دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، شهید احمد بابایی در عملیات الی بیت القدس بال در بال ملائک گشود.

این عکس مربوط به اوایل پیروزی انقلاب، یعنی حدود سه سال قبل از شهادت این شهید بزرگوار است. پیکان جوانان گوجه ای، یکی از خودروهای مدل بالای آن زمان محسوب می شد.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 9 شهریور 1395  ] [ 6:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در بیان خاطره ای از پدر یک شهید، راز خندیدن شهید در داخل قبر را تشریح کرده است.

توفیقى بود و عید نوروزی در جبهه بودیم. شنیدیم که پدر دو شهید، وقتی شهید دومش را داخل قبر می گذارند، شهید خندیده بود. تلفن کردیم و ملاقاتى با پدر دو شهید تنظیم کردیم. ماجرا را جویا شدیم. گفت: «بله! پسر دومم چهار سال در جبهه بوده. مرتب جزو نیروهاى خاکى، آبى، رزمنده و غواص و با چه حالى و چه عرفانى و چقدر خالص و خوب... بعد در جزیره فاو و عملیات والفجر 8 شهید مى ‏شود و این هم عکس شهادتش است.

در مدت زمان شهادت تا دفن، او را به سردخانه بردند، این هم عکسش است. (چند تا از عکس ‏هایش را نشان داد.) اما همین که او را داخل قبرش گذاشتیم، خندید.» به عکس داخل قبر که نگاه کردیم، دیدیم که مى‏ خندد. گفتیم: «چه کسانى دیدند؟» گفت: «همه مردم دیدند.» وارسى کردیم و دیدیم بله، این مسئله در منطقه شیوع پیدا کرده این شهید را در قبر که گذاشتند، خندیده است. به طورى که شک کردند شاید زنده است. اما چرا خندید ما نمى ‏دانیم؟ از روز شهادت تا روز دفن، روزها طول کشید و در مراحل مختلف بیمارستان و سردخانه و در فاو و در همه مراحل چهره ساده ‏اى داشته، اما داخل قبر مى‏ خندد.

من خیلى فکر کردم و عکس‏ ها را گرفتم پهلوى هم گذاشتم. براستى مى‏ خندد، نه اینکه شاد است. چون یک وقتى، قیافه عبوس است و فقط لب به سمتى مى ‏رود، ولى یک زمان آثار خنده‏ زیر پوست، زیر چشم و کل صورت دیده مى‏ شود. ما دیدیم، مردم دیدند، عکس هم گواهى مى ‏دهد.

خانه شهید رفتیم و وصیت نامه ‏اش را خواندیم. دیدیم عجب وصیتنامه ‏اى دارد. گفتیم: «دیگر چیز دیگرى ندارد؟» گفتند: «یک کتابى دارد و گاهى هم شعر مى ‏گفته و مناجات مى‏ کرده است.» دفتر مناجاتش را طلب کردیم. دفتر مناجاتش را آوردند و خواندیم. متوجه شدیم یکى از جملاتش این است: «خدایا! مرا طورى کن که وقتى سرم را به لحد مى ‏گذارم، بخندم.»

اینجا بود که من تمام پیچ و مهره ‏هاى بدنم از هم باز شد، هر کارى کردم خودم را نگه دارم نشد. جوان بیست ساله چگونه توانسته به چنین مقامى برسد.

منبع: کتاب خنده و گریه در آثار استاد قرائتی


ادامه مطلب

[ سه شنبه 9 شهریور 1395  ] [ 6:31 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تولد یک شهید

به گزارش دفاع پرس از استان مرکزی، امروز نهم شهریورماه 1395 تعداد 13 نفر از کبوتران سبک بال و فرزندان شهید استان مرکزی در این تاریخ چشم به جهان گشوده‌اند که شهیدان محمد مهدی احمدی، علی کوثر بابایی، حسین جنتی، محمد تقی جوادی، حسن رخشان، محمد حسین رضایی، حسین صباغی، ابوالفضل عباسی، علیرضا عزیزی، هاشم غیاث آبادی، منصور محصولی، محمد محمدی و احمد تشکری از این شهداء هستند که همگی اینها در این روز سالروز ولادت آنها است.

شهید احمد تشکری در سال 36 در خانواده ای مذهبی در شهر اراک دیده به جهان گشود و در چهاردهم مردادماه سال 62 در عملیات والفجر 3 درحالی که در تیپ 71 روح الله گردان امام حسن بود دعوت حق را لبیک گفت و به سفر آخرت شتافت و تاکنون محل دفن و محل شهادت وی نامشخص باقی مانده است.

فرازی از وصیتنامه شهید تشکری:

الذین آمنوا وهاجروا وفی سبیل الله به اموالهم وانفسهم اعظم الدرجه عندالله واولئک هم الفائزون

آنانکه ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد کردند در راه خدا به مالها و جانها بزرگتر است مقام آنان نزد خدا و آنانند رستگاران  اینک در نزدیکی عملیات قرار گرفته‌ایم.

بر خود واجب دانسته‌ام که چند کلمه‌ای را به عنوان وصیت به دوستان و خانواده و تمامی امت شهید پرور بکنم هر چند که کوچکتر از آنم که بخواهم کسی را نصیحت کنم و صحبتی کنم اکنون در آستانه پنجمین سال پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی هستیم و با پشت سر گذاشتن توطئه‌های شرق وغرب  می‌رویم که انقلاب را انشا الله تعالی به صاحب اصلیش امام زمان(عج) تحویل دهیم.

با جنگ تحمیلی عراق به سر کردگی آمریکای جنایتکار مواجه هستیم که البته این جنگ هم انشاالله به همین زودی‌ها به نفع نیروهای اسلام تمام خواهد شد و یکی دیگر از ترفندهای ابرقدرتها برای شکستن انقلاب با شکست مواجه می‌شود.

به هر حال  فعلا که  درگیر این جنگ تحمیلی هستیم بر خود واجب دانسته که به یاری اسلام بشتابیم تا شاید بتوانم در تمامی طول عمر 26 ساله‌ام قدم خیری در جهت اسلام برداشته باشم و انشاالله با شهید شدنم و به لطف عنایت پروردگار گناهان بی حدم در این مدت عمر پر از خطایم بخشیده شود به هر حال اگر زنده ماندم معلوم است که خدا هنوز مرا لایق ندانسته است که پیش خود ببرد...

احمد جان امروز در کنار 12 همرزم دیگرت در جوار سفره اهل بیت و در سرای آخرت شمع تولد روشن کرده اید و جشن گرفته‌اید از تو می خواهم برای آرزوهای من هم شمعی روشن کنی...

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ سه شنبه 9 شهریور 1395  ] [ 6:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

اهل ولایت بودن دشوار است

شهید آوینی: حزب الله اهل ولایت است و اهل ولایت بودن دشوار است.

 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 8 شهریور 1395  ] [ 1:32 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (8 شهریور 1395)

8 شهریور 1395 هجری شمسی برابر با 26 ذی القعده 1435 هجری قمری و 29 آگوست 2016 میلادی

 

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (8 شهریور 1395)

• انفجار دفتر نخست ‏وزیری توسط منافقین (1360 ه.ش)

• روز مبارزه با تروریسم

• سالروز شهادت شهید حبیب دارابی (1360 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید رجایی (1360 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید قدمعلی علیزاده (1361 ه.ش)

• سالروز شهادت شهید باهنر (1360 ه.ش)

• سالروز رحلت آیت الله "جلال طاهر شمس گلپایگانی" عضو مجلس خبرگان رهبری (1374 ه.ش)


ادامه مطلب

[ دوشنبه 8 شهریور 1395  ] [ 1:28 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دست رد به سینه هیچ‌کس نمی‌زد

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید «سیدمحمود موسوی» از شهدای یگان ویژه نیروی زمینی سپاه (صابرین) است. وی در نبرد با گروهک تروریستی پژاک در تاریخ سیزدهم شهریور 1390، در ارتفاعات شمال‌غرب کشور به شهادت رسید.

شهید بزرگوار متولد شهر بابل از استان مازندران بود؛ که به دلیل موقعیت شغلی مجبور به مهاجرت به تهران شد.

واکنش پدر شهید والامقام به خبر شهادت فرزندش جالب است. آنجا که می‌گوید: «از افتخاراتم این است که قبل می‌گفتند: سیدمحمود، فرزند فلانی، اما الان می‌گویند: فلانی، پدر سیدمحمود موسوی، پدر شهید…»

در زیر بخشی از خاطرات «فاطمه رجب‌نسب»، همسر شهید «سیدمحمود موسوی» را می‌خوانیم:

من و محمود از سال 1382 با هم نامزد کردیم و در سال 1384 زندگی مشترک‌مان آغاز شد. از همان ابتدای ازدواج، ایشان به مأموریت‌های بلندمدت 20 روزه می‌رفت؛ حتی در چند روز مرخصی که برای استراحت به تهران می‌آمد، مشغول آموزش‌های سخت نظامی بود و خیلی زود فرصت مرخصی ایشان تمام می‌شد.

بارها به سیدمحمود گفته بودم که وقتی شما به مأموریت می‌روید، سختی دوری از شما و اضطراب اینکه مبادا اتفاقی برای شما بیفتد، مرا 10 سال پیر می‌کند.

از ابتدای ازدواج، بنده با نحوه کار و سختی وظیفه‌شان آشنا بودم، اما چند عامل مرا بر تصمیم ازدواج با ایشان مصمم می‌کرد. اینکه از نظر معنویت در سطح بالایی قرار داشت، هرگز به زرق و برق دنیا دلبستگی نداشت و بسیار اهل عبادت و بی‌ریا بود.

ویژگی دیگر ایشان این بود که بسیار مهربان بود و با دل شکستن بیگانه. حتی اگر کودکی از وی چیزی می‌خواست، جواب رد نمی‌داد. یک روز به خاطر دارم که سیدمحمود، صدیقه‌سادات، دختر کوچک‌مان را با موتور به گردش برد. در آن هنگام بچه‌های دیگری که در محوطه شهرک مشغول بازی بودند، از او خواستند که آنها را نیز سوار موتور کند. شهید با وجود آنکه از سر کار آمده و خسته بود، اما دل بچه‌ها را نشکست و از ساعت 21 تا 23 به نوبت همه بچه‌ها را سوار موتور کرده بود.

زمانی که خبر شهادت ایشان را شنیدم، فقط احساس کردم که دیگر در این دنیا نیستم. آن لحظه غیرقابل تصور بود. همیشه با امید به اینکه، ایشان از مأموریت بازمی‌گردد، دوری‌شان را تحمل می‌کردم؛ این بار نیز بازگشتند، اما با پیکری خونین.

به یقین  شهادت ایشان لطف الهی است که شامل‌شان شده، اما دوری ایشان برای بنده و فرزند خردسال‌مان خیلی سخت است.

هر کجای این خانه را که نگاه می‌کنم حضورش را احساس می‌کنم. تحمل درد فراغ ایشان برایم بسیار سخت است. صدیقه نیز دل‌تنگ پدرش است. هر وقت عکس او را می‌بیند، بی‌تابی می‌کند؛ اما نمی‌داند که دیگر نمی‌تواند در آغوش مهربان پدر آرام گیرد.

سفارش همیشگی ایشان به بنده، تبعیت از ولایت بود. حتی او در وصیت‌نامه‌اش نیز به دخترش که خردسالی بیش نیست، سفارش کرده که اگر می‌خواهی از فتنه آخرالزمان در امان باشی، تابع ولایت باش.

با اطمینان می‌توانم بگویم سیدمحمود شهید ولایت شد. هر لحظه از زندگی و ذکر او صحبت از ولایت بود و بالاخره او به آرزوی والایش که همانا شهادت در راه ولایت بود، رسید.

خون سیدمحمود پیشکشی است به آستان ولایت. امید دارم که آقا ما را بپذیرد و این را به یقین بداند که اگر سید محمود امروز نیست، اما آرمان و اهدافش همچون تکلیفی بر دوش من و فرزند خردسالش است.

انتهای پیام/ 151


ادامه مطلب

[ دوشنبه 8 شهریور 1395  ] [ 1:26 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهیدی که با خون خود منشور انقلاب را امضا کرد

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، سردار شهید محمّدحسین جوکار، در تاریخ 1334.11.3 در خانواه‌ای متوسط در خیرآباد یزد دیده به جهان گشود. او اولین فرزند ذکور خانواده بود. تحصیلات ابتدائی را در مدرسه اسلامی خیرآباد گذراند، در دوران دبستان علاقه خاصی به مسائل عبادی و قرآن داشت و از سایر همکلاسی‏‌های خود متمایز بود.

محمدحسین برای طی دوره متوسطه وارد دبیرستان اسلامی رسولیان که جوی کاملاً مذهبی داشت، شد و در سال 1352 با اخذ مدرک دیپلم ریاضی از این دبیرستان فارغ التحصیل شد.

دوران دبیرستان او برای دوستان و همکلاسی‏‌هایش سراسر خاطره است. روحیه قوی مذهبی و تقید ایشان به احکام و شعائر اسلامی از او چهره‌ای ساخته بود که دوستان و بچه‌‏های مدرسه، او را با عنوان «شیخ حسین» صدا می‏‌کردند.

او عضو فعال و مؤثر انجمن اسلامی و کتابخانه دبیرستان بود و با جلسات مذهبی که در آن زمان تشکیل می‌شد ارتباط مستمر داشت. کلام گرم و آتشین او در مراسم صبحگاهی، به مناسبت عاشورا و ایراد مقالات مذهبی و سیاسی که با حاکمیت رژیم طاغوت شدیداً برخورد داشت، روحیه سلحشوری و موجی از انقلاب و ضدیت با طاغوت را در دانش‌‏آموزان دبیرستان می‌‏آفرید.

محمدحسین با ایمان قوی و روحیه‏‌ای بسیارخوب، نزدیک به 2 سال در زندان‌‏های رژیم سفاک پهلوی، قهرمانانه مقاومت می‏‌کند و شکنجه‏‌های روحی و جسمی در زندان نه‌تنها او را از مبارزه بازنمی‌‏دارد؛ بلکه وی را همچون پولادی آبدیده، استوارتر می‏‌سازد.

محیط زندان از او بزرگ مردی انقلابی و پاکباخته می‏‌سازد که پس از آزادی از زندان و پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، برای تحقق آرمان‏‌های انقلاب و فرامین رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی(ره)، خالصانه و ایثارگرانه کوشید تا بالاخره با خون پاکش منشور انقلاب را امضاء کرد.

محمدحسین جوکار در آستانۀ اوج گیری نهضت اسلامی و قیام ملت مسلمان ایران، از زندان طاغوت آزاد می‌‏شود و با روحیه‏‌ای قوی‌‏تر از قبل، فعالیت سیاسی، اجتماعی خود را بر محور اسلام راستین محمدی ادامه می‌‏دهد. او پس از رهایی از زندان، با یکی از خواهران محترمه طلبه حوزه علمیه قم ازدواج می‌‏کند که 2 فرزند برومند به نام‏‌های یاسر و روح‌الله از او به یادگار مانده است.

امّت شهیدپرور و قهرمان استان یزد، مدت چهار سال شاهد و ناظر تلاش‏‌های خالصانه، خستگی ‌ناپذیر و شبانه‌روزی او در زمینه‌های گوناگون بودند.

در مدتی که در پست معاونت سیاسی استانداری مشغول خدمت بود، افتادگی و سادگی خود را حفظ کرد، همواره تقویت خط امام را مد نظر داشت و در مسیر پشتیبانی و حمایت از حزب‌الله و نهادهای انقلابی خالصانه گام برمی‌‏داشت. صبور و مردم‏دار بود و به همه احترام می‏‏‌گذاشت، حامی واقعی و دلسوخته محرومین و مستضعفین بود و همواره استفاده از مقام و موقعیت به نفع خود پرهیز داشت.

او از جمله مسئولان استان بود که علاقه شدیدی به جبهه داشت و بارها در کنار رزمندگان در خط مقدم حاضر شده بود. سنگر مسئولان، ابتکار او بود تا مسئولان اجرایی استان به نوبت در جبهه حضور ‏یابند.

او در سال 65 برای اولین بار به مکه مشرف شد و در سال بعد نیز توفیق زیارت خانه خدا و حرم نبوی نصیب وی شد و به‌عنوان مسئول یکی از قسمت‌های بعثه امام در رساندن پیام انقلاب به گوش مسلمانان جهان و در تظاهرات خونین فریاد برائت از مشرکین سهمی موثر داشت.

وی در سال 65 به دلیل علاقه به ادامه تحصیل به تهران عزیمت کرد و مدتی در وزارت کشور و سپس در سازمان امور اداری و استخدامی کشور، به‌عنوان مشاور ریاست سازمان خدمت کرد.

با فرارسیدن زمان انتخابات سومین دوره مجلس شورای اسلامی، از طرف حضرت آیت‌‏الله خاتمی و جمعی از دوستان، برای نمایندگی مجلس پیشنهاد می‌شود؛ ولی شهید حسین عزیز که خود را کاندیدای شهادت می‌‏دانست، به جبهه اعزام می‌‏شود و در پی آن به درخواست مسئولان تیپ پیروز الغدیر، مسئولیت معاون فرهنگی تیپ را می‌‏پذیرد و پس از یک مرخصی، عاشقانه مدت یک سال و حتی حضور بیشتر در جبهه را تقبل می‌کند؛ ولی این حضور در روز پنج‌شنبه 1366.12.06 در محور عملیاتی بیت‏ المقدس2 در منطقه شمال‏‌غرب رنگ خون می‏‌گیرد و این سردار فداکار مورد اصابت ترکش حاصل از بمباران هوایی قرار گرفته و در مسیر انتقال به بیمارستان تبریز به شهادت می‏‌رسد.

مسئولیّت‌ها

مسئول عقیدتی ـ سیاسی پادگان نصر کمیته مرکزی

 2 سال مسئول گزینش آموزش و پرورش

مشاور معاون رئیس جمهور

معاون سیاسی ـ امنیتی استانداری یزد

 معاون فرهنگی تیپ الغدیر یزد

مشاور دبیر کلّ سازمان اداری و استخدامی

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ دوشنبه 8 شهریور 1395  ] [ 1:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

حاکم قلب‌ها که باشی، خدم و حشم نمی‌خواهی!

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، «جمیل صافی‌پور» یکی از پیشمرگان کُرد و مدافعان شهر پاوه در قائله 26 مرداد 1359 است که با ورود «شهید ناصر کاظمی» به شهر پاوه از سوی ایشان به مسئولیت‌های متعددی منصوب شده است. صافی‌پور از سوی شهید کاظمی به سمت‌هایی ازجمله معاون فرمانداری شهر پاوه، شهردار پاوه، بخشدار مرکزی، بخشدار باینگان، بخشدار نودشه و چندین مسئولیت مختلف دیگر منصوب شد. متن زیر حاصل گفت‌وگوی صمیمانه خبرنگار ما با «جمیل صافی‌پور» دوست و همرزم شهید کاظمی در شهر پاوه است؛ که در ادامه می‌خوانید:

درگیری‌های پاوه به غائله 26 مرداد 1359 ختم نشد. «شهید ناصر کاظمی» سال 59 به پاوه آمد؛ او همزمان فرماندار و فرمانده سپاه شد. تازه گروهک‌ها شروع به هدف قرار دادن شهر پاوه کرده بودند. هر روز عصرها از بالای کوه آتشکده شهر را خمپاره‌باران می‌کردند. شهید کاظمی به همراه تیمی از بچه‌های پاوه به کوه رفت و اکیپ خمپاره‌انداز را منهدم کرد.


شهید ناصر کاظمی در جمع پیشمرگان مسلمان کُرد

گروهک‌ها همه شهرهای کردستان را گرفته بودند؛ تنها جای در امان مانده از دست آن‌ها شهر پاوه بود. من با حکم شهید کاظمی شهردار پاوه بودم. شب هنگام نزد شهید کاظمی رفتم و از وضعیت نوسود خبر دادم که مردم وضعیت بدی دارند. شهر در محاصره است و مردم گرسنگی می‌کشند و خیلی ناراحتند، فکری به حالشان کنید. شاید آذوقه و غذا و نانی به دستشان برسد.

فاصله پاوه تا نوسود به دلیل نامساعد بودن جاده یک ساعت و نیم بود. شهید کاظمی بدون تامل گفت: فردا به نوسود می‌روم. خواستم از این تصمیم منصرفش کنم، اما فایده نداشت. فردای آن روز خودش تک و تنها به نوسود رفت. شهید کاظمی به بچه‌های نوسود گفته بود: «جاده پاوه برای مردم نوسود باز است، هر کسی به شهر ما بیاید قدمش بر روی چشم، ما آماده پذیرایی هستیم؛ هر کسی نمی‌آید گله‌مند نباشد، او هوادار ما نیست.» این حرکت شهید کاظمی موجب شد تعداد زیادی از مردم نوسود به پاوه بیایند.

وقتی شهید کاظمی به نوسود رفت من دلهره داشتم. سعی می‌کردم نرود؛ چون کسی از نوسود جان سالم به در نمی‌برد. شهید کاظمی با شهامت رفت و برگشت.


جمیل صافی‌پور، ماموستا قادر قادری و شهید ناصر کاظمی

نوسود سقوط کرده بود و شهر به کلی دست گروهک‌های ضد انقلاب بود. حمله‌ای به فرماندهی شهید ناصر کاظمی برای تصرف گروهک‌ها در نوسود شروع شد. تعداد زیادی از پیشمرگان کُرد و پاسداران در منطقه‌ای به اسم «بیلد» هلی‌برد کردند؛ شهید کاظمی نیروهای زیادی را پیاده کرد و مقداری در منطقه پیشروی کردند. در همین زمان هواپیماهای عراقی وارد عمل شده، منطقه را بمباران و در جنگ دخالت کردند. شهید کاظمی همان‌جا زخمی شد.

منطقه نوسود خالی از نیروهای پاسدار بود. مردمی که خواهان انقلاب بودند به پاوه و سایر مناطق آمده بودند و کسانی هم که در آن‌جا بودند یا با گروهک‌ها بودند و یا راهی جز همراهی با آن‌ها نداشتند. شهید کاظمی همراه با شهید «عزت‌کریمی» یکی از بچه‌های پاوه که در همان حمله به شهادت رسید، زخمی شد. وقتی هواپیماها آمدند و تعداد زیادی از بچه‌ها به شهادت رسیدند شهید کاظمی مجبور شد تعدادی از شهدا را در روستایی از همان منطقه خاکسپاری کند.

معجزه‎‌ای که باعث زنده ماندن شهید کاظمی شد

شهید کاظمی آن شب با یکی از بچه‌ها در منطقه مانده بود. شب از روخانه سیروان که یکی از رودخانه‌های خروشان منطقه است بدون راهنما عبور کرده بودند. خدا معجزه کرده بود؛ علی‌رغم زخم عمیقی که داشت از رودخانه سلامت گذشته بودند. شهید کاظمی تعریف می‌کرد: «شب در کوه بودیم و تصمیم گرفتیم به پاوه بیاییم. راه افتادیم و نزدیک‌های صبح که هوا داشت روشن می‌شد، دیدیم ما تازه به بالای سر مقر گروهک‌ها رسیده‌ایم. نای راه رفتن نداشتم، به رزمنده‌ای که همراهم بود، گفتم برو شاید بتوانی نیروی کمکی بیاوری.» توکلی برگشته بود و بچه‌های ما که در روستای نجار مستقر بودند همراه او آمده بودند. در همین حین شهید کاظمی پس از کمی استراحت راه افتاده بود و در همان‌جایی که نشسته بود یک یادداشت گذاشته بود که من به طرف پاوه حرکت کردم.


شهید حسن آبشناسان، شهید ناصرکاظمی، شهید محمد بروجردی

شهید کاظمی خودش را به پاوه رساند و او را به بیمارستان بردیم و مورد عمل جراحی قرار گرفت. بعد از عمل به تهران رفت و یک هفته بعد برگشت. روزی که شهید کاظمی عمل شد همان روز از تخت بلند شد و اجازه نداد یک نفر زیر بغلش را بگیرد!

آخرین حرف‌های «کاک ناصر» در فراق شهدا

یک روز در جاده نودشه مشغول جاده‌سازی بودیم. بولدوزر کار می‌کرد و آتش ضد انقلاب هم روی جاده ساکت نمی‌شد. کاک ناصر در آن موقعیت به من گفت: «من هوس بهشت زهرا کرده‌ام؛ باید به تهران بروم. امشب به کرمانشاه می‌روم و فردا می‌خواهم بهشت زهرای تهران باشم. تو هر روز به جاده سر بزن و مواظب کار باش». جاده خیلی خطر ناک بود. توپخانه ضد انقلاب هر لحظه کار می‌کرد. شهید کاظمی رفت و 2 روز بعد برگشت. وقتی همدیگر را دیدیم، گفت: «دلم تنگ شده، همه بچه‌ها بهشت زهرا هستند؛ غیر از من. آن‌جا فقط جای من خالی است.»

بعد از این ماجرا مدتی گذشت و شهید رجایی در سفری به پاوه آمد. سال 1360 بود که شهید کاظمی به سنندج رفت. همان‌جا عملیات محمد رسول‌الله(ص) را رهبری کرد و تعداد زیادی عراقی اسیر و مقداری زیادی از خاک کشورمان را آزاد کردند.

ضدانقلاب‌هایی که جذب شهید کاظمی شدند

کاش شهید کاظمی به خاطر هنر و خدمتی که داشت هنوز در میان ما بود. او به بچه‌های بومی احترام می‌گذاشت. همین مسئله باعث پیشرفت کارش می‌شد. کارهایی انجام می‌داد که کسی نمی‌توانست، انجام دهد. یکی از نودشه‌ای‌ها عضو گروهک‌های ضد انقلاب بود. به ما پیغام داده بود که پشیمان هستم و می‌خواهم برگردم. شهید کاظمی در جواب گفت: بیایید. وقتی برگشته بود بچه‌های پاوه در غیاب شهید کاظمی او را بازداشت کرده بودند.

معاون بخشداری نوسود به من زنگ زد و گفت به ما قول داده بودید کاری به کسانی که پشیمان هستند نداشته باشید، اما شما شخصی که آمده را بازداشت کرده‌اید. شهید کاظمی در منطقه بود. با او تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم. شهید کاظمی به سپاه زنگ زد و گفت این شخص را آزاد کنید. فرمانده سپاه نوسود گفت این شخص گروهکی بوده است. شهید کاظمی گفت این شخص با پای خودش تسلیم شده او را آزاد کنید. آن‌ها قبول نکردند.

شهید کاظمی گفت: من همین الان به زندان می‌آیم و دست این آقا را می‌گیرم و همان‌جایی می‌برم که بوده؛ شما اگر به همراه 200 نیرو توانستید او را دستگیر کنید، مرد هستید. شهید کاظمی رفت و او را آزاد کرد و چند روز بعد به او اسلحه داد. وقتی حمله به نودشه شروع شد، در اولین قله منطقه نودشه اولین شهید همان شخص آزاد شده از سوی شهید کاظمی بود.

شهید کاظمی در قلب مردم جا داشت. او هیچ‌وقت محافظ نداشت و بدون هیچ خدم و حشم در پاوه رفت و آمد می‌کرد. از گروهک‌ها هیچ باکی نداشت. ساده با مردم صحبت می‌کرد؛ هر هفته در نمازجمعه با مردم بود. عادت داشت همیشه دست به محاسنش می‌کشید و فکر می‌کرد. رفتار و برخورد شهید کاظمی و شهید حدادعادل همیشه در دل و قلب بچه‌های پاوه ماند.

شهید کاظمی علاوه بر روحیه هدایتگری، جاذبه و دافعه داشت. معتقدم بچه‌هایی که سال 58 همراه انقلاب بودند هیچ ناخالصی نداشتند. همه برای انقلاب و امام(ره) آماده فداکاری بودند. شهید کاظمی در بحرانی‌ترین موقعیت به پاوه آمد. وقتی از پاوه رفت، هسته‌های سپاه و بسیج مستقر شده بود.

وقتی ناصر کاظمی به شهادت رسید، به تهران رفتیم. من در مراسم تشییع او صحبت کردم. به همسر ایشان گفتم: شما شهید کاظمی را نشناختید و همسر ایشان هم گفتند: «نه! من فقط 2 ماه با ایشان زندگی کردم. همه آن 2 ماه هم ایشان در جبهه بود و من فرصت مناسبی برای شناخت ایشان نداشتم. شما دوست و همرزم او بودید و او را خوب می‌شناسید.»

انتهای پیام/ 121


ادامه مطلب

[ یک شنبه 7 شهریور 1395  ] [ 8:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

نخست‌وزیری که بویی از ریا نبرده بود

به گزارش دفاع پرس از کرمان، شهید دکتر محمدجواد باهنر در سال ۱۳۱۲ در محله‌‌شهر که از محله‌های بسیار قدیمی و فقیرنشین شهر کرمان بود، به دنیا آمد.

وی فرزند دوم خانواده و دارای ۹ خواهر و برادر بود. پدر او پیشه‌ور ساده‌ای بود که زندگی محقرانه‌ای داشت.

در سن پنج سالگی برای آموزش به مکتبخانه‌ای سپرده شد و نزد بانوی معلم مکتبخانه قرآن را فرا گرفت. از حدود ۱۱ سالگی با راهنمایی حجت‌الاسلام حقیقی، فرزند معلم مکتبخانه، به مدرسه معصومیه کرمان وارد شد و تعلیم دروس حوزوی را آغاز کرد.

او در سال ۱۳۳۲ وارد حوزه علمیه قم و در همان زمان طلبگی وارد دانشکده الهیات شد و کارشناسی الهیات خود را در سال ۱۳۳۷ به اتمام رسانید.

پس از انقلاب، به‌عنوان نماینده کرمان در مجلس خبرگان قانون اساسی و نماینده تهران در دوره اول مجلس شورای اسلامی انتخاب شد.

به دنبال انتخاب محمدعلی رجایی به ریاست جمهوری، بنا به پیشنهاد شهید رجایی، باهنر در سال ۱۳۶۰ به‌عنوان نخست وزیر به مجلس شورای اسلامی معرفی شد و مجلس نیز به او و وزرای وی رأی اعتماد داد. محمدجواد باهنر به همراه شهید رجایی در انفجار ۸ شهریور ۱۳۶۰ به شهادت رسید.

گوشه‌ای از خصوصیات اخلاقی و رفتاری شهید دکتر محمدجواد باهنر در دوران خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی را مرور می‌کنیم.

من خستگی را هرگز ملاقات نخواهم کرد

کلام ایشان این بود، می‌گفتند: مستقیم باشید، پابرجا باشید، صبر کنید، صبر شما را به جایی می‌رساند، از این مسائل نترسید. جمله‌ی »من خستگی را هرگز ملاقات نخواهم کرد» از باهنر بود و من این را به عینه می‌دیدم که حوصله و صبر بالایی داشت. دکتر باهنر خستگی‌ناپذیر بود.

با اینکه خود بر اوضاع و احوال جامعه تسلط داشت ولی اهل مشورت بود

دکتر باهنر اعتقاد زیادی به مشورت کردن داشت. بـیاری از چیزها را می‌دانست اما باز هم جلسه‌ی مشورتی می‌گذاشت و دوباره سوال می‌کرد. از حرف‌هایش مشخص بود که علاوه بر من، از یکی دیگر هم سوال کرده بود. از پیشنهادها به سرعت استقبال می‌کرد. هرگز فکر و نظر خودش را به کسی تحمیل نمی‌کرد. با اینکه خود بر اوضاع و احوال جامعه تسلط داشت ولی اهل مشورت بود و با افراد مشورت می‌کرد و کار گروهی را در سایه‌ی مشورت مؤثرتر می‌دانست.

ایشان ساکت و آرام و بی سر و صدا کارشان را به درستی انجام می‌دادند

یکی از مهم‌ترین کارهای ایشان در شورای انقلاب، رسیدگی به پرونده‌ی پرسنل و کارکنان سازمان‌ها بود. وی بیشتر در عمل، مسائل را حل می‌کرد و نه در صحبت و حرف، بطوری که بنی صدر رئیس جمهور برکنار شده، اصطلاح معروفی را در مورد دکتر بکار می‌برد و می‌گفت: «دکتر باهنر از آنهایی است که از آن زیر موشک رها می‌کند و می‌زند توی برجک.» این مطلب اشاره‌ای است به این که ایشان ساکت و آرام و بی‌سر و صدا کارشان را به درستی انجام می‌دادند.

حضرت امام می‌گویند که شما این همه کار کرده‌اید و هیچ نمی‌گویید

 وقتی گزارش کار در رابطه با نحوه‌ی کار در نهضت سوادآموزی را به امام می‌دهند، حضرت امام می‌گویند که شما این همه کار کرده‌اید و هیچ نمی‌گویید. ایشان می‌گویند: «چه لزومی دارد که آن را مطرح کنم؟» می‌گفت: «ترجیح می‌دهم کارهای یک وزیر را انجام بدهم؛ ولی اسم وزیر را نداشته باشم».

در مسافرت‌ها می‌گفت: من چیزی احتیاج ندارم

 در مسافرت‌ها می‌گفت: من چیزی احتیاح ندارم؛ لحافم، عمامه‌ام است، پتویم عبایم، دیگر چه می‌خواهم. این سخنان را در زمانی که نخست وزیر مملکت اسـلامـی نیز بود، مکرر بیان می‌کرد. در زمانی که وزیر آموزش و پرورش بود و به همراه آقای رجایی نخست‌وزیر به منطقه‌ی جیرفت و کهنوج می‌رفت، شب را در اداره آموزش و پرورش با عبا به‌عنوان روپوش و کفش به‌صورت بالش به خواب می‌رفت.

مدرسه‌ای که در جمهوری اسلامی ساخته می‌شود باید غیر از مدرسه‌ای باشد که در زمان طاغوت بود

در دیدار از یکی از مدارس، به دنبال محل نمازخانه و کتابخانه بود. می‌گفت: مدرسه‌ای که در جمهوری اسلامی ساخته می‌شود باید غیر از مدرسه‌ای باشد که در زمان طاغوت طراحی می‌شد. کتابخانه‌ی این مدرسه کجاست؟ نمازخانه‌اش کجاست؟ مدرسه‌ای که در آن نمازخانه و کتابخانه نباشد، مدرسه‌ی جمهوری اسلامی نیست. کارگاه و آزمایشگاه آن کجاست؟

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ یک شنبه 7 شهریور 1395  ] [ 8:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید سرلشکر خلبان جاویدالاثر ابراهیم شریفی، اول مهرماه سال 1329 در شهرستان شیراز دیده به جهان گشود و پس از گذراندن تحصیلات ابتدائی و متوسطه در تاریخ یکم دی 1349 به جمع هنرآموزان آموزشگاه درجه داری نیروی هوایی ارتش پیوست.

از آنجایی که این شهید والامقام ارتش اسلام علاقه وافری به آموختن فن خلبانی داشت به سرعت مراحل آموزشی و تخصصی پروازی را طی کرد و به جمع دانشجویان دانشکده خلبانی پیوست. او پس از فراگیری زبان انگلیسی و پرواز های مقدماتی با هواپیمای (پایپرو) و (بونانزا) و انجام پرواز سلو (مستقل) برای تکمیل دوره خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته عازم آمریکا شد و پس از طی دوره تکمیلی زبان تخصصی و پیشرفته و پرواز با انواع هواپیماهای آموزشی و جت پیشرفته به دریافت نشان خلبانی مفتخر شد و به ایران بازگشت .

شریفی، پس از بازگشت به وطن به جمع خلبانان هواپیمای اف 4 در پایگاه ششم شکاری پیوست که با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق به میهن اسلامی این شهید گرانقدر همانند دیگر خلبانان قهرمان به دفاع از کشور برخاست.

وی در عملیات غرور آفرین مروارید در روز 7 آذر سال 1359 در حمایت از رزمندگان نیروی دریایی مستقر در ناوچه پیکان، حماسه آفرید و با هدایت هواپیماهای شکاری بمب افکن نیروی هوایی از درون ناوچه پیکان با دادن گرای مناسب باعث سرنگونی سه فروند ناوچه اوزای عراقی به قعر آب های نیلوگون خلیج فارس شد که سرانجام با سرنگونی ناوچه پیکان توسط حامیان غربی، خود نیز در این راه به افتخار شهادت نائل آمد.

یاد و نام این شهید سرافراز نیروی الهی ارتش جمهوری اسلامی ایران برای همیشه در تاریخ ماندگار حماسه و ایثار این مرز و بوم گرامی باد.

شرح عملیات مروارید

عملیات مروارید، توسط دریادلان نیروی دریایی و برای حفظ سیادت جمهوری اسلامی بر آب های گرم خلیج فارس آغاز شده بود و ماموریت نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران پشتیبانی یگان های عمل کننده در دریا بود.

افسران اطلاعات و عملیات برای اجرای این عملیات

هماهنگی های لازم را برای خلبانان نیروی هوایی شرکت کننده در این عملیات در سالن توجیه، انجام داده و تاکید کرده بودند که سکوهای عظیم نفتی «البکر» و «الامیه» باید در این عملیات به تسخیر تکاوران و تفنگدران دریایی نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در بیاید.

از آنجایی که این سکوها برای رژیم صدام جنبه حیاتی داشتند از این رو دشمن بعثی در آب های خلیج فارس دست به تحرکاتی زده است و مطمئناً برای بازپس گیری این سکوها، خود را به آب و آتش خواهد زد. این جا بود که خلبانان به اهمیت این ماموریت پی بردند و بیش از پیش، خود را برای این عملیات آماده ساختند و پس از انجام مقدمات پروازی، اکثر فانتوم ها مجهز به موشک های هوا به سطح ماوریک شدند و تعدادی دیگر نیز برای پشتیبانی هوایی مجهز به موشک های هوا به هوای راداری و حرارتی شدند.

نخستین دسته فانتوم ها به پرواز درآمدند

نخستین گروه پروازی باند پرواز در اولین ساعات صبح ، پایگاه را ترک کردند. گروه اول هنوز به منطقه مورد نظر نرسیده بودند که با ناوچه پیکان، تماس برقرار کردند و اطلاعات مربوط به موقعیت هدف های دریایی را که در آبراه ام القصر و اطراف اسکله های البکر و الامیه و نیز در داخل خلیج فارس مستقر بودند، جویا شدند.

شهید ابراهیم شریفی به عنوان راهنما روی ناوچه پیکان، حضور داشت که به همراه فرمانده شهید ناوچه پیکان، اطلاعات خوبی از محل هدف ها در اختیار هواپیماهای خودی قرار دادند. ناوچه پیکان که از قبل، خود را در پناه اسکله البکر به خوبی مخفی کرده بود، طی یک سری کدهای رمز، اطلاعات بسیار مفیدی از منطقه به خلبانان ارائه داد و آنها نیز سریعا به سمت هدف های مشخص شده توسط پیکان، ادامه مسیر دادند.

درحالی که هواپیمای اف 4 به دنبال طعمه مورد نظر، بر مدار 36 درجه، گشت می زد از طریق هواپیمای اف 14 که به منظور پوشش از قبل در منطقه مستقر شده بود به خلبان اطلاع داده می شود که 2 فروند هواپیمای میگ 23 در ده مایلی به سمت آنها در حرکتند.

نخستین ناوچه هدف قرار می گیرد

هنوز آخرین تماس رادیویی خلبان اف 14 پایان نگرفته بود که خلبان، نخستین هدف دریایی را که یک ناوچه تندروی عراقی بود بر صفحه رادار مشاهده کرد. ناوچه فوق با مشاهده هواپیمای ایرانی، تغییر مسیر داد و درحالی که آتش پر حجم توپ های خود را به سوی فانتوم نشانه رفته بود، اقدام به فرار کرد.

شرایط جوی منطقه به خاطر وجود ابرهای پراکنده به گونه ای بود که خلبانان ناگزیر می بایست در ارتفاع پایین تری پرواز می کردند؛ از این رو بیشتر در تیررس آتش دشمن بودند. اما آتش پرحجم توپ های مستقر در ناوچه دشمن در اراده خلبانان خللی وارد نمی کرد.

هواپیما به سرعت و با انجام مانورهای مختلف از سوی خلبانان در فاصله مناسب قرار گرفت و با شلیک 2 فروند موشک هوا به سطح ماوریک (تلویزیونی)، یکی از ناوچه های تندروی عراقی که در جلوی آبراه ام القصر در حرکت بود، منهدم شد و دود ناشی از انهدام ناوچه عراقی، سطح دریا را پوشاند.

هواپیمای اف 14 یکی از میگ های دشمن را شکار می کند

خلبانان با خوشحالی زیاد فریاد می زدند و الله اکبر می گفتند و در پاسخ به پیام رادیویی دوباره هواپیمای اف 14که آنها را به ترک منطقه فرا می خواند هم فریاد الله اکبر سر دادند. اینک هواپیمای دشمن در حد خطرناکی به فانتوم نزدیک شده بود و روی آن قفل راداری کرده بود.

خلبانان ناگهان به خود آمدند و با کم کردن ارتفاع، اقدام به ترک منطقه کردند. در همین هنگام خلبان شجاع و ماهر اف 14 با شلیک یک موشک فونیکس و یک موشک حرارتی، یکی از هواپیماهای دشمن را متلاشی و دیگری را وادار به فرار کرد. خلبانان فانتوم که از طریق رادیوی هواپیما مکالمات او را می شنیدند از او به خاطر این اقدام شجاعانه اش تشکر می کنند و سالم به پایگاه برمی گردند و به زمین می نشینند.

صدای زنگ اسکرامبل همه را به خود می آورد

خلبانان، مسرور از این پیروزی با خوشحالی، سخت سرگرم بازگویی انجام ماموریت برای همکاران خلبان خود در گردان پروازی بودند که دوباره زنگ آلرت (اعلام خطر) به نشانه وضعیت اضطراری به صدا درآمد؛ به شتاب 2 فروند هواپیمای اف 4 از باند پرواز برخاستندو در نزدیکی منطقه در گیری با ناوچه پیکان تماس می گیرند. ناوچه پیکان که منتظر آنها بود، این بار هدف جدیدی را در آبراه ام القصر به آنها ارائه کرد. هواپیماها درحالی که به طرف هدف تعیین شده در حرکت بودند و روی آب های مواج خلیج فارس کوچک ترین تحرکات دشمن را از نظر می گذراندند، خلبان یکی از فانتوم ها با مشاهده اشیایی بر سطح دریا تا حدودی از ارتفاع خود می کاهد و بر سطح آب دقیق می شود.

این خلبان، تعداد زیادی از نفرات دشمن را با جلیقه های نجات در میان توده ای از روغن سیاه و بقایای یک ناوچه لجستیکی متلاشی شده که بر سطح آب شناور بود، مشاهده می کند. به نظر می رسد که این ناوچه لحظاتی قبل توسط عقابان تیزپرواز نیروی هوایی منهدم شده است.

ناوچه اوزای عراقی به قعر آب های خلیج فارس می رود

خلبانان اوضاع را به دقت بررسی می کنند. هواپیماها اینک به چند مایلی هدف رسیده بودند. هدف یکی دیگر از ناوچه های موشک انداز اوزا بود که در آبراه ام القصر رفت و آمد می کرد. دشمن از این آبراه صرفا به منظور اختفای ناوچه هایش بهره می جست که در مواقع لزوم، ناوچه ها از دهانه آبراه خارج می شدند و پس از انجام ماموریت در آبراه پناه می گرفتند. ناوچه های ما نیز به علت باریکی آبراه، نمی توانستند به تعقیب آنها بپردازند؛ از این رو انهدام ناوچه های دشمن می بایست با عملیات هوا به سطح انجام می پذیرفت.

اطلاعات داده شده از ناوچه پیکان زمانی به خلبانان رسید که ناوچه عراقی به قصد ماموریت از آبراه خارج شده بود. یکی از هواپیماها او را درصفحه رادار زیر نظر داشت. خلبان با مناسب دیدن موقعیت با انتخاب زاویه مناسب و شلیک یک موشک ماوریک، کابین فرماندهی ناوچه اوزای عراقی را مورد اصابت قرار می دهد و چون مخزن مهمات نیز در مجاورت کابین فرماندهی ناوچه قرار داشت، انفجار مهیبی، منطقه را تکان داد و دود ناشی از آن، بخشی از سطح دریا را پوشاند.

خلبانان پس از اطمینان یافتن از این که هیچ هدف دیگری در منطقه وجود ندارد، طی تماسی با ناوچه پیکان، فرمانده ناوچه را از انجام ماموریت، آگاه ساختند. او که از شنیدن خبر انهدام ناوچه عراقی بسیار خوشحال شده بود از آنها تشکر کرد و اسامی خلبانان شرکت کننده در عملیات را خواست. لیدر دسته پروازی نیز از فرمانده ناوچه به خاطر اطلاعات دقیق و حساب شده اش تشکر کرده و می گوید که اسامی ما در پایگاه هوایی، محفوظ است و در آینده، چنانچه مایل باشند به صورت محرمانه در اختیارشان قرار خواهد گرفت.

شناسایی منطقه برای جدا شدن ناوچه پیکان

لحظاتی بعد از نشستن هواپیماها، یک فروند اف 4 دیگر از پایگاه به منظور شناسایی و جست وجوی منطقه به پرواز درآمد. ماموریت این فانتوم شناسایی منطقه بود تا اگر ناوچه پیکان در جدا شدن از اسکله با تهدید از ناحیه شناورهای دشمن مواجه شد به رفع تهدید و یا احیانا انهدام شناور دشمن بپردازد.

فانتوم با پرواز در آسمان جزیره بوبیان و دهانه خورعبدالله، اطمینان حاصل کرد که خطر و تهدیدی برای حرکت ناوچه پیکان وجود ندارد و به مرکز از طریق کد اعلام کرد که ناوچه پیکان می تواند منطقه را ترک کند و خود نیز به پایگاه بر می گردد.

ناوچه قهرمان پیکان اسطوره شد

ساعتی بعد به پایگاه اعلام می شود که رادار نمی تواند با ناوچه پیکان تماس بگیرد. بلافاصله یک فروند فانتوم به خلبانی سرلشکر شهید «داوود اکرادی» که در این روز تعداد زیادی پرواز عملیاتی داشت و موفق به انهدام چندین ناوچه عراقی شده بود به پرواز در آمد.

در این پرواز، سرگرد خلبان «ناصر گودرزی» به عنوان کمک، اکرادی را همراهی می کرد. فانتوم بلافاصله بعد از پرواز، مسیر اسکله البکر را پیش گرفت در حدود پانزده مایلی اسکله نقطه سیاه رنگ و روغنی در سطح آب دریا مشاهده شد که مشخص می کرد لحظاتی قبل یک کشتی در این مکان غرق شده است. هواپیما به بالای نقطه سیاه رنگ رسید. هیچ اثری نبود تنها تعدادی جلیقه نجات روی سطح آب شناور بود.

در تعقیب ناوچه عراقی

در همین هنگام خلبان متوجه یک ناوچه عراقی می شود که کمی دورتر با سرعت درحال حرکت به سمت عراق است. یقینا این همان ناوچه ای بود که پیکان را مورد اصابت قرار داده بود. شهید اکرادی بلافاصله به سمت ناوچه حرکت می کند. در همین هنگام از سوی هواپیمای اف 14 مستقر در منطقه به فانتوم اطلاع داده می شود که 2 فروند هواپیمای دشمن با سرعت به سمت شما درحال حرکت هستند ... بهتر است منطقه را ترک کنید.
هنوز پیام هواپیمای اف 14 به پایان نرسیده بود که از سوی رادار زمینی نیز این مساله تایید شد. خشم ناشی از غرق شدن ناوچه پیکان، آن چنان سینه خلبانان شجاع را به درد آورده بود که به هیچ کدام از اخطارها توجهی نمی کردند.

هواپیمای اف 4 با گردشی سریع به سمت ناوچه اوزای عراقی ادامه مسیر داد. در این هنگام ناوچه عراقی که در محدوده اسکله البکر قرار داشت از وجود فانتوم ایرانی مطلع شده بود و مدام به چپ و راست می رفت تا از تیرس عقابان تیز چنگال نیروی هوایی در امان بماند؛ ولی خلبانان مصمم بودند به هر قیمتی ناوچه اوزای عراقی را هدف قرار دهند. اخطارهای رادیویی هواپیمای اف 14 شدیدتر می شد. خلبان هواپیمای اف 14 اعلام می کرد که دشمن هر لحظه به شما نزدیک تر می شود، زودتر منطقه را ترک کنید.

2 موشک به سوی فانتوم شلیک می شود

ناوچه عراقی چون درحال فرار بود باید از ارتفاع بالاتری روی آن قفل راداری انجام می شد و با اوج گرفتن فانتوم، خلبانان عملا در تیررس هواپیماهای دشمن قرار می گرفتند. ولی.... خلبان در یک لحظه ارتفاع هواپیما را در نقطه مناسبی بالا کشید و کمک نیز بلافاصله روی ناوچه، عمل قفل راداری را انجام داد. در همین هنگام ، 2 فروند هواپیمای دشمن که به فاصله چند مایلی فانتوم رسیده بودند از ارتفاع گرفتن فانتوم نهایت استفاده را بردند و هر کدام موشکی به سوی فانتوم رها کردند.

خلبانان بلافاصله شروع به شکستن قفل راداری موشک های دشمن و اختلال در سیستم هدایتی آنها کردند. در این هنگام هواپیمای اف 14 نیز که متوجه شده بود فانتوم به اخطارها توجهی نمی کند، احساس خطر کرده بود و خود را سریعا به محل استقرار فانتوم ها رسانده بود و آماده درگیری با دشمن بود که هواپیماهای دشمن به محض اطلاع از این موضوع و فرار از دست موشک های دوربرد (فونیکس) مرگبار این هواپیما، پا به فرار گذاشتند. فانتوم در بهترین شرایط برای رها ساختن موشک خود قرار گرفته بود، ولی بالگردهای پشتیبانی دشمن مستقر در منطقه و همچنین توپ های ضد هوایی مستقر روی ناوچه به شدت به سوی فانتوم شلیک می کردند.

نخستین موشک به ناوچه عراقی برخورد می کند

خلبانان بدون توجه به این تهدیدات، تمام حواس خود را متوجه منهدم ساختن ناوچه عراقی کرده بودند. سرانجام لحظه موعود فرار رسید و خلبان در یک موقعیت مناسب، یک موشک ماوریک به سوی ناوچه اوزای عراقی شلیک کرد. موشک از زیر هواپیما رها شد و غرش کنان به سمت ناوچه حرکت کرد و دقیقا به داخل محفظه موتورخانه ناوچه رفت و با انهدام در آن مکان، قطعات متلاشی شده ناوچه به آسمان برخاست.

دومین موشک هم شلیک می شود

دود ناشی از اصابت موشک به ناوچه، تمام منطقه را پوشانده بود. کمک به خلبان می گوید که ناوچه منهدم شده است و بهتر است که منطقه را ترک کنیم؛ ولی شهید اکرادی نمی پذیرد و می گوید: تا از غرق شدن ناوچه اطمینان حاصل نکنیم، منطقه را ترک نمی کنم. شهید اکرادی با گردشی روی ناوچه عراقی که درحال سوختن بود، دومین موشک ماوریک را به سوی آن شلیک نمود. با برخورد موشک با ناوچه، زبانه های آتش و دود عظیمی به هوا برخاست. گویی که نفت را روی آب به آتش کشیده باشند.

سومین موشک کار را یکسره می کند

کمک، دوباره به شهید اکرادی می گوید؛ این ناوچه کارش تمام است، بهتراست برگردیم. ولی شهید اکرادی جواب می دهد؛ تا انتقام تک تک بچه های ناوچه پیکان را از دشمن نگیرم بر نمی گردم. کمک که می بیند شهید اکرادی مصمم است که ناوچه دشمن به طور کامل به قعر آب های خلیج فارس روانه کند از او می خواهد ارتفاع را بیشتر کند تا از دود ناشی از سوختن ناوچه در امان باشند و بتوانند سومین موشک ماوریک را به سوی آن شلیک کنند.

شهید اکرادی بلافاصله ارتفاع را بیشتر می کند و سومین موشک به سمت ناوچه عراقی شلیک می شود. موشک با برخورد با ناوچه، آن را به چندین قسمت تقسیم می کند و لحظاتی بعد اثری از آن روی آب های خلیج فارس نمی ماند.

روز بعد از عملیات مروارید

فردای این روز، یک فروند هلی کوپتر نیروی دریایی به منطقه اعزام می شود تا بازماندگان عملیات روز قبل را چه ایرانی و چه عراقی از سطح آب جمع آوری کند. یکی از معدود بازماندگان ناوچه قهرمان پیکان، بعد از نجات یافتن تعریف می کند که نیم ساعت بعد از هدف قرار گرفتن ناوچه پیکان، درحالی که روی سطح آب شناور بوده ، مشاهده کرده است که چگونه ناوچه ای که آنان را هدف قرار داد توسط یک فروند هواپیمای ایرانی به قعر آب های خلیج فارس فرستاده شده است.

نتایج بزرگ ترین عملیات هوایی آفندی و ایذایی

در این عملیات تعدادی از زبده ترین خلبانان هواپیمای اف 4 و اف 14، تانکرهای سوخت رسان، هواپیمای سی 130 و نیز بالگردهای نیروی دریایی شرکت داشتند. خلبانان شجاع نیروی هوایی، در این روز بزرگ ترین عملیات هوایی آفندی و ایذایی را در آسمان منطقه به اجرا گذاشتند و در نهایت علاوه بر انهدام تعداد زیادی از ناوچه های تندرو و اوزای عراقی، 2 اسکله البکر و العمیه را نیز به شدت بمباران کردند.

طرح ریزی عملیات به شکلی بود که خیلی زود نیروی هوایی عراق به خود شکل تدافعی گرفت. نیروی هوایی عراق در این روز متحمل خسارات جبران ناپذیری شد، به شکلی که در این روز 6 فروند هواپیمای دشمن توسط شکاری های نیروی هوایی هدف قرار گرفتند و سرنگون شدند. بعد از پایان عملیات هوایی، تازه مشخص شد که خلبانان شجاع نیروی هوایی چه بلایی بر سر عراق آورده بودند.

بالگردهای نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران تا چند روز پس از عملیات، خدمه ناوها و ناوچه های منهدم شده و غرق شده عراقی را از سطح آب جمع آوری می کردند.

منبع: ایرنا


ادامه مطلب

[ یک شنبه 7 شهریور 1395  ] [ 8:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 70 ] [ 71 ] [ 72 ] [ 73 ] [ 74 ] [ 75 ] [ 76 ] [ 77 ] [ 78 ] [ 79 ] [ > ]