دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

با سخن خود مشوق و با عمل خود الگو باشید


شما معلمان عزیز که به فرموده امام امت رسالت انبیاء را بر دوش می کشید اگر می خواهید به عظمت وظیفه ی خود پی ببرید زندگانی معلمان بشریت یعنی انبیاء را مطالعه و بررسی کنید.
با سخن خود مشوق و با عمل خود الگو باشید

به گزارش دفاع پرس از استان گلستان، 25 اسفندماه سالروز شهادت دانشجوی شهید "حسینعلی فرزبود" از شهدای استان گلستان است، به همین بهانه در سطور زیر زندگینامه پربارش را مرور می کنیم:

شهید حسینعلی فرزبود در سال 1338 در جلین علیا از توابع شهرستان گرگان متولد شد دوران تحصیلات خود را در زادگاهش و شهرستان گرگان به اتمام رسانید و پس از اخذ مدرک دیپلم بعنوان معلم آموزش و پرورش مشغول به خدمت شد و همزمان در دانشگاه قائمشهر مشغول به تحصیل شد.

در جریان انقلاب از جوانان پرشور و فعال انقلاب بوده و بعد از پیروزی انقلاب از اعضای برجسته و فعال حزب جمهوری اسلامی محسوب می شد. با شروع جنگ تحمیلی با ثبت نام در بسیج روستا عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شده و در حالی که سال دوم دانشجویی خود را می گذرانید برای پنجمین بار راهی جبهه شد و سرانجام 25 اسفندماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.

فرازی از وصیت نامه شهید:

   شما معلمان عزیز که به فرموده امام امت رسالت انبیاء را بر دوش می کشید اگر می خواهید به عظمت وظیفه ی خود پی ببرید زندگانی معلمان بشریت یعنی انبیاء را مطالعه و بررسی کنید، سعی کنید با سخن خود مشوق و با عمل خود الگو باشید تا آن ذهنهای پاک و آماده ای را که در اختیار شماست (دانش آموزان) به صراط مستقیم الهی هدایت شوند و شما محصلین عزیز همواره در تحصیل خود کوشا بوده و بر دانشهای دینی و سیاسی بیافزایید که امام عزیزمان فرموده است که امید من به شما  قشر محصل است.

 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 25 اسفند 1394  ] [ 12:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

حرف‌های ناگفته‌ای از پشت «خاکریز پنهان»


«خاکریز پنهان» مجموعه‌ای مفصل از تاریخ دفاع مقدس است که از زبان «دکتر محمد حاجی‌خلف» بیان شده است.
حرف‌های ناگفته‌ای از پشت «خاکریز پنهان»

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، مجموعه «تاریخ شفاهی» که حاصل مصاحبه نویسندگان با جانبازان، رزمندگان و آزادگان است به زوایای مختلف دوران دفاع مقدس می‌پردازد.

«خاکریز پنهان» یکی از کتاب‌های «تاریخ شفاهی» است که حاوی مصاحبه‌های «سیدحسن موسوی‌طیب» با «محمد حاجی‌خلف» از آزادگانی است که 8 سال از عمر خود را در زندان‌های عراق سپری کرده است.

این کتاب همچنان که از نامش پیداست به ادامه مبارزه رزمندگان در زمان اسارت با رژیم بعث می‌پردازد. چرا که این رژیم بدلیل پایبند نبودن به هیچ اصولی رفتار مناسبی با آن‌ها نداشته و در واقع زندان‌ها را تبدیل به میدان جنگی نابرابر تبدیل کرده بودند.

قسمتی از متن کتاب

« اینجا زندان در زندان و برای ما سخت‌تر بود. شما تصور کنید بچه‌های آسایشگاه چه وضعیتی داشتند. ما در این اتاق احساس می‌کردیم آن‌ها آزادند و ما زندانی هستیم! واقعیت مطلب هم این بود. به آن‌هایی که اسیر بودند می‌گفتیم آزادند و ما زندانی هستیم. حالا خوب اسارت چه بود که ما اسم آن را آزادی بگذاریم! تا چه رسد به این مرحله که ما در آن قرار داشتیم.

تا قبل ازغروب آفتاب بچه‌ها بیرون بودند و ما ار پنجره به آنها نگاه می‌کردیم. ممنوع بود که بچه‌ها نزدیک ما بشوند.

کنار پنجره ایستاده بودیم و بچه‌ها را از دور می‌دیدیم. بعضی مواقع دستی تکان می‌دادیم. این باعث مشغول شدن ما بود. اما بچه‌ها که به داخل آسایشگاه می‌رفتند این هم جمع می‌شد.»

درباره کتاب

«خاکریز پنهان» در سه بخش «تولد تا جنگ»، «جبهه‌های جنگ» و «اسارت» بر اساس پرسش و پاسخ تنظیم شده است. این شیوه از این جهت که خواننده بی‌واسطه با فضای جبهه و اسارت رزمندگان روبه‌رو می‌شود نکته مثبتی برای کتاب محسوب می‌شود به ویژه آنکه این اثر و همه مجموعه «تاریخ شفاهی» جزء کتاب‌های مرجع و قابل استنادی است که می‌تواند مورد استفاده پژوهشگران در این حوزه قرار بگیرد.

«خاکریز پنهان» به کوشش «فرامرز نوروزی» 496 صفحه و 2000 نسخه توسط «بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس» منتشر شده است.

 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 25 اسفند 1394  ] [ 12:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

خبر، کوتاه است؛ مادری گریخت!


پیرزنی ناتوان و فرتوت، توجه مرا به خود جلب کرد. حرکات و نگاه سرگردان او نشان می‌داد که مکان یا فرد خاصی را جست وجو می‌کند. به قصدکمک به پیرزن به او نزدیک شدم: " سلام مادر! کجا م‌خوای بری؟! " پیرزن، هراسان چند قدم عقب رفت و با دست، صورتش را پوشاند: "م... مأ... مأموری؟! "
خبر، کوتاه است؛ مادری گریخت!

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، «حمیدرضا نظری» از رزمندگان سال‌های دفاع مقدس در متن کوتاهی با عنوان«خبر، کوتاه است؛ مادری گریخت!» برای خبرگزاری دفاع مقدس نوشت:

دریکی از روزهای پایانی سال و در آستانه بهار دلنشین، دریکی ازایستگاه های مترو، به انتظار آمدن قطار بهشت زهرا، لحظه شماری می کردم.

درگوشه ای از سکو، پیرزنی ناتوان و فرتوت، توجه مرا به خود جلب کرد. حرکات و نگاه سرگردان او نشان  می داد که مکان یا فرد خاصی را جست وجو می کند. به قصدکمک به پیرزن به او نزدیک شدم: " سلام مادر! کجا می خوای بری؟! "

پیرزن، هراسان چند قدم عقب رفت و با دست، صورتش را پوشاند:

" م... مأ... مأموری؟! "

انگارصدای لرزانش، از ته چا بیرون می آمد. خنده ام گرفت:

" مأمور؟!...  نه به خدا! "

- مشهد؛ می خوام برم پابوس امام رضا!

- به سلامتی انشاءالله!... خب حالا با چی می خوای بری مادر جون؟!

پیرزن، سرش را بلند کرد و من توانستم چهره چروکیده و بغض کرده اش را ببینم: " باقطار؛ تاچنددقیقه دیگه میاد! "

- مشهد؟!  باقطار؟!  ازاین جا؟!

- آره دیگه! می خوام از این جا با قطار، خودم رو برسونم مشهد؛ برای ساعت هشت شب بلیت قطار دارم؛ ایناهاش!

و با دست های سست و ناتوان حاصل از رنج زمانه، ازجیب مانتوی مندرس اش بلیتی قدیمی و پوسیده را بیرون آورد و به پهنای صورت شکسته اش خندید: "ببین؛ اینم بلیت قطار درجه یک مشهد!"

چه چیزی باید به او می گفتم. آیا او نمی داند که مترو، یک وسیله نقلیه عمومی درون شهری است و به طرف مشهد نمی رود؟

... پیرزن همراه با موجی از ترس، محتاطانه به اطرافش چشم دوخته بود؛ انگارمی خواست به شکلی خود را از دید و نگاه مسافران پنهان کند. ترس و وحشت پیرزن از چه بود؟... این را می توانستم با کمی شک و تردید حدس بزنم:

"ببینم مادر، از آسایشگاه سالمندان فرار کردی؟!"

پیرزن، وحشت زده برخود لرزید: " ف... فرار؟!.. نه، نه... من مرخصی گرفتم تا با پسرم برم زیارت امام رضا... یا امام رضا! کمک کن تا هرچه زودتر این قطار مشهد بیاد منو با خودش ببره!! "

- حالا پسرت کجاست؟!

- نمی دونم؛ الان چندساله منتظرشم! جوون خوبیه؛ اون هیچ تقصیری نداره؛ زنش همش دعواش می کنه و می گه منو از دست مادرت نجات بده!... یه روز پسرم بهم گفت بیا ببرمت زیارت، اما به جای زیارت، منو برد آسایشگاه سالمندان کهریزک و گفت مادر، فردا میام دنبالت!... می دونی آقا؛ الان خیلی وقته چشم به راه همون فردام تا بیاد منو با خودش ببره... وقتی دیدم نیومد، امروز خودم بلیتم رو برداشتم و یواشکی از درآسایشگاه...

بلیت کهنه را از دست پیرزن گرفتم و به تاریخ و ساعت حرکت قطار نگاه کردم:

" هجدهم اسفند هزار و سیصد و هشتاد، ساعت هشت بعد ازظهر"     

و به یکباره همه وجودم یخ کرد و ستون فقراتم تیرکشید... آیا او سال ها از زمان عقب بود و خود نمی دانست؟!...آیا او، امروزش را با چهارده سال قبل اشتباه گرفته بود؟!... آیا...

... صدای سوت ممتد، از نزدیک شدن قطارمترو به ایستگاه خبر داد. زبانم بند آمده بود و نمی دانستم چگونه حقیقت را به او بگویم... مانده بودم به چه شیوه ای به او بگویم که این قطار مترو است و مقصدش ایستگاه...

پیرزن، درمیان شلوغی جمعیت، وارد یکی از واگن های قطار شد. او خوشحال بود و برق شادی را می توانستم در چشم هایش ببینم. نمی خواستم این شادی موقت را از او سلب کنم. او تا چند دقیقه بعد، به جای حرم امام رضا، به زیارت اهل قبور می رفت؛ جایی که فاصله زیادی با آسایشگاه سالمندان کهریزک و آخرین ایستگاه مترو ندارد؛ به بهشت زهرا!

 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 24 اسفند 1394  ] [ 2:17 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (24 اسفند 94)


۲۴ اسفند ۱۳۹۳ خورشیدی برابر با ٢٤ جمادی الاولی ١٤٣٦ هجری و ۱۵ مارس ۲۰۱۵ میلادی
روزشمار دفاع مقدس (24 اسفند 94)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (24 اسفند 1394)

• انفجار بمب در مراسم نماز جمعه تهران توسط منافقین کوردل (۱۳۶۳ش)

• آغاز عملیات کوچک اُمُّ الحسنین در کرخه نور، توسط سپاه (۱۳۶۰ش)

• شهادت «شیخ عبدالعلی مزاری» دبیرکل حزب وحدت افغانستان به دست گروه طالبان (۱۳۷۳ش)

• رحلت عالم بزرگوار آیت‏‌الله «عبدالرحمن محمدی هیدَجی» (۱۳۷۹ ش)

• شهادت شهید سید احمد حسینی ‌زاده (۱۳۶۰ش)

• نمایندگان الجزایر، ایران و عراق مذاکرات خود را پیرامون رفع اختلاف ایران و عراق در تهران آغاز کردند (۱۳۵۳ش)

 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 24 اسفند 1394  ] [ 2:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهیدی که نهایت ایثار دلیل شهادتش شد


مهمات ما تمام شده بود، و در محاصره بودیم؛ شهید شرف الدینی تصمیم عجیبی گرفت؛ او به دوستان گفت: مهماتی که دارید، در اختیار من قرار دهید و عقب نشینی کنید؛ بچّه ها قبول نمی‌کردند؛ امّا او دوستان و همرزمان را راضی کرد.
شهیدی که نهایت ایثار دلیل شهادتش شد

به گزارش دفاع پرس از یزد؛ شهید بزرگوار «محمّد شرف الدینی» از سلسله مردانی است که تولدش درسال 1342 اتفاق افتاده است؛ خورشید وجود این فرزند چنان در خانه ی حاج علی بمان  طلوع کرده بود که همه ی بستگان را نیز گرمی بخشید. بی بی زهرا، مادر محمّد از سادات جلیله ای بود، که با همه ی وجود، رسم محبّت به فرزند آموخت، و سوخت، تا فرزند را طوری پرورش دهد، که به کار اجدادش بیاید و پاسدار دین و مملکت و خانواده باشد و پدر نیز گرمی وجودش را به محمّد عرضه کرد تا حاصل وجودش گوارای جامعه اسلامی باشد.

 شهید شرف الدینی، با گذر از دوره های ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان، به راحتی به کرسی رشته ی پیراپزشکی دانشگاه تهران دست یافت امّا این ها محمّد را آرام نکرد، او به دنبال گم شده اش به بیرون از دانشگاه قدم نهاد.

پدرش می گوید: من مدام محمّد را در فکر می دیدم. همیشه می گفت؛ وقت برای درس خواندن زیاد است؛ فرصت دیگری پیش آمده است که نمی خواهم  از آن غافل باشم. برای همین یک ترم بیشتر در دانشگاه نماند، به میبد برگشت و به عضویت سپاه درآمد و ….

 محمّد از من و مادرش رضایت گرفت که به جبهه برود. سیمایش این حکایت را داشت، که محمّد وابسته ی به ما نیست. او از اوّل جنگ، دلش در جبهه بود.

مدام از دوستانش که برای دفاع از شرافت و آزادگی، در جبهه حاضر شده بودند؛ با عشق و عطش یاد می کرد؛ تا بالاخره به یاران خود پیوست. محمّد به جبهه رفت.

 بی دردها فکر نکنند، ما به آسانی، از بچّه هایمان دل کندیم؛ خدا می داند که ذرّه، ذرّه آب شدیم؛ امّا این آب شدن می ارزید. امام حسین ( ع ) هم برای اکبرش می سوخت، و حتما، بیشتر از همه هم می سوخت؛ امّا به ما یاد داد؛ که از دین و مملکت و اسلام دفاع کنیم. این فرمانده شایسته و عاشق (جانشین فرمانده  گروهان) در شرق دجله، به شهداء پیوست، و چه زیبا بود این شهادت؛ و چه شکوهی داشت، آن روز که دست ها، دریا شدند، و این چشمه ی جاری خدا را در میان گرفتند، و همه ی درودشان را، بر پیکرش نشاندند و او را بردند، تا در کنار تربت شهیدان جای دهند، و آن روز پیر عاشق ـ حضرت آیت الله اعرافی رضوان الله تعالی علیه) تمام قامت ایستاد، و بر قامت این شهید رشید، نماز گزارد و او را به کربلایی ها سپرد .      

همرزم شهید می گوید: مهمات ما تمام شده بود، و در محاصره بودیم؛ شهید محمد شرف الدینی تصمیم عجیبی گرفت؛ او  به دوستان گفت: مهماتی که دارید، در اختیار من قرار دهید، و عقب نشینی کنید؛  بچّه ها قبول نمی کردند؛ امّا محمّد دوستان و همرزمان را مجبور ویا بهتر بگویم راضی کرد که به عقب بر گردند، این کار نهایت ایثار بود. من یک خشاب داشتم به محمّد دادم، و با خواست جدّی شهید، با عزیزان دیگر، به عقب برگشتیم، کاری که برای همه ی ما سخت بود، امّا باید یکی این کار را می کرد؛ محمّد شایسته تر از همه بود و شهدا او را برای مهمانی پذیرفته بودند.

و بدین گونه، این فرمانده شایسته و عاشق (جانشین فرمانده ی گروهان) به شهداء پیوست و وجودش به آسمانیان هدیه شد.

 

 


ادامه مطلب

[ شنبه 22 اسفند 1394  ] [ 3:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

عکسی کم تر دیده شده از شهید نظر کرده حضرت زهرا(س)


عکسی کم تر دیده شده از شهید نظر کرده حضرت زهرا(س) عبدالحسین برونسی در شبکه های اجتماعی انتشار یافت.
عکسی کم تر دیده شده از شهید نظر کرده حضرت زهرا(س)

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، شهید برونسی پس از پیروزی انقلاب هم به عنوان نیروی داوطلب به جبهه رفت و با اینکه به عنوان یک کارگر ساده شناخته می‌شد که تحصیلات آکادمیک هم نداشت اما به دلیل صاف بودن ضمیر، به کراماتی دست یافت که همرزمانش را به غبطه واداشته بود.

در کتاب خاک‌های نرم کوشک که روایتگر خاطراتی از این شهید است، به برخی عادات و خصوصیات شهید برونسی که سبب شد تا به این مقام دست پیدا کند، اشاره شده است؛ خصوصیاتی که باعث شد تا یک کارگر ساده و بی‌سواد ساختمان، علاوه بر اینکه به درجاتی مانند فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) برسد، شخصا مورد لطف و مدد الهی از جانب بر‌ترین بانوی عالم قرار بگیرد.

 


ادامه مطلب

[ شنبه 22 اسفند 1394  ] [ 3:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (21 اسفند 94)


21 اسفند 1394خورشیدی برابر با 1جمادی الثانی 1437 هجری و 11 مارس 2016 میلادی
روزشمار دفاع مقدس (21 اسفند 94)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (21 اسفند 1394)

• رحلت فقیه و دانشمند مسلمان ایرانی آیت ‏الله «شیخ محمدصالح حائری مازندرانی» (۱۳۴۹ش)

• صدور پیام حضرت امام خمینی درباره تحریم شرکت در حزب شاهنشاهی رستاخیز (۱۳۵۳ ش)

• شهادت شهید مهدی ابراهیم ‌پور فرسنگی (۱۳۶۱ش)

• متجاوز از ۵۰۰ نفر از دانشجویان ایرانی در مقابل سفارت سوئد و رم دست به تظاهرات زدند و نسبت به بازداشت دانشجویان ایرانی در سوئد اعتراض نمودند (۱۳۵۲ش)

 


ادامه مطلب

[ جمعه 21 اسفند 1394  ] [ 5:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روایتی ازشهادت «بهرام رحیمی» در ارتفاعات آهنگران


در آغاز جنگ تحمیلی مردان مرز نشین جنوب و غرب اولین کسانی بودند که برای دفاع اسلحه به دست گرفتند و به فیض شهادت رسیدند «شهید بهرام رحیمی» که شرح زندگی‌اش را در کتاب «نبرد آهنگران» می‌خوانیم.
روایتی ازشهادت «بهرام رحیمی» در ارتفاعات آهنگران

به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، «نبرد آهنگران» رمانی کوتاهی است که بر اساس زندگی شهید «بهرام رحیمی» به قلم حمید گله‌داری تنظیم و به نگارش درآمده است.

شهید «بهرام رحیمی» جوانی 24 و از اهالی روستای علی کردان کرمانشاه است که در 30اسفند66 در ارتفاعات آهنگران سرپل‌ذهاب به شهادت می‌رسد.

او پس ازفارغ التحصیل شدن از دانشکده افسری در سال62 به استخدام ارتش درآمد و در سال 66 فرماندهی گروهان تکاور گردان 767 به نام گردان شهادت منصوب شد و چند ماه بعد در عملیات آزاد سازی ارتفاعات آهنگران مجروح و به شهادت رسید.

حجم کم کتاب و روایت دانای کل خواندن کتاب را ساده کرده به طوری که می‌شود ان را در یک نشست تمام کرد.

«نبرد آهنگران» در حدود 20صفحه به تصاویر این شهید بزرگوار و دیگر اسناد مرتبط اختصاص داده که به کتاب حالتی مستند گونه داده است.

قسمتی از متن کتاب

بهرام و کیومرث یه نگاهی به هم کردند، از آنجا بیرون رفتند و به روستا بازگشتندموضوع ورود به گروه‌های نظامی بحث هر روز آن دو شده بود. تازه فارغ التحصیل شده بودند و باید برای آینده خود تصمیم می‌گرفتند. هر دوی آن‌ها عاشق خدمت به وطن بودند، اخبار جنگ هر روز بیشتر شنیده می‌شد. هرجا که می‌رفتند صحبت از جنگ بود. کیومرث برای خدمت سربازی خود را به سپاه پاسداران معرفی کرده بود و به دلیل فعالیت در بسیج در دوران تحصیل پذیرفته شده بود. بهرام هم باید برای خدمت وظیفه هرچه زود‌تر اقدام می‌کرد. آن روز غروب هوا هوایی بود که آدم را با خود می‌برد و به دشت وصحرا وبه کوه و کمر، بهرام و کیومرث را هم این غروب زیبا با خود برد به تپه‌ای که مشرف به روستا بود و اهالی برای تفریح به آنجا می‌رفتند.

«نبرد آهنگران» در 112 صفحه مصور به قلم «حمید گله‌داری» و 4000 نسخه توسط «سوره سبز» منتشر شده است.

 

 


ادامه مطلب

[ جمعه 21 اسفند 1394  ] [ 5:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

درس استقامت و ایثار را باید از شهدا آموخت


مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کهگیلویه و بویراحمد گفت: درس استقامت و ایثار را باید از شهدا آموخت.
درس استقامت و ایثار را باید از شهدا آموخت

به گزارش دفاع پرس از استان کهگیلویه و بویراحمد ، عصر روز گذشته  مراسم بزرگداشت یاد و خاطره شهید خاکسار با حضور مسئولان شورای اداری و اقشار مختلف مردم در گلزار شهدای دهدشت برگزار شد.

مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کهگیلویه و بویراحمد در این برنامه اظهار داشت: شهدا دین خود را به ما ادا کردند و وظیفه ما این است که در عمل نشان دهیم که رهرو خون شهدا هستیم.

سید مصطفی مهدی عنوان کرد: وقتی به تاریخ اسلام نگاه می‌کنیم یکی از موضوعات چشمگیری که هم برای گوینده و هم برای شنونده جذابیت خاصی دارد قضایای شهدا، مجروحین و جانبازان صدر اسلام است.

وی با بیان اینکه مردم ما همیشه غبطه می‌خوردند از اینکه نبودند تا در رکاب اهل بیت(ع) جانفشانی کنند افزود: خداوند به نسل حاضر منت گذاشت و زمانی که فرزند پاک رسول الله علم امر به معروف و نهی از منکر را در کشور به احتزاز درآورد و فرصتی پیش آمد تا مردم در رکاب امامی عادل جانفشانی کنند و تا جایی پیش رفتند که می‌خواستند فرصت‌های از دست رفته گذشته را نیز جبران کنند.

مهدی با اشاره به اینکه این استان یک هزار و 843 شهید به اسلام و انقلاب تقدیم کرده است عنوان کرد: تعداد 9500 نفر از عزیزان ما به درجه رفیع جانبازی نائل آمدند.

مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کهگیلویه و بویراحمد با بیان اینکه 317 نفر از جوانان این استان بهترین دوران زندگی خود را در زندان دشمن بعثی سپری و آزاده لقب گرفتند تصریح کرد: امروز هر چه داریم به برکت خون شهداست.

وی با اشاره به اینکه خانواده شهید خاکسار 32 سال انتظار آمدن شهیدشان را می‌کشیدند گفت: همین صبر و استقامت خانواده‌های معظم شهدا بود که کمر استکبار جهانی را شکست و ایران را به کشوری قدرتمند و با عزت تبدیل کرده است.

مهدی با اشاره به اینکه امروز دشمن نسل جوان مملکت را هدف قرار داده افزود: احترام به خانواده‌های معظم شهدا یعنی حفظ ارزش‌های انقلاب و حفظ ارش‌های انقلاب به معنی از بین رفتن تباهی‌ها و فساد در جامعه است.

 


ادامه مطلب

[ جمعه 21 اسفند 1394  ] [ 5:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقتی محسن‌رضایی خبر شهادت همت را شنید


فرمانده سابق سپاه برای گرامی‌داشت سالروز شهادت همسنگر شهیدش، فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله، حاج ابراهیم همت یادداشتی منتشر کرد.
وقتی محسن‌رضایی خبر شهادت همت را شنید

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، محسن رضایی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: «طلائیه، جای خیلی پیچیده‌ای برای جنگیدن بود. ما باید از روی سیل بند می‌رفتیم و وارد جبهه عراق می‌شدیم. بهترین لشکری که می‌توانست هم به تانک‌های غنیمتی مجهز شود و هم از سیل بند حمله کند و هم از جبهه طلائیه استفاده کند، لشکر 27 بود. این محور - یعنی سخت‌ترین جای عملیات خیبر- را به حاج همت دادم.

روز دوم عملیات، احساس کردم احتمال دارد که طرحمان با شکست مواجه شود. پناه بردم به حاج همت که: «فقط کار خودت است. به برادرانت کمک کن.» اگر او به سمت طلائیه حمله نمی‌کرد، بدون شک، جزایر را از دست می‌دادیم و عملیات خیبر با شکست کامل مواجه می‌شد.

حمله‌های حاج همت جزیره جنوبی را تثبیت کرد. از عراقی‌ها هم تلفات زیادی گرفت.

همیشه چه موقع خواب و چه بیداری بی‌سیم باز بود تا صدای بچه‌ها را بشنوم. تا شنیدم حاج همت طوریش شده است، سریع رفتم روی بی‌سیم و با فرمانده قرارگاه جزیره تماس گرفتم. پرسیدم: «حاجی چه طور است؟ وضعش را سریع بگو». گفت: «طوری نشده. فقط زخمی است». گفتم: «این طوری نمی‌خواهم. سریع می‌روی می‌بینی، مطمئن می‌شوی و می‌آیی راستش را به من می‌گویی».

رفت و برگشت. گفت: «گفتنی نیست». گفتم: «ولی تو به من می‌گویی که چه شده است». گفت: «حاجی شهید شده». نتوانستم بایستم. نشستم. بسیار ناراحت شدم و برای او مدت‌ها گریستم.

اولین باری که در جنگ به کسی عنوان «سید الشهدا» دادند در همین خیبر و برای حاج همت بود. بالاخره هر جنگی ادبیات خاص خودش را دارد. همت یکی از فرماندهان بزرگ و شجاع و برجسته ایران در دوران جنگ بود.»

 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 18 اسفند 1394  ] [ 1:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 100 ] [ 101 ] [ 102 ] [ 103 ] [ 104 ] [ 105 ] [ 106 ] [ 107 ] [ 108 ] [ 109 ] [ > ]