رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (1 شهریور 1395)
• سالروز شهادت مبارز انقلابی شهید "سید اسدالله لاجوردی" توسط منافقین (1377 ه.ش)
• سالروز شهادت شهید سید مجید شوشتری (1364 ه.ش)
• سالروز شهادت شهید سیدصادق شفیعی (1365 ه.ش)
• سالروز شهادت شهید لطفالله نامداری (1367 ه.ش)
• سالروز شهادت شهید مهدی ادیب حاج باقری، فرمانده محور در تیپ انصارالرسول بر اثر انفجار مین ضد انقلاب ( 1360ه.ش)
• عملیات پدافندی پیرانشهر توسط لشکر 32 انصارالحسین(ع) سپاه (1362 ه.ش)
• آغاز عملیات فتح در منطقه بینابینی سردشت، مهاباد – پیرانشهر تحت فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) سپاه (1363 ه.ش)
• روز بزرگداشت «حسین بن عبدالله» معروف به «ابوعلی سینا» و روز پزشک
• در لندن عده ای از دانشجویان ایرانی در مقابل سفارت ایران دست به تظاهرات زدند و به نفع آیت الله خمینی و علیه رژیم پهلوی شعار دادند. (1357 ه.ش)
ادامه مطلب
[ دوشنبه 1 شهریور 1395 ] [ 12:16 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، پرویز پرستویی با انتشارتصویری در صفحه ی شخصی خود رزمنده ای را معرفی کرد که 33 سال است نتوانسته بخوابد!
[ یک شنبه 31 مرداد 1395 ] [ 12:45 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (31 مرداد 1395) • امام خمینی(ره) در پیامی به مردم آبادان، مصیبت سوختن 377 نفر از اهالی این شهر را در سینما رکس تسلیت گفتند (1357 ه.ش) • حمله متحصنین در روستای قوری قلعه به شهر پاوه (1358 ه.ش) • سالروز رحلت حجت الاسلام "میرزا حسن غفاری تبریزی" مدرس حوزه علمیه قم (1379 ه.ش) • سالروز درگذشت حسین عرب از پیشکسوتان ورزش کشتی آزاد (1391 ه.ش) • روز جهانی مسجد
[ یک شنبه 31 مرداد 1395 ] [ 12:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تصویری از دستنوشته «سید حسن نصرالله» دبیر کل حزبالله لبنان برای سردار شهید حاج حسن شاطری (مهندس حُسام خوشنویس) در کتاب «مُهنْدِس المُحِبَّة» در فضای مجازی انتشار یافت.
[ یک شنبه 31 مرداد 1395 ] [ 12:36 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس از کرمان، در "مکتب الشهداء" پای درس شهدای لشکر 41 ثارالله مینشینیم و به معرفی سیره شهدای استان میپردازیم. خاطراتی از شهید علی اکبر محمد حسینی یکی از معلّمها همیشه دیرتر میآمد سر کلاس و قبل از این که کلاس تعطیل شود، درسش را نیمه کاره میگذاشت از کلاس میرفت بیرون. یک روز که معلّم طبق معمول دیرتر از وقت شروع کلاس، آمد، علی اکبر بلند شد و گفت: آقا ... شما همیشه ربع ساعت دیر میآیید و ربع ساعت هم زودتر میروید. چرا این کار را میکنید؟ معلّم که انتظار چنین حرفی را نداشت، برای این که جوابی داده باشد، گفت: ماشینم پنجر میشود که دیرتر میآیم. علی اکبر گفت: شما سه ماهه که این طور می آیید. تدر این سه ماه، هر روز ماشینتان پنجر شده؟ معلّم که داشت عصبانی میشد، گفت: من همین طوریام. اگه تو ناراحتی می توانی از کلاس من بروی بیرون. علی اکبر با آرامش گفت: شما برای کارتان حقوق میگیرید و موظفاید بیایید سر کلاس و کار کنید. این طوری که شما میآیید حقوقتان حلال نیست. گذشته از اینها، وقت ما را هم میگیرید و ضایع میکنید. فردای قیامت جواب این همه دانش آموز را چه می دهید؟ از فردای آن روز آقای معلّم چند دقیقه زودتر میآمد در مدرسه تا رأس ساعت در کلاس درس حاضر باشد. ما برای دنیا و آخرت همین مردم مستضعف داریم کار می کنیم ده پانزده نفر از بچهها دورهم جمع شدند و راه افتادند به طرف بازار تا علیه رژیم شاه شعار بدهند. توی بازار، یکی از بچهها به بساط یک دست فروش خورد و وسایلش ریخت روی زمین. همه بیتوجه به این مسئله داشتند از کنار دست فروش میگذشتند که علی اکبر فریاد زد: برادر ... این چه کاری بود که شما کردید؟ شما اصلاً میدونید ما برای چی تظاهرات میکنیم؟ برای این که عدالت برپا بشه... برای این که به کسی ظلم نشه، ما برای دنیا و آخرت همین مردم مستضعف داریم کار میکنیم و نباید کوچکترین آزاری به کسی برسانیم. هر کس از این کارها بکند بداند که از ما نیست. از سپاه و بسیج تسویه حساب کردم و به صورت آزاد آمدم منطقه، میخوام آمدنم برای خدا باشه چهل پنجاه روز در ارتفاعات سومار مانده بود. یک روز آمد پیشم و گفت: اجازه بده من برگردم کرمان. گفتم: من که حرفی ندارم، تو هم خیلی اینجا موندی؛ حتماً خسته شدی، می تونی برگردی. فکـر میکردم خستـــــه شده و دیگر نمی خواهد توی منطقه باشد؛ برای همین با رفتنش موافقت کردم. اما چند روز بعد برگشت. خیلی خوشحال شدم که دوباره برگشته. گفتم: اکبر کرمانی، تو که مأموریتت رو انجام داده بودی، چرا برگشتی؟ با خوشحالی گفت: دفعه قبل که از کرمان آمده بودم، از طریق سپاه اعزام شده بودم. برای همین احساس میکردم به اجبار اومدم اینجا و این عذابم میداد. پس رفتم کرمان و با سپاه و بسیج تسویه حساب کردم و به صورت آزاد آمدم منطقه، می خوام آمدنم برای خدا باشه. وقتی بچهها آمدند بالای سرش، رو به قبله بود، به حالت سجده عراق تک کرده بود تا پُل سابله را پس بگیرد. علی اکبر وقتی هجوم تانکهای عراقی را دید، رفت کنار پل و جلوی آنها مقاومت کرد تا نیروی کمکی برسد. چند لحظه بعد گلوله تانک خورد توی پایش و نتوانست حرکت کند. خودش را کشید زیر پل تا بچههای گردان متوجه زخمی شدن فرماندهشان نشوند. به چند نفری هم که زخمی شدنش را دیدند دستورداد به کسی چیزی نگویند. وقتی بچهها آمدند بالای سرش، رو به قبله بود، به حالت سجده. انتهای پیام/
[ یک شنبه 31 مرداد 1395 ] [ 12:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی(30 مرداد 1395) • به آتش کشیدن "مسجدالاقصی" قبله اوّل مسلمانان توسط رژیم صهیونیستی (1348 ه.ش) • آغاز هفته جهانی مسجد (تصویب در سال 1382 ه.ش) • عملیات پاکسازی گردنه گاکش در محور پیرانشهر – سردشت توسط لشکر 52 قدس سپاه (1363 ه.ش) • آغاز عملیات عاشورای 1 در منطقه بینابینی تکاب – شاهیندژ توسط سپاه تکاب شاهیندژ و پیشمرگان مسلمان کرد (1364 ه.ش) • روز مقاومت اسلامی • روز بزرگداشت علامه مجلسی
[ شنبه 30 مرداد 1395 ] [ 6:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، امیر منجر همرزم شهید ابراهیم هادی می گوید: از خبر مفقود شدن ابراهیم یک هفته گذشت. قبل از ظهر آمدم جلوی مسجد، جعفر جنگروی هم آنجا بود. خیلی ناراحت و به هم ریخته. هیچکس این خبر را باور نمیکرد. مصطفی هم آمد و داشتیم در مورد ابراهیم صحبت میکردیم. یکدفعه محمد آقا تراشکار جلو آمد. بیخبر از همه جا گفت: بچهها شما کسی رو به اسم ابراهیم هادی میشناسید!؟ یکدفعه همه ما ساکت شدیم با تعجب به همدیگر نگاه کردیم. آمدیم جلو و گفتیم: چی شده؟! چه میگی؟! بنده خدا خیلی هول شد. گفت: هیچی بابا، برادر خانم من چند ماهه که مفقود شده، من هر شب ساعت دوازده رادیو بغداد رو گوش میکنم. عراق اسم اسیرها رو آخر شبها اعلام میکنه. دیشب داشتم گوش میکردم، یکدفعه مجری رادیو عراق که فارسی حرف میزد برنامهاش را قطع کرد و موزیک پخش کرد. بعد هم با خوشحالی اعلام کرد: در این عملیات ابراهیم هادی از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب، به اسارت نیروهای ما درآمده. داشتیم بال درمیآوردیم! همه ما از اینکه ابراهیم زنده است خیلی خوشحال شدیم. نمیدانستیم چهکار کنیم. دست و پایمان را گم کردیم. سریع رفتیم سراغ دیگر بچهها، حاج علی صادقی با صلیب سرخ نامه نگاری کرد. رضا هوریار رفت خانه آقا ابراهیم و به برادرش خبر داد. همه بچهها از زنده بودن ابراهیم خوشحال شدند. ٭٭٭ در جواب نامه آمده بود که: من ابراهیم هادی پانزده ساله اعزامی از نجفآباد اصفهان هستم. فکر کنم شما هم مثل عراقیها مرا با یکی از فرماندهان غرب کشور اشتباه گرفتهاید! هر چند جواب نامه آمد، ولی بسیاری از رفقا تا هنگام آزادی اسرا منتظر بازگشت ابراهیم بودند. بچهها در هیئت هر وقت اسم ابراهیم میآمد روضه حضرت زهرا میخواندند و صدای گریهها بلند میشد.
[ شنبه 30 مرداد 1395 ] [ 6:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید احمد صداقتی در عملیات «فرمانده کل قوا» از ناحیه دست مجروح و یکی از دستانش قطع شده بود، اما با این وجود بار دیگر در جبهه نبرد حق علیه باطل حضور یافت. او که فرماندهی یکی از گردانهای «لشکر 14 امام حسین (ع)» را بر عهده داشت، سرانجام سال 61 در عملیات «محرم» و منطقه شرهانی به شهادت رسید و پیکرش در فروردین ماه 1392 به همراه قمقمهای که پس از 30 سال همچنان آب درونش داشت کاوش شد. درحالیکه هر دو دست شهید صداقتی در دو عملیات قطع شده بودند، برای ارسال آخرین پیام خود در حالیکه شاسی گوشی را با پا فشار میداد، صحبت کرد و همرزمانش برای آخرین بار حرفهایش را شنیدند. دست مصنوعی شهید صداقتی در لحظه کاوش پیکرش منبع: ایسنا
[ شنبه 30 مرداد 1395 ] [ 6:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس، نفت شهر تنها شهر نفت خیز استان کرمانشاه است و نزدیک مرز عراق قرار دارد. این شهر که در میان ارتفاعات منطقه قرار دارد، به وسیله 2 جاده یکی از قصرشیرین و دیگری از سومار به شبکه جادهای کشور مرتبط میشود. مردم این شهر قبل از شروع جنگ بارها زیر آتش توپخانه و ادوات ارتش عراق قرار داشتند. در اولین روزهای جنگ، نفت شهر محاصره شد و پس از سه روز مقاومت به اشغال دشمن درآمد. در سال 1365، باتوجه به اینکه بیشتر مناطق مهم تحت اشغال دشمن، توسط رزمندگان اسلام آزاد شده بود، نفت شهر و ارتفاعات اطراف آن در کانون توجه فرماندهان نظامی ایران، قرار گرفت و به منظور آزادسازی این منطقه، طرح عملیات کربلای 6، همزمان با عملیات کربلای 5 که در منطقهی شلمچه در حال اجرا بود، توسط ارتش جمهوری اسلامی در ارتفاعات نفت شهر به اجرا درآمد و طی آن مهمترین ارتفاعات این منطقه از لوث وجود دشمنان بعثی پاک شد اما خود نفت شهر تا پایان جنگ تحمیلی در اشغال دشمن باقی ماند. این شهر به طور کامل ویران شده و خالی از سکنه است و در حال حاضر به یک پایگاه نفتی - نظامی تبدیل شده است و بیشتر مردم این شهر در شهرهای تهران و کرج زندگی میکنند. نفت شهر تنها شهر آسیبدیدهی از جنگ بود که دست نخورده باقی مانده بود و میتوانست این شهر ویران و خالی از سکنه خود موزهای از وحشیگریهای رژیم بعث که مزدور استکبار بود، باشد اما سال گذشته در اقدامی این ویرانیها با خاک یکسان شد و تنها مدرسهای مخروبه برای نمایش به آیندگان باقی ماند. بازدید از این شهر در برنامه بسیاری از کاروانهای راهیان نور نیز قرار ندارد. انتهای پیام/211
[ شنبه 30 مرداد 1395 ] [ 6:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گروه سایر رسانه های دفاع پرس: «دستور داشتیم همتی فر را هرطور شده است نابود کنیم واگر نشد به صورت دودکش وارد خانه اش شویم و برای ضربه زدن به او، فرزندان وهمسرش را از بین ببریم. به همین دلیل هم مرتب تهدیدش می کردیم.» این بخشی از اعترافات یکی از عوامل گروهگ منافقین و عامل ترور شهید همتی فر است. شهیدعلیجان همتی فر در سال 1322 در زرند کرمان متولد شد و سرانجام در21 آذر 63 بدست گروهک های تروریستی منافقین به شهادت رسید. علیجان قبل ازپیروزی انقلاب اسلامی همچون دیگر مردم به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت و لحظه ای دست از مبارزه برنداشت. بعد از پیروزی انقلاب نیز با شروع تعارض های رژیم بعث عراق به جنوب کشور به عنوان فرمانده گردان لشگر 418 ثارالله کرمان به کارزار جنگ تحمیل شده از سوی دشمن شتافت. وی همزمان با نبرد در جبهه با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همکاری وسیعی داشت بطوریکه جزو یکی از اعضای موسس تشکیل کمیته انقلاب اسلامی کرمان و مشاور و معتمد دادستان کرمان بود. فعالیت های شبانه روزی شهید همتی فر باعث شد تا خاری بر چشم منافقین و دشمنان اسلام باشد و بارها مورد تهدید دشمن قرار بگیرد اما او با روی باز از همه تهدیدها استقبال می کرد. با مریم دختر شهید علیجان همتی فر به گفت وگو نشستیم و او پدرش را اینطور توصیف کرد: من و برادرانم دوران کودکی بسیار شیرینی را با پدرم داشتیم و لحظه لحظه بودن پدرم برای ما خاطره انگیز و به یاد ماندنی است. زمانی که او در ماموریت نبود هر هفته جلسات خانوادگی داشتیم و در همه امور از جمله خرید خانه و مسائل دینی ومذهبی با همدیگر صحبت می کردیم . آنقدر صحبت های ایشان برما تاثیرگذار بود که گاهی من و برادرهایم تا مدت ها در مورد همان مسائل و صحبت ها تبادل نظر می کردیم. پدرم همیشه می گفت: «من به هر جا که رسیدم به خاطر نماز صبح و از نماز اول وقت است.» او همیشه به رعایت سه موضوع تاکید وپافشاری زیادی داشت؛ اول آنکه نماز اول وقت را فراموش نکنیم، همیشه مودب باشیم و با دیگران با ادب و احترام برخورد کنیم و سعی کنیم اولین نفری باشیم که در برخورد با کسی سلام می کند. او فرد بسیار خوش برخورد و معاشرتی بود. پدرم می گفت: سعی کنید وقتی گوشی تلفن را جواب می دهید الو نگویید و بگویید سلام علیکم. پدرم به انس با اهل بیت(ع) نیز خیلی تاکید داشت و می گفت ارتباطتان را با ائمه معصومین(ع) قطع نکنید. پدرم به هیچ وجه راضی نبود که در جایی عنوان شغلی مطرح شود حتی زمانی که لازم بود ما در فرم مدرسه شغل شان را بنویسیم، می گفت: «بنویسید من کارمند هستم و یا آبدارچی اداره ام.» زمانی هم که در محل کارش حضور می یافت اصلا در اتاق کارش نبود و مدام جلوی در اداره می ایستاد تا ارباب رجوع هر کاری دارد به راحتی به ایشان که رئیس آن اداره بود دسترسی داشته باشد. پدرم علاقه خاصی به مطالعه کتاب داشت و در زمان حیاتش چهار هزار جلد کتاب مطالعه کرد. مریم می گوید: منافقین سه سال در جستجوی پدرم بودند و در این مدت مرتب به فراخور شرایط به خانه های متعددی نقل مکان کردیم و آنان نیز در تمام این مدت، پدرم را به طرق مختلف چه در محل کار و چه در خانه تهدید به مرگ می کردند. گاهی تماس می گرفتند و توهین و تهدید می کردند اما عجیب بود که پدرم بسیار با ملایمت با آنان رفتار می کرد و حتی به مادرم توصیه کرده بود که اگر آنها تماس گرفتند به هیچ وجه تندی نکند و نگران نباشد. پدر می گفت آنها فقط چند جوان خام هستند. دختر شهید همتی فر می افزاید: مسئولان به پدرم پیشنهاد محافظ و حمل اسلحه داده بودند ولی او نپذیرفته بود و تا روز آخر، خودش پیاده به محل کارش رفت وآمد کرد. مریم روز شهادت پدر را اینگونه توصیف کرد: صبح روز شهادت، پدرم ازهمه ما حلالیت طلبید و به یک به یک ما گفت: اگر کم و کاستی داشتم مرا امروز ببخشید و حلال کنید. مادرتان را یاری کنید و مواظب هم باشید. ادب را فراموش نکنید، صبورباشید و در ایمانتان استوار باشید. بعد همچون همیشه به طرف محل کارش با پای پیاده به راه افتاد. یادم می آید آن روز من ترس زیادی داشتم حتی برای رسیدن به مدرسه، مسیر محل کار پدر را انتخاب نکردم. همان روز ضاربین در خیابان خلوتی که محل همیشگی رفت و آمد پدرم بود کشیک داده بودند و وقتی پدرم را دیدند به سمتش رفته و پرسیده بودند: همتی فر شما هستید؟ پدرم با همان متانت و خوشرویی همیشگی اش به سمت آنها برگشته و دستش را به نشانه ادب بر روی سینه گذاشته و گفته بود؛ « سلام علیکم، بله بفرمایید امری داشتید؟» و درهمین لحظه منافقین تیری را به سمت سینه پدرم که دست او روی آن بود شلیک کردند و آن تیر به ساعتِ دستش اصابت و بعد ازآن، کمانه کرد و به گلوی ایشان برخود کرد. منافقین برای آنکه خیالشان آسوده شود که پدرم زنده نمی ماند یک تیر به قلب و تیر دیگری را به سرش زدند و بلافاصله با موتور از صحنه جنایت گریختند. آن روز من در مدرسه و سر جلسه امتحان بودم که مدیر و معاون مدرسه آمدند و به من گفتند ما تو را به خانه می رسانیم و من متعجب از علت کارشان بودم. اما پس از رسیدن به خانه علت را فهمیدم و آنان شهادت پدر را به من تبریک گفتند. پس از به شهادت رسیدن پدرم، من وخانواده ام تمام تلاشمان را کردیم که مبادا ناراحتی مان را دشمن ببیند چون یقین داشتیم حتما عوامل منافقین درمراسم پدرم شرکت دارند تا بدانند روحیه خانواده شهید به چه صورت است و آیا توانسته اند کاری کنند که حتی فرزندان شهید نیز دیگر در راه مبارزه قدم نگذارند! و چه خیال ابلهانه ای داشتند! فرزند شهید همتی فر در ادامه خاطرات خود با پدر شهیدش می گوید: ضارب پدرم پس از دستگیری تقاضا می کند که با خانواده شهید همتی فر صحبت کند که بالاخره پس از اصرار فراوان با تماس او با خانواده موافقت می شود. در تماسی که بین ما و ضارب برقرار شد مادرم به او گفت: از خانواده شهید همتی فر چه چیزی می خواهی؟ و او پاسخ داد: «تنها حلالیت. لطفا آدرس خانه تان را بدهید تا مادرم برای حلالیت خدمت شما برسد.» عامل ترور پدرم اعتراف کرد که شهید همتی فر تنها شهیدی بوده است که هیچ عکس العملی هنگام ترور و شهادت نشان نداده و با روی باز از او و همدستانش استقبال کرده و حتی به آنها لبخند زده و سلام کرده بود؛ اما آنها وقیحانه پدرم را به شهادت رساندند. مریم، دختر شهید همتی فر می گوید: گروهک منافقین در ذهن ها یک گروهک تنفرآمیز است، حتی کشورهایی که حامی گروهک منافقین هستند نیز به جنایات این گروهک مطلعند و آگاهانه از آنها حمایت می کنند چون در حمایت از آنها برایشان نفعی وجود دارد و گرنه زباله دانی تاریخ نیز جای منافقین نخواهد بود. از چنین مجامع بین المللی هیچ توقعی نمی توان داشت چرا که آنها با حمایت هایشان از گروهک هایی همچون منافقین، عقل را نیز به سخره گرفته اند. منبع: ایرنا
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
در مکتب الشهدا سعی بر آن است که بنا به فرموده رهبر معظم انقلاب شهدا به عنوان پرچم و نشانه راه معرفی شوند؛ تا سایرین با تمسک به آنان طی مسیر کنند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
مدتی بعد از طریق صلیب سرخ جواب نامه رسید.
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 218
زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
انتهای پیام/
ادامه مطلب
«مهدی مظاهری» آخرین پیام این شهید را در پشت بیسیم اینگونه روایت میکند: «عملیات محرم بود، در کنار بیسیم فرماندهی، عده زیادی جمع شده بودند. با عجله خودم را به آن جا رساندم. همه با حالت خاصی صدای برادری را که از بیسیم میآمد، گوش میدادند. پرسیدم: «کیست؟» گفتند: «برادر صداقتی است. ساکت باش ببینیم چه میگوید!».
صداقی به لحاظ تعهد و روحیه شهادتطلبی که داشت، یک بیسیم به دوش گرفته و همراه نیروهای رزمنده جلو رفته بود و در محاصره دشمن قرار گرفته بود و امکان کمک فوری به آنان نبود.هر چند مجروح شده بود اما کلام او حکایت از دلاوری و روحیه عالی که خاص مجاهدان مخلص راه خداست، داشت.
در بین حرفهایش گفت: «این دستم هم مثل آن دستم شده و زیاد نمیتوانم حرف بزنم، سلام مرا به حضرت امام برسانید و بگویید: رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند، وضع ما خوب است؛ مهمات، غذا، همه چیز داریم، منظورم را که میفهمید؟»، این در حالی بود که به امکانات مذکور شدیداً نیازمند بودند.
پس از چند لحظه صدای او قطع شد؛ هر چه صدایش زدند، جواب نداد. بعد خبر آمد که آن عزیز بزرگوار بعد از آخرین جملهای که بر زبان آورده به شهادت رسیده است.»
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب