دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

سفارش تکان دهنده یک شهید در مورد حقوق حلال

به گزارش دفاع پرس از کرمان، در "مکتب الشهداء" پای درس شهدای لشکر 41 ثارالله می‌نشینیم و به معرفی سیره شهدای استان می‌پردازیم.

در مکتب الشهدا سعی بر آن است که بنا به فرموده رهبر معظم انقلاب شهدا به عنوان پرچم و نشانه راه معرفی شوند؛ تا سایرین با تمسک به آنان طی مسیر کنند.

خاطراتی از شهید علی اکبر محمد حسینی

یکی از معلّم‌ها همیشه دیرتر می‌آمد سر کلاس و قبل از این که کلاس تعطیل شود، درسش را نیمه کاره می‌گذاشت از کلاس می‌رفت بیرون.

یک روز که معلّم طبق معمول دیرتر از وقت شروع کلاس، آمد، علی اکبر بلند شد و گفت: آقا ... شما همیشه ربع ساعت دیر می‌آیید و ربع ساعت هم زودتر می‌روید. چرا این کار را می‌کنید؟ معلّم که انتظار چنین حرفی را نداشت، برای این که جوابی داده باشد، گفت: ماشینم پنجر می‌شود که دیرتر می‌آیم.

علی اکبر گفت: شما سه ماهه که این طور می آیید. تدر این سه ماه، هر روز ماشینتان پنجر شده؟

معلّم که داشت عصبانی می‌شد، گفت: من همین طوری‌ام. اگه تو ناراحتی می توانی از کلاس من بروی بیرون.

علی اکبر با آرامش گفت: شما برای کارتان حقوق می‌گیرید و موظف‌اید بیایید سر کلاس و کار کنید. این طوری که شما می‌آیید حقوقتان حلال نیست. گذشته از اینها، وقت ما را هم می‌گیرید و ضایع می‌کنید. فردای قیامت جواب این همه دانش آموز را چه می دهید؟

از فردای آن روز آقای معلّم چند دقیقه زودتر می‌‌آمد در مدرسه تا رأس ساعت در کلاس درس حاضر باشد.

ما برای دنیا و آخرت همین مردم مستضعف داریم کار می کنیم

ده پانزده نفر از بچه‌ها دورهم جمع شدند و راه افتادند به طرف بازار تا علیه رژیم شاه شعار بدهند. توی بازار، یکی از بچه‌ها به بساط یک دست فروش خورد و وسایلش ریخت روی زمین. همه بی‌توجه به این مسئله داشتند از کنار دست فروش می‌گذشتند که علی اکبر فریاد زد: برادر ... این چه کاری بود که شما کردید؟ شما اصلاً می‌دونید ما برای چی تظاهرات می‌کنیم؟ برای این که عدالت برپا بشه... برای این که به کسی ظلم نشه، ما برای دنیا و آخرت همین مردم مستضعف داریم کار می‌کنیم و نباید کوچک‌ترین آزاری به کسی برسانیم. هر کس از این کارها بکند بداند که از ما نیست.

از سپاه و بسیج تسویه حساب کردم و به صورت آزاد آمدم منطقه، می‌خوام آمدنم برای خدا باشه

چهل پنجاه روز در ارتفاعات سومار مانده بود. یک روز آمد پیشم و گفت: اجازه بده من برگردم کرمان. گفتم: من که حرفی ندارم، تو هم خیلی اینجا موندی؛ حتماً خسته شدی، می تونی برگردی. فکـر می‌کردم خستـــــه شده و دیگر نمی خواهد توی منطقه باشد؛ برای همین با رفتنش موافقت کردم. اما چند روز بعد برگشت. خیلی خوشحال شدم که دوباره برگشته. گفتم: اکبر کرمانی،  تو که مأموریتت رو انجام داده بودی، چرا برگشتی؟

با خوشحالی گفت: دفعه قبل که از کرمان آمده بودم، از طریق سپاه اعزام شده بودم. برای همین احساس می‌کردم به اجبار اومدم اینجا و این عذابم می‌داد. پس رفتم کرمان و با سپاه و بسیج تسویه حساب کردم و به صورت آزاد آمدم منطقه، می خوام آمدنم برای خدا باشه.

وقتی بچه‌ها آمدند بالای سرش، رو به قبله بود، به حالت سجده

عراق تک کرده بود تا پُل سابله را پس بگیرد. علی اکبر وقتی هجوم تانک‌های عراقی را دید، رفت کنار پل و جلوی آن‌ها مقاومت کرد تا نیروی کمکی برسد.

 چند لحظه بعد گلوله تانک خورد توی پایش و نتوانست حرکت کند. خودش را کشید زیر پل تا بچه‌های گردان متوجه زخمی شدن فرمانده‌شان نشوند. به چند نفری هم که زخمی شدنش را دیدند دستورداد به کسی چیزی نگویند. وقتی بچه‌ها آمدند بالای سرش، رو به قبله بود، به حالت سجده.

انتهای پیام/



[ یک شنبه 31 مرداد 1395  ] [ 12:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]