ایثار در سکوت؛ درس بزرگ زندگی شهید ملک حسینی
سرهنگ خلبان بهمن ایمانی، خلبان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران و مدیر هیئت معارف جنگ پایگاه هوانیروز اصفهان در یادداشتی اختصاصی که در اختیار خبرگزاری دفاع مقدس قرار داد به تشریح فعالیتهای شهید سید عبدالهادی ملک حسینی پرداخت. |
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، سرهنگ خلبان بهمن ایمانی، خلبان هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی ایران و مدیر هیئت معارف جنگ پایگاه هوانیروز اصفهان، در یادداشتی اختصاصی که در اختیار خبرگزاری دفاع مقدس قرار داد به تشریح فعالیتهای شهید سید عبدالهادی ملک حسینی پرداخت:
دوم مردادماه سال 61 -ادامه عملیات رمضان- رزمندگان لشکر 23 تکاور نیروی زمینی ارتش -محور پاسگاه زید- خاک تفتیده جنوب صحنه هنرنمایی دیگری از مردان مرد روزهای سخت ایران اسلامی گشته بود. فرمانده پاسگاه زید، قهرمان و غیرتمند به نقطه نقطهی صحنه نبرد سر می کشید و دستورات لازم را صادر میکرد. دشمن لحظهای از رصدهای زیرکانه فرمانده خارج نبود. حضور فرمانده در کنار سربازانش باعث قوت قلب و استواری اراده و توان زانوانشان بود برای ایستادگی جانانه و حرکت به سوی پیروزی.
سربازان از فرمانده شان بارها شنیده بودند: «میایستیم تا اسلام و ایران بایستد و در هنگام لزوم میافتیم تا آرمانهایمان بر زمین نیفتد». رزمندگان محکم همپای فرماندهشان ایستاده بودند. فرماندهای که معلمشان نیز بود. از او بارها درس قرآن، اخلاق و عرفان و حتی علوم دانشگاهی آموخته بودند. فرمانده را دوست داشتند و امروز نیز درس غیرت و شجاعت و ایثار از او میآموختند.
شهید سید عبدالهادی ملک حسینی
اعتقاد به کلام و راه استادشان که خود الگوی مجسم سخنانش بود، آنها را در راه نبرد و دفاع مصممتر میساخت.
هوای گرم مردادماه جنوب، و شرایط سخت عملیات خستگی را دو چندان میکرد. اما سربازان از فرمانده آموخته بودند که چگونه دندان تعصب و غیرت و حماسه بر جگر خسته بفشارند و چون کوه بایستند.
گامهای با صلابت، اراده آهنین و فریادهای عاشقانه حنجره طلایی فرمانده، صحنه نبرد را به میدان بزم و رزم عاشقان تبدیل کرده بود.
روز به میانه رسید و وقت نماز گشت و فرمانده به نماز ایستاد.
نمازش را به پایان برد و سر به سجده گذارد و نمی دانم در آن لحظات از خدای خود چه خواست و بین او خدایش چه گذشت که چند لحظه پس از آن راز و نیاز عارفانه خمپارهای از آسمان رسید و راه بهشت را برای فرمانده گشود و فرمانده غیرتمند پاسگاه زید، استاد اخلاق و عارف بزرگ، شهید سعید مظلوم سید عبدالهادی ملک حسینی به فیض شهادت نائل آمد.
***
شهید سید عبدالهادی ملک حسینی فرزند برومند مرحوم حضرت آیت الله سید کرامت الله ملک حسینی (رضوان الله تعالی علیه) نماینده ولی فقیه در استان کهگیلویه و بویراحمد و نماینده مردم استان در مجلس خبرگان رهبری بود.
مرحوم آیت الله سید کرامت الله ملک حسینی (نماینده ولی فقیه در استان کهگیلویه و بویراحمد)
وی ضمن آموختن بزرگترین درسهای زندگی خود از محضر پدر بزرگوارشان در سال 1354 به مدرسه عالی بازرگانی تهران راه یافت و در رشته اقتصاد به تحصیلاتش ادامه داد.
وی به معنی واقعی یک انسان عارف و خود ساخته وعالم بود.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی به عنوان یک بسیجی گمنام به غرب کشور عزیمت کرد و حماسههای مدبرانه او در صحنه نبرد و دفاع از ایران اسلامی به خصوص در محور بازی دراز و اقدامات متهورانه او به عنوان نقطه درخشان نبردهای او در دل تاریخ ثبت شد.
سپس وقت اعزام به خدمت سربازی رسید. این انسان شریف و پاک در حالی که به علت شرایط زندگی اش سنگرهای مختلفی را میتوانست برای خدمت به اسلام و ایران انتخاب کند. در کمال رشادت و پاکی و شجاعت، سنگر ارتش و نیروی زمینی و لشکر 23 تکاور را انتخاب نمود و به علت و ذات پاک و توانمندیهایش در میان تکاوران، خط مقدم را برای خدمت برگزید. وی در فرازی از نامهاش به پدر گرانقدرش به خطبه مولا علی (ع) اشاره میکند و مینویسد: «به درستی که گرامیترین مرگها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آنکه جان فرزند ابوطالب به دست اوست، هر آینه هزار شمشیر بر من آسانتر است از جان دادن در بستری که در غیر طاعت خدا باشد».
وی در روز دوم مردادماه 61 در خط مقدم نبرد در حالی که دوش به دوش سربازان تحت فرماندهیاش در حال پاسداری از مناطق آزاد شده عملیات بود، بلافاصله بعد از ادای نماز ظهر بر اثر اصابت خمپاره دشمن به آرزوی دیرینهاش رسید و به پیروی از مولایش امام حسین (ع) سرش را در راه اسلام و قرآن فدا نمود.
وقتی که پیکر بی جان فرزند به حضرت آیت الله ملک حسینی رسید، معظم له نامهای به فرزند شهیدش نوشت که مطلع آن اینگونه بود:
قرة العین من آن میوه دل یادش باد/ که خود آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
***
امروز سال ها از شهادت شهید ملک حسینی می گذرد. عزت اسلام و آزادی ایران، امانت ماندگار این معلم شهید برای امروز ماست.
و من به عنوان یک خلبان ارتش و سرباز ایران اسلامی، درس های بزرگ زندگی شهید ملک حسینی را با خود مرور میکنم: خدمت بی منت، ایثار در سکوت، شهادت در مظلومیت
ادامه مطلب
[ شنبه 2 مرداد 1395 ] [ 3:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نگاه به زندگی شهیدی که پِیک جنگ بود شهید حاج حبیب جنت مکان، در بخشی از وصیت نامه خود، دوستانش را به حرکت در مسیر حق و دفاع از شیعه و اسلام دعوت کرده است. به گزارش دفاع پرس از خوزستان، شهید حاج حبیب جنت مکان متولد یکم فروردین 1340 در منطقه چنیبه سفلی اهواز در خانواده مذهبی به دنیا آمد. پدرش حاج خلف جنت مکان کشاورزی زحمتکش و اهل خمس و زکات و مادرش سفیه رفاهی بانویی فرهیخته حافظ و مربی قرآن بود که به گفته خود شهید صبح فرزندانش را با قرائت قرآن و سرودن شعر از خواب بیدار می کرد. خانواده جنت مکان اصالتا از بختیاری های منطقه جنت مکان از توابع شهرستان گتوند بودند که به اهواز مهاجرت کردند. حاج خلف و صفیه خانم پنج دختر و پنج پسر داشتند که حاج حبیب ششمین فرزند خانواده بود. وقتی مادرش قرآن تلاوت می کرد حبیب ساکت می ماند و به تلاوت قرآن گوش فرا می داد، دوران ابتدایی را در مدرسه آقاسی چنیبه و دوران راهنمایی را در مدرسه دکتر حسابی امانیه به پایان رساند و خانواده وی قبل از پیروزی انقلاب به منطقه کمپلو مهاجرت کردند و در سال 58 موفق به اخذ دیپلم علوم انسانی شد. وی از اوایل نوجوانی به اهل بیت(ع) علاقه داشتند و در روز عاشورا هم مقتل گوش می داد و هم مقتل خوانی می کردند. ایشان فعالیت های انقلابی خود را از مسجد زین العابدین واقع در کمپلوی اهواز شروع کرد. اعلامیه های امام را به کمک دوستانش پخش می کرد و به مردم اطلاع رسانی می کرد. همیشه در راهپیمایی ها شرکت می کرد در زمان پیروزی انقلاب 17 سال داشت، با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد درآمد، 19 ساله بود که جنگ شروع شد از شروع تا پایان جنگ در جبهه حضور داشتند به قول همسرش همیشه در بین همکارانش معروف بود به "پیک جنگ" و خبر از جنگ می آورد. وی در عملیات های مختلفی شرکت داشت. همچنین در تیپ امام حسن(ع) و در گردان امیرالمؤمنین(ع)، جعفرطیار(ع) و در بیشتر یگانهای خوزستان حضور داشتند. حاج حبیب شاعر و مداح بود با خواندن شعرهای حماسی همرزمانش را تشویق به رزم می کرد. ایشان بیشتر عمر گرانبهای خود را در میدان های رزم مشغول به خدمت بودند و به قول همسرش باید پرسید: که حاج حبیب چند بار به خانه آمد نه این که پرسیده شود چند بار به جبهه رفتند؟! در مجموع 9 بار مجروح شدند و 45 درصد جانبازی داشت، یک ریه و یک کلیه این شهید از کار افتاده بود و در مجموع کمر ایشان ترکش داشت و نمی توانست راحت بنشید. حاج حبیب مسلط به زبان عربی بود، به فوتبال علاقه مند و شناگر ماهری بودند و در میدان های جنگ با سرودن اشعار طنز و حماسی شادی شور و شوق را در رزمندگان ایجاد می کردند هرجا حبیب بود شور و شادی آنجا بود و بیشتر همرزمانش او را با این ویژگی بارز می شناختند. بسیجی و هنرمند و مداح اهل بیت(ع) بود، بعد از جنگ به فعالیت های مختلف پرداخت و رسیدگی به مشکلات مردم و کمک به مستمدان را از وظایف اصلی خودش می دانست. حاج حبیب از راویان دفاع مقدس بود و همراه با کاروان های راهیان نور به مناطق عملیاتی می رفتند و بسیار تاکید داشت که باید واقعیت های جنگ را به مردم بگوییم. سال 74 در دانشگاه بابلسر رشته کارشناسی مدیریت بازرگانی قبول شد و بعد از مدتی به دانشگاه چمران به عنوان مهمان منتقل و در دانشگاه چمران هم درس خواند. در تاریخ 12 بهمن 64 با مریم جنت مکان ازدواج کرد و زندگی مشترکشان را در اتاقی در طبقه بالای خانه پدری واقع در منطقه کمپلو اهواز شروع کردند. از شهید جنت مکان دو فرزند، یک دختر به نام راضیه دانشجوی کارشناسی ارشد معماری و روح الله دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت صنعتی، به یادگار مانده است. همسر شهید می گوید: 17-18 سالم بودم که خانواده حاج حبیب که پسر دایی من بود به خواستگاریم آمدند و ازدواج کردم البته مشکلاتی هم وجود داشت. ابتدا فکر می کردم حاج حبیب کسی نیست که بتوانم با ایشان احساس خوشبختی کنم ولی حاج حبیب خودش را ثابت کرد و بعد چنان علاقه ای به ایشان پیدا کردم که اکثر افراد از چنین علاقه ای تعجب می کردند. وی با بیان اینکه وقتی به بزرگواری و روح بزرگ منشانه او پی بردم روز به روز علاقه ام به ایشان بیشتر شد طوری که تحمل اینکه یک روز او را نبینم و صدایش را نشنوم مشکل بود، افزود: بارها دیدم که بسیار گرسنه بود و وقتی مهمانی سرزده می آمد دست از غذا دست می کشید و آن را به مهمان تعارف می کرد. همسر جنت مکان، اضافه کرد: حتی پیش می آمد که خودمان هیچ پولی نداشتیم و دیگران از ایشان کمک می خواستند، حاج حببی برایشان پول قرض می کرد بزرگواری های زیادی می دیدم اوایل ازدواجمان به خاطر شناخت کمی که از ایشان داشتم خیلی ناصبوری می کردم اما مهربانی های ایشان مرا به زندگی دلگرم می کرد. وی ادامه داد: حاج حبیب در شرکت سپنتای اهواز مشغول به کار بودند اما به خاطر روحیاتی که داشت نمی توانست ببیند حق جانبازان شاغل در این شرکت ضایع می شود، با مدیران شرکت درگیر می شود؛ ابتدا به او پیشنهاد حق السکوت دارند اما نپذیرفت، به او گفتند: تمام حقت را می دهیم دیگر اداره نیا ولی سکوت کن، ولی گفت: باید حق همه جانبازان را بدهید. لذا او را مجبور کردند بالای دریاچه اسید نگهبانی بدهد که به خاطر وضعیت شیمیایی شدن و ناراحتی ریه ای نتوانست دوام بیاورد و با حقوق بسیار اندک او را بازنشسته اجباری کردند. حاج حبیب، بعد از جنگ با وجود این که مجروح بود و جسم بیماری داشت هیچ وقت آرام و قرار نداشت و هرجا که لازم می دید حضورش موثر است به آنجا می شتافت و ایفای نقش می کرد، با شنیدن خبر حمله داعشیان سفاک به عراق در آنجا حضور می یابد و با حضور در لشکری که زیر نظر عتبات بود تجربیات خود در دفاع مقدس را در دفاع از اسلام به کار می بندد سرانجام در منطقه بیجی استان صلاح الدین عراق در حین انجام ماموریت در روز پنجشنبه 27 فروردین سال 94 با بمب و تله های انفجاری کنترل از راه دور گروهک داعش به شهادت رسیدند. پیکر مطهرش شب تا صبح در حرم حضرت عباس(ع) بود که به گفته مسئولین عتبات برای هیچ شهیدی این چنین سابقه ای به یاد ندارند. در بین الحرمین مردم عراق و زائران ایرانی تشییع باشکوهی برای ایشان برگزار کردند و سرانجام روز دوشنبه(31 فروردین) پیکر مطهر این شهید بزرگوار در بهشت آباد اهواز در کنار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد. قسمتی از وصیت نامه شهید حبیب جنت مکان بسم الله الرحمن الرحیم و مِن المؤمنین رجالً الصدَقوا ما عاهدَ الله ُ علیه و مِنهمُ مَن قضی نحبه و منهم من ینتظر و اشهدانَّ لا اله الا الله و اشهد انَّ محمد رسول الله صل الله و علیه و سلم و اشهدُانَّ امیرالمؤمنین علی ولی الله و اما بعد در زمانی که دنیا پر از آشوبِ شده و به چشم خودمان می بینیم که این از خدا بی خبران به نام اسلام چه جنایت هایی که نمی کنند و بر خود واجب دیدم که به دفاع از دین اسلام و دفاع از حقانیت شیعه بلند شوم و به دفاع از اسلام بپردازم، وصیت می کنم به تمام دوستان که از این راه سرپیچی نکنند که این راه حقی است و دفاع از شیعه و اسلام واجب است.
[ پنج شنبه 31 تیر 1395 ] [ 3:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روزشمار دفاع مقدس (31 تیر 1395) 31 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 16 شوال 1436 هجری قمری و 21 جولای 2016 میلادی رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (31 تیر 1395) • تهاجم وسیع ارتش بعث عراق به خاک ایران پس از پذیرفتن قطعنامه 598 (1367 ه.ش) • عملیات پاکسازی بردپسیان سردشت توسط لشکر 52 قدس سپاه (1363 ه.ش) • شهادت سردار عاصمی، مسئول اطلاعات سپاه قم به همراه 5 تن از همراهان در درگیری با گروهک پژاک در سردشت (1390 ه.ش) • شهادت سردار محمد نوری تیرتاشی (1361 ه.ش) • شهادت اسماعیل قهرمانی، فرمانده محور لشکر 27 محمد رسولالله(ص) (1361 ه.ش) • شهادت مهدی کروبی فرمانده پدافند هوایی لشکر 27 محمد رسولالله(ص) (1365 ه.ش) • شهادت حبیبالله مظاهری، فرمانده گردان مسلم بن عقیل(ع) لشکر 27 محمد رسولالله(ص) (1361 ه.ش) • آغاز عملیات نصر چهار (1366 ه.ش) • شکست هجوم مجدد دشمن پس از قطعنامه 598 • سالروز شهادت شهید مصطفی پژوهنده • سالروز شهادت شهید محمد علی شفیعی
[ پنج شنبه 31 تیر 1395 ] [ 3:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روایت محسن رضایی از فداکاری شهید دوران محسن رضایی با انتشار تصویری از سرلشکر خلبان شهید عباس دوران، سالروز شهادت این شهید شجاع و سرفراز ایران اسلامی را گرامی داشت. به گزارش گروه فضای مجازی دفاع پرس، محسن رضایی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام و فرمانده کل سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس به مناسبت سالروز شهادت خلبان شهید عباس دوران در صفحه شخصی خود نوشت: سی تیر، سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید عباس دوران از خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران است.
[ پنج شنبه 31 تیر 1395 ] [ 3:44 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اینفوگرافیک/ شهید عباس دوران خانه طراحان انقلاب اسلامی اینفوگرافیک شهید عباس دوران را منتشر کرد. به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، خانه طراحان انقلاب اسلامی به مناسبت سالروز شهادت خلبان شهید عباس دوران اینفوگرافیکی درباره این شهید گرانقدر منتشر کرد.
[ پنج شنبه 31 تیر 1395 ] [ 3:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مواظب باشید! این بچه بوی شهادت میدهد همین استاد دانشگاه بعد دیدن نالههای رضا دو ماه قبل شهادت به پدر شهید گفت: مواظب باشید این بچه بوی شهادت میدهد. به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید رضا قربانی میانرودی از نیروهای لشکر 25 کربلای مازندران و قرارگاه شهید شیرودی مستقر در غرب کشور بود که سال 1392 در درگیری با اشرار و قاچاقچیان به شهادت رسید. در ادامه بخشی از خاطرات همرزمان و پدر شهید قربانی آمده است. خیلی سخت است. شهادت رضا را باور داشتم با این روحیاتی که رضا داشت غیر از این نمیتوانستم فکر کنم. همیشه آرزو داشت رد سوریه شهید شود و با تکفیریها بجنگد ولی سرنوشتش در مرزهای ما رقم خورد تا راه شهدای بعدی را هموار کند.
[ چهارشنبه 30 تیر 1395 ] [ 11:40 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات1 ]
روزشمار دفاع مقدس (29 تیر 1395) 29 تیر 1395 هجری شمسی برابر با 14 شوال 1436 هجری قمری و 19 جولای 2016 میلادی رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (29 تیر 1395) • تصویب قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد درباره لزوم پایان جنگ ایران و عراق (1366 ه.ش) • آغاز عملیات والفجر2 (1362 ه.ش) • عملیات آزاد سازی جاده شاهین دژ – تکاب توسط تیپ 55 ویژه شهدا سپاه (1361 ه.ش) • شهادت محمد فهیم جانوکسیان در درگیری با پژاک در جاده کوبزه (1390 ه.ش)
[ سه شنبه 29 تیر 1395 ] [ 3:21 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خانم بصیری پیش از آغاز جنگ با احمد ملاسلیمانی ازدواج کرد. اما زندگی مشترک آنان چند سالی طول نکشید؛ چند سالی که احمد بیشتر وقت آن را در جبهه بود. احمد در نهایت در عملیات بیت المقدس آسمانی شد. چند سال پس از عروج احمد، خانم بصیری با حسن، برادر احمد ازدواج کرد. حسن نیز در عملیات مرصاد شهید شد. بقیه در ادامه مطلب
[ سه شنبه 29 تیر 1395 ] [ 3:18 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ترفند عجیب عراقیها برای فرار از بمباران شهرهای ایران "عمل نکردن این بمب ها طبیعی نبود. ذهنم درگیر بود. در راه برگشت به تهران توی همین فکرها بودم. رفتم دفتر ستاری، فرمانده نیروی هوایی. به ستاری گفتم به اتفاقی افتاده که خیلی عجیب و غریبه. هشت تا بمب بوده که دوتاش عمل کرده." به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، مرتضی قاضی در کتابی با عنوان "حرفهای" خاطرات مرحوم جواد شریفیراد، مربی و سرتیم خنثیسازی نیروی هوایی ارتش را جمعآوری و منتشر کرده است. خاطرهای که در ادامه آمده است بخشی از این کتاب درباره کشف دلیل عمل نکردن برخی بمبهای عراقی در زمان بمباران شهر تهران است. یک نفوذی یا یک نادان؟ خیابان خاوران توی یک فرش شویی بمب زده بودند و عمل نکرده بود. رفتیم بمب را در آوردیم. همه چیز درست بود ولی خرج کمکی آن را نزده بود. ما فرمی داشتیم که باید بعد از خنثی کردن بمب پر میکردیم. توی فرم نوشته بود: چرا بمب عمل نکرده؟... گاهی وقتها واقعا دلیلی پیدا نمیکردیم. اوایل جلویش خط میکشیدیم و گاهی وقتها هم مینوشتیم: خدا خواسته... عمل نکردن این بمبها طبیعی نبود. ذهنم درگیر بود. روزی در راه برگشت به تهران توی همین فکرها بودم. رفتم دفتر ستاری، فرمانده نیروی هوایی. به ستاری گفتم یه اتفاقی افتاده که خیلی عجیب و غریبه. هشت تا بمب بوده که دوتاش عمل کرده. من الان 6 ست فیوز دارم. تفسیر دقیقش اینه که این پیمها رو نکشیدن و روشون مونده... قرار بود قضیه بین ما بمونه. تا یک مدت طولانی بمبها اینطوری بودند. افتادیم دنبال این که این هواپیماها از کجا میآیند. فهمیدیم که این هواپیماها از پایگاه شعیبیه عراق میآیند. به این نتیجه رسیدیم که یک گروه بزرگ در این پایگاه دارند کاری میکنند که این بمبها عمل نکند. در یک فاصله 30 تا 40 روز این اتفاق در جاهای مختلف کشور تکرار شد. تا اینکه در یکی از سخنرانیهای رسمی، یکی از مسئولان کشور آمد و قضیه را اعلام کرد. گفت: اسلام اینقدر نفوذ کرده که ما توی پایگاههای هوایی عراق فلان میکنیم، بهمان میکنیم. کاری میکنیم که بمبهایشان عمل نمیکند! از آن به بعد این اتفاق عمل نکردن، نیفتاد. دیگر پیم بمبها رویشان نبود. سه – چهار ماه بعد، پالایشگاه اصفهان را بمباران کردند. بچههای ما هم یک میراژ عراقی اف – 1 را زدند. دیدم خلبانش هم با صندلی ایجکت کرده. هواپیما از شعیبیه آمده بود. کنجکاو شدم بروم و آن خلبان عراقی را ببینم. به مترجم گیر دادم ماجرای بمبهای عمل نکرده را بپرسد. خلبان گفت: من نمیدونم چی شده ولی چند وقت پیش، صدام یه گروه خیلی زیادی رو توی پایگاه ما اعدام کرد. یه گروه بزرگی رو به جرم خیانت و توطئه علیه صدام اعدام کردند. ظاهرا اینها گروهی در ارتش عراق بودند که دست به دست هم داده بودند و این کار را میکردند. به نظرم حدود 70 نفر در آن ماجرا اعدام شده بودند. مدتی بعد یک روز ستاری را در پایگاه خودمان دیدم و گفتم: مگر قرار نبود آن موضوع بین خودمان بماند؟... گفت: من توی شورای امنیت ملی این موضوع را مطرح کردم؛ آنوقت این خبر فوق سری رو آوردن توی سخنرانی جلوی همه مردم گفتن... با آن اعلام توی سخنرانی، آنها هم لو رفته بودند و اعدام شده بودند و قضیه هم تمام شده بود. یکی از ساده ترین حدسها این بود که آدم های آن گروه، این پیم های ضامن را از یک جایی میآوردند یا اضافه داشتند. همان پیمهای اضافی را تحویل واحد عملیات میدادند که یعنی ما تحویل دادیم ولی در مسلح کردن بمب استفاده نمیکردند. آدمهایی بودند که دلشان نمیخواست بجنگند. واقعا خیلی وقتها عراقیها نمیجنگیدند؛ حالا به هر انگیزهای بود. به هر صورت پرونده آن ماجرا هم خیلی تلخ تمام شد. آن دوره از بمباران تهران هم تمام شد، تا اسفند سال 66.
[ سه شنبه 29 تیر 1395 ] [ 3:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
کودتاچیان عشق چند سال پیش در همین کشور خودمان جمعیت بسیاری از پیر و جوان کودتا کردند. کودتایی که بسیاری جان خود را در آن راه فدا کردند اما کودتایشان نه برای دستیابی به قدرت سیاسی و نه با امکانات قوی نظامی و نه با اغراض انسانی بود؛ کودتای آنان شورش علیه نفسانیت بود. به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در روزگاری نهچندان دور و نه در روز 28 مرداد سال 1332 در همین کشور خودمان جمعیت بسیاری از پیر و جوان کودتا کردند. کودتایی که بسیاری جان خود را در آن راه فدا کردند؛ اما کودتایشان نه برای دستیابی به قدرت سیاسی و نه با امکانات قوی نظامی و نه با اغراض انسانی بود؛ کودتای آنان شورش علیه نفسانیت بود. کودتایی که جهاد اکبر نام گرفت و کودتاچیان عاشق را بسیجی نامیدند. آنان از بیرون مرزها یا از مرکز فرماندهی دستور نمیگرفتند. آنان در مکتب خمینی جهاد اکبر را آغاز کردند و راه عشق را پیمودند و سپس در جهاد اصغر شرکت کردند. کودتاچیان معمولا شبانه کودتا میکنند. این کودتاچیان عشق نیز یکشبه ره صد ساله را طی کردند و راه و رسم جهاد را آموختند. آنان شبانگاهان، آهنگ عشقبازی را مینواختند و در جبهههای جنگ در گورهایی که کنده بودند، نمازشب میخواندند. در میانهی میدان نبرد نمازشان را ترک نکردند. این کودتاچیان ترسیدند و لرزیدند اما از خدا ترسیدند و در نمازهایشان از گریه و زاری به درگاه خدا بدنهایشان لرزید. آنان کودتاچیان عشق بودند؛ که بسیاری از علما حاضر بودند ثواب بسیاری از اعمال خود را با یک نماز با لباس خونی آنان در میانهی میدان نبرد معاوضه کنند. این کودتاچیان نه با اسلحه که با شجاعت علیه نفسانیت شورش کردند و مقرهای نفسانیت همچون حب به قدرت، شهوت، غضب و... را به تسخیر خود درآوردند. آری کودتای عاشقان اینگونه است. آنان بر پلهای ارتباط با خدا مستقر شدند؛ اما راه را بر کسی نبستند؛ بلکه راه را به دیگران نیز نشان دادند و در سالیان سال مردم را به پیمودن این راه تشویق کردند. انتهای پیام/
ادامه مطلب
ادامه مطلب
صدام حسین همواره بغداد را غیرقابل نفوذ و بسیار امن می نامید و برای نشان دادن قدرت سیاسی خود قصد برگزاری کنفرانس سران کشورهای غیرمتعهد در بغداد را داشت. ایران نتوانسته بود با اعتراض این کنفرانس را لغو کند.
روز ۳۰ تیرماه ۱۳۶۱ هواپیمای شهید عباس دوران در حین انجام عملیات، دچار اصابت نیروهای پدافند ارتش عراق قرار گرفت اما فرزند شجاع و غیور ملت ایران پس از اجکت کردن خلبان کمکش، هواپیما را با هدایت خود به ساختمان کنفرانس کوبید و برگی زرین دیگر از فداکاری های این ملت قهرمان را ورق تاریخ باقی گذاشت.
یادش و نامش همیشه در تاریخ کشور ایران اسلامی گرامی باد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
تصمیم بر این شد معبری ایجاد شود. مسیر بسیار صعب العبور بود و این کار باعث هموار شدن مسیر و درنتیجه راحت انجام شدن عملیاتهای بعدی شود. شهید قربانی در این عملیات راه سازی بسیار زحمتکشید، انگار میخواست چیزی از خود به یادگار بگذارد و همینطور هم شد بعد از تمام شدن کار تصمیم گرفتیم مسابقه بگذاریم که هر کس زودتر به انتهای راه برسد دعا کنیم زودتر هم به خدا برسد و شهید قربانی اولین نفر بود. از آن به بعد راه ساخته شده معروف شد به "راه آسمان"
رضا نذر امام رضا (ع) بود
شهید رضای من نذر امام رضا(ع) بود. مادرش هنگام زایمان با مشکل مواجه شد. دکتر به من گفت اگر اجازه سزارین ندهید وظیفه پزشکی من حکم میکند که عمل سزارین انجام شود. زمان ما به این راحتیها اجازه این کار را نمیدادند و مردها به غیرتشان بر میخورد. دکتر گفت جان مادر و فرزند در خطر است همانجا نذر کردیم اگر مادر و بچه سالم باشند اسم فرزندمان را رضا بگذاریم و همینطور هم شد.
از همان بچگی شهید بود
شهید رضای من از همان اول شهید بود. دایی بزرگوارش از شهدای دفاع مقدس بود و رضا در مکتب شهادت پرورش یافت. آقا رضا اولین نوه پسری بابابزرگ مادرش بود. یعنی بعد دایی شهیدش به دنیا آمد و از همان اولاین حس در بین خانواده به وجود آمد که شهید احسان دوباره متولد شده. همه رضا را در جایگاه دایی شهیدش میدیدند.
در دوران ابتدایی همیشه جزء شاگردان ممتاز و با اخلاق مدرسه بود تا جایی که هر مدیری در مقابل ادبش کممیآورد این را من از زبان مدیرانش شنیدهام در اکثر جلسات مدرسه آقا رضا را به عنوان الگو برای خانوادههامثال می زدند و میگفتند این بچه به جای بالایی میرسد. الآن اکثر مدیرانش هستند و می گویند اگر ایشان شهید نمیشد ما به خیلی چیزها شک میکردیم. دوران پیش دبستانی و دبستان را با موفقیت پشت سر گذاشت نه تنها از نظر درسی بلکه در بعد معنوی دوران ابتدایی جزء 30 قرآن را حفظ کرد و در حسینیه محلمکبری میکرد و اذان میگفت.
با سن کم ذوب در ولایت بود
هر وقت به منزل پدربزرگ مادرش میرفتیم همه محل باخبر می شدند که بچهها آن شب پیش پدربزرگشان هستند چون پدر بزرگش متولی مسجد محل بود و اذان از منزلش پخش میشد لذا آقا رضا شبهایی که پیش پدربزرگش بود را اذان میگفت. دوران راهنمایی وارد پایگاه بسیج محل شد با آن سن کم مسئول فرهنگی پایگاه و پای ثابت اردوهای راهیان نور شد. در کنار رشد معنوی رشد فرهنگی خوبی هم داشت و به لطف جایگاه اجتماعی به تشخیص درستی از راه صحیح رسیده بود. در زمان فتنه 88 گفته بود هرکس از سید علی حمایت نکند فردا امام زمانش را همراهی نخواهد کرد یعنی با آن سن کن ذوب در ولایت بود.
همیشه از من بعنوان پدرش میخواست خاطرات جبهه و جنگ را بازگو کنم. وقتی از عملیاتها و خاطرات رزمندگان برایش صحبت میکردم انگار داشت پرواز میکرد. عاشق روایت فتح بود تا جایی که وقتی روایت فتح پخش میشد میرفت جلوی تلویزیون مینشست. همیشه میگفت مایی که انقدر درس خواندهایمنمیتوانیم مثل این رزمندههایی که بعضاً سواد کمی هم دارند صحبت کنیم چقدر خوب صحبت میکنند. خودم دیدم که یکبار حین تماشای روایت فتح دستهایش را بلند کرد و مستقیم به بالا اشاره کرد و انگار که چیزی طلب کند گفت: "خدایا ای کاش ماهم در زمان جنگ بودیم و اینقدر حسرت دفاع مقدس را نمیخوردیم. اگر من شهید نشوم نامردی ست"
سر هر سفره دعای شهادت میکرد
سال 91 وارد سپاه شد در این زمان به اوج معرفتی رسیده بود. با اینکه در بین همکارانش جوانترین پاسدارلشکر بود اما در موضوع مهدویت هرکسی مشکلی داشت به رضا مراجعه میکرد از ایشان جواب میگرفت. در طول خدمت در سپاه همیشه مأموریت بود تا جایی که میگفت خدایا ما همیشه با اتوبوس مأموریت میرویمتوی راه برایمان اتفاقی نیافتد؟ سر هر سفرهای می نشست میگفت دعا کنید ما شهید بشیم و با مرگ طبیعی نمیریم.
کلیپ شهادتش را خودش آماده کرد
خودش از شهادتش مطلع بود. به پسر عمویش گفته بود امام حسین (ع) به خواب یکی از دوستانش آمده و لیستی در دستش بود که تعدادی از اسامی لیست جزو شهدا بودند که یکی یکی خط میخوردند اسم رضا هم دران لیست نوشته شده بود. وقتی این خواب را برایش تعریف میکنند خودش را برای شهادت مهیا کرد. قبل زا رفتن یک شب مرا صدا زد و کلیپی را نشانم داد و گفت این کلیپ را خودم ساختم بعد از شهادتم از این استفاده کنید. داشتم دیوانه میشدم فرزند جلوی پدر چنین صحبتهایی کند.
دلش میخواست در مقابل تکفیریها شهید شود
بعد شهادت رضا یکی از دانشجوها را دیدم که خیلی گریه میکرد، سؤال کردم چرا شما انقدر بی تابیمیکنید آقا رضا به آرزویش رسید، میگفت: من هم میدانم جز شهادت برای آقا رضا نباید فکر کرد اما من با او در دانشگاه خاطرات زیادی داشتم با اینکه هم سن و سال بودیم او برای ما پدری میکرد همیشه هوایم را داشت من وضع مالی خوبی نداشتم پدرم کارگر بود برای همین آقا رضا بعضی مواقع به من پول غرض میداد،در جمع آنهایی که وضع مالی خوبی داشتند من را بیشتر تحویل میگرفت با آنها هم دوست بود ولی برای منهمه چیز رضا بود.
مواظب باشید این بچه بوی شهادت میدهد
وقتی به بزرگتر یا کوچکتر از خودش میرسید دست روی سینهاش میگذاشت و خم میشد، اویک فرشتهبه تمام معنا بود یادم نمیرود در دوران فتنه 88 خیلی خودش را درگیر کرده بود و تلاش میکرد جوانان را هدایت کند فردی که 360 درجه با او و افکارش اختلاف داشت را با رفتار خوب ولایی و از مریدانش خودش کرد. جاذبه بی نظیری داشت. یکی از استادان دانشگاه خاطرهای را از شهید تعریف میکرد که درزمان مأموریتغرب کشور شبی برای سرکشی به نقطه مرزی رفتیم و آن جا ماندیم چون شب شده بود و در برگشت احتمال کمین پژاک و اشرار میرفت درد دل شب در سنگر شنیدم صدایی میآید جلو رفتم دیدم آقا رضا دعای عهد میخواند و یکسره گریه میکند دعای عهد را خیلی دوست داشت، بهش گفتم نالههای تو مثلانسانهایی هست که هفتاد سال گناه کردن و حالا ناله میزنند تا آخر عمری گناهشان بخشیده شود همین استاد دانشگاه بعد دیدن نالههای رضا دو ماه قبل شهادت به پدر شهید گفت: مواظب باشید این بچه بوی شهادت میدهد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب