دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

4 خاطره از تفحص شهدا

 در یگان ما عده اى هستند که کارشناس آب و مسائل کشاورزى اند. یک روز رفتم پهلویشان و گفتم: «اگر آبى داخل قمقمه دوازده سال زیر خال بماند چه مى شود؟» خیلى عادى گفتند: «خب معلومه، خواه ناخواه تبدیل به لجن مى شود که آن هم به دلیل شرایط زیر خاک و زمان زیاد است...» بعد به هر کدام جرعه اى از آن آب داخل لیوان ریختم دادم و گفتم بخورید

کنار جنازه عراقى

چند روزى بود که «بهزاد گیجلو» سرباز تفحص، پاپیچ شده بود که: «من خواب دیدم کنار آن جنازه عراقى که چند روز پیش پیدا کردم، چند شهید افتاده...»

دو - سه روز پیش از آن، در اطراف ارتفاع 146 یک جنازه پیدا کردیم که لباس کماندویى سبز عراقى به تن داشت. پلاک هم داشت که نشان مى داد عراقى است. ظاهراً بهزاد خواب دیده بود که کسى به او مى گفت در سمت راست آن اسکلت عراقى چند شهید دفن شده اند.

آن شب گیجلو ماند پهلوى بچه هاى نیروى انتظامى و ما برگشتیم مقر. فردا صبح که برگشتیم، در کمال تعجب دیدیم درست سمت راست همان جنازه عراقى، پیکر پنج شهید را خوابانده روى زمین. تا ما را دید ذوق زده خندید و گفت:

- بفرما آقا سید، دیدى، هى مى گفتم یک نفرى توى خواب به من مى گه سمت راست اون جنازه عراقى رو بکنید، چند تا شهید خاک شده است، من دیگه طاقت نیاوردم و اینجا را کندم و اینها را پیدا کردم.

آن روز صبح زود گیجلو تنها به محل آمده و زمین را زیرورو کرده بود و پنج شهید پیدا کرد. همه شهدا هم پلاک داشتند.

ثمره زیارت عاشورا

عید سال72 بود و بچه ها هم گرفته و پکر. چند روزى بود که هیچ شهیدى خودش را نشان نداده بود. هر روز صبح «بسم الله الرحمن الرحیم» گویان مى رفتیم کار را شروع مى کردیم و تا غروب زمین را مى کندیم، ولى دریغ از یک بند استخوان. آن روز مهمانى از تهران برایمان آمد. کاروانى که در آن چند جانباز بزرگوار نیز حضور داشتند. از میان آنان، «حاج محمود ژولیده» مداح اهل بیت(علیه السلام) برجسته تر از بقیه بود. اولین صبحى که در فکه بودند، زیارت عاشوراى با صفایى خواند.خیلى با سوز و آتشین. آه از نهاد همه برخاست. اشک ها جارى شد و دل ها خون شد به یاد کربلاى حسینى، به یاد اباعبدالله در صحراى برهوت و پر از موانع و سیم خاردار فکه. فکه، والفجر یک.

به یاد چند شب و چند روز عملیات در 112 و 143 و 146. به یاد شهدایى که اکنون زیر خاک پنهان بودند. زیارت عاشورا که به پایان رسید، «على محمودوند» دو رکعت نماز زیارت خواند و قبراق و شاد، وسایل را گذاشت عقب وانت تویوتا. تعجب کردم. گفتم: «با این عجله کجا؟» شادمان گفت: «استارت کار خورد، دیگه تمام شد. رفتم که شهید پیدا کنم» و رفت.

دم ظهر بود که با صداى بوق وانتى که از دورمى آمد، متعجب از سوله ها بیرون آمدیم. على محمودوند بود که شهیدى یافته بود. آورد تا به ما نشان دهد که زیارت عاشورا چه کارها مى کند.

بفرما آقا سید، دیدى، هى مى گفتم یک نفرى توى خواب به من مى گه سمت راست اون جنازه عراقى رو بکنید، چند تا شهید خاک شده است، من دیگه طاقت نیاوردم و اینجا را کندم و اینها را پیدا کردم.آن روز صبح زود گیجلو تنها به محل آمده و زمین را زیرورو کرده بود و پنج شهید پیدا کرد. همه شهدا هم پلاک داشتند.

جرعه اى به نیت شفا

یکى از سربازهایى که در تفحص کار مى کرد، آمد پهلویم و با حالت ناراحتى گفت: «مادرم مریض است...» گفتم: «خب برو مرخصى ان شاء الله که زودتر خوب مى شود. برو که ببریش دکتر و درمان...». گفت: «نه! به این حرف ها نیست. مى دونم چطور درمانش کنم و چه دوایى دارد!»

آن روز شهیدى پیدا کردیم که قمقمه اش پر بود از آبى زلال و گوارا. با اینکه بیش از ده سال از شهادت او گذشته بود، قمقمه همچنان آبى شفاف و خوش طعم داشت. ده سال پیش در فکه، زیر خروارها خاک، و حالا کجا. بچه ها هر کدام جرعه اى از آب به نیت تبرّک و تیمّن خوردند و صلوات فرستادند.

آن سرباز، رفت به مرخصى و چند روز بعد شادمان برگشت. از چهره اش فهمیدم که باید حال مادرش خوب شده باشد. گفتم: «الحمدلله مثل اینکه حال مادرت خوب شده و دوا و درمان موثر واقع شده...». جا خورد. نگاهى انداخت و گفت: «نه آقا سید. دوا و درمان موثر نبود. راه اصلى اش را پیدا کردم.» تعجب کردم. نکند اتفاقى افتاده باشد. گفتم: «پس چى؟» گفت:

- چند جرعه از آب قمقمه آن شهید که چند روز پیش پیدا کردیم بردم تهران و دادم مادرم خورد، به امید خدا خیلى زود حالش خوب شد. اصلا نیتم این بود که براى شفاى او جرعه اى از آب فکه ببرم...

جرعه اى آب زلال

حاج آقا کربلایى، مسئول عقیدتى سیاسى یگان ژاندارمرى مستقر در فکه بود. تعریف مى کرد:

- در یگان ما عده اى هستند که کارشناس آب و مسائل کشاورزى اند. یک روز رفتم پهلویشان و گفتم: «اگر آبى داخل قمقمه دوازده سال زیر خال بماند چه مى شود؟» خیلى عادى گفتند: «خب معلومه، خواه ناخواه تبدیل به لجن مى شود که آن هم به دلیل شرایط زیر خاک و زمان زیاد است...» بعد به هر کدام جرعه اى از آن آب داخل لیوان ریختم دادم و گفتم بخورید. آب را سرکشیدند و پرسیدم: «حالا به نظر شما این آبى که خوردید چه جورى بود؟» همه متفق القول گفتند: «هیچى. آبى تازه و زلال، بدونه هرگونه ماندگى...» خنده مرا که دیدند. جا خوردند. پرسیدند: «علت چیه؟» قمقمه را نشانشان دادم و گفتم: «این آبى که شما خوردید متعلق به این قمقمه بود که دوازده سال تمام زیر خاک کنار یک شهید بوده...» مات و مبهوت به یکیدگر نگاه مى کردند. اول فکر کردند شوخى مى کنم. باورشان نمى شد آب، آنقدر زلال و خوش طعم باشد. صلواتى که فرستادند، همه تعجب و بهتشان را مى رساند.

راوی : سید احمد میرطاهری

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/22 16:51:40.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقتی فاو به دست ایرانی‌ها افتاد

 روز سوم عملیات با پاتک عراقی‏ها شروع شد. عراقی‏ها از ساعت 3 بامداد در شمالی‏ترین جبهه‏ی داخل نخلستان و حاشیه‏ی اروند رود، مقدمات پاتک سنگینی را روی مواضع خودی آماده کردند. در حالی که آتش سنگین توپخانه، شلیک گلوله‏های مستقیم تانک آن‏ها را حمایت می‏کرد، جنگ سختی درگرفت و به صورت تن به تن درآمد

اروند (6)

در شب سوم عملیات، حمله در دو محور جاده‏ی بصره و جاده‏ی ام‏القصر ادامه یافت. در جاده‏ی بصره، ستونی از قوای دشمن، با تقویت خود در تقاطع جاده‏ی شنی و آسفالت (سه راهی زاویه‏ی جنوب غرب کارخانه‏ی نمک در کیلومتر 7 جاده‏ی فاو - بصره) مستقر شدند. بسیجیان حرکت خود را به سوی دشمن آغاز کردند. هر لحظه بر تعداد و امکانات عراقی‏ها افزوده می‏شد. جنگ سختی میان طرفین درگرفت. نبرد آن‏قدر نزدیک بود که یکی از فرماندهان گردان به فرمانده‏ی لشکرش با بی‏سیم چنین گزارش داد: ما مشغول جنگیدن سنگر به سنگر هستیم. 

با توجه به افزایش آتش و گسترش نیروهای پیاده‏ی دشمن، فرمانده عملیات در این محور تصمیم گرفت پیش‏روی نیروها را به تاخیر انداخته و آن‏ها را به عقب بازگرداند. هم‏زمان در محور جاده‏ی ام‏القصر اتفاقاتی افتاد. رزمندگان لشکر 27 محمد رسول الله (ص) متشکل از دو گردان مالک و انصار از محل پایگاه موشکی دوم برای تصرف پایگاه سوم موشکی دشمن در سمت چپ جاده‏ی ام‏القصر و سپس انهدام و تصرف مقر فرمان‏دهی لشکر 26 دشمن در غرب کارخانه‏ی نمک، آماده‏ی حرکت شدند. 

در شب سوم عملیات در این محور، نتایج زیر به دست آمد: 

- تصرف کامل قرارگاه لشکر دشمن. 

- به هلاکت رساندن یا اسارت درآوردن تعدادی از عراقی‏ها. 

- به غنیمت گرفتن چندین توپ 130 میلی‏متری و تعداد زیادی توپ‏های 57، 37، 35، 23 میلی‏متری. 

- به تصرف درآوردن چندین کیلومتر دیگر از اراضی دشمن و ایجاد خط دفاعی مطمئن‏تر در گلوگاه‏های ورودی فاو[1] . 

رسانه‏های گروهی جهان، تمام حواس‏شان به حمله‏ی زمینی ایران علیه عراق جلب شده بود. هر کدام از این رسانه‏ها به نوعی خبرهای جنگ را پوشش می‏دادند. کانال 2 تلویزیون فرانسه در آخرین بولتن خبری خود در ساعت 23 و 30 دقیقه‏ی پنج‏شنبه 24 بهمن اعلام کرد: استفاده‏ی عراق از سلاح شیمیایی بر علیه ایرانیان، دال بر موفقیت حمله‏ی ایرانی‏ها است

روز سوم عملیات با پاتک عراقی‏ها شروع شد. عراقی‏ها از ساعت 3 بامداد در شمالی‏ترین جبهه‏ی داخل نخلستان و حاشیه‏ی اروند رود، مقدمات پاتک سنگینی را روی مواضع خودی آماده کردند. در حالی که آتش سنگین توپخانه، شلیک گلوله‏های مستقیم تانک آن‏ها را حمایت می‏کرد، جنگ سختی درگرفت و به صورت تن به تن درآمد.

 کماندوهای عراقی به خاک‏ریز رزمندگان حمله کردند. با آتش سنگین بسیجیان، آن‏ها دسته دسته روی زمین افتادند. از طرف دیگر، در محور جاده‏ی البحار هم خبرهایی بود. لشکر گارد عراق از ساعت 7 و 30 دقیقه‏ی صبح پاتک خود را آغاز کرد. ستونی از تانک، نفربر و خودروهای نظامی در حال حرکت بودند. تانک‏ها، پیشاپیش ستون، خاک‏ریز رزمندگان را هدف قرار دادند. دشمن با این حربه خود را به نزدیکی «کنج» رساند. نیروها به سختی موفق شدند تعدادی از تانک‏های تی - 72 را که ضد آرپی‏جی هستند، شکار کنند. عراقی‏ها در پناه تانک‏های سعی در نزدیک شدن به خاک‏ریز خودی را داشتند. در همین حال، هلی‏کوپترهای هوانیروز سر رسیدند و به شکار تانک پرداختند. عراقی‏ها با دیدن هلی‏کوپترها پس از 4 ساعت درگیری از منطقه‏ی نبرد عقب‏نشینی کردند. 

اروند رود

به این ترتیب، لشکرهای سپاه پاسداران با حملات شبانه در سه محور عراقی‏ها را عقب راندند و در نقاط جدید مستقر شدند. در این روز قرارگاه خاتم‏الانبیاء اطلاعیه‏ای صادر کرد. در بخشی از این اطلاعیه آمده بود: 

روز گذشته رزمندگان پرتوان اسلام در ادامه‏ی عملیات والفجر 8 موفق شدند ضمن پیش‏روی در امتداد جاده‏ی استراتژیک فاو - ام‏القصر و آزاد سازی بخش دیگری از اراضی دشمن، مقر لشکر 26 عراق را به تصرف درآورده، قسمت دیگری از دریاچه‏ی مصنوعی نمک را آزاد کردند. 

رسانه‏های گروهی جهان، تمام حواس‏شان به حمله‏ی زمینی ایران علیه عراق جلب شده بود. هر کدام از این رسانه‏ها به نوعی خبرهای جنگ را پوشش می‏دادند. کانال 2 تلویزیون فرانسه در آخرین بولتن خبری خود در ساعت 23 و 30 دقیقه‏ی پنج‏شنبه 24 بهمن اعلام کرد: استفاده‏ی عراق از سلاح شیمیایی بر علیه ایرانیان، دال بر موفقیت حمله‏ی ایرانی‏ها است. 

جنگ و گریز در روزها و شب‏های بعد ادامه پیدا کرد. مهم‏ترین آن شکست پاتک سنگین عراقی‏ها در روز هفتم عملیات بود. خبرگزاری‏ها و رسانه‏های گروهی دنیا لب به تحسین ایرانیان گشودند و حمله‏ی سپاه ایران از نظر نظامی و در نوع خود بی‏نظیر عنوان کردند. صدام حسین، پس از یک هفته به آزاد شدن شهر وفا توسط بسیجیان اعتراف کرد. 

تلویزیون دولتی بی‏بی‏سی هم که سعی در مخفی نگاه داشتن این عملیات داشت، سرانجام پس از 11 روز به پیروزی نظامی ایران در عملیات والفجر 8 اعتراف کرد. این شبکه‏ی تلویزیونی، یک فیلم 4 دقیقه‏ای از خبرنگار اعزامی خود به منطقه‏ی فاو را پخش کرد. 

بسیجیان با خوش‏حالی و هم‏زمان با دفاع و مقابله با دشمن، به ادامه‏ی فعالیت مهندسی پرداختند. آن‏ها با احداث خاک‏ریزهای ممتد و چند جداره، خط دفاعی خود را مستحکم کردند. رزمندگان با استفاده از آب رودخانه‏ی اروند و خور عبدالله، کانال‏های عریض و دریاچه‏های کوچک و مصنوعی در برابر عراقی‏ها ایجاد کردند. با این کار، قدرت مانور و پیش‏روی عراقی‏ها تا حد زیادی کاسته شد

 جنگ در فاو هفتاد و پنج روز به درازا کشید. اروند هر روز شاهد عبور و مرور هزاران نفر رزمنده بر روی خود بود. بی‏آن که این رودخانه‏ی وحشی بتواند آن‏ها را شکار کند. عراقی‏ها پس از گذشت هفتاد و پنج روز پاتک‏های پی‏در پی از باز پس‏گیری فاو مستأصل شدند و ناگریز، به تثبیت مواضع دفاعی‏شان پرداختند. در این نبرد سهمگین، فاو به تصرف رزمندگان ایرانی درآمد. بصره از جنوب مورد تهدید رزمندگان قرار گرفت و راه ورود عراق به خلیج فارس مسدود شد. 

در مجموع حدود 600 کیلومترمربع از خاک دشمن به تصرف درآمد. بیش از 000 / 50 نفر کشته و مجروح شدند، هر چند بخشی از این تلفات مربوط به بمباران اشتباه شیمیایی عراقی‏ها بر سر نیروهای خودشان بود. 2105 نفر به اسارت درآمدند و 540 تانک و نفربر آن‏ها منهدم شد. هم چنین 45 هواپیما، 20 توپ، 5 دستگاه مهندسی و 5 هلی‏کوپتر منهدم شدند و 95 تانک و نفربر، 20 توپ و 35 دستگاه مهندسی به غنیمت درآمد. 

اروند رود

بسیجیان با خوش‏حالی و هم‏زمان با دفاع و مقابله با دشمن، به ادامه‏ی فعالیت مهندسی پرداختند. آن‏ها با احداث خاک‏ریزهای ممتد و چند جداره، خط دفاعی خود را مستحکم کردند. رزمندگان با استفاده از آب رودخانه‏ی اروند و خور عبدالله، کانال‏های عریض و دریاچه‏های کوچک و مصنوعی در برابر عراقی‏ها ایجاد کردند. با این کار، قدرت مانور و پیش‏روی عراقی‏ها تا حد زیادی کاسته شد. 

پس از پایان عملیات، نیروهای مهندسی به منظور تسهیل رفت و آمد و حمل و نقل وسایل و ادوات، پل ثابتی بر روی رودخانه‏ی اروند نصب کردند. هر چه عراقی‏ها سعی کردند آن را از بین ببرند اما تا پایان جنگ این پل سالم ماند. 

به این ترتیب، پس از هفتاد و پنج روز نبرد در فاو، منطقه روی آرامش به خود گرفت و عراقی‏ها حضور رزمندگان ایرانی را در جزیره‏ی فاو پذیرفتند.

پایان

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/22 16:52:26.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهدایی که با بدن سالم تفحص شدند

در حوالی دریاچه ماهی 25 شهید پیدا کردیم که با شکنجه زنده به گور شده بودند. این شهدا را 5 تا 5 تا با سیم خاردار به هم بسته بودند و آن‌ها را زنده زنده دفن کرده بودند. طبق نظریه پزشکی قانونی 65 درصد بدن‌هایشان سالم بود. این خبر در منطقه خوزستان پیچید چون اصلاً سابقه نداشت بعد از 25 – 30 سال اینگونه جنازه‌ها سالم باشند  67 سانت از روده‌هایش نبود و شیمیایی بود؛ از 6 سال سختی جراحی‌هایش در خارج می‌گفت و می‌گفت با همین دست‌های خودش 250 شهید را از زیر خاک بیرون آورده و همین قدر که دعای پدر و مادر شهدا پشتش هست، برای آخرتش کفایت می‌کند و هیچ اجر دیگری حتی از جبهه‌اش هم نمی‌خواهد. آقای موسوی مسئول گروه تفحص منطقه شلمچه در گفت‌وگویی دوستانه، خاطراتش را روایت می‌کند:

* بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما

بچه‌های تفحص دنبال 3 شهید بودند که بعد از یک هفته جستجو آنها را پیدا کردیم؛ داخل پارچه‌های سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند؛ به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان شناسایی شده‌اند. مادری آمده بود و طوری ناله می‌زد که تا به حال در عمر 46 ساله‌ام ندیده بودم؛ دخترش می‌گفت «مادرم از 25 سال گذشته که فرزندش مفقود شده، حالش همین طور است»؛ ناگهان رفت داخل اتاق، مقابل 3 شهید ایستاد؛ به بچه‌ها گفتم «با ایشان کاری نداشته باشید» تا رفتم دوربین بیاورم؛ این مادر، یکی از شهدا را بغل کرد و دوید سمت مسجد؛ به بچه‌ها گفتم «بگذارید ببرد».

هنوز ما اطلاع دقیقی از هویت 3 شهید نداشتیم؛ برای شهید نماز خواند و شروع کرد با او به صحبت کردن؛ دلتنگی‌های 25 ساله‌اش را به او گفت؛ از تنهایی‌های خودش؛ از اینکه پدرش فوت کرده؛ خواهر و برادرانش ازدواج کردند و از اینکه چه سختی‌هایی که نکشیدند و اینکه که شما را به ما می‌خواستند، بفروشند به یک میلیون و دو میلیون تومان. می‌آمدند به ما می‌گفتند ماشین می‌خواهید، خانه می‌خواهید یا زمین.

این مادر بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما... به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره 25 سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم».

صبح روز بعد وقت نماز مادر به رحمت خدا رفت؛ زمانی که ما بعد از فوت مادرش رفتیم کار شناسایی را انجام دادیم. پلاکش را در قفسه سینه‌اش پیدا کردیم و تا اطلاعات را وارد رایانه کردیم دیدیم مادر درست گفته بود.

این مادر بعد از 6 ساعت شهیدش را آورد و گفت این مال شما... به او گفتم «مادر چطوری فهمیدید، این بچه شماست؟» او گفت «همان موقعی که رفتم و در را باز کردم، دیدم پسرم در مقابلم با همان چهره 25 سال پیش که به منطقه فرستادمش، با همان تیپ، با همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت مادر منتظرت بودم». صبح روز بعد وقت نماز مادر به رحمت خدا رفت

* شهدایی که در فاضلاب انداخته شده بودند

در یکی از زندان‌های عراق، دو شهید را در فاضلاب زندان پیدا کردیم که یا در اثر بیماری یا جراحت یا شکنجه به شهادت رسیده بودند. آن‌ها را بدون آنکه تحویل صلیب سرخ داده شوند شبانه تحویل یکی از ستادهایشان داده بودند که در فاضلاب همان زندان رها کرده بودند.

* شهدایی که با شکنجه زنده به گور شدند

در حوالی دریاچه ماهی 25 شهید پیدا کردیم که با شکنجه زنده به گور شده بودند. این شهدا را 5 تا 5 تا با سیم خاردار به هم بسته بودند و آن‌ها را زنده زنده دفن کرده بودند. 5 نفر دیگر از شهدا را مثل دوستانشان نبسته بودند، در گودالی دیگر که زنده به گور کرده بودند، پیدا کردیم. این شهدا بند انگشت نداشتند. زمانی که خاک به روی آن‌ها ریخته می‌شد برای اینکه بتوانند از گودال بیرون بیایند آنقدر چنگ به گودال انداخته بودند که ناخن‌هایشان جدا شده بود. طبق نظریه پزشکی قانونی 65 درصد بدن‌هایشان سالم بود. این خبر در منطقه خوزستان پیچید و اصلاً سابقه نداشته که بعد از 25 – 30 سال این گونه جنازه‌ها سالم باشند.

این‌ها به نحوی شهدا را زنده به گور می‌کردند که بعد از پیدا شدن موجب شوکه شدن مردم ایران شود، در کنار دیوارهای زندان، مناطق باتلاقی و...

* طریقه پیدا شدن 25 شهید

بعد از یک ماه تلاش بی‌ثمر، گروه تفحص، یکی از بچه‌های تفحص که سید هم هست گوشه‌ای نشسته بود زار زار گریه می‌کرد؛ یکدفعه بلند شد و گفت «نوری دیدم، فوق العاده زیبا؛ تا به حال همچین نوری ندیده بودم» شروع کردیم به جستجو و بعد از پیدا کردن پارچه یک پیراهن و جستجوی بیشتر 25 شهید را با بدن سالم یافتیم.

بعد از یک ماه تلاش بی‌ثمر، گروه تفحص، یکی از بچه‌های تفحص که سید هم هست گوشه‌ای نشسته بود زار زار گریه می‌کرد؛ یکدفعه بلند شد و گفت «نوری دیدم، فوق العاده زیبا؛ تا به حال همچین نوری ندیده بودم» شروع کردیم به جستجو و بعد از پیدا کردن پارچه یک پیراهن و جستجوی بیشتر 25 شهید را با بدن سالم یافتیم.

سالم بودن بدن این شهیدان حامل پیامی برای جامعه و جوان‌های ما است و بنده عاجزم از بیان آن؛ شما باید به اهل آن مراجعه کنید و گمان نکنید با یک یا 2 سال به دست می‌آید، نه! رازش دست امام زمان (عج) است.

جبهه، عالمی داشت؛ آمدن اسرا، دنیایی بود، پیدا کردن شهدا هم عالمی دارد و همه به لطف خدا، فاطمه زهرا(س)، امام حسین(ع) و امام زمان(عج).

* در مقابل شهدا ساکت نمانیم

جبهه رفتن وظیفه هر مسلمانی بود اما امروز دنبال رو راه شهدا بودن مهم است. این هنر است، این راه امام است و متأسفانه هنوز برخی سرشان در لاک خودشان است؛ اگر جوانی بفهمد برادر، عمو، دایی و همسایه‌اش چگونه به جبهه رفته، چطوری شهید شده و چگونه پیکرش پیدا شده، پدر و مادر شهید در نبودنش چه خون دلی خورده‌اند، آن جوان اصلاح می‌شود اما در صورتی که این مسایل گفته نشود یا گفته‌ها کم باشد و خوب منتقل نشود آرام آرام به فراموشی سپرده می‌شود؛ لذا باید مراقب باشیم مصداق صحبت‌های شهید باکری نشویم.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/22 16:54:14.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

مهدی نیز در میان نی‏زارها می‏گشت. او دید که داخل موانع و در ساحل اروند غوغایی برپاست. جسم بی‏جان 8 نفر از غواصان داخل موانع در کنار هم افتاده بود. مهدی به سوی خورشیدی‏ها رفت و کریم وفا را دید. کریم با اصابت گلوله، طوری پرت شده بود که...


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

مرتضی با آرامش مشغول باز کردن بسته شد. در همین حال، بوی معطری در فضای سنگر پیچید. همه توجه‏شان به بسته جلب شد تا ببینند داخل آن چیست. فرمانده لشکر پرچم سبز رنگی را از داخل بسته بیرون کشید. همه دور پرچم حلقه زدند و آن را روی زمین سنگر پهن کردند. مرتضی داخل بسته را نگاه کرد. متوجه نامه‏ی فرمانده سپاه شد. آن را باز کرد: این پرچم، پرچم گنبد امام رضا (ع) است


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:07 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

 شب اول عملیات، جنگی تمام قد آغاز شد. هنوز صبح نشده عراق پل را زد، آتش دشمن هم شروع شد. ما وسط معرکه قرار داشتیم، توپخانه دشمن روی سر ما آتش می ریخت، توپخانه ما می رفت برای دشمن که گاهی هم نصفه و نیمه می آمد روی سرمان، ما حالا مانده‌ایم وسط دو توپخانه دشمن و خودی، توی آن آتش شدید دشمن


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:07 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

 روز جمعه بود وایشان از جبهه آمده بود که به خانواده خود در شهر اهواز سربزند به پارک موتوری رفته بود تا روغن ماشین را عوض کند. فرد بسیجی که مسئول تعویض روغن بودگفته بود : برو برادر روز جمعه است دارم لباسهایم را می شویم . بگذار یک روز تعطیل به کار خودمان برسیم آقا مهدی به او می گوید : برادر من لباس تورا می شویم ، تو هم بیا روغن ماشین من را عوض کن...


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:06 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

کنار نهری که به نهر علی بن ابی‏طالب(ع) مشهور شده بود، مسجدی قرار داشت که واحد اطلاعات در آن جا مستقر بود. در نمازخانه‏ی مسجد، سوله زده و روی آن را با خاک پوشانده بودند؛ به این ترتیب، سنگر محکمی درون مسجد ساخته شده بود. ضمن این که استتار هم داشت و عراقی‏ها اگر شناسایی هوایی می‏کردند، متوجه هیچ عارضه‏ی اضافه‏ای نمی‏شدند


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:06 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

اروند، رودخانه ای وحشی

 در این اوضاع، اروند، این رود وحشی فهمیده بود خبرهایی هست و خود را آماده می‏کرد تا از طعمه‏هایش پذیرایی کند، اما... 

اولین گام برای اجرای عملیات شناسایی مواضع عراقی‏ها در آن سوی اروند بود؛ ولی مشکلات زیادی برای این کار وجود داشت. مهم‏ترین آن عبور از رودخانه‏ی اروند بود.

آب رودخانه دو جریان متفاوت داشت. در موقع مد، جریان آب دریا به سمت بصره بود و در موقع جزر، جریان معکوس می‏شد. مشکلات دیگری هم بود، مانند موانع مصنوعی از قبیل سیم خاردار و مین که عراقی‏ها به وجود آورده بودند؛ ساحل پر گل و لای که برای حرکت نیروها سخت بود و چولان و نی‏زاری که به ارتفاع حداقل یک متر اجازه‏ی حرکت به نیروها نمی‏داد. فرماندهان تصمیم قاطعی برای اجرای عملیات گرفته بودند. مهم‏ترین آن آموزش نیروهای شناسایی و غواص بود. آموزش‏ها به دو بخش عمومی و تخصصی تقسیم شد. کلیه‏ی نیروها، آموزش عمومی را می‏گذراندند. رعایت اصل حفاظت و اطلاعات مهم بود؛ به همین دلیل، نیروها کلیه‏ی فنون نظامی و روش جنگ‏های مختلف را می‏آموختند تا از نوع آموزش‏ها، منطقه‏ی عملیات لو نرود. آموزش تخصصی هم در محل خاصی که دارای وضعیتی مشابه منطقه‏ی اصلی عملیات بود، انجام می‏شد. 

عناصر شناسایی، پس از گذراندن دوره‏های سخت و طاقت فرسای غواصی، وارد عملیات شناسایی شدند. این رزمندگان باید در شب، با عبور از عرض 600 تا 1500 متری اروند، وارد منطقه‏ی عراقی‏ها می‏شدند؛ سپس با عبور از موانع، به شناسایی می‏پرداختند. عراقی‏ها به کمک رازیت - یک نوع رادار سطحی - دوربین‏های دید در شب، پروژکتورهای قوی، دیدگاه‏های متعدد و سنگرهای چند دهنه در نزدیک‏ترین نقاط ساحل و اسکله‏های مستحکم، بر اروند اشراف داشتند.

 کوچک‏ترین بی‏احتیاطی نه تنها باعث اسارت یا شهادت نیروهای غواص می‏شد، بلکه عراقی‏ها با دیدن چنین صحنه‏هایی نسبت به وضعیت منطقه حساس می‏شدند. 

آموزش‏ها به دو بخش عمومی و تخصصی تقسیم شد. کلیه‏ی نیروها، آموزش عمومی را می‏گذراندند. رعایت اصل حفاظت و اطلاعات مهم بود؛ به همین دلیل، نیروها کلیه‏ی فنون نظامی و روش جنگ‏های مختلف را می‏آموختند تا از نوع آموزش‏ها، منطقه‏ی عملیات لو نرود. آموزش تخصصی هم در محل خاصی که دارای وضعیتی مشابه منطقه‏ی اصلی عملیات بود، انجام می‏شد

مساله‏ی دیگر آماده سازی منطقه - اقدامات مهندسی و انتقالات - بود. هم زمان با انجام آموزش‏ها، عده‏ای مشغول احداث جاده، پل، سوله، سنگر و حمل و نقل وسایل سنگین نظامی و امکانات مورد نیاز در منطقه‏ی اروند کنار شدند. این مساله، با توجه به رعایت اصل حفاظت و اطلاعات، مشکل دیگری بود. برای جلوگیری از شلوغی منطقه، سعی شد تا دستگاه‏های مهندسی کم‏تر داخل نخلستان پرسه بزنند؛ هم‏چنین با تذکر مسؤولین مبنی بر کاهش تردد در جاده‏های اصلی، یگان‏ها مجبور شدند از حداقل افراد و دستگاه‏ها استفاده کنند. آموزش‏ها کم‏کم جان گرفت. این در حالی بود که تا انجام عملیات چند ماهی مانده بود. برای این که با جو آن روزهای اروند کنار آشنا شویم، بهتر است به یکی از گردان‏های بسیج برویم. 

مهدی قلی رضایی یکی از رزمندگان لشکر عاشورا بود. او زمانی که فهمید بوی عملیات می‏آید، خودش را به مقر واحد اطلاعات رساند. در آن جا ابتدا کریم حرمتی را دید. کریم با دیدن او از خوش حالی دوید و خود را به مهدی رساند و صورتش را بوسید. بعد به سرعت نزد کریم فتحی رفت تا خبر آمدن مهدی را به او بدهد. پس از کمی صحبت، قرار شد مهدی در همان محوری که کریم حرمتی، مسؤولیتش را بر عهده داشت، کار کند. 

اروند، رودخانه ای وحشی

گردان سیدالشهدا (ع) و گردان علی‏اصغر (ع) زنجان برای آموزش غواصی در قسمتی از ساحل رودخانه‏ی کارون مستقر شده بودند. کریم حرمتی رو به مهدی کرد و گفت: آموزش غواصی گردان سیدالشهدا (ع) بر عهده‏ی ماست. تو هم باید در این آموزش، مربی یکی از گروهان‏ها باشی. 

اما مهدی برای آموزش در این سطح، چیز زیادی نمی‏دانست. این مشکل هم حل شد و مهدی در عرض چند روز، آموزش کامل غواصی با فین[1]  و لوازم جانبی‏اش را دید. هر روز، ساعت 7 صبح، صبح گاه برگزار می‏شد. پس از آن، نیروها تا ساعت هشت وقت داشتند صبحانه بخورند و آماده شوند برای کار. راس ساعت 8، آموزش شروع می‏شد و تا ظهر بی‏وقفه ادامه داشت. با صدای اذان ظهر، به نیروها استراحت داده می‏شد. نماز در حسینیه و با حضور بسیجیان ادا می‏شد. پس از آن، وقت ناهار بود. بعد از ناهار، یکی دو ساعت وقت برای استراحت بود؛ اما بچه‏ها بیش‏تر به بازی فوتبال می‏پرداختند. ساعت 3 بعدازظهر دوباره آموزش‏ها شروع می‏شد. این در حالی بود که لباس غواصی نیروها هنوز خیس بود! 

بسیجی‏ها، هنگام اذان مغرب، از آب خارج می‏شدند و نیمه‏های شب دوباره وارد آب می‏شدند. در حالی که آب اگر راکد می‏ماند، یخ می‏زد! 

10 ساعت آموزش و تمرین در شبانه‏روز، در شرایطی انجام می‏شد که حتی تصور آن هم خارج از ذهن بود. سوز و سرمای هوا، نامناسب بودن لباس‏ها، شرایط نامساعد تغذیه و انواع بیماری‏ها که پی‏آمد ساعت‏ها حضور در آب بود. 

این وضعیت کم و بیش برای همه‏ی لشکرها یک‏سان بود. میرقاسم میرحسینی، آن روزها قائم مقام لشکر 41 ثارالله بود. غواصان این لشکر هم در منطقه‏ی چویبده، در اروند کنار، به آموزش مشغول بودند. 

آن روز صبح، قرار بود برخی از نیروهای خط شکن لشکر برای آموزش شنا به رودخانه‏ی کارون بروند. علی زارعی - یکی از مسئولین لشکر - داشت از کنار کارون می‏گذشت که چشمانش به میرحسینی افتاد. از تعجب خشکش زد، میرحسینی در آن سرما در کارون شنا می‏کرد. 

 میرحسینی آمد کنار آب. علی زارعی به او سلام کرد. جوابش را داد. بعد دست به گیاهان خشک خودروی کنار ساحل گرفت و خود را از آب بیرون کشید. تمام موهای بدنش سیخ شده بود و مثل بید می‏لرزید. علی زارعی با تعجب پرسید: حاجی! تو این سرما هوس شنا کرده‏ای؟  میرحسینی در حالی که لبخند می‏زد، جواب داد: قرار است امروز گردان‏ها برای شنا بیایند این جا. خواستم قبل از این که آن‏ها تن به آب کارون بدهند، خودم هم مزه‏ی سرما و شنا را چشیده باشم....

او راهش را کج کرد و به طرف قائم مقام لشکر رفت. نفس میرحسینی به شماره افتاده بود. علی زارعی با دیدن او بیش‏تر سردش شد و یقه‏ی اورکتش را بالا کشید. میرحسینی آمد کنار آب. علی زارعی به او سلام کرد. جوابش را داد. بعد دست به گیاهان خشک خودروی کنار ساحل گرفت و خود را از آب بیرون کشید. تمام موهای بدنش سیخ شده بود و مثل بید می‏لرزید. علی زارعی با تعجب پرسید: حاجی! تو این سرما هوس شنا کرده‏ای؟ 

میرحسینی در حالی که لبخند می‏زد، جواب داد: قرار است امروز گردان‏ها برای شنا بیایند این جا. خواستم قبل از این که آن‏ها تن به آب کارون بدهند، خودم هم مزه‏ی سرما و شنا را چشیده باشم....[2] . 

با همه‏ی این احوال، برنامه‏های معنوی، روح‏ها را مقاوم‏تر و مهیاتر از همیشه می‏کرد. 

در این اوضاع، اروند، این رود وحشی فهمیده بود خبرهایی هست و خود را آماده می‏کرد تا از طعمه‏هایش پذیرایی کند، اما...

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/22 16:59:29.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:06 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

آخرین بار که محمود به مرخصی آمده بود برایمان تعریف کرد که این مرخصی را عراقی ها به من هدیه دادند گفتم چرا عراقی‌ها؟ گفت چون رفته بودم گشت و وقتی به تنهایی از گشت برمی‌گشتم به چند عراقی برخوردم

محمود اسدی از شهیدان شهرستان ساوه است که در «روستای صفی آباد» چشم به جهان گشود. این شهید در زندگی، خود را شریک مشکلات دیگران می‌دانست. مسجد خانه دوم او بود. ظلم ظالمان و فقر درماندگان از مسائلی بود که همیشه آزارش می‌داد.

وی تنها 20 بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود که برای انجام خدمت به سربازی رفت و چند ماه در جبهه انجام وظیفه کرد. هر وقت به مرخصی می‌آمد و قصد بازگشت را داشت، می‌گفت: انشاءالله با رفتن ما راه کربلای حسین باز می‌شود اگرچه در این راه جان ناقابل خود را فدا کنیم.

بار آخر که به جبهه رفت، گویا خیال بازگشت ندارد و در نهایت در کربلای «مهران» به خیل شهیدان پیوست.

خاطره‌ای از زبان مادر شهید محمود اسدی:

آخرین بار که محمود به مرخصی آمده بود برایمان تعریف کرد که این مرخصی را عراقی ها به من هدیه دادند گفتم چرا عراقی‌ها؟ گفت چون رفته بودم گشت و وقتی به تنهایی از گشت برمی‌گشتم به چند عراقی که آنها هم به گشت آمده و راه را گم کرده بودند، برخوردم. فورا اسلحه را رو به آنها گرفتم و ایست دادم. در دم، تسلیم شدند و سلاح‌هایشان را زمین انداختند و دست روی سرش گذاشت. سلاح‌هایشان را برداشتم و اسیرشان کردم سپس آنها را به مقر آورده و تحویل فرمانده دادم. اگرچه در بین راه وقتی فهمیدند که من تنها هستم و می‌خواستند سرم را زیر آب کنند و فرار کنند اما از فرارشان جلوگیری کردم و به همین علت فرمانده جهت تشویق به من یک هفته مرخصی داد.

گفتم: پسرم چرا این طور مرا نگاه می کنی؟ گفت: مادر، این بار رفتنم با شهادت توأم است و بعد شروع به شیرین زبانی و مزاح کرد و گفت این بار با سرنگونی صدام کافر به مرخصی همیشگی خواهم آمد. خندید و خداحافظی کرد. رفت و به شهادت رسید. انشاء‌الله که با جوانان امام حسین (ع) محشور شود

هنگام خداحافظی چنان بر چهره من خیره شده بود که همان وقت دریافتم که آخرین دیدار با فرزند دلبندم است.

گفتم: پسرم چرا این طور مرا نگاه می کنی؟ گفت: مادر، این بار رفتنم با شهادت توأم است و بعد شروع به شیرین زبانی و مزاح کرد و گفت این بار با سرنگونی صدام کافر به مرخصی همیشگی خواهم آمد. خندید و خداحافظی کرد. رفت و به شهادت رسید. انشاء‌الله که با جوانان امام حسین (ع) محشور شود.

 

نگارنده : fatehan1 در 1391/07/22 17:00:36.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 12 مرداد 1395  ] [ 10:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 20 ] [ 21 ] [ 22 ] [ 23 ] [ 24 ] [ 25 ] [ 26 ] [ 27 ] [ 28 ] [ 29 ] [ > ]