شهید «خیرالله مومنی» اولین شهید انقلاب اسلامی در کردستان
شهید خیرالله مومنی از مجاهدان انقلاب اسلامی در شهر سریشآباد از توابع شهرستان قروه به دنیا آمد و در جریان انقلاب، خدمات شایانی در این خطه از سرزمین مجاهدتهای خاموش داشت.
کد خبر: ۲۲۵۳۴۴
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۲:۰۰ - 06February 2017
به گزارش دفاع پرس از سنندج، در کردستان هم همچون دیگر نقاط ایران، آزادیخواهانی که از ظلم و ستم رژیم ستمشاهی به ستوه آمده بودند، پا به پای پیر خمین به حرکت در آمدند و در سیل خروشان انقلاب به راه افتادند تا بنیان شاهنشاهی 2 هزار و 500 ساله را از بیخ و بن بر کنند.
در این میان یکی از نقاطی که آن سالها مجاهدان بسیاری را در دامان خود به بار آورده بود، شهر سریشآباد بود که به خاطر تدین واخلاص مردمان این سرزمین عنوان قم کردستان را با خود همراه داشت.
یکی از مجاهدانی که آن روزها ، جدیدترین اعلامیههای امام روحالله را به سریشآباد میآورد، شهید خیرالله مومنی بود که در این راه از جان خود گذشته بود تا بیانات مقتدایش را به گوش مردم برساند.
اودر روزهای خون و قیام بارها و بارها برای آوردن اعلامیههای امام روحالله به قم رفت آمد داشت و چند باری نزدیک بود که توسط عوامل خود فروخته ساواک دستگیر شود.
بعد از بازگشت خیرالله از قم، خانه کوچکش در انتهای یکی از خیابانهای شهر محل تجمع انقلابیهای سریش آباد می شدآنها که سواد داشتند، اعلامیههای امام را میخواندند و بعد شروع میکردند به نوشتن اعلامیهها تا بین مردم پخش شود.
سال 57 بود و ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان، مسجد جامع شهر سریش آباد، آن روزها به رغم اینکه ماموران ستمشاهی هرگونه عزاداری برای سیدالشهدا (ع) را ممنوع کرده بودند،سریش آباد سرشار بود از جوشش وخروش حسینی.
در همین ایام ، سخنرانی از قم به سریش آباد آمده بود و در خطابههای خود از انقلابی میگفت که عنقریب اتفاق خواهد افتاد، از آیتالله خمینی و دستور ایشان برای قیام علیه ظلم و ستم سخن های فراوانی ذکر می کرد.
روحانی در منبر از حسین (ع) میگفت و از اینکه عاشورا و کربلا در هر زمان و مکانی جاری است و یزیدیان امروز هم در صددند که اسلامی غیر از اسلام ناب محمدی را به مردم تحمیل کنند.
شب دوم محرم سال 57 بود و مردم مهیای برگزاری عزاداری امام حسین (ع) و ماموران در صدد اهانت به مجلس عزای سرور و سالار شهیدان ودستگیری روحانی مسجد بودند، مردم وقتی متوجه نقشه پلید ماموران شدند، روحانی را از مسجد تا مکانی امن انتقال همراهی کردند، که در این گیر و دار، صدای شلیک گلولهها در میدان شهر ، بلند شد و اولین گلوله بر قلب مجاهد شهید، خیرالله مومنی نشست.
آن شب، شبی بود که شهید خیرالله در عروجی از محرم تا آستان شفاعت حسینی پر کشید و به دیدار یار شتافت تا ثمره خون او و صدها شهید انقلاب، دو ماه بعد با آمدن امام به میهن و پیروزی انقلاب اسلامی، در نهضتی به بلندای اسلام، به بار بنشیند.
انتهای پیام/
ادامه مطلب
[ دوشنبه 18 بهمن 1395 ] [ 1:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس از خراسان شمالی، شهید رمضانعلی خوش قامت در سال 13444 در روستای آلخاست شهرستان فاروج متولد شد و پس از گذراندن دوران ابتدایی و بعد از فوت پدر به شهرستان شیروان رفت و همان جا ساکن شد. تحصیلاتش را تا مرحله دیپلم در رشته علوم طبیعی ادامه داد بعد از گرفتن دیپلم به علت فوت پدر و سرپرستی مادر و پنج خواهرش از سربازی معاف و به عنوان معلم در فرمانداری برای پیکار با بیسوادی استخدام شد. رمضانعلی به مسائل اعتقادی مثل نماز و روزه اهمیت می داد و به مادرش و خواهرانش نیز توصیه می کرد در شب های قدر احیاداری کنند. او به حجاب خیلی اهمیت می داد و حتی هنگامی که قصد ازدواج با دختر عمویش را داشت می گفت: تا هنگامی که عقد نکنیم حاضر نیستم که با همسرم حرف بزنم یا او را ببینم. خیلی با محبت، آرام ومنطقی بود و همیشه هدفش کمک به دیگران بود و با توجه به این که یتیم بود مشکلات کلیه ی اعضاء خانواده و حتی اقوام و دیگران را حل می کرد. عدالت خواهی و مبارزه ی با ظلم و ستم مهم ترین انگیزه های شهید بود که باعث شد او وارد میدان مبارزات انقلابی علیه رژیم شاه شود. او با مسائل دینی و اسلامی عجین بود و تمام آرزویش آمدن امام به ایران بود مبارزات انقلابی وی با گوش دادن نوارها و مطالعه کتاب های امام خمینی(ره) و مسائل دینی شروع شد و زمانی که هنوز امام در پاریس بود او اعلامیه های امام را تکثیر می کرد و هنگامی که در مسجد جامع به نگهبانی می پرداخت دو بار توسط ساواک بازداشت و سپس آزاد شد. در جلسات مخفیانه شرکت می کرد و در آخرین جلسه، ایشان و همه ی دوستان مبارزش تصمیم گرفتند، راهپیمائی عظیم و سرتاسری را در شیروان شروع کنند تا به ساواکی ها و شاه دوست ها اتحاد خویش را نشان دهند. تظاهرات عجیبی بود، جمعیت زیادی آمده بودند اواخر دی ماه 1357 بود و برف به شدت می بارید. درگیری بین مردم و ساواکی ها شروع شد نیروهای کمکی از ژاندارمری و شهربانی آمدند بعد جمعیت متفرق شد ولی زد و خورد ادامه داشت، شهید خوش قامت می گفت: به طرف خانه ی سلطان رضایی فرار نکنید سلطان رضایی یکی از ایادی رژیم طاغوت است که بیشترین آزار و اذیت انقلابیون توسط این شخص انجام می شود و این فرد از طرف ساواک و شهربانی حمایت می شود. در درگیری ها رمضانعلی یک سنگ به طرف رئیس شهربانی پرتاب کرد و رئیس شهربانی با تفنگ ژ3 تیزی به قلب او زد و پسر عموی رمضانعلی و چند نفر دیگر از نیروهای مردمی سریعاً او را با ژیان به بیمارستان بردند و آنجا نتوانستند کاری انجام دهند و شهید معظم به وصال یار رسید. پس از شهادت هنگامی که مردم و اقوام برای تحویل پیکر شهید آمدند، ژاندارمری برای جلوگیری از تحصن مردم پیکر را تحویل نمی داد و خانواده و چند نفر دیگر از مردم خودشان را روی پیکر انداختند و گفتند که یا پیکر را تحویل بدهید و یا ما را بکشید که ماموران رژیم مجبور شدند پیکر را تحویل دهند. با این شرط که از پل به بعد تشییع شود. مبارزین انقلابی و مردم برای مراسم تشییع آمده بودند ولی با مقاومت نیروهای ژاندارمری مواجه شدند که چند نفر را دستگیر کردند ولی به علت جمعیت زیاد نتوانستند با مردم روبرو شوند، پیکر شهید را با ماشین تا یک کیلومتری بهشت حمزه برده و از آنجا بر روی دست گرفته و با سردادن شعارهای انقلابی تشییع کردند و چون آن موقع مزار شهداء نبود او را در گلزار شهدای حمزه رضا (ع) به خاک سپردند و در واقع شهید رمضانعلی خوش قامت جدا از شهدای دیگر و مظلومانه دفن شد، روز هفتم شهادتش با 12بهمن روز ورود امام به ایران مصادف شد. انتهای پیام/
[ دوشنبه 18 بهمن 1395 ] [ 1:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
همسر شهید عطری گفت: محمدحسین قبل از آمدن به جلسه خواستگاری به مزار شهدای محل ما كه زادگاه آيتالله امينيان بود، رفته و دو ركعت نماز خوانده و از شهدا كمك خواسته بود. در واقع شهدا واسطه ازدواج من و حسين شدند. کد خبر: ۲۲۵۵۳۸ تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۰ - 06February 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، در حال تنظيم گفتوگويم با فاطمه پوراصغر، همسر شهيد مدافع حرم محمدحسين عطري بودم كه يكي از دوستان و همرزمان شهيد به طور اتفاقي تماس گرفت و از من خواست تا درباره اين شهيد كه اولين شهيد مدافع حرم قم است، مطلبي بنويسم. وقتي متوجه مصاحبهمان با همسر شهيد شد، دستنوشتهاي را برايم ارسال كرد و از من خواست تا آن را در ابتداي مصاحبه منتشر كنم. «اولين شهيد مدافع حرم شهر كريمه اهل بيت حضرت معصومه (س) محمدحسين عطري است كه براي دفاع از حرم عازم شد. او با تمام وجود عاشقانه و داوطلبانه راهي ميدان جهاد شد، به رغم اينكه شغل سازمانياش محدوديتهايي داشت اما دل پرتلاطم و عاشقش او را از همه اين تعلقات جدا ساخت و در آسمان خوبيهاي زينب كبري (س) حسينياش كرد. محمدحسين عطري در اوج غربت و در زماني كه شهداي مدافع حرم در گمنامي تشييع ميشدند به خاك سپرده شد...» گفتوگوي ما را با همسر شهيد پيش رو داريد. من در جامعهالزهراي قم درس ميخواندم. محمدحسين با همسر يكي از دوستان و همكلاسيهاي حوزوي من دوست و همكار بود. ايشان به دوستش گفته بود تمايل دارم با يك طلبه ازدواج كنم كه از لحاظ اخلاقي صبور باشد تا در نبودنهاي من بتواند در تربيت فرزندانم به نحو احسن عمل كند. دوستم هم من را به ايشان معرفي كرد. من متولد 1356 هستم و محمدحسين متولد 8 مرداد 1355. ايشان قبل از آمدن به جلسه خواستگاري به مزار شهداي محل ما كه زادگاه آيتالله امينيان بود، رفته و دو ركعت نماز خوانده و از شهدا كمك خواسته بود. در واقع شهدا واسطه ازدواج من و حسين شدند. بعدها متوجه شدم كه نذري هم بر سر مزار مرحوم نخودكياصفهاني كرده بود كه بعد از ازدواج با هم به آنجا رفتيم. در اولين جلسه خواستگاري من و محمدحسين نيم ساعت بيشتر با هم صحبت نكرديم، اذان مغرب شد و ايشان به مسجد محلمان رفت و نماز خواند. زمان آشناييمان ايشان دانشجوي دانشگاه امام حسین(ع) سپاه بود و بعد از اتمام تحصيلات در سپاه مشغول خدمت شد. من و محمدحسين در 19 بهمن ۱۳۸۰مصادف با روز دحوالارض عقد و در آذر ماه سال 1381 زندگي ساده و بيآلايشمان را آغازكرديم. محمدحسين و من، اعتقادي به تجمل و خريدهاي آنچناني نداشتيم. هميشه دغدغه اين را داشتيم طوري رفتار كنيم که خدا و امام زمان(عج ) راضي باشند. شروط ايشان يا شما براي ازدواج چه بود؟
[ دوشنبه 18 بهمن 1395 ] [ 1:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مادر شهید رسولی گفت: وقتی پیکر پسرم را آوردند رويش عطر و گلاب پاشيدم و گلی را برگ برگ كردم و رويش پاشيدم. پسر شهيدم را داماد كردم. کد خبر: ۲۲۵۵۷۳ تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۳ - 06February 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، مادر شهيد وليالله رسولي ميگفت «يكبار كنار خانهمان جواني ژوليده را ديدم كه لباسهاي خاكي به تن داشت، يك آن فكر كردم نكند كارتنخواب باشد. خوب كه نگاه كردم، ديدم پسر خودم است كه از منطقه جنگي برگشته است.» اين تصوير ذهني از شهيد رسولي، آدم را ياد عكسي از شهيد مهدي باكري مياندازد كه از فرط خستگي حضور در مناطق جنگي، چندين سال پيرتر از سنش به نظر ميرسيد. شهيد وليالله رسولي از جوانهاي غيرتمند جنوبشهري بود كه همه هستيشان را در دفاع از ايران اسلامي گذاشته بودند. اينها با كمترين امكانات و داشتهها به مصاف دشمني ميرفتند كه از سوي شرق و غرب مسلح ميشد. حالا كه سالها از شهادت وليالله ميگذرد، گفتوگويي با قدسي نوروزي مادر 72سالهاش داشتيم تا يكي ديگر از رزمندگان جبهه استضعاف را بيشتر بشناسيم. منبع: روزنامه جوان
[ دوشنبه 18 بهمن 1395 ] [ 1:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در سفری که آیتالله بهاءالدینی به شیراز داشتند طلبههای شیرازی از ایشان درخواست درس اخلاق کردند. آقا فرمودند: «بروید صیاد شیرازی شوید، اگر صیاد شیرازی شدید هم دنیا دارید و هم آخرت...» کد خبر: ۲۲۵۵۹۶ تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۷ - 06February 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سرلشکر شهید صیاد شیرازی در خرداد 1323، در شهرستان درگز استان خراسان و در خانواده ای نظامی، متدین و خیّر دیده به جهان گشود. وی در سال 1346 موفق به اخذ دانشنامه لیسانس از دانشکده افسری شد و همواره پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به پاسداری از کشور پرداخته و در سازماندهی و فعالیت نیروهای انقلابی در ارتش جمهوری اسلامی تلاشی گسترده داشت. شهید صیاد شیرازی که یکی از بزرگترین شهدای ایران محسوب می شود از نیروهای مخلص و اخلاق مدار ارتش بود که به خاطر توان بالای سازماندهیاش مورد توجه حضرت امام و یاران انقلاب اسلامی قرار گرفت. از مهمترین اقدامات او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، میتوان به تهیه طرحهای عملیاتی که منجر به شکستن حصر شهرهای سنندج و پادگانهای مریوان، بانه و سقز شد، اشاره کرد. منبع: باشگاه خبرنگاران
[ دوشنبه 18 بهمن 1395 ] [ 1:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهدای دوران دفاع مقدس در وصیتنامهها و دستنوشتههایشان به انقلاب شکوهمند اسلامی اشاره و بر حفظ آن تاکید کردهاند. کد خبر: ۲۲۵۲۳۴ تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۲:۱۵ - 06February 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در كلام گوهربار حضرت امام خمينی (ره) و رهبر فرزانه انقلاب بارها به مطالعه «وصیتنامه شهدا» توصیه شده است. به مناسبت دهه فجر مروری بر وصایا و دستنوشتههای شهدای هویزه داریم، که در ادامه گلچینی از آنها را میخوانید. دانشجوی شهید سید محمد حسین علم الهدی: در این مرحله حساس در پیروزی انقلاب اسلامی، مسوولیتها و رسالتهای همه ما سنگینتر از پیش و کوله بار رسالتمان پر بارتر است. باید به امام هم فکر کرد، به زندگی، مبارزات، ایمان، استقامت و بالاخره اخلاص ایشان. زمانی به خود میاندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و به مردم و فضای پر غوغای راهپیماییها. دانش آموز شهید سعید جلالی پور: انقلاب ما بيهوده به دست مردم نيفتاده است. عزيزترين دارايى مردم يعنى خون، ضامن پايدارى آن است. شهيد شريعتى مىگفت: «هر انقلابى دو چهره دارد؛ خون و پيام.» ما رسالتمان را به پايان رسانديم و (حالا) نوبت شماست كه پيام انقلاب را به گوش جهانيان برسانيد. دانشجوی شهید علی حاتمی: انقلابى كه در هيچ كجاى دنيا تاكنون رخ نداده و وحدت كلمه آن، كوبنده هر قدرت شيطانى و اهريمنى است. انقلابی که اگر شُكرش نگوئيم، كفرش را گفتهايم و اگر در جهتش گام برنداريم، ناگزير بر ضد آن عمل نمودهایم. دانشجوی شهید فرخ سلحشور: خدایا! این انقلاب، نقطه شروع حرکتی است که ابتدای آن، ایران و انتهایش وعده ای است که تو در قرآن به مستضعفین جهان به رهبری مهدی موعود (عج) دادهای و من امیدوارم که با نثار قطرهای از خونم بتوانم برگی از این درخت نو نهال را جان دهم. پیروز باد انقلاب جهانی اسلام به رهبری امام زمان (عج)؛ پاینده باد قرآن. سرباز وظیقه شهید حسنجان امینی: به امید روزی که طلوع صبح، طلوع آزادی فریادمان زند و امت در آن طلوع بی آغازد ماندن را... کارمند بسیجی شهید سلیمان تی تی: برای یک انقلابی راستین ننگ است که زنده باشد و ببيند فرد يا افرادی میخواهند مقام رهبری را تضعیف کنند. طلبه شهید رمضانعلی آقایی: بار الها، طعم انقلاب اسلامي را به تمام مسلمين، مستضعفين جهان برسان و شر جنايتکاران تاريخ را هر چه زودتر از سرزمينت پاک ساز. دانش آموز شهید غفار درویشی: برادران و خواهران عزيز؛ از انقلاب به شدت محافظت كنيد. بدانيد كه چنانچه اين انقلاب شكست بخورد جهانخواران چنان بلائى و مصيبتى بر مسلمين روا مى دارند، كه رهايى از آن بسيار مشكل است. دانشجوی شهید سید محمد علی حکیم: مادر؛ بعد از انقلاب من خيلى خوشحال بودم؛ زيرا مىديدم كه تو و پدرم سخت به انقلاب علاقه داريد و از انقلاب و امام طرفدارى مىكنيد. تو را به خدا قسمت مىدهم كه بر سر عقيدهات بمان. خواهش مىكنم اين وصيت مرا بپذير و هيچگاه عقيدهات را درباره انقلاب و امام تغيير نده، بلكه روز به روز بر اعتمادت اضافه كن و بر سر اين عقيده پافشارى كن و در هر حال و در هر موقعيت و شرايط سخت از آن دفاع بنما. دانش آموز شهید محمود قاسمی: دولت های استعمارگر با کمک های خود به عراق می خواهند انقلاب اسلامی ایران را از بین ببرند؟ چرا اینها می خواهند انقلاب نباشد و حاضرند برای از بین بردن انقلاب اسلامی، حتی ثروتهای خود را بدهند؟برای پیدا کردن (پاسخ) این چراها (باید) به عمق انقلاب اسلامی پی ببریم. این انقلاب، درس انسانیت به بشر ناآگاه از خود می دهد و به او می گویدکه خود را بشناسد و (بداند) کیست و برای چه هست و زندگی می کند؟ از کجا آمده و به کجا می رود؟ انقلاب ما اسلامی است و اسلام به تمام اینها جواب داده است. درس چگونه زیستن و چگونه مُردن را به ما آموخته است. استعمارگران به خاطر همین خصلت های اسلامی است که می خواهند این انقلاب نباشد. (که در غیر از این) مردم دنیا، خود را می شناسند. ضد آنها برمی خیزند و تاج و تخت و ظلم و فساد آنها را از بین می برند. دانشجوی شهید مجید مهدوی: سخنم را با سوره مبارکه والعصر شروع می کنم. والعصر؛ قسم به زمان. خداوند با همه عظمتش قسم می خورد. قسم به زمان و زمان رسول الله صلی الله علیه و آله. به زمان انقلاب؛ به روزهایی همانند 15 خردادها، 17 شهریورها، 22 بهمن ها... قسم به زمان هایی که انسان در راه رسيدن به الله خون می دهد و حتی کوشش می کند به هر صورتی که شده از دیگران سبقت بگيرد. آموزگار شهید رضا خاکساری: انقلاب ما تمام نشده؛ تازه اول خودسازی و مبارزه با نفس است. بسیجی شهید سید مهدی جعفری: (همواره) اولین کسی باشید که در راه خدا، انقلاب و کشور به دفاع برمی خیزید. پاسدار شهید عبدالمحمد چهارمحالی: انقلاب تمام نشده؛ امروز، روز جهاد است. نباید آرام به سر برد. پاسدار شهید محمد رضا ملایی زمانی: دفاع از انقلاب و ارزش ها یک واقعیت انکارناپذیر است. پاسدار شهید محمد شمخانی: انقلاب اسلامی، منشأ همه دگرگونی های روحی و فرهنگی است. جهادگر شهید سید مصطفی مختاری: انقلاب ما باید صادر شود. دانش آموز شهید اصغر پهلوان نژاد: در همه حال و همه وقت گوش به فرمان رهبر باشید، تا انقلاب حفظ شود. دانش آموز شهید امین سلطانی: تنها قشری که می تواند انقلاب را به سرانجام خوبی برساند، روحانیت است. از روحانیت جدا نشوید. دانشجوی شهید حسن فتاحی: این انقلاب باید در تمامی ابعاد، ارزش های خود را نشان دهد. علاوه بر اسلامی بودن انقلاب که ریشه تاریخی داشته (انقلاب ما) یک انقلاب فرهنگی نیز بوده است، که تفکرات انحرافی و غیر امام را از صحنه خارج می کند. دانشجوی شهید محمد فاضل: تداوم انقلاب (در) پیروی (از) خط امام است و پیروی خط امام، حفظ خون شهداست. انتهای پیام/ 131
[ دوشنبه 18 بهمن 1395 ] [ 1:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، آن سال های انقلاب که بر این سامان گذشت، پله های عروج مردان خدا شد. در آن دوران ظلمانی، مردانی شوریده و شکوفا، شب ظلمانی ستم و پلیدی را با مشعل خون خویش، روشن ساختند. یکی از این جوانان شجاع و غیرتمند «حمید ادیبی دُخانی» است. او به سال 1339 خورشیدی در یکی از محلات کرج و در خانواده ای متدین ومعتقد به احکام اسلامی دیده به جهان گشود. دوران کودکی خود را همانند کودکان آن دوران به سختی گذراند. با رسیدن به سن هفت سالگی، جهت کسب علم و دانش پای به مدرسه نهاد. تحصیلات خود را تا سوم دبیرستان با موفقیت سپری نمود. از آن هنگام که خود را شناخت بر علیه ظلم و جور خاندان پهلوی قیام نمود. حمید جوان بود و عاشق. اما نه از نوع زمینی اش، بلکه عشق به خدا در وجودش متبلور بود و سرانجام در تاریخ 4 دی 1357 توسط مزدوران رژیم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به معشوقش رسید. دوستانش پیکر مطهرش را به دلیل این که مبادا توسط عمال رژیم مفقود گردد، شبانه در باغ های جواد آباد کرج پنهان کردند و طی نامه ای از جانب آیت الله سید حسن مدرسی، نماینده آیت الله بروجردی در کرج، مبنی بر تشییع پیکر شهید، فردای آن روز مراسمی در خور و شایسته شهید والامقامی چون حمید گرفتند. شهید حمید ادیبی اولین شهید انقلاب کرج است که در صحنه تظاهرات به شهادت رسید. به همین علت عده بسیاری از مردم کرج در مراسم با شکوه تشییع اش شرکت کردند. پس از تشییع پیکر حمید را در صحن امام زاده محمد (ع) کرج به خاک سپردند. انتهای پیام/
[ یک شنبه 17 بهمن 1395 ] [ 12:44 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
یک دانش آموز، یک شهید، یک دبیرستان دانش آموزان دبیرستان دهقان قبل از حرکت به سوی تظاهرات، عهد بستند که هر کدام از دانش آموزان که به شهادت برسند دبیرستان به نام آن شهید نامگذاری شود؛ لذا در پی شهادت شهید حسن آبادی در روز 12 آذر 1357 مصادف با اول محرم در میدان شهید بجنورد، دبیرستان دهقان به نام این دانش آموز عزیز یعنی شهید حسن حسن آبادی نامگذاری شد. کد خبر: ۲۲۵۱۰۷ تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۴:۰۰ - 05February 2017 به گزارش دفاع پرس از بجنورد، شهید معظم حسن حسن آبادی در سال 13411 در یک خانواده متوسط در شهرستان بجنورد به دنیا آمد او آخرین فرزند خانوادهای 9 نفره بود. در دو سالگی پدرش را از دست داد و از آن به بعد تحت سرپرستی مادرش که فردی به تمام معنی مذهبی بود، دوران کودکی اش را سپری کرد. شهید از خردسالی به همراه مادرش در مساجد و نمازهای جماعت حضور می یافت و در مجالس مذهبی و روضه خوانی شرکت می کرد و این امر باعث علاقه او به مسائل مذهبی به خصوص ائمه اطهار (ع) شده بود. هنگامی که شهید بزرگوار قدم در دبستان ابتدائی آریا گذاشت، نسبت به دیگران از بینش دینی و مذهبی بالاتری برخوردار بود. در همین زمان بود که با یکی از کثیف ترین جنایات رژیم منفور پهلوی مواجه شد و آن اینکه عوامل رژیم طاغوت برادر بزرگترش به نام احمد را که در پادگان مهاباد خدمت سربازی خود را می گذراند به قتل رساند و با دسیسه و حقه بازی بر روی آن سرپوش گذاشت. این حادثه ناگهانی تاثیر به سزایی در زندگی شهید گذاشت و باعث شد ایشان در راه مبارزه با طاغوت مصمم تر شود. شهید حسن آبادی، ضمن گذراندن تحصیلات دوران راهنمایی در مدرسه راهنمائی شادلو با حوزه علمیه قم نیز ارتباط برقرار کرد و مجلات و کتاب های مذهبی آن عصر را از حوزه دریافت و مطالعه می کرد. شهید علیرغم این که رشته تحصیلی اش ریاضی فیزیک بود، به تلاوت قرآن کریم نیز علاقه وافری داشت و چندین بار در مسابقات قرآنی شهرستان های بجنورد و نیز قم، شرکت و مقامات مختلف کسب کرد. شهید قبل از اینکه جرقه های انقلاب زده شود حضرت امام (ره) را می شناخت و عاشق ایشان بود. به همین لحاظ از اولین افرادی بودند که اعلامیه های امام را تکثیر و پخش می کردند لذا چندین بار مورد تعقیب عوامل ساواک قرار گرفتند به طوری که برادرانش ایشان را هر روز در یک محل مخفی می کردند. با علنی شدن انقلاب و بر پائی تظاهرات و راهپیمائی شهید معظم نیز وارد مرحله ی تازه ای از مبارزات شد و از ترتیب دهندگان و جهت دهندگان تظاهرات شد. ایشان به لحاظ عشق به شهادت در راه خدا در تقویم یکی از دوستانش پیش بینی شهادتش را نوشته بود، تا این که در روز 12 آذر 1357 مصادف با اول محرم در اوج تظاهرات و درگیری عوامل رژیم با مردم در میدان شهید بجنورد مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد. بنا بر نقل قول یکی از دوستان شهید به نام محمد تقی عزیزی که اینک نیز از مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان خراسان شمالی می باشد، دانش آموزان دبیرستان دهقان قبل از حرکت به سوی تظاهرات، عهد بستند که هر کدام از دانش آموزان که به شهادت برسند دبیرستان به نام آن شهید نامگذاری شود؛ لذا در پی شهادت شهید حسن آبادی دبیرستان دهقان به نام این دانش آموز عزیز یعنی شهید حسن حسن آبادی نامگذاری شد. انتهای پیام/
[ یک شنبه 17 بهمن 1395 ] [ 12:44 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
انقلاب اسلامی ایران که نهضت آن در 1341 به رهبری حضرت امام خمینی (ره) شروع شد در شهرستان جهرم شکل و شمایی دیگر داشت و مبارزات با رژیم ستم شاهی تا جایی پیش رفت که مردم این شهرستان 11 شهید را تقدیم انقلاب کردند. کد خبر: ۲۲۵۱۱۰ تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۵:۰۰ - 05February 2017 به گزارش دفاع پرس از شیراز، انقلاب اسلامی ایران دارای ماهیتی مخصوص و ویژه است که این انقلاب را از تمامی انقلابهای جهان ممتاز می کند. دلایل اصلی این تمایز، اسلامی و مردمی بودن انقلاب اسلامی است و ایمان قلبی و عملی مردم سراسر خاک ایران و تلاش ها و رشادت های مردم همه شهرهای بزرگ و کوچک و روستاهایی است که در پیروزی انقلاب اسلامی نقش به سزایی داشتهاند. و در این میان باید مردمان متدین و مذهبی شهرستان جهرم را از پیشگامان این نهضت به حساب آورد چون مردمان این کهنه سرزمین، تربیت یافتگان علمای بزرگ و روحانیون بلند رتبه می باشند و سابقه طولانی در مبارزات علیه حکومتهای ستم شاهی داشته اند که آن را باید در تاریخ جستجو کرد که دو چهره از مشروطه خواهان این خطه، حضرت آیت الله العظمی حاج سید عبدالحسین نجفی لاری (ره) (طراح و پایه گذار حکومت اسلامی و سرسلسه خاندان آیت اللهی) و حضرت حجت الاسلام و المسلمین آیت الله آقا سید اسد الله موسوی اصفهانی (ره)(از مشروطه خواهان حاضر در مجلس هنگام به توپ بستن مجلس و سر سلسله خاندان حق شناس جهرمی) در جهرم زندگی کرده اند. انقلاب اسلامی ایران که نهضت آن در سال 1341 به رهبری حضرت امام خمینی (ره) شروع شد مردم جهرم، یکپارچه و همگی در تبعیت از روحانیت آگاه خود با تظاهرات و راهپیمایی ها و مخالفت ها و فداکاری ها و ایثارگری ها و خون دادن ها، رژیم پهلوی را در سراشیبی سقوط قرار دادند و به رهبری خردمندانه علما و بزرگان و روحانیون به خصوص دو نماینده حضرت امام خمینی (ره) در شهر جهرم، دو رهبر آزاده و انقلابی شهر، حضرت آیت الله حاج سید ابراهیم حق شناس و حضرت آیت الله حاج سید حسین آیت اللهی (رضوان الله ) با تقدیم 11 شهید در دوران انقلاب به پیکر نحیف رژیم ضربه نهایی وارد کردند و با خون پاک خویش فجر انقلاب اسلامی ایران و طلوع نظام مقدس جمهوری اسلامی را اعلان داشتند. اکنون به مناسبت برگزاری دهه انقلاب اسلامی، شهدای انقلاب اسلامی شهرستان جهرم، شهدایی که دست از همه لذت های عادی و دنیوی برداشته و به خاطر رسیدن به هدف ها و آرمان های مذهبی و دینی و اسلامیِ خود، با رژیم حاکم به مقابله و مبارزه برخاسته و با نثار خونِ خود، وعده حکومت اسلامی و شیعی و مردمی را برای جهانیان مژده دادند بدین شرح می باشد. 1ـ شهیده معصومه زارعیان، تولد: 14/4/1339 جهرم؛ شهادت : 10/1/1357 جهرم. 2ـ شهید عبدالرسول مصلی نژاد، تولد: 17/4/1337 جهرم؛ شهادت: 11/5/1357 جهرم. 3ـ شهید جهانگیر (عبادالله)کارگر، تولد: 19/2/1341 جهرم؛ شهادت: 29/5/1357 جهرم. 4ـ شهید آهن علی مزدور دشتابی، تولد: 23/10/1337 جهرم؛ شهادت: 11/9/1357 جهرم. 5ـ شهید بهروز کارگر فرد، تولد:1/1/1347 جهرم ؛ شهادت:13/9/1357 جهرم. 6ـ شهید محمد اسدی،تولد: 27/1/1357 روستای موسویه (دهزیر) جهرم؛ شهادت: 27/9/1357 روستای موسویه (دهزیر) جهرم. 7ـ شهید منصور محبوبی فرد، تولد: 20/10/1341 جهرم؛ شهادت: 8/10/1357 جهرم. 8ـ شهید حسین اکبری، تولد: 1327 خفرِ جهرم؛ شهادت: 22/11/1357. 9ـ شهید قنبر علی استادی بابا عربی، تولد: 7/10/1331 علویه(باباعرب) جهرم؛ شهادت: 23/11/1357 جهرم. 10ـ شهید احمد (محسن) فانی، تولد: 15/12/1345جهرم؛ شهادت: 23/11/1357 جهرم. 11ـ شهید علی اکبر امیرحمیدی، تولد: 5/3/1333جهرم؛ شهادت: 23/11/1357 جهرم. انتهای پیام/
[ یک شنبه 17 بهمن 1395 ] [ 12:44 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
17 بهمن 1395 خورشیدی برابر با 7 جمادی الاول 1438 هجری و 5 فوریه 2017 میلادی کد خبر: ۲۲۴۵۱۹ تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۹ - 05February 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (17 بهمن) • راهپیمایی عظیم مردمی در حمایت از دولت موقت (1357 ه.ش) • رحلت آیت الله العظمی «حاج آقا حسین طباطبایی قمی» از مدرسین حوزه علمیه نجف و قم (1325 ه.ش) • تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام به امر امام خمینی (ره) (1366 ه.ش) • عقب نشینی مفتضحانه نیروهای نظامی آمریکا از خلیج فارس در جریان جنگ تحمیلی (1366 ه.ش) • روز استحکام خانواده • عملیات والفجر مقدماتی (1361 ه.ش) • تشکیل تیپ 27 محمدرسول الله (ص) (1360 ه.ش) • شهادت شهید محمدنقی عابدینی (1365 ه.ش) • شهادت شهید محمود بیات سرمدی (1366 ه.ش) • رهبر یمن جنوبی از انقلاب ایران حمایت کرد (1357 ه.ش) • عملیات پاکسازی روستای گلینار در محور سردشت- مهاباد توسط تیپ 110 شهید بروجردی سپاه (1362 ه.ش) • عملیات در قادرآباد مهاباد توسط تیپ 110 شهید بروجردی سپاه (1362 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم قاسم حسینی (1392 ه.ش) • آغاز عمليات ميمک در ارتفاعات ميمک (1359 ه.ش) • اعزام اولين لشكر قدس سپاه پاسداران به جبهههای نبرد. (1362 ه.ش)
شهیدی که با تقدیم جانش راه بازگشت امام (ره) به میهن را هموار کرد
ادامه مطلب
شهدا واسطه ازدواج من و حسين شدند
همراهي و همسري شما با شهيد عطري از كجا رقم خورد؟
همان ابتدا محمدحسين از سختي زندگي با يك فرد نظامي و مأموريتها و اتفاقاتي كه ممكن است رخ بدهد، از جانبازي، اسارت يا شهادتي كه امكان دارد برايش در اين مسير اتفاق بيفتد صحبت كرد و گفت اگر حاضر هستي با اين شرايط زندگي كني، بسمالله. خانواده ما خانوادهاي پرجمعيت بود. من با خودم فكر كردم كه من طلبه هستم، چيزهايي را ياد گرفتم كه امروز بايد به آن عمل كنم. فقط كه نبايد حرف بزنيم. بايد روزي در ميدان امتحان به تكليف عمل كنيم. من خيلي عاطفي بودم و فرزند آخر خانواده، دوري اطرافيانم برايم سخت بود و ميدانستم با ازدواج از خانواده جدا ميشوم و به شهري ديگر ميروم، از طرفي وابستگي به همسر و مأموريتها و نبودنهايش من را اذيت خواهد كرد. براي زندگي به تنهايي و مأموريت همسر آماده نبودم، اما خودم را متقاعد كردم اين راهي است كه بايد بروم و بايد از بزرگان دين حضرت زينب و حضرت زهرا سلامالله عليهما الگو بگيرم. براي همين تصميم خودم را گرفتم و همراهياش كردم. وقتي شمال زندگي ميكردم در حوزه علميه فاطميه رودسر كه حاجآقا جنيدي پدر چهار شهيد تأسيس كرده بود، تحصيل ميكردم. از پدر و مادر شهيدان جنيدي درسهاي زيادي آموختم؛ درسهايي كه بعدها در زندگي خيلي به كارم آمد.
بعد از ازدواجتان به دليل شرايط شغل نظاميشان مجبور بوديد به شهرهاي مختلف برويد؟
بله، ابتدا به قم رفتيم و بعد از يكسال همسرم براي ادامه خدمتش به زيباكنار منتقل شد. براي همين منزلي در رشت، كنار خانه مادرشان اجاره كرديم. كمي بعد محمدحسين به جنوب منتقل شد و من در كنار مادر ايشان ماندم. همسرم ماهي يكبار به شمال ميآمد. مدتي بعد ايشان مجدداً به مريوان منتقل شدند و هر 20 روز يك بار به مرخصي ميآمد. اما كمي بعد از رشت به تهران مهاجرت كرديم و محمدحسين هر روز به منزل ميآمد. سه، چهار سالي در تهران بوديم اما ايشان از محيط تهران و وضعيت حجاب بسيار ناراحت بود. توجه و تأكيد زيادي روي امر به معروف و نهي از منكر داشت و نگران وضعيت بد حجاب بود. با اينكه شرايط كاري ايشان در تهران بهتر بود اما از من خواست كه به قم برويم. ايشان مىگفت قم شهر مذهبى است كنار بارگاه ملكوتى حضرت معصومه سلامالله عليها باشيم و كسب فيض كنيم. همسرم من را هم به ادامه تحصيل در جامعهالزهرا تشويق كرد من هم شروع كردم به درس خواندن در جامعهالزهرا. حدود پنج سال در قم بوديم. دخترم كلاس دوم ابتدايي بود. دخترم زهرا را هم به مهد كودك جامعه ميبردم. همان ابتدا به محمدحسين انتقالي ندادند و ايشان در مسير تهران-قم در تردد بود اما زمستان انتقاليشان هماهنگ شد و به قم آمد و فرزند دوممان در يكم آبان 1391به دنيا آمد.
به نظر شما چه شاخصه اخلاقي در وجود همسرتان، ايشان را تا مرز شهادت رساند؟
محمدحسين بسيار با شرم و حيا، محجوب، متين و مؤمن بود. صفا، سادگي و اخلاص زيادي داشت. در مراسم خواستگاري آنقدر آهسته سخن ميگفت كه من صدايش را به سختي ميشنيدم و گفتم صلواتي براي سلامتي امام زمان(عج) و تعجيل در فرجش بفرستيم تا بتوانيم با هم صحبت كنيم. بعد از آن كمي بهتر توانست حرفهايش را بزند. محمدحسين علاقه عجيبي به ائمه به طور خاص آقا اباعبدالله(ع) داشت. در منزل ما ساعتي بود كه در آن نوشته شده بود ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه. وقتي آن را ديد، گفت اين همان جايي است كه ميخواهم وصلت كنم. بسياركمصحبت بود و براي انجام امور خير به ديگران كمك ميكرد. مادرش ميگفت وقتي به مدرسه ميرفت پول تو جيبي خودش را به دوستان نيازمندش ميداد. بسيار به پدر و مادرش احترام ميگذاشت. مادرش درباره تولد محمدحسين برايم خاطرهاي تعريف كرد و گفت به دليل مشكلي قرار بود محمدحسين سقط شود، اما خواب ديدم كه در دسته عزاداري اباعبدالله (ع) هستم و محمدحسين را در آغوش دارم. به لطف خدا ايشان سالم به دنيا آمده و به بركت اين خواب اسمش را محمدحسين گذاشته بود. مادر شهيد بارها از عنايات خاصي كه به شهيد ميشد، برايم صحبت كرد. دوران نوجواني پربركتش كه همواره در مسير فعاليتهاي مذهبي و مسجد و تحصيل گذشت. از ويژگيهاي اخلاقي ايشان مشخص بود مسيرش به شهادت ختم خواهد شد، غبطه براي شهادت براي او راهي براي رسيدن به كمال بود. همسرم بسيار ولايتمدار بود و توجه خاصي به بيتالمال داشت تا هيچگاه به نفع شخصياش استفاده نشود. ايشان خانوادهدوست بود و همه تلاشش اين بود كه در راه رفاه من و فرزندانش تلاش کند.
همسرم فوقالعاده باهوش بود. همزمان در دبيري رياضي، بانك تجارت و سپاه پذيرفته شده بود اما به دليل علاقه و خوابي كه ديده بود، راهي سپاه شد. در عالم خواب آقاي بزرگواري لباس سبز سپاه را به ايشان نشان داده بود. همين خواب دليلي شد تا محمدحسين با علاقه ويژهاي اين شغل را انتخاب كند. با توجه به علاقهاي كه به حوزه داشت ميخواست در حوزه هم مشغول به تحصيل شود كه با كار و شرايط كاري سپاه اين فرصت براي ايشان مهيا نشد.
چقدر رنگ و عطر شهدا در زندگي شما ديده ميشد و سبك زندگي شما به راه و رسم شهدا نزديك بود؟
همسرم خيلي وقتها از شهدا برايم صحبت ميكرد. از شهيد املاكي و شهداي دوران دفاع مقدس زياد ياد ميكرد و هميشه غبطه نبودنهايش در آن دوران را ميخورد. از شهدا و فرماندهاني صحبت ميكرد كه با وجود سن كم توانسته بودند خدمتي به نظام و اسلام كنند. علاقه زيادي به دانشمند هستهاي شهيدمصطفي احمديروشن داشت. هميشه به مادرش ميگفت شما چهار پسر داريد، نميخواهيد يكي را هديه كنيد. وقتي من شهيد شدم بايد مثل مادر احمديروشن محكم باشي و خوب صحبت كني.
با حرفها و كارهايش ما را براي شهادتش آماده ميكرد. قبل از تولد زهرا دخترم يك CD از دختر شهيد محمد ناصر ناصري به خانه آورد. دختر شهيد در آن براي پدرش ميخواند: «باباجان باز سلام، منم زهرايت، دختر كوچك تو. اي اميد من و اي شادي تنهايي من. ياد دارم كه دم رفتن تو دامنت بگرفتم و به تو ميگفتم پدر اين بار نرو. پدر اين بار نرو. من همان روز بله فهميدم سفرت طولاني است....»
بعد رو به من كرد و گفت: اگر من صاحب فرزند دختر شدم، اسمش را زهرا ميگذارم. تا زماني كه شهيد شدم زهرايم برايم اينگونه بخواند. دخترمان زهرا ۱۴ تير ۱۳۸۴ به دنيا آمد. محمدحسين در دورهاي اين صحبتها را ميكرد كه نه جنگي بود و نه شهادتي مطرح بود. اما شرايط اينگونه مهيا شد تا به آرزويش برسد و شهيد مدافع حرم شود و دخترمان زهرا طبق خواسته پدر در مراسم پدر شهيدش از اشعاري كه خود شهيد از امام زمان (عج) و حضرت زينب (س) سروده بود، خواند.
چطور شد براي اعزام به سوريه اقدام كردند؟
دلش با جبهه مقاومت اسلامي بود. وقتي تصميمش را گرفت كه برود، به من خبر داد. من هم گفتم شرايط شما را قبول كردم و هدفتان را هم خوب ميشناسم اما كمي نگران بچهها هستم كه اذيت نشوند چون با هر بار مأموريت رفتن محمدحسين، بچهها مريض ميشدند. اما محمدحسين گفت بچههاي من هم مانند طفلان شهداي كربلا هستند، اگر نروم گويي به نداي هل من معين امام حسين(ع) پشت كردهام. هفتم ارديبهشت ماه سال 1392 بود كه از همه خانواده خداحافظي كرد و حلاليت گرفت و رفت. بعد از ۴۰ روز حضور در سوريه در 14 خرداد 1392 روز شهادت امام موسي كاظم (عليهالسلام) با دهان روزه و لب تشنه به شهادت رسيد.
با خبر شهادتش چطور روبه رو شديد؟
خبر شهادت را به شوهرخواهرم گفته بودند و خواهرم هم به من گفت بيا به شمال برويم. آن روز پسر هفت ماههام مريض شده بود و تب داشت و دخترم هم امتحان مهمي داشت. هر چه خواهرم اصرار كرد من قبول نكردم و گفتم بايد از محمدحسين اجازه بگيرم. خواهرم گفت همسرت كه اجازه داده بود به شمال بروي. وقتي ديد من راضي نميشوم گفت برادرمان تصادف كرده و حالش خوب نيست بايد براي ديدنش به شمال برويم. به هر نحوي بود من را به شمال بردند. من اهل لنگرود هستم و همسرم اهل رشت. خواهرم گفت بايد به خانه مادرشوهرت برويم. نزديك منزل مادر شهيد خواهرم شروع كرد به گريه كردن و همسرش زيارت عاشورا زمزمه ميكرد.
وقتي به خانه مادر شهيد رسيديم جمعيت زيادي در آنجا حضور داشتند. همه اين اتفاقات و تصاوير در ذهنم نشان از شهادت محمدحسين داشت اما من نميخواستم باور كنم كه برايش اتفاقي افتاده و شهيد شده است. وقتي برادرم آمد و من را در آغوش گرفت، گفت تو همسر شهيد شدي. آنجا بود كه ديگر متوجه حال خودم نشدم. محمدحسين 14 خرداد شهيد شد و روز16 خرداد به ما خبر شهادتش را دادند و شنبه 18 خرداد براى تشييع ابتدا به تهران كه محل كارشان بود و بعد به قم بردند و دور حرم حضرت معصومه سلامالله عليها طواف دادند و بعد به شمال بردند و به خاك سپردند.
مزارش در مسجد سليمان داراب رشت كنار مزار ميرزا كوچكخان جنگلي است. همان مسجدي كه دوران جواني و نوجوانياش را در آن سپري كرده و بزرگ شده بود. محمدحسين در ايام جواني به مادرش گفته بود من را در زير پله اين مكان به خاك بسپاريد تا مردم از روي من عبور كنند و به زيارت مزار شهدا بروند. چه سعادتي از اين بالاتر كه امروز خودش در كنار شهدا آرام گرفته و مزارش تا ابد زيارتگاه اهل يقين خواهد بود انشاءالله.
منبع: روزنامه جوان
ادامه مطلب
پسر شهيدم را داماد كردم
حاجخانم كمي از خانوادهتان بگوييد. پسرتان متولد چه سالي بود؟
ما اصالتا اهل قزوين هستيم كه سالهاست در تهران زندگي ميكنيم. من چهار پسر و يك دختر داشتم. وليالله فرزند اولم بود كه فروردين سال 44 به دنيا آمد. با همسرم عزتالله رسولي زندگي سادهاي داشتيم و سعي ميكرديم رزق حلال سرسفره بچهها بگذاريم. وليالله از همان كودكياش اهل نماز و روزه بود. اهل درس و مشق هم بود و داشت ديپلم الكترونيكش را ميگرفت كه به جبهه رفت.
شهيد فعاليتهاي انقلابي هم داشت؟
زمان انقلاب سنش كم بود، اما مرتب تظاهرات و راهپيمايي ميرفت. من هم مخالفتي با فعاليتهايش نداشتم. تشويقش هم ميكردم. خانوادگي اهل فعاليت و تظاهرات بوديم.
چطور شد كه مسير رزمندگي را انتخاب كرد، داوطلبانه به جبهه رفته بود؟
بله، كاملاً داوطلبانه بود. عشق به امام و نظام اسلامي در وجود وليالله بود. مشخص بود كه عاقبت به جبهه خواهد رفت. دفعه اولي كه ميخواست برود از من اجازه نگرفت. ميترسيد اجازه ندهم. رفته بود پيش پدرش و از او رخصت رفتن گرفته بود. پايش كه به جبهه رسيد پاگير آنجا شد. ديگر مرتب ميرفت و چند روزي به مرخصي ميآمد. هر بار هم زخم و زيلي بود. دو بار تركش خورد، يكي، دو بار ديگر هم گلوله خورد. يادم است لباسهايش را برده بودم اتوشويي، صاحب مغازه كه الان فوت شده جاي تركشها را روي لباس وليالله ديده بود، به من ميگفت با چه دلي اجازه ميدهي پسرت به جبهه برود. خب اين راهي بود كه خودش انتخاب كرده بود و من هم نميخواستم مانعش بشوم.
از جبهه رفتنهايش خاطره خاصي داريد؟
يك روز از خانه بيرون آمدم تا بروم حنابندان يكي از آشناها، ديدم جواني ژوليده با لباسهاي خاكي كنار خانهمان است، فكر كردم كارتن خواب يا معتادي، چيزي است. خوب كه نگاه كردم ديدم اي واي وليالله است كه مستقيم از جبهه آمده و به دليل مشغلهاي كه آنجا داشته، نرسيده حمام برود و اصلاح كند. به او گفتم فكر كردم معتادي، خنديد و گفت دست شما درد نكند مادرجان، حالا ما را معتاد هم كردي. رفت و بعد از حمام و اصلاح ديدم از اين رو به آن رو شده است. برايش اسپند دود كردم و گفتم ان شاءالله دامادت كنيم. خنديد و بعد گفت ميروم بيمارستان لقمان. نگو هنوز مجروحيت دارد. بعد گفت اگر برنگشتم بدان كه از همانجا رفتهام جبهه! كمي بعد هم كه شهيد شد.
پس عاقبت دامادي پسرتان را نديديد؟
چرا ديدم! اسفند سال 65 بود كه وليالله شهيد شد. روزي كه خبرش را آوردند، مشغول خانهتكاني عيد بودم. پسر همسايهمان كه او هم به جبهه ميرفت، آمد جلوي در خانهمان. اول چيزي از وليالله نگفت، اما از چشمهايش خواندم كه پسرم شهيد شده است. عيدمان عزا شد. پسرم در 21 سالگي به شهادت رسيد. من ميخواستم دامادش كنم و حالا پيكرش را برايم آورده بودند. رويش عطر و گلاب پاشيدم و گلي را برگ برگ كردم و رويش پاشيدم. من پسر شهيدم را داماد كردم. وليالله دوست داشت كنار دوستان شهيدش به خاك سپرده شود. او را در قطعه 53 و كنار دوستان شهيدش دفن كرديم.
فرازي از وصيتنامه شهيد
اي عزيزانم، مادرم، پدرم، من به خاطر پست و مقام به جبهه نرفتم، من رفتم تا از دين و ايمانمان دفاع كنم. اگر شهادت نصيبم شد، پيكرم را پيش دوستان شهيدم دفن كنيد تا در كنار دوستانم به آرامش برسم.
ادامه مطلب
بروید صیاد شیرازی شوید
سرانجام فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش، عضو شورای عالی دفاع و یکی از فرماندگان مقتدر جنگ ایران و عراق، پس از 32 سال خدمت صادقانه و خالصانه در بامداد 21 فروردین 1378 به وسیله عوامل مسلح مجاهدین خلق در پوشش رفتگر، مقابل درب منزل مسکونیاش واقع در تهران و در برابر دیدگان فرزندش ترور و به شهادت رسید. پیکر پاک این فرمانده محبوب، در قطعه 29 بهشت زهرا (س) مدفون است.
خاطراتی از شهید صیاد شیرازی
اوایل انقلاب ماشین ژیان داشت. بهش گفتم: بابا این همه ماشین توی پارکینگ، چرا یکیش رو بر نمی داری سوارشی؟ می گفت: همین هم از سرم زیاده. از استانداری دو تا حواله پیکان فرستادند. هر پیکان، چهل و پنج هزارتومان. یکی برای صیاد و یکی برای من. صدایش رو در نیاوردم. نود هزار تومان جور کردم و ریختم به حساب. وقتی فهمید، با ناراحتی گفت: کی پیکان خواسته بود؟ ماجرا را گفتم، گفت: پولم کجا بود؟ ژیانش را گرفتم و فروختم بیست هزار تومان و بیست و پنج هزار تومان هم براش وام گرفتم تا خیالش راحت شد. چند سال بعد ستاد مشترک ارتش بهش حواله حج داد، قبول نکرد که با پول ستاد بره حج. پیکانش رو فروخت خرج مکه اش کرد.
هنوز هلی کوپتر برای برگشت بلند نشده بود که درگیری سنگینی آغاز شد. 20 دقیقه طول کشید تا نیروها آرایش بگیرند و عملیات پاک سازی منطقه را آغاز کنند. ناآشنایی با محل و کم بودن مهمات باعث شد تا بخشی از نیروها عقب نشینی کنند. هلی کوپتر آمد و بچه ها را برد، سروان علی صیاد شیرازی و نیروهایش جاماندند. علی که متوجه نگاه های نگران و ناامید همراهان شد، شروع کرد دوره های نظامی مختلفی را که دیده بود برای آنان شرح دادن تا بدین وسیله اعتمادشان را جلب کند و تابع دستوراتش باشند. علی به امام زمان -عجل الله تعالی فرجه الشریف- متوسل شد و دعای فرج خواند. خودش می گفت: «همین که دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات به ذهنم خطور کرد و تمام تاکتیک هایی را که به صورت تئوری خوانده و هیچ وقت عملا استفاده نکرده بودم به ذهنم رسید؛ آن هم تاکتیک عبور از منطقه خطر و شرایطی که احساس می کردیم در محاصره ایم.»
آیت الله بهاءالدینی اومده بودند شیراز. طلبه های شیراز از ایشون درخواست درس اخلاق کردند. آقا فرمودند: «بروید صیاد شیرازی شوید، اگر صیاد شیرازی شدید هم دنیا دارید و هم آخرت...»
بخشی از وصیتنامه شهید سپهبد علی صیاد شیرازی
«خداوندا! اين تو هستی كه قلبم را مالامال از عشق به راهت، اسلامت، نظامت و ولايتت قرار دادي. خدايا! تو خود ميدانی كه همواره آماده بودهام آنچه را كه تو خود به من دادي، در راه عشقي كه به راهت دارم نثار كنم. اگر اين نبود، آن هم خواست تو بود. پروردگارا! رفتن در دست تو است؛ من نمی دانم چه موقع خواهم رفت ولی میدانم كه از تو بايد بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسمخوردهات بجنگم تا به فيض شهادت برسم.
از پدر و مادرم كه حق بزرگي بر گردنم دارند، می خواهم كه مرا ببخشند؛ من نيز همواره برايشان دعا كردهام كه عاقبت به خير شوند. از همسر گرامي و فداكار و فرزندانم می خواهم كه مرا ببخشند كه كمتر توانستهام به آنها برسم و بيشتر می خواهم وقف راهی باشم كه خداوند متعال به امت زمان ما عطا فرموده است. خداوندا! ولي امرت حضرت آيت الله خامنهای را تا ظهور حضرت مهدی (عج) زنده، پاينده و موفق بدار. آمين يا رب العالمين»
روحش شاد و یادش گرامی
ادامه مطلب
انقلاب اسلامی در وصایا و دستنوشتههای شهدای هویزه
انقلاب اسلامی یعنی امام و امام یعنی امت و وحدت اسلامی.
ادامه مطلب
شهید «حمید ادیبی» اولین شهید انقلاب در کرج
ادامه مطلب
ادامه مطلب
جهرم شهرستانی با 11 شهید انقلاب
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (17 بهمن)
ادامه مطلب