دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

دست رد به سینه هیچ‌کس نمی‌زد

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید «سیدمحمود موسوی» از شهدای یگان ویژه نیروی زمینی سپاه (صابرین) است. وی در نبرد با گروهک تروریستی پژاک در تاریخ سیزدهم شهریور 1390، در ارتفاعات شمال‌غرب کشور به شهادت رسید.

شهید بزرگوار متولد شهر بابل از استان مازندران بود؛ که به دلیل موقعیت شغلی مجبور به مهاجرت به تهران شد.

واکنش پدر شهید والامقام به خبر شهادت فرزندش جالب است. آنجا که می‌گوید: «از افتخاراتم این است که قبل می‌گفتند: سیدمحمود، فرزند فلانی، اما الان می‌گویند: فلانی، پدر سیدمحمود موسوی، پدر شهید…»

در زیر بخشی از خاطرات «فاطمه رجب‌نسب»، همسر شهید «سیدمحمود موسوی» را می‌خوانیم:

من و محمود از سال 1382 با هم نامزد کردیم و در سال 1384 زندگی مشترک‌مان آغاز شد. از همان ابتدای ازدواج، ایشان به مأموریت‌های بلندمدت 20 روزه می‌رفت؛ حتی در چند روز مرخصی که برای استراحت به تهران می‌آمد، مشغول آموزش‌های سخت نظامی بود و خیلی زود فرصت مرخصی ایشان تمام می‌شد.

بارها به سیدمحمود گفته بودم که وقتی شما به مأموریت می‌روید، سختی دوری از شما و اضطراب اینکه مبادا اتفاقی برای شما بیفتد، مرا 10 سال پیر می‌کند.

از ابتدای ازدواج، بنده با نحوه کار و سختی وظیفه‌شان آشنا بودم، اما چند عامل مرا بر تصمیم ازدواج با ایشان مصمم می‌کرد. اینکه از نظر معنویت در سطح بالایی قرار داشت، هرگز به زرق و برق دنیا دلبستگی نداشت و بسیار اهل عبادت و بی‌ریا بود.

ویژگی دیگر ایشان این بود که بسیار مهربان بود و با دل شکستن بیگانه. حتی اگر کودکی از وی چیزی می‌خواست، جواب رد نمی‌داد. یک روز به خاطر دارم که سیدمحمود، صدیقه‌سادات، دختر کوچک‌مان را با موتور به گردش برد. در آن هنگام بچه‌های دیگری که در محوطه شهرک مشغول بازی بودند، از او خواستند که آنها را نیز سوار موتور کند. شهید با وجود آنکه از سر کار آمده و خسته بود، اما دل بچه‌ها را نشکست و از ساعت 21 تا 23 به نوبت همه بچه‌ها را سوار موتور کرده بود.

زمانی که خبر شهادت ایشان را شنیدم، فقط احساس کردم که دیگر در این دنیا نیستم. آن لحظه غیرقابل تصور بود. همیشه با امید به اینکه، ایشان از مأموریت بازمی‌گردد، دوری‌شان را تحمل می‌کردم؛ این بار نیز بازگشتند، اما با پیکری خونین.

به یقین  شهادت ایشان لطف الهی است که شامل‌شان شده، اما دوری ایشان برای بنده و فرزند خردسال‌مان خیلی سخت است.

هر کجای این خانه را که نگاه می‌کنم حضورش را احساس می‌کنم. تحمل درد فراغ ایشان برایم بسیار سخت است. صدیقه نیز دل‌تنگ پدرش است. هر وقت عکس او را می‌بیند، بی‌تابی می‌کند؛ اما نمی‌داند که دیگر نمی‌تواند در آغوش مهربان پدر آرام گیرد.

سفارش همیشگی ایشان به بنده، تبعیت از ولایت بود. حتی او در وصیت‌نامه‌اش نیز به دخترش که خردسالی بیش نیست، سفارش کرده که اگر می‌خواهی از فتنه آخرالزمان در امان باشی، تابع ولایت باش.

با اطمینان می‌توانم بگویم سیدمحمود شهید ولایت شد. هر لحظه از زندگی و ذکر او صحبت از ولایت بود و بالاخره او به آرزوی والایش که همانا شهادت در راه ولایت بود، رسید.

خون سیدمحمود پیشکشی است به آستان ولایت. امید دارم که آقا ما را بپذیرد و این را به یقین بداند که اگر سید محمود امروز نیست، اما آرمان و اهدافش همچون تکلیفی بر دوش من و فرزند خردسالش است.

انتهای پیام/ 151



[ دوشنبه 8 شهریور 1395  ] [ 1:26 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]