یخ زدگی در شب عملیات
|

ادامه مطلب
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:35 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
زمان افطار که میرسید، به ترتیب از صبحانه و ناهار شروع میکردیم و غذای شب را که حدود 6 عصر توزیع میشد، برای سحر نگه میداشتیم. سرد بودن غذای سحر و دشواری خوردن آن باعث شد که عدهای به فکر تهیه المنت بیفتند.
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:35 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:35 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
چند نفری جمع شدیم رفتیم سراغ روحانی اردوگاه گفت : اگر بتونین قصد ده روز کنین میتونین روزه بگیرین با فرمانده تیپ مشورت کردیم گفت : بعیده که به این زودیها تغییر موقعیت بدیم به بچهها اعلام کردیم که هر کس بخواد و براش سخت نیست میتونه روزه بگیره. تقریباً تمام بچهها روزه گرفتن. اما جالب بود که جوونترها اشتیاق بیشتری داشتن و بیشتر هم از خودشون استقامت نشون میدادن.
با نزدیک شدن ماه رمضان بچهها در تب و تاب این بودند که بدونن براشون ممکن هست روزه بگیرند یا نه از یه طرف دلمون میخواست روزه بگیریم از طرف دیگه به دلیل جابجایی های مدام طبعاً روزه هامون باطل میشد
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آری ما پاسدار خون شهیدانیم رسالت خون شهیدان بر دوشمان، پیروزی انقلاب در پیشمان؛ باید در خط امام تا انتها پیش رفت که ما پیروزیم.
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شماره تماس عجیبی روی گوشی افتاده بود، 00 +0 با تعجب گوشی را برداشتم،سلام کردم، آن سوی خط صدائی غریب حالم را بهم ریخت. یکی از بچه های همرزم که آخرین بار در جبهه دیده بودم، او بود.
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
وقتی به جاده آسفالت رسیدیم، جمعیت عظیمی از عراقی ها را دیدم که همگی پیراهنهایشان را از تنشان درآوردهاند و در دست گرفتهاند و به جای اینکه بروند سمت جاده اهواز - خرمشهر، میآمدند سمت خرمشهر - بصره.
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:28 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در هنگام پيروزي انقلاب اسلامي ايران ، من در بازداشت بودم درست در آستانه پيروزي انقلاب دستگير شدم آن روزها در دانشكده توپخانه پادگان اصفهان تدريس مي كردم چون مدتي در آمريكا بودم و دوره هاي مختلفي براي تخصص ديده بودم ، در خارج از پادگان هم زبان انگليسي تدريس مي كردم
[ شنبه 3 مرداد 1394 ] [ 8:27 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
درست چند روز پس از پيروزي انقلاب ، در كردستان و آذربايجان غربي حوادثي رخ داد كه توجه همه مردم ايران را به خود جلب كرد گروهك هايي كه در پيروزي انقلاب با غارت پادگان ها مسلح شده بودند ، با ادعاي خودمختاري از ناآگاهي مردم سوءاستفاده كردند و گوشه اي از مملكت را به آشوب كشاندند با اوج گيري اين تحركات ، گروههاي مردم انقلابي براي در هم شكستن توطئه ضد انقلاب به آن سو شتافتند مردم اصفهان نيز ساكت ننشستند و براي دفاع از آرمان هاي انقلاب گروه هايي را به آنجا فرستادند
ادامه مطلب
به گزارش مرصاد، شهید سلیمانی قبل از پیروزی انقلاب با اینکه ده سال بیشتر از عمرش نمی گذشت در اکثر برنامه های مذهبی و انقلابی و مبارزات علیه رژیم طاغوت دوشادوش بزرگترها حضوری فعالانه داشت و بعد از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی نیز در این راستا قدمهای بلندی برداشت.
او پس از آغاز جنگ تحمیلی به همراه خانواده اش به شهر اسلام آبادغرب مهاجرت کرد و در آنجا به ادامه تحصیل مشغول شد و به دلیل علاقه اش به جبهه چندین بار جهت اعزام مراجعه کرد اما به دلیل سن کمی که داشت پذیرش نمی شد.
شهید سلیمانی در بسیج دانش آموزی ثبت نام کرد و و پس از مدتی با تلاش فراوان موفق شد به آرزوی دیرینه خود دست یابد و به جبهه اعزام شود.
وی در عملیاتهای منطقه کردستان شرکت کرد و در جبهه های غرب و جنوب حضور چشم گیری داشت و پس از عملیاتها در سنگر مدرسه مشغول تحصیل می شد.
او به خاطر عشق به شهادت و رسیدن به معبود لحظه ایی آرام نداشت و می پنداشت که باید به ندای حسین زمان لبیک گفت و دین خدا را یاری کرد به همین دلیل با رها کردن مجدد درس به جزیره مجنون اعزام شد.
شهید سلیمانی شاخصه جالبی دارد که به دلیل صوت زیبای او در قرائت قرآن و اذان و البته تیره بودن پوستش به بلال جبهه ها معروف شده بود.
وی در عملیات پیروزمندانه کربلای پنج در شلمچه به آرزوی دیرینه خود که شهادت و پیوستن به لقا خدا بود رسید.
مادر شهید سلیمانی در گفتگو با خبرنگار مرصاد در خصوص فرزند شهیدش اظهار داشت: پسرم اخلاق نیکو و وارسته ای داشت، هیچ موقع به یاد ندارم که چهره ایی درهم داشته باشد. او نه تنها در خانواده بلکه برای اهالی شهر نیز الگو بود و همیشه در مراسم های مذهبی و عبادی شرکت می کرد و یکی از شاخصه های او ادای نماز اول وقت بود.
اخضر امینی افزود: یک هفته قبل از شهادت علی اشرف در خانه بود و حال و هوای دیگری داشت. مدام از امام(ره) صحبت می کرد و سفارش می کرد که باید همیشه پشتیبان او باشیم.
وی افزود: دوستانش اورا بلال صدا می زدند. صوت اشرف به قدری زیبا بود که وقتی قرآن می خواند همه را مجذوب خود می کرد و گرد او حلقه میزدند تا صدای اورا بشنوند.
مادر شهید سلیمانی ادامه داد: وصیت نامه پسرم را بسیار دوست دارم و از شنیدن آن آرامشی می گیرم که گویی او در کنارم ایستاده است.
گوشه ای از وصیت نامه شهید سلیمانی
خدایا حقیرم ، ضعیفم، ذلیلم، پرکاهی در مقابل طوفانها هستم، خدایا آن لحظه که جنازه ام بر روی زمین می افتد و مرا در یک تابوت میگذارند و مرا کفن می کنند و دست و پایم را گرفته و روانه قبرم می کنند و رویم خروارها خاک می پوشانند ، آن لحظه بر من چه می گذرد ؟ خدایا خودت ارحم راحمینی پس بر من رحم کن.
امت حزب الله و مردم شهید پرور آگاه باشید که جدا اسلام مظلوم واقع شده است و احتیاج به کمک همه ی ما دارد. همانا صدای مظلومیت آن از ۱۴۰۰ سال پیش هنوز به گوش می رسد و امروز تمام شیاطین برای ضربه زدن به اسلام یکی شده اند .بیایید و دست همت بدهید و با کردار و اعمالتان موانع را از سر راه اسلام بردارید، مجالس را خالی نگذاری ، جبهه ها را پر کنید که شیاطین از این امر می ترسند و نگذارید که تیرهای شیاطین بر ما اصابت کند.
شبکه اطلاع رسانی دانا
ادامه مطلب
روزه داری گرمای سوزان خرداد ماه خوزستان و فعالیتهای زیاد روزانه، با توجه به اینکه نیروها تحت آموزش نظامی بودن واقعاً طاقت فرسا بود. هر روز صبح بعد از خوردن سحری و اقامه نماز جماعت برنامه صبحگاه و بعد هم آموزشهای سخت نظامی شروع میشد و تا ظهر ادامه داشت. بعد از نماز ظهر بچهها ۲ ساعتی میرفتند تو چادرهاشون و استراحت میکردند گرمای هوا باعث میشد داخل چادر شبیه سونا بشه. بچهها یه سطل آب میذاشتن وسط چادر و دراز می کشیدن دورش و چفیه هاشونو تو سطل خیس می کردن و چفیه رو می کشیدن رو بدنشون تا کمی خنک بشن.
اون ماه رمضان با همهی سختیهاش گذشت و حالا فقط حسرت آن روزهای سخت اما با صفا به دلمون مونده!
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب