شهیدی که مقام معظم رهبری در خاکسپاریش شرکت داشت
پیکر پاک شهید آوینی با حضور مقام معظم رهبری در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
کد خبر: ۲۲۴۲۱۳
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۵۹ - 30January 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در محله شاه عبدالعظیم به دنیا آمد. او از دوران کودکی با هنر مانوس بود، شعر میسرود داستان و مقاله مینوشت و نقاشی میکرد. به این ترتیب تحصیلات دانشگاهیاش را نیز در رشته معماری به انجام رساند که با طبع هنری او سازگارتر بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی آن را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورتهای انقلاب به فیلمسازی پرداخت.
شهید آوینی فیلمسازی را در اوایل پیروزی انقلاب با ساختن چند مجموعه دربارهی غائله گنبد (مجموعه شش روز در ترکمن صحرا)، سیل خوزستان و ظلم خوانین (مجموعه مستند خان گزیدهها) آغاز کرد.
اواخر سال 1370 موسسه فرهنگی روایت فتح به فرمان مقام معظم رهبری تاسیس شد تا به کار فیلمسازی مستند و سینمایی درباره دفاع مقدس بپردازد و تهیه مجموعه روایت فتح را که بعد از پذیرش قطعنامه رها شده بود ادامه دهد. شهید آوینی و گروه فیلمبرداران روایت فتح به مناطق جنگی سفر کرده و طی مدتی کمتر از یک سال کار تهیه شش برنامه از مجموعه ده قسمتی شهری در آسمان را به پایان رساندند ومقدمات تهیه مجموعههای دیگری را درباره آبادان، سوسنگرد، هویزه و فکه تدارک دیدند. شهری در آسمان که به واقعه محاصره، سقوط و باز پسگیری خرمشهر میپرداخت در ماههای آخر حیات زمینی شهید آوینی از تلویزیون پخش شد، اما برنامه وی برای تکمیل این مجموعه و ساخت مجموعه های دیگر با شهادتش در روز جمعه بیستم فروردین 1372 در قتلگاه فکه ناتمام باقی ماند. آن شهید بزرگوار بر اثر برخورد با مینهای باقیمانده از زمان جنگ به شهادت رسید و پیکر پاک او با حضور مقام معظم رهبری، هنرمندان و نویسندگان تشییع و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
شهیدی که مقام معظم رهبری در خاکسپاریش شرکت داشت
همه میدانستند آن روز مراسم خاكسپاری سید مرتضی آوینی است، قرار نبود آیت الله سید علی خامنهای در این مراسم باشكوه شركت كنند، در اولین ساعات روز آقا تماس گرفتند و فرمودند: «من دلم گرفته، دلم غم دارد، میخواهم بیایم تشییع پیكر پاك شهید آوینی. من افتخار میكنم به وجود این بچههای نویسنده و هنرمندی كه در این مجموعه حوزه هنری تلاش می كنند. این آقای آوینی را آدم وقتی سیما و چهره نورانیاش را میبیند، همینطور دوست دارد به ایشان علاقمند بشود.» دل بیقرار رهبر در جست و جوی مروارید گم شده سپاهش بود، كه اینك بر دوش هزاران ایرانی مسلمان به سمت بهشتزهرا میرفت، و باز هم آقا صبور، سنگین و سرافراز غم فراق یكی دیگر از مرواریدانش را به جان میخرید.
خاطراتی از شهید آوینی
جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم. یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم بردارم؟ گفتم: البته این حرفها چیه سید؟! و سید یک شیرینی دیگر هم برداشت، اما هیچ کدام را نخورد. کار همیشه اش بود. هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلاتی تعارفش می کردند، برمی داشت، اما نمی خورد. می گفت: «می برم تا با خانم و بچه ها با هم بخوریم.» به ما توصیه می کرد که این خیلی موثر است که آدم شیرینی های زندگی اش را با خانواده اش تقسیم کند. شاید برای همین هم همیشه در خانه نماز را به جماعت می خواند!
به نماز سید كه نگاه میكردم، ملائك را میدیدم كه در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند. رو به قبله ایستادم اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: نمیدانم چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است؟! به چشمانم خیره شد. «مواظب باش! كسی كه سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.»
یادم هست یک روزی شهید آوینی، شهید گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که شهید آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو شهید بودم. شهید گنجی خطاب به شهید آوینی گفت: «حاج مرتضی! دیگر باب شهادت هم بسته شد.» آوینی در جواب گفت: «نه برادر، شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز میکنی، مطمئن باش!» من که میان این دو بودم گفتم: «حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز میکنم؟» شهید آوینی در جواب گفت: «تو در کولهات چیزهایی داری» و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کولهات چیزهای دیگری هم هست که نمیدانم چیست، هر وقت کولهات سبک شد، پرواز خواهی کرد.» مدتی پس از این گفت وگو مرتضی آوینی به شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی شهید شد.
وصیتنامه شهید سید مرتضی آوینی
«زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند. و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند تا در مقتل کربلای عشق، آسان تر بریده شوند. و مگر نه آن که از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد. و مگر نه آن که خانه تن راه فرسودگی میپیماید تا خانه روح، آباد شود. و مگر این عاشق بیقرار را بر این سفینه سرگردان آسمانی که کره زمین باشد، برای ماندن در اصطبل خواب و خور آفریدهاند. و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور برمیآید. ای شهید، ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود بر نشستهای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.»
منبع: باشگاه خبرنگاران
ادامه مطلب
[ دوشنبه 11 بهمن 1395 ] [ 4:07 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روزشمار دفاع مقدس (10بهمن) 10 بهمن 1395 خورشیدی برابر با 30 ربیع الاول 1438 هجری و 29 ژانویه 2017 میلادی کد خبر: ۲۲۲۸۸۹ تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۰:۱۰ - 29January 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (10 بهمن) • موافقت آمریکا با اعطای وام 47 میلیون دلاری به عراق در اوج جنگ با جمهوری اسلامی ایران (1363 ه.ش) • واکنش شدید مسئولان جمهوری اسلامی ایران علیه تهدیدات گستاخانه رییس جمهور آمریکا (1381 ه.ش) • شهادت شهید فتح الله حیدری (1365 ه.ش) • بمباران اراک توسط جنگندههای دشمن که منجر به شهادت 10 تن، مجروحیت 18 نفر و انهدام 30 واحد مسکونی شد. (1365 ه.ش) • پاکسازی محور کرمانشاه- کامیاران توسط سپاه و ارتش با پشتیبانی هوانیروز (1358 ه.ش) • تامین کامل امنیت شهر پاوه به دست سپاه و جمعآوری سلاحهای غیرقانونی (1358 ه.ش) • شهادت شهید محمد فدایی فرمانده عملیات آزادسازی شهر کامیاران (1358 ه.ش) • درگذشت امیر سرلشکر محمد سلیمی فرمانده سابق ارتش جمهوری اسلامی ایران (1394 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم، سعید علیزاده برمی (1394 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم، علی عسگری (1391 ه.ش) • آغاز عمليات محرم (1361 ه.ش)
[ یک شنبه 10 بهمن 1395 ] [ 11:23 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آرزوی یک بسیجی برای همرکابی با امام زمان (عج) وقتی اسم بسیج و بسیجی به گوشم میرسد، به خود میلرزم و حسرت آن میخورم که ای خدا، روزی هست که بتوانم چون بسیجی سرباز مهدی (عج) شوم. کد خبر: ۲۲۱۰۴۷ تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۰ - 29January 2017 به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، سردار شهید جعفر خواجه حسینی، فرزند میرزا محمد و متولد هنزای مهریز بود. وی دورۀ ابتدایی را در دبستان شاه ولی و راهنمایی را به طور شبانه گذراند. در دوران انقلاب به مبارزه علیه حکومت پهلوی پرداخت و در 17 مرداد 1361 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. سپس در سال 1363 به جبهه اعزام شد و علاوه بر آموزش در عملیات های مختلف شرکت داشت. خواجه حسینی در واحد طرح و عملیات و گردان پیاده 18 الغدیر در مسئولیت های مختلف فعالیت نمود و سرانجام در عملیات کربلای 5 بر اثر اصابت ترکش به قلبش به شهادت رسید. پیکر وی در گلزار شهدای خلد برین به خاک سپرده شد. از وی فرزندی به نام فاضله به یادگارمانده است. گزیده ای از وصیّتنامه شهید شهادت میراث گرانبهایی است که از اولیای خدا به ما ارث رسیده است و آموخته ایم باید در راه حق ترک سر و جان کرده و حسین بن علی با شهادت خویش و 72 تن از یاران باوفایش این درس عظیم را به شیعیان جهان آموخت که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است و ما آموخته ایم که در مکتب شهادت تشیّع باید چگونه برویم و چه زیبا شاعر گفته است که سر جدا، پیکر جدا، در محفل یار باید رفت. وقتی اسم بسیج و بسیجی به گوشم می رسد، به خود می لرزم و حسرت آن می خورم که ای خدا، روزی هست که بتوانم چون بسیجی سرباز مهدی (عج) شوم. بارها آرزو داشتم همچنان بسیجیان قهرمان در خطوط مقدّم جندالله و پیکار با خصم زبون در کنار آنها که به حق از خودگذشتگان سربدار می باشند. باشم؛کسانیکه صحنه های نبرد را با دعاها و راز و نیازهای خویش عطرآگین نمودند. نمی دانم چرا و به کدامین دلیل از جان گذشته ها اینچنین فداکاری می کنند و عاشقانه به دنبال شهادت می روند؟! آنها برای چه خانه و کاشانۀ خویش را رها کرده و به جبهه ها رفته اند؟ وقتی از آنها سؤال می کنی می گویند: چرا حسین خانه و کاشانۀ خود را رهاکرد، چرا حسین حج خود را رها کرد و به کربلا آمد؟ ای برادران بسیج سنگر شما در جبهه همیشه پرخواهد ماند اما همیشه به یاد داشته باشید که سنگرتان در شهرها یعنی پایگاه های محل هم باید پر باشد و خدای ناکرده روزی، اگر دشمن حمله کرد باید جوابش را از همین پایگاه ها بگیرد. هر چه شما کردید باید بدانید در شهرها پاسداری از خون شهید، آمدن در پایگاه محل است. انتهای پیام/
[ یک شنبه 10 بهمن 1395 ] [ 11:23 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
دست راست سرلشکر رضایی در جنگ چه کسی بود؟ محسن رضایی گفت: شهيد حسن باقری وقتي فرماندهی سپاه را به عهده گرفتم دست راست مرا در جبهه به عهده داشت. کد خبر: ۲۲۴۰۲۰ تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۵ - 29January 2017 به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام و فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس با انتشار تصویری از شهید سرلشکر حسن باقری در صفحه اینستاگرام خود به بیان خاطرهای از این فرمانده دوران دفاع مقدس پرداخت. وی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که گروه فرقان شروع به ترور انقلابیون از جمله شهید مطهری و دیگران کردند. جمعی از جوانان انقلابی را گرد هم جمع کرده و یک واحد اطلاعات درست کردیم.روزی رهبر معظم انقلاب جوانی را پیش من فرستاد به نام غلامحسین افشردی. با او مصاحبه کردم، نظرم را جلب کرد و کار با او را شروع کردیم. به او گفتم از فردا اسم تو حسن باقری است. پیشرفت خوبی کرد.جنگ که شروع شد او را به جبهه فرستادم. وقتی فرماندهی سپاه را به عهده گرفتم دست راست مرا در جبهه به عهده داشت و به یکی از فرماندهان بزرگ ایران تبدیل شد.امیدوار بودم که یک بار دیگر میتوانستم باقریها و باکریها و سلیمانیها را پرورش دهم.
[ یک شنبه 10 بهمن 1395 ] [ 11:18 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روزشمار دفاع مقدس (9 بهمن) 9 بهمن 1395 هجری شمسی برابر با 29 ربیع الثانی 1438 هجری قمری و 28 ژانویه 2017 میلادی کد خبر: ۲۲۲۸۸۷ تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۷:۴۷ - 28January 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (9 بهمن) • بازگشایی فرودگاههای کشور به دستور بختیار در نتیجه فشار مردم انقلابی (1357 ه.ش.) • شهادت شهید محمد عبداللهی (1359 ه.ش.) • شهادت سردار شهید غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری جانشین نیروی زمینی سپاه (13611 ه.ش) • شهادت سردار شهید علیرضا نوری (1365 ه.ش.) • شهادت سردار شهید مجید بقایی (1361 ه.ش.) • ارسال و بازگشت موفق محموله زیستی پیشگام (حامل موجود زنده، میمون تا ارتفاع 120 کیلومتری زمین توسط سازمان فضایی ایران) (1391 ه.ش.)
[ شنبه 9 بهمن 1395 ] [ 1:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید مسرور زندگیاش را وقف شهدا کرده بود شهید محمد مسرور ثانیه به ثانیه زندگیاش را وقف شهدا کرده بود تا اینکه در بهمن ۹۴ خود به کاروان شهدا پیوست. کد خبر: ۲۲۳۷۸۸ تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۱ - 28January 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «بدانید برای هر کسی کربلایی وجود دارد تا ما را با کربلا نیاموزند از این دنیا نمیبرند»؛ محمد مسرور، نخستین طلبه شهید مدافع حرم در استان فارس کربلای خود را در سوریه دیده بود که وهبوار تازه عروس خود را برای رسیدن به عشقی بالاتر رها کرد و در بهمن ماه 94 پس از آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا به شهادت رسید. منبع: تسنیم
[ شنبه 9 بهمن 1395 ] [ 1:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سرلشکر رشید در دفتر یادداشت حسن باقری در روز شهادتش چه نوشت؟ سرلشکر غلامعلی رشید در دفتر یادداشت شهید باقری در نهم بهمن سال ۶۱ مطالبی را نوشت. کد خبر: ۲۲۳۷۸۹ تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۷ - 28January 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید حسن باقری در 28 ماه عمر خود در جنگ تحمیلی، از اول مهر 1359 و ورود به خوزستان تا نهم بهمن 1361 روز شهادتش در فکه، علاوه بر طراحی و اجرای عملیات مهم، با شناخت دقیق از دشمن و تسلطی که بر منطقه جغرافیایی جنگ و تغییرات حاصل از آن داشت، به تشکیل اطلاعات عملیات اهتمام ورزید و سپس با تسلط بر جبهه خودی و دشمن و تغییرات لحظه به لحظه آن، در تشکیل سازمان رزم، کادرسازی و تربیت فرماندهان تأثیرگذار و کارآمد نقش اساسی داشت. منبع: تسنیم
[ شنبه 9 بهمن 1395 ] [ 1:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
زندگيمان رنگ و عطر شهدا را داشت همسر شهید قاجاری گفت: سبك زندگی من و همسرم رنگ و عطر شهدايی داشت. زندگی ساده و بیآلايش ما در كنار هم جزء بهترين لحظات زندگیام شده بود. کد خبر: ۲۲۳۸۰۶ تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۵ - 28January 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «مهرداد جان دخترمان آنيسا هنوز صدايت ميزند. اين روزها قاب عكست هم ديگر او را آرام نميكند. دستهايش دستانت را ميخواهند و دلش حضورت را. چشمانش به دنبال بودنت ميگردد اما نيستي تا مرهمي بر بيقراريهايش شوي. برايم سخت است كه به او بگويم از اين به بعد من نقش بابا را هم برايت بازي خواهم كرد.» اين نوشتار بخشهايي از دلنوشته معصومه قاجاري همسر شهيد مدافع حرم مهرداد قاجاري به مناسبت اولين سالگرد شهادت همسرش بود كه در مراسم اين شهيد قرائت شد. مهرداد قاجاري در جبهه فرهنگي و در لباس معلمي مشغول خدمت بود اما عشق به خدمت در لباس پاسداري او را به جرگه سبزپوشان كشاند و عاقبت همين عشق بهانه آسماني شدنش شد. شهادت ايشان چطور رقم خورد؟ منبع: روزنامه جوان
[ شنبه 9 بهمن 1395 ] [ 12:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
حسن باقری چگونه نابغه جنگ شد؟ «حسن باقری» قدرت آن را داشت که در سختیها، با رنج و پشتکار، در راهی گام بردارد، که دیگران آن را یک استعداد خارقالعاده نامیدهاند. عمده این استعداد از شناخت فرصتها، تصمیمگیری بر اساس آگاهی دقیق و تلاش و پشتکار به دست آمده است. کد خبر: ۲۲۳۸۴۴ تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۸ - 28January 2017 گروه حماسه و جهاد دفاع پرس- احمد دهقان، نویسنده و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس در یادداشتی نوشت: حسن باقری (غلامحسین افشردی) در ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ در تهران به دنیا آمد و هنوز ۴۵ روز مانده بود وارد ۲۷سالگی شود که در ۹ بهمن ۱۳۶۱، در شمال فکه، با دنیای ما خداحافظی کرد. او فقط ۲۸ ماه در جنگ 8 ساله حضور داشت؛ اما هرگاه صاحبنظران دفاع مقدس درباره آن دوران به گفتوگو میپردازند، از این فرمانده با عناوینی مانند «نابغه»، «درشت مغز»، «بسیار باهوش»، «استراتژیست»، «طراح»، «پدر جنگ در سپاه» و... نام میبرند. این القاب چنان با نام او عجین شده است که هیچگاه درباره کس دیگری اینگونه صحبت به میان نمیآید. او که بود و چه کرد که امروز 2 دهه پس از خاموش شدن آتش توپخانهها، نامش همچنان برده میشود؟ نقش او در آن ۲۸ ماه چه بود که جملات اینچنینی در وصف وی گفته شده است؟ آیا او طی جنگ تحمیلی، چنین چهرهای از خود نشان داد یا قبل از آن نیز در زندگی شخصی، دارای چنین ویژگیهایی بود؟ خصوصیات فردی شهید حسن باقری برای آشنایی ابتدایی با تاریخچه چنین تعاریف و القابی، میتوان به گفتههای شهید محمد ابراهیم همت استناد کرد. او در سال ۱۳۶۲ درباره حسن باقری چنین گفته است: «خدا شاهد است که در میان فرماندهان ما، تعقل و اندیشه ایشان بی نظیر بود. طرح مانوری که شرح می داد، در اولین شرح، انسان می پذیرفت و مطلب برایش جا میافتاد. غیر از این مساله اندیشه اش، در جنگ صلابت و استقامت خاصی داشت. یکی از ویژگیهای خاص او این بود که صبح عملیات، زیر آتش سنگین می آمد توی خط و سرکشی می کرد و محکم برخورد می کرد. اگر واحدی سستی می کرد، بازخواست می کرد. خدا شاهد است که در کمتر فرماندهای این صفات را دیده بودم: اینقدر مهربان باشد و اینقدر عالی. بعد از حسن باقری، دیگر کسی پیدا نشد». درباره نبوغ و شرایط ظهور و بروز او، بسیار گفته شده است، از جمله آسان انجام دادن کاری که در روزهای غیرطبیعی برای دیگران مشکل است. نبوغ غلامحسین افشردی (آنچنانکه به طور مکرر در گفته ها می بینیم)، چیزی ورای زندگی بشری نبود، بلکه او قدرت آن را داشت که در سختیها، با رنج و پشتکار، در راهی گام بردارد، که دیگران آن را یک استعداد خارق العاده نامیده اند. عمده این استعداد از شناخت فرصتها، تصمیم گیری براساس آگاهی دقیق و تلاش و پشتکار به دست آمده است. شناخت او، بدون آگاهی اجمالی از زندگی وی و وضعیت روزهای آغازین جنگ، ناممکن است؛ زیرا دفاع مقدس بود که این جوان گمنام را تبدیل به مشهورترین استراتژیست نظامی جنگ تحمیلی کرد. در ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ (سوم شعبان ۱۳۵۷ قمری) در بیمارستان مادران تهران به دنیا آمد. هیچکس امیدی به زنده ماندن کودک نارس خانواده نداشت. 7 ماهه به دنیا آمد و یک کیلو و 800 گرم وزن داشت. مادر او را در سرمای زمستان، در پارچه ای پیچید و گذاشت زیر کرسی. تا یک ماه با قاشق شیر در دهان او ریختند تا توانست جان بگیرد. در سال ۱۳۵۴ دیپلم ریاضی خود را گرفت و در کنکور دانشگاهها شرکت کرد. رشته دامپروری دانشگاه رضاییه (ارومیه) را انتخاب کرد. رشته دامپروری مورد علاقه اش نبود و با روح پرتلاطم وی سازگاری نداشت. سه ترم خواند و از تحصیل در این رشته چشم پوشید. مجدداً در کنکور سال ۱۳۵۸ با رتبه ۱۰۴ در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شد. به دانشگاه رفت؛ اما در آنجا هم به دنبال گمشده خود می گشت. با انقلاب فرهنگی، دانشگاهها تعطیل شد. این بار فعالیت خود را در روزنامه «جمهوری اسلامی» ادامه داد. در همین زمان، گروه کوچکی در سپاه پاسداران، واحدی به نام اطلاعات راه اندازی کرده بودند که عمده فعالیت آن، جمع آوری اخبار و اطلاعات از گروههای سیاسی بود. او با نام مستعار حسن باقری، به واحد اطلاعات سپاه پیوست. زندگی حسن باقری تا قبل از این دوره، دورههای متفاوتی را طی کرده است. حتی گاه راهی را رفته و از نیمه راه بازگشته است، از جمله تحصیل در رشته دامپروری دانشگاه ارومیه. اما نکته مهم این است که برای فرود آمدن در آشیانه مقصود، پرواز بر فراز کوههای متفاوتی را تجربه کرد، که هریک از آن تجربیات، بعدها توانست مورد استفاده اش قرار گیرد. تصمیم متفاوت باقری در زمان جنگ به هنگام هجوم ناگهانی دشمن در سال ۱۳۵۹، از گوشه و کنار کشور، عده بسیاری راهی جبهه ها شدند. حسن باقری در جنوب همه را بهت زده یافت. مسئولان سردرگم بودند و مردم، وحشت زده از بمبارانهای متوالی، در فکر راه چاره برای پنهان شدن یا فرار از شهر بودند. حتی نیروهای ارتش نیز واحدهای معدودی را در مرزها قرار داده بودند و ارتش عراق با در هم شکستن مقاومت آنها، با 12 لشکر در حال پیشروی بود. در اهواز شایعات مختلفی پخش شده بود. هیچکس از مقامات مسوول از میزان پیشروی دشمن خبر دقیقی نداشتند. گاه بعضی از شهرها و نقاط مهم مرزی از دست رفته قلمداد می شد و بعد خبر جدیدی می آمد که آن منطقه در دست نیروهای خودی است و چند نفری در حال مقاومت هستند. اخبار متناقض، مسؤولان نظامی و شهری را سردرگم کرده بود. حسن باقری، برخلاف بسیاری از مبارزان که دارای نامهای مشهوری نیز بودند، تفنگ به دست نگرفت و به مقابله با تانکهای دشمن نشتافت. او راهی دیگر برگزید و این مسیر متفاوت و استثنایی، آغاز راهی بود که درباره آن بسیار گفته شده است. بهترین کار را در شناسایی دشمن دانست و در این راه، تجربیات کوتاه مدت در واحد اطلاعات سپاه پاسداران، روزنامه نگاری و... به کمکش آمدند. گویی دست تقدیر، غلامحسین افشردی را به راههایی کشانده بود که در جنگ، «حسن باقری» را بسازد! او یک اتاق را به عنوان اطلاعات نظامی انتخاب کرد. نقشه های منطقه را دورتادور دیوار چسباند و آخرین اخبار نبرد را روی نقشه پیاده کرد. ابتدا خودش و چند نفری که به او ملحق شدند، با موتور، ماشین و هر وسیله ای که داشتند، به محورهای ورودی دشمن می رفتند و به جمع آوری اطلاعات می پرداختند. بلافاصله ارتباط با مراکز مختلف در استان خوزستان و تهران برقرار شد، تا اطلاعات ردوبدل شود. هنوز یک هفته از شروع جنگ نگذشته بود که این اتاق، مهمترین منبع اطلاعاتی به شمار می رفت. آنها می توانستند بفهمند دشمن در کجاست، چه تعداد نیرو دارد، هدفش چیست، برای چه آمده است، تا کجا می خواهد برود و... همان چیزهایی که او در دوره کوتاه روزنامه نگاری آموخته بود! گویی تمام تجربیات گذشته (که در ظاهر، پراکنده و نامربوط به نظر می آمدند) برای چنین روزهایی اندوخته شده بود. جوانی که هنوز محاسنش کامل نشده بود «محمدجعفر اسدی»، از فرماندهان زبده دفاع مقدس، آن روزها را چنین روایت کرده است: «آمدیم گلف. روزهای اول جنگ بود. دیدم نوجوانی یک چهارپایه گذاشته زیر پایش و روی دیوار نقشه می چسباند. پیش خودم گفتم دلشان خوش است آمده اند جنگ. جنگ تیر و تفنگ می خواهد! تا آن موقع، پشتش به ما بود. وقتی برگشت، دیدم جوانی است که حتی محاسنش کامل نشده. با او صحبت کردم و او گفت هر روز یک گزارش به من بدهید و ما باید در جریان ریز کارهای جبهه فارسیات باشیم. در همین حین، چشمش به نوشته ای افتاد: ۲۰ درصد اطلاعات + ۸۰ درصد عملیات = ۱۰۰ درصد پیروزی. کاغذ را از روی شیشه کَند و گفت: این فرمول غلط است. اطلاعات و عملیات مقوله جداگانه ای هستند و من می گویم اطلاعات ۱۰۰ درصد است. با دلایلی که آورد، دیدم عجب آدم فهمیده ای است. بعد همه اطلاعاتی را که ما می دادیم، می آورد روی نقشه و دست ما را گذاشت توی دست بچه های ستاد خراسان. آنها جلوی کارخانه نورد جبهه داشتند و ما در فارسیات بودیم و هرکدام فکر می کردیم دیگری عراقی است! بعد فهمیدیم که حسن باقری در همان اتاق همه چیز را می بیند، در حالی که ما در صحنه نبرد و روی زمین نمی دیدیم». تنها پس از گذشت سه ماه از جنگ، در تمام محورهای جنوب، از آبادان تا دزفول، نیروهای اطلاعات- عملیات مستقر شدند که کوچکترین تحرک دشمن را گزارش می کردند؛ به طوری که ستاد عملیات جنوب (گلف) اطلاعات کاملی از دشمن در دست داشت و تمام راههای تدارکاتی، مقرهای فرماندهی و خطوط دشمن به طور کامل مشخص شد. با این کار، او چشم جبهه ها شد و یکی از ضعفهای بزرگ (یعنی نداشتن اطلاعات دقیق از وضعیت دشمن) را برطرف کرد. رکن 2 و 20 دقیقه! شهید داوود کریمی در اینباره به واقعه ای تاریخی اشاره می کند: «امام (ره) فرموده بودند من سوسنگرد را می خواهم. دیدم همه دنبال ما می گردند که به اتاق جنگ برویم. من اینقدر به اطلاعات و مجموعه داشته های ذهنی او متکی بودم که 8-7 نفر همراه خودم نبردم. حتی مسؤولان اصلی عملیات را هم نبردم. من و حسن باقری به اتاق جنگ رفتیم. در آنجا همه نشسته بودند و آقای خامنه ای نیز تشریف داشتند. من کنار ایشان نشستم. شهید چمران، آقای غرضی، تیمسار فلاحی، ظهیرنژاد، سرهنگ قاسمی و تمام فرماندهان آنجا جمع شده بودند. آقای ظهیرنژاد 10 دقیقه ای وسط اتاق قدم می زد و در فکر بود. همه منتظر تصمیم گیری ایشان بودیم. یکدفعه با صدای بلند فریاد زد: رکن 2! سرهنگی داخل آمد و احترام نظامی گذاشت. گفت برو پای نقشه، وضعیت دشمن را برای ما بگو. ایشان رفت و بیشتر از این طرف [جبهه خودی] می گفت. هرچه آقای ظهیرنژاد می گفت برو جلوتر، او نمی رفت! [درباره وضعیت خطوط مقابل و نیروهای دشمن]. سرانجام آقای ظهیرنژاد عصبانی شد و گفت برو بنشین. در این لحظه، فریاد زدم: رکن 2 و 20 دقیقه! حسن باقری گفت: بله حاجی. گفتم برو پای نقشه. جوان 22-20 سالهای پای نقشه رفت. با آن جوی که در آن جلسه بود (که تمام سران نظامی کشور، نماینده امام، شهید چمران و... بودند)، فردی در این سن، باید اتکا به نفس و روحیه داشته و به اندوخته های ذهنی و اطلاعاتی خود متکی باشد. وی یکی یکی محورها را توضیح داد، سریع از نیروهای خودمان گذشت و به سراغ عراقیها رفت. درباره راهکارها گفت که کی و از کجا می توان چه کارهایی انجام داد. تمام اینها را به خوبی توضیح داد. اصلاً جو جلسه کلاً عوض شد. باید می دیدید که مسؤولان چطور خوشحال شدند. حسن تمام توضیحات و اطلاعات را که داد، قرار شد عملیات آغاز شود». درحالی که او در حال تشکیل یکی از قویترین و کارآمدترین واحدهای نظامی در جنگ بود، ارتش ایران در سرتاسر جبهه ها با ارتش دشمن دست و پنجه نرم میکرد. ارتش چهار عملیات بزرگ را طراحی و اجرا کرد که نتوانست قدمی پیش رود. شکست در این چهار عملیات، موجب یأس و ناامیدی فرماندهان نظامی شد. در چنین روزهایی، حسن باقری نوع جدیدی از جنگیدن را پیشنهاد کرد: «این جنگ فرصتهای طلایی بسیاری برای رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بُعد انقلابی که دارند و چشم و گوش بسته تابع قانونهای از خارج آمده نیستند، می توانند از قالبهای پیشساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش روش هایی ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به سادگی با این نیروها به دفاع برخیزد.» (دست نوشته ها) 3 خصوصیت منحصر به فرد حسن باقری حسن باقری یکی از فرماندهانی بود که در پی تحول در شیوه نبرد بود و توانست آن را گام به گام به مرحله اجرا درآورد. حاج «قاسم سلیمانی» درباره وی چنین گفته است: «حسن واقعاً یک رهبر بود. تعبیرم این است که او بهشتیِ جنگ بود؛ یعنی همان نقشی که مرحوم بهشتی برای انقلاب و امام داشت، حسن باقری همان نقش را برای جنگ و جبهه داشت. قطعاً همه فرماندهان قدیمی جنگ نظرشان این است که اگر حسن زنده می ماند، در وضعیت جنگ قطعاً تأثیر داشت. او پرورش دهنده همه ما بود». پس از تفحص در گفتارها، مشاهده میشود فرماندهانی که با وی در ارتباط بوده اند، از سه منظر «سلوک فردی»، «فرماندهی بر نیروها» و «قدرت تفکر نظامی»، او را ستایش کرده اند: ۱- او فرماندهی در میدان جنگ را با تعهد و اعتقاد دینی در هم آمیخت و توانست یکی از فرماندهان صاحب سبک در نبردها باشد. با توجه به پیشینه ای که در قسمتهای بعدی به آن اشاره می شود، او خودسازی انقلابی را از سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کرد. این خودسازی و تربیت درونی، موجب شد تا بتواند از تزکیه روح در ارائه شیوه های الهی در فرماندهی بهره جوید. او براساس آموزههای دینی که انقلاب اسلامی ایران آن را متبلور ساخت، فرماندهی کرد. این نوع فرماندهی موجب شد که حرکات و راه و روش خود را با مبانی دینی هماهنگ کند. ۲- قدرت تفکر و طراحی و ارائه شیوههای نو در نبرد و همچنین قدرت تجزیه و تحلیل قوای خودی و دشمن، از مشخصههای او برشمرده شده است. شهید «مهدی زین الدین» در این باره چنین گفته است: «از جهت قدرت فکری، قدرتی داشت که میتوانست همه مسائل را تجزیه و تحلیل و برای آنها برنامه ریزی کند که در توان کسی نبود. این ذهن خلاق و روشن او بود که خیلی از طرحهای جدیدی را که به فکر دیگران نمی رسید، مطرح می کرد». حسن باقری از کسانی بود که با قدرت بالا در تجزیه و تحلیل، شیوه نبرد را براساس واقعیات پیشرو تعیین می کرد؛ آنچنان که سه ماه پس از آغاز جنگ و در اوج ناامیدی فرماندهان نظامی نوشت: «باید به خود جرأت داد که این نوع جنگیدن به درد نمی خورد و لازم است که استراتژی این جنگ عوض شود.» (دست نوشته ها) شیوههای نوین جنگی که براساس مقدورات و با حضور داوطلبان جنگی پِی ریزی شد، توانست روند جنگ را از حالت رکود خارج کند و عملیات پیروزمند بعدی براساس این شیوهها طراحی و اجرا شد. او از ارکان تغییر شیوه نبرد با دشمن بود. ۳- در بررسی و شناخت فرماندهان جنگ 8 ساله، عمدتاً به 2 گروه برمی خوریم. یک گروه در صحنه های ستادی و طراحی نبرد هنرنمایی کرده اند. این گروه در قرارگاهها حضور داشتند و کمتر در میان مردم عادی شناخته شده اند. به همین دلیل، با اینکه در دوران پس از جنگ نام فرماندهان شهید بسیار برده شده، اما نام این گروه کمتر به میان آمده است. از سوی دیگر، عده ای در صحنه نبرد توان رهبری نمایانی داشتند. این فرماندهان، به خاطر اینکه با نیروهای مردمی ارتباط زیادی داشتند و همچنین به دلیل شجاعت، صمیمیت با نیروهای تحت امر، برخورداری از روحیه دینی و مردمی و قابلیتهای فرماندهی در صحنه جنگ، شناخته شده هستند. قیافه و اندام لاغر او چنان بود که در نگاه اول، کسی تصور نمی کرد بتواند در صحنه جنگ قاطعانه فرمان براند؛ اما نشان داد که در کشاکش نبرد، صریحترین و قاطعانه ترین تصمیمها را گرفته که حتی برای نزدیکترین کسان او نیز غیرمنتظره بوده است؛ به طوری که سردار «محمد باقری» روایت می کند: «در مرحله دوم عملیات رمضان، برای یکی از گردانهای عمل کننده، حادثه ای پیش آمد. آن گردان در محاصره دشمن قرار گرفته بود. در قرارگاه نصر، حسن بی سیم رده گردان را هم گوش می کرد. احساس کرد یکی از گردانها زیادی پیش رفته و ممکن است به محاصره بیفتد. به فرمانده یگانش تذکر داد. همینطور هم شد و گردان به محاصره افتاد. شروع کرد به صحبت با فرمانده تیپ و پرسید: الان کجا هستی؟ گفت که در مقر تیپ هستم. گفت: باید بروی از موانع عبور کنی، وارد صحنه نبرد شوی و این گردان را از محاصره نجات دهی و تا خودت نروی، این اتفاق نمی افتد. این گردان متوجه نیست و اگر بگویی در محاصره است، ممکن است دستپاچه شود و وضع را خرابتر کند. آن فرمانده تیپ استدلال آورد که نیازی نیست من بروم و دارم توپخانه را هماهنگ می کنم، کار دارم و.... برای من عجیب بود، به کسی که حداقل 2 سال بود شبانه روز در جنگ با هم بودند و همدیگر را خوب می شناختند، حکم کرد: اگر همین الان از سنگرت راه نیفتی و به سمت خط نروی و این گردان را نجات ندهی، با تو برخورد می کنم. من الان می آیم آنجا، تو نباید در سنگرت باشی؛ یا می روی در محاصره و به همراه گردان شهید می شوی، یا اینکه آنها را از محاصره نجات می دهی. گردان محاصره شده در آن طرف و فرمانده تیپ زنده و سالم در این طرف، برای من قابل پذیرش نیست. آنچنان برخورد کرد که در سنگر فرماندهی قرارگاه نصر، همه رنگشان پرید». حسن باقری کم در جنگ 8 ساله حضور داشت؛ اما خوب زیست. فرزند زمانه خود بود و گویی همه آرمانهای انقلاب دست به دست هم داده بودند، تا چنین نمونه هایی به نمایش درآیند. انتهای پیام/
[ شنبه 9 بهمن 1395 ] [ 12:45 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روایت فرماندهان از اسوه تقوا «شهید مجید بقایی» مجید اسوه تقوا بود و تقوای ایشان در جبهههای جنگ مشخص، روشن و زبانزد عام و خاص بود. هنوز هم که هنوز است در بین شهدای ما اسوه تقوا، مجید بقایی است. کد خبر: ۲۲۳۸۵۲ تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۵۸ - 28January 2017 گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: رملهای داغ فکه شاهد سکوی پرواز «مجید بقایی» فرمانده قرارگاه کربلا است. وی قبل از عملیات والفجر مقدماتی به همراه «حسن باقری» و چند تن دیگر فرماندهان برای شناسایی منطقه حرکت کرد. شهید بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به کمک یکی از دوستانش آیات این سوره شریفه را از حفظ میخواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیدهبانی حرکت نمودند. ایشان در بین راه به برادران همراه میگوید: آیا میشود انسان به این درجاتی که خداوند در قرآن فرموده است، برسد که: «یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّکِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان میدهد که به آن مرحله عالی نایل گردد؟ هنوز کلام مجید به انتها نرسیده بود که خمپاره دشمن به نزدیکی آنان اصابت کرد و پاسخ سوالش را با نثار جانش دریافت کرد. در ادامه چند روایت از شهید «مجید بقایی» به روایت فرماندهان وقت و دوران دفاع مقدس را میخوانید: سرلشکر یحیی صفوی: «آقا مجید به عنوان فردی که قلبش به نور قرآن مانوس و روشن شده بود، انسانی عابد و خودساخته بود. نورانیت چهره او، همه را به یاد خدا می انداخت . او انسان مجاهدی بود که در راه خدا از همه چیزش گذشت.» دریادار علی شمخانی: « مجید خودش یک بسیجی بود. اگر میخواستید، بدانید بسیجی چه کسی است باید سراغ مجید میرفتید. البته بسیج به مفهوم از جان گذشته، به مفهوم عاشق ولایت و حضرت امام خمینی(ره)، به مفهوم منتظر امام زمان(عج)، به مفهوم ذوب شده در خط امام حسین(ع). پاسداران فراوانی هستند که بسیجیاند و یکی از این پاسدارها مجید بود. بقایی در حیات مدیریتیاش همیشه مرده بود؛ به این مفهوم که هرگز منیت نداشت و هرگز با مدرک، سلیقه و تعریف خودش را معرفی نمیکرد... و این رمز موفقیت این مرد بود.» سرلشکر محمدعلی جعفری: «شهید مجید بقایی به عنوان یک نیروی تحصیل کرده، از چهرههای مدیر، فرمانده، معلم و عاشق اسلام و ولایت بود که متاسفانه تا به امروز به مردم معرفی نشده. مولفههای اصلی شکل گیری شخصیت او در یک نگاه، صفات برجسته معنوی او بود.» سرلشکر محسن رضایی: «سپاه از تواناییهای بومی مردم، در شناساییها استفاده میکرد. ساختن چنین سازمانی با چنین شیوههای نبردی متکی به انسانهایی خلاق و سازماندهنده است که آقای علی هاشمی بخشی از ساخت سازمان سپاه و دستیابی به نوع نبردهای سپاه را بر عهده داشت. شهید حسن باقری، آقای غلامعلی رشید، شهید احمد متوسلیان، شهیدان محمد ابراهیم همت، حسین خرازی، مهدی باکری، احمد کاظمی، مهدی زین الدین، اسماعیل دقایقی و مجید بقایی اینها نیروهای موسس بودند و تنها مدیریت نمیکردند. در تاسیس نوع نبرد و خلق تاکتیک ها و ابتکارات رزم و همچنین در مسئلۀ سازماندهی ابتکاری و رزمی و نظامی نقش موثری داشتند.» «شهید مجید بقایی اسوه تقوا بود و تقوای ایشان در جبهههای جنگ مشخص، روشن و زبانزد عام و خاص بود. هنوز هم که هنوز است در بین شهدای ما اسوه تقوا، مجید بقایی است. از جمله فضایل خوب و زیبایی که ایشان داشت این بود که حتی در بین راه که وقت نماز میرسید از ماشین پیاده میشد و نماز را به موقع میخواند. نمازهای شب و دعاهای خاص وی و آن اخلاق و حجب و حیای خاصی که در قیافهاش نهفته بود از او یک اسوه تقوی به وجود آورده بود و هنوز هم که هنوز است از شهدا اسوه ما مجید بقایی است.» محمدباقر قالیباف: «شهید مجید بقایی، سرداری اندیشمند و فرماندهای مبتکر و خلاق بود که با جا دادن تمام این صفحات شایسته در ظرفی به نام ایمان، خود را برازنده راهی کرد که جز شهادت هیچ پایان دیگری برایش متصور نبود. نبوغ نظامی و قدرت تحلیل بالای این پزشک جوان از مسائل مربوط به جنگ، باعث شد در اندک زمانی پلههای رشد را به سرعت طی کند و در سالهای ابتدایی نبرد به مقام فرماندهی قرارگاه کربلا؛ یکی از حساسترین و کارآمدترین قرارگاههای موجود در منطقه برسد.» وصیت نامه شهید: «آنگاهی كه مرا به خاک میسپاريد، چشمانم را باز بگذاريد تا دشمن بداند كه من با چشم باز اين راه را انتخاب نمودم و دستانم را همچنان گره كرده بگذاريد تا دشمن بداند كه من با مشت گره كرده از اين ميهن دفاع كردم.» انتهای پیام/ 131
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
زهرا انجین شهریور 94 در کنار قبور شهدای گمنام شهر کازرون به عقد محمد درآمد و در تمام مدت کوتاه عقدشان به دلیل علاقه وافر محمد به شهدا هر روز به زیارت قبور شهدا میرفتند اما هرگز گمان نمیکرد که تنها به فاصله 5 ماه خود عنوان همسر شهید پیدا کند و بخواهد برای دیدن محمدش به گلزار شهدای کازرون بیاید.
زهرا هرچند زندگی مشترک خود را با محمد آغاز نکرد و هرگز زیر یک سقف نرفتند اما خود را خوشبخت میداند و به شهادت همسرش افتخار میکند، وی در گفتوگو با تسنیم میگوید: از اینکه محمد در راه حضرت زینب(س) جان خود را فدا کرده خوشحالم و افتخار میکنم. هرگز فکر نمیکنم که زندگیام از دست رفته چراکه معتقدم در آخرت میتوانم محمد را ببینم و با او باشم.
ذهن زهرا به روزهای خواستگاری و آشنایی با محمد پر میکشد، روزی که محمد محجوب و سر به زیر با وی از آینده مشترک سخن میگفت و در بین تمام سخنانش جایی برای دنیا نبود. « تمام صحبتی که بین من و محمد در روز خواستگاری رد و بدل شد درباره اخلاق و نقش معنویت در زندگی بود و خیلی کم درباره امور دنیایی صحبت کردیم».
محمد از همان آغاز تصمیم خود را برای ادامه زندگی گرفته و هدفی جز شهادت ندارد به همین دلیل روز خواستگاری اتمام حجت میکند که «اگر زمانی جنگ شود من برای دفاع از اسلام میروم» و زهرا که خود از کودکی با این مفاهیم آشناست مخالفتی نمیکند اما گمان نمیکرد این آروزی محمد خیلی زود محقق شود.
«همیشه آرزو داشتم که خطبه عقدم را مقام معظم رهبری بخوانند بنابراین تحقیق کردم اما متوجه شدم که اخیرا تنها برای خانواده شهدا خطبه میخوانند پیش خودم گفتم من کجا و خانواده شهدا کجا».
حیا، کظم غیظ، ادب مشخصترین ویژگیهای محمد از زبان زهرا است. زهرا میگوید: «بهترین ویژگی رفتاری ایشان حیا به ویژه در برخورد با نامحرم بود حتی روز خواستگاری تنها چند ثانیه به من نگاه کرد».
زهرا انجین از علاقه محمد به حضرت زهرا(س) میگوید: محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی میگشت که خود را به این حضرت نزدیکتر کند. یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم.
پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانهای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم».
علاقه محمد به شهدا به اندازهای بود که تمام وقت خود را وقف شهدا کرده بود، زهرا میگوید« همیشه از شهدا و منش و رفتار آنها سخن میگفت و در حوزه علمیه کازرون هم واحد شهدا را راهاندازی کرده بود و محصولات فرهنگی مربوط به شهدا را ترویج میداد. محمد با شهدا زندگی میکرد».
4 ماه مثل برق و باد میگذرد، هر روز محبت محمد بیشتر در دل زهرا مینشیند و محمد هر روز بیشتر از شهدا برای زهرا سخن میگوید و صوتهایی از شهید آوینی را برای زهرا میفرستد تا اینکه محمد آماده رفتن به سوریه میشود و بدون خداحافظی با زهرا و خانواده عازم سوریه میشود. شهید مسرور دلیل این رفتار خود را این ذکر میکند « ترسیدم که علاقه به خانواده مانع رفتنم شود».
انتظارهای کشنده سهم زهرا پس از رفتن محمد است اما هر بار دلخوش بود به اخباری که از سلامت محمد از آشنایان میشنید تا اینکه پس از 46 روز زمانی که ساعت انتظار آخرین دقایقش را میگذراند، خبر شهادت محمد در شهر میپیچد. « شب قبل از بازگشت محمد از دوستان و آشنایان به من پیام میدادند و احوال محمد را میپرسیدند و من که هرگز تصور شهادت محمد را نداشتم فقط از این موضوع تعجب کردم».
زهرا از شوق دیدن محمد به گوشی همراه محمد پیام میدهد و از او خواهش میکند به محض دریافت پیام و ورود به ایران به زهرا خبر دهد اما هیج از آن پیامها به دست محمد نرسید. «صبح روزی که میدانستم محمد باید بیاید میخواستم برای خرید دسته گل بروم که خواهر محمد تماس گرفت و از من خواست به منزلشان بروم. وقتی رسیدم خانه شلوغ بود اما همه به من میگفتند خبرهایی که درباره محمد است، شایعه است.» زهرا ظهر به خانه پدری بازمیگردد و هنگام نماز ظهر خبر شهادت محمد را میشنود.
عبدالحسین مسرور، برادر بزرگتر محمد از روز شهادت محمد میگوید: «محمد روز 16 بهمن شهید شد اما اطلاع نداشتیم تا اینکه بعدازظهر شنبه از تماس برخی از دوستان متوجه شدم برای محمد اتفاقی افتاده است. از 4 بعدازظهر تا 8 شب پیگیر وضعیت محمد شدم تا اینکه متوجه شهادتش شدم اما به خانواده چیزی نگفتم با اینکه ساعات سختی را گذراندم اما به هیچ یک از اعضای خانواده نگفتم تا مطمئن شوم. ظهر یکشنبه 18 بهمن مطمئن شدم و خانواده هم متوجه شهادت محمد شدند».
توجه به نماز اول وقت و جماعت از ویژگیهای بارز شهید مسرور از زبان برادرش است، به گونهای که حتی روز خرید عقد هنگام نماز ظهر محمد خرید را رها میکند و برای خواندن نماز به مسجد میرود.
محمد با وجود اینکه فرزند کوچک خانواده بوده اما درسهای بزرگی به برادرش داده است، عبدالحسین مسرور میگوید: «به دنیا دلبسته نبود و این بزرگترین درسی بود که از محمد گرفتم. نسبت به حقوق بیت المال خیلی حساس بود همیشه مقداری از پولی که از حوزه علمیه میگرفت رد مظالم میداد و معتقد بود که نباید دینی بر گردنش باشد».
ادامه مطلب
کتاب یادداشت شهید حسن باقری در برگیرنده دست نوشته ها و یادداشت های روزانه این شهید از سال1357 تا 1361 است که توسط موسسه شهید حسن باقری به چاپ رسیده است. شهید باقری در روز نهم بهمن سال 61 به همراه چند تن از رزمندگان به منظور شناسایی آغاز عملیات والفجر مقدماتی به همراه شهید مجید بقایی فرمانده قرارگاه کربلا بر اثر اصابت خمپاره به فیض شهادت نائل شدند.
در این کتاب آمده است سرلشکر غلامعلی رشید در صفحه مربوط به روز نهم بهمن سال61 دفتر یادداشت شهید باقری نوشته است:
«صبح ساعت 10 به شناسایی میرود (صاحب دفتر را میگویم، حسن باقری عزیز را) به همراه برادر مجید بقایی و برادر مجتبی مؤمنیان و توکل قلاوند و محمدتقی رضوی و مرتضی صفاری و محمد باقری (برادرش) به منطقه فکه میرود. سمت راست جاده آسفالته و در یک سنگر دیدهبانی، چهار، پنج کیلومتری دشمن شروع میکنند به شناسایی اتفاقات حمرین و فوقی و...
ساعت 12 ظهر است... صدای قاری قرآن به گوش میرسد... و گرم شناسایی هستند. حسن باقری، محمد باقری را صدا میزند و میگوید برو بیرون از آن سرباز بپرس مختصات این جا چند است... و محمد باقری بیرون میرود و خدا انتخاب میکند... که کرده است. منتها در این لحظه، گل رسیده بود... و آماده چیدن بود... و صفیر یک گلوله توپ نزدیک شد... و نزدیکتر... و درست در سنگر هدایت شد و منفجر شد...
سه تن بلافاصله شهید شدند؛ مجتبی مؤمنیان، توکل قلاوند، محمدتقی رضوانی و برادر مرتضی صفار زخمی شد و اجر شهید را خداوند نصیبش کرد و مجید بقایی بعد از شهادتین، او نیز شهید شد و یک فرمانده دو پایش قطع شد. او مجید بقایی بود. و اما حسن باقری ، صاحب دفتر، موجب شدید انفجار او را بیهوش کرد... و ناله میکرد... یا حسین... یا مهدی... یا الله... دو و نیم ساعت بعد رفت پیش خداد و رستگار شد و راحت... و دفتر زندگیاش در ساعت سه و نیم بعدازظهر روز 9 بهمن 1361 و 14 ربیعالثانی 1403 از این دنیای پر از بلا و فتنه و رنگ و ریا بسته شد. خوش به حالش...
حسن باقری نیز به وصف شهدا پیوست. او که مثل تمام موجودات دنیای فانی باید میرفت، رفت اما به بهترین شکل مرگ از دنیا رفت و عزت پیدا کرد و پا به آخرت گذاشت. در حالی که بهترین رتبه و درجه و مقام را به خود اختصاص داد... و بهترین نعمتها و برکات آخرت را نصبب خودش کرد... تمام نعمتهایی که خداوند در آخرت در بهشت خودش به شهید وعده داده است...
شهادت عجب نعمت بزرگ و درجه والایی است، وقتی بناست که تمام آدمیان «مرگ» را بچشند.»
ادامه مطلب
شما و شهيد با هم نسبت فاميلي داريد؟
بله، من و مهرداد با هم پسرعمو و دخترعمو بوديم و زمان ازدواج ايشان معلم بود. ما سال 1388با هم ازدواج كرديم و زندگي آرام و زيبايي داشتيم اما علاقهاش به حضور در سپاه باعث شد از شغل معلمي كنار بكشد و پاسدار شود.
پس جهاد در جبهه نظامي را انتخاب كرد؟
دقيقاً سال 1391بود كه به آرزوي قلبياش رسيد و لباس سبز سپاه را به تن كرد. من با اين كار مهرداد موافق بودم، چراكه عشق و ارادتش را به ولايت و نظام ميديدم و ميدانستم كه روح متلاطمش در اين جايگاه به آرامش خواهد رسيد.
كمي از شاخصههاي اخلاقي ايشان برايمان بگوييد.
سبك زندگي من و همسرم رنگ و عطر شهدايي داشت. زندگي ساده و بيآلايش ما در كنار هم جزء بهترين لحظات زندگيام شده بود. شاخصترين ويژگي اخلاقي مهرداد سادهزيستياش بود. هرگز نشد كه دو يا سه دست لباس داشته باشد، هر زمان در اين باره به ايشان اعتراض ميكردم ميگفت چرا بايد لباس اضافي بخرم، به جاي اين ميتوانم دست يك فرد نيازمند را بگيرم. سادهزيستي، سادهپوشي، قناعت و انجام امور خير از امورات هميشگي ايشان بود كه با علاقه انها را انجام ميداد. شاغل بودم و همراهيهاي همسرم در خانه به من در فعاليتهاي اجتماعي ام كمك ميكرد. ايشان در همه امور خانه كمك حال من بود از انجام كارهاي خانه تا نگهداري بچه. من و مهرداد پنج سال با هم زندگي كرديم. حاصل زندگيمان يك دختر سه ساله به نام آنيساست.
خانم قاجاري وقتي همسرتان جهاد در جبهه مقاومت اسلامي را انتخاب كرد شما باايشان مخالفتي نكرديد؟
همان ابتدا كه بحث دفاع از حرم و رفتن ايشان به ميان آمد من مخالفت كردم، ولي وقتي ديدم همسرم عاشق دفاع از حرم بيبي زينب كبري (س) است ديگر نتوانستم حرفي بزنم و مخالفتي كنم. از طرفي من هميشه به خواستهها و به تصميماتش احترام ميگذاشتم، همينطور هم مهرداد به تصميمات من احترام ميگذاشت. بعد از اينكه نظر من را در اين رابطه پرسيد مخالفت كردم، ولي باز هم دوست نداشتم كه ناراحتش كنم چون عاشق دفاع از حرم بود. براي همين رضايت دادم.
چند مرتبه به جبهه اعزام شد؟
اولين بار و آخرين باري كه مهرداد براي دفاع از حرم راهي شد 27 آذر ماه سال 1394 بود. آخرين لحظات جدايي ما روز جمعه در فرودگاه شيراز رقم خورد. لحظات سخت و نفسگيري بود. مهرداد رو به من كرد و گفت: عزيزم خيلي حواست به خودت و به دخترمان آنيسا باشد. دخترمان آنيسا را به تو و تو را هم به خدا ميسپارم. هميشه سعي كن صبور باشي و زينب وار زندگي كني.
بعد از اعزام با هم در تماس بوديد؟
بله، مرتب با من در تماس بود و بيشتر از زيبايي و لذت زيارت حرم بيبي زينب و حرم حضرت رقيه(س) صحبت ميكرد و در تماسهايش از اينكه با رفتن و مدافع حرم شدنش مخالفتي نكردم بسيار ازمن تشكر ميكرد. گويي لزوم حضور خود را در آن جبهه بيش از پيش حس ميكرد.
مهرداد من در تاريخ 14 دي ماه 1394 بعد از اذان مغرب و عشاء بر اثر اصابت تركش خمپاره به ناحيه سر، سينه و پا در حلب سوريه به شهادت رسيد. خبر آسماني شدنش را هم در 16 دي ماه به ما دادند و حدود ۹روز طول كشيد تا پيكر مطهرش را براي من و دخترش آنيسا آوردند. شهيد خانهام را در23 دي ماه سال 1394 در گلزار شهر خومهزار (استان فارس شهرستان ممسني) به خاك سپردم تا يادش همواره در اذهان مردم قدردان و شهيدپرور كه با حضوران در مراسمش باعث تسلي خاطرمان شده بودند زنده بماند. من هر شب خواب شهيدم را در حالي كه سر حال و خندان است ميبينم. هر زمان هم كه كاري داشته باشم يا از او نظري بخواهم حتماً به خوابم ميآيد و نظرش را نسبت به آن موضوع به من اعلام ميكند. بعد از شهادتش هميشه حضورش را در منزل حس ميكنم. به هر صبح كه از خواب بيدار ميشوم احساس ميكنم همين الان از منزل خارج شده است. بودنش و حضورش هميشه برايم تازگي دارد. اميدوارم بتوانيم همواره ادامه دهنده راه شهدا باشيم و از مكتب عاشورا درس بزرگ پيروي از ولايت را بياموزيم.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب