هم با محوریت «اکبر گنجی» در پادگان امام حسین (ع) بود که تلاش کردند، از این اعتراضات به سود خودشان بهره ببرند؛ برای همین، در منطقه 10 سپاه که مرکزش تهران بود و پادگان حضرت ولیعصر(عج) اعتراضاتی شکل گرفت پس از اینکه امام راحل پیامی دادند، امتحان سختی شکل گرفت. آنهایی که مانند شهید رستگار و شهید بهمنی ولایی و پیرو امام (ره) بودند به فرمان امام تمکین کردند و به جبهه برگشتند و جنگیدند و گروهی دیگر امثال اکبر گنجی که از همان آغاز هم امام(ره) را قبول نداشتند سپاه را ترک کردند و به جبهه هم نیامدند.
رضایی با بر شمردن شاخصههای فرماندهی و اخلاقی شهید رستگار میگوید: زندگی شهید رستگار نشان میداد که این شهید بزرگوار یک ولایتی آزاده بود و در عین اینکه ولایتپذیر بود، اشکالات و معایبی را که در صحنه جنگ و نبرد میدید، آشکارا طرح میکرد و در حقیقت، شهید رستگار به معنای واقعی یک ولایتی آزاده بود.
آزادمنشی و آزادگی او مبنای ولایتپذیری او بود.
به همین دلیل بود هر مطلبی را که حق میدانست، پیگیری و دنبال میکرد و هر مطلبی که امام میفرمودند را نصب العین و راهنمای خود قرار می داد.
متن وصیتنامه شهید کاظم نجفی رستگار به شرح زیر است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
ستایش خدای عزوجل را که مرا از امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و شیعه علی علیه السّلام قرار داد و سپاس خدای را که با آوردن حق از ظلمت به روشنایی و از طاغوت نجاتم داد و مرا از کوچکترین خدمتگزاران به اسلام و انقلاب اسلامی قرار داد.
امیدوارم که خداوند متعال رحمت خود را نصیب بنده گناهکار خود بفرماید و مرا به آرزوی قلبی خود، یعنی شهادت فی سبیلالله برساند که تنها راه نجات خود میدانم و آرزوی دیگرم این است که اگر خداوند شهادت را نصیب بنده گناهکار خود کرد، دوست دارم با بدنی پاره پاره به دیدار الله و ائمه معصومین به خصوص سیدالشهدا علیه السّلام بروم.
من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانهروز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام میدانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد.
پدر و مادر و همسر و برادران و خواهران و آشنایانم مرا ببخشند و حلالم کنند و اگر نتوانستم حقی که بر گردن من داشتند ادا کنم، عذر میخواهم. برای پدر و مادر و خواهران و برادرانم از خداوند طلب صبر مینمایم و امیدوارم تقوا را پیشه خود قرار دهند.
از همسرم عذر میخواهم که نتوانستم حقش را ادا کنم و چه بسا او را اذیت فراوان کردم و از خداوند طلب اجر و رحمت برای او میکنم که در مدت زندگی صبر زیاد به خاطر خداوند انجام داد و رنجهای فراوان کشید.
از تمام اقوام و آشنایان و دوستان طلب حلالیت و التماس دعا دارم؛ به علت وضعیت جنگ مدت سه سال که در جبهه بودم، نتوانستم امر واجب خدا یعنی روزه را انجام بدهم. همچنین در رابطه با خرید خانه به مبلغ 223 هزار تومان از علی تاجیک و 65 هزار تومان از حسین کاوکدو و 10 هزار تومان از حاج محمد علی دولابی قرض کردم و مبلغ 30 هزار تومان از همسرم که خانه برای همسرم است و موتورم را برای جبهه در نظر گرفتم.
والسلام
کاظم نجفی رستگار
ساعت 9 شب مورخ 3 اسفند 1362
شرق بصره (جفیر)
ادامه مطلب