پیکر سالم شهید محمدرضا شفیعی ، ۱۶ سال بعد از شهادت
|

زنگ درب خانه به صدا در آمد: به شما نوید می دهم پیکر محمدرضایتان را بعد از 16 سال آورده اند ولی پسر شما با بقیه فرق می کند؛ پیکر محمدرضا صحیح و سالم است و هیچ تغییری نکرده است ...
وقتی وارد سردخانه شدم پاهام سست شده بود، نفسم بند آمد؛ بالاخره او را دیدم، نورانی ومعطر بود موهای سر ومحاسنش تکان نخورده بود، چشمهایش هنوز با من حرف می زد .
بعثی ها بعد از مشاهده ی پیکر محمدرضا برای از بین بردن این بدن آن را سه ماه زیر آفتاب داغ قرار داده بودند وحتی آهک هم روی آن ریخته بودند. بازهم چهره ی او بهم نریخته بود فقط زیر آفتاب کبود شده بود .
یکی از همرزمان قدیمی محمدرضا، بالای قبر می گفت: من می دانم چرا بعد از ۱۶ سال سالم برگشته !
*او غسل جمعه اش، زیارت عاشورایش، نماز شبش ترک نمی شد. همیشه با وضو بود، هر وقت در مجلس روضه شرکت می کرد یا در سنگر مصیبت می خواندیم، اشکهایش را به بدنش می مالید و گریه می کرد ...*
ادامه مطلب
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خبرگزاری دفاع مقدس: شهید محمد باقر طباطبایی نژاد درسال 1341 در جنوب شهر تهران در خانواده ای روحانی متولد شد. پدرش حاج سید عباس طباطبایی نژاد و اجداد بزرگوارش از طرف پدر و مادر هر دو از علما و فضلای بنام منطقه اردستان و زواره می باشند. او که الفبای عشق حسین(ع) و ائمه اطهار(ع) را از کودکی آموخته بود به دلیل برخورداری از غنای فکری و فرهنگی، به سهم خود در بسط ارزشهای اسلامی کوشش می کرد.
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
عملیات والفجر سه تازه انجام شده بود و محمد تازه از منطقه آمده بود و حالا قرار بود عملیات والفجر چهار انجام شود که ما با عده ای از دوستان رفتیم . ایشان ما را به عنوان نیروی سپاه قم معرفی کرد و قرار شد در آن جا گردانی به نام گردان ضد زره تشکیل شود .
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
منافقین که پس از ورود به فاز مسلحانه، اقدام به ترور ۱۷ هزار نفر؛ از مردم عادی گرفته تا مسؤولان ایران کرده بودند، در تهاجم مستقیم نظامی به خاک کشور هم ناکام ماندند و با به جا گذاشتن لاشههای هزاران منافق، شکست را پذیرفتند.
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آن روز یکسره تا عصر مشغول جستجو بودیم ولی همه ناامید و پریشان شده بودیم. همگی خدا خدا می کردند،خورشید هم سر به سرما می گذاشت و مثل اینکه زودتر می خواست خود را به پشت ارتفاع 178 برساند.
غروب نزدیک شد و آسمان به زیباترین شکل درآمده بود که بهترین نقاش ها با بکارگیری عالی ترین رنگ ها نمی توانند چنین صحنه ای نقاشی کنند. ما باید سریعاً منطقه را ترک می کردیم. لحظات وداع شروع شد. به بچه ها گفتم: برمی گردیم و دیگر هم اینجا نمی آییم. غروب نیمه شعبان است آقا جان ما قابل نبودیم. امروز با امید به شما کار را شروع کردیم. حال در این لحظه های آخر باید دست خالی برگردیم.
اشک، چشمان بچه ها را گرفته بود هر کس به دنبال چیزی می گشت تا به عنوان تبرک و یادگاری با خود به عقب بیاورد. یکی از بچه ها مشتی خاک برمی داشت. دیگری تکه ای از سیم خاردار و ته گلوله منور را بر می داشت و دیگری هم تجهیزات همراه رزمنده ای که پر بود از تیر و ترکش را ج
سردار علیرضا غلامی (که بعد ها خودش توی فکه بهش شهادت رسید)می گفت: من هم به سمت یک شقایق که نظرم را جلب کرده بود، رفتم تا آنرا از ریشه کنده و در قوطی کنسروی قرار دهم و با خود به عقب بیاورم. وقتی آرام آرام داشتم دور شقایق را می کندم تا از زمین جدایش کنم، باورش بسیار سخت بود. درست شقایق روی جمجمه یک شهید سبز شده بود فریاد یا حسین (ع) یا مهدی(عج) یا زهرایم(س) بلند شد.
بچه ها همه به سمت من آمدند نمی توانم حال و هوای آن لحظه را برایتان تعریف کنم. اشک پـهنای صورتم را گرفته بود. با بچه ها آرام خاک های روی پیکر شهید را کنار می زدیم. و پشت سرهم صلوات نثار روحش می کردیم. پیکر مطهر شهید را کامل از زیر خاک بیرون آوردیم. بر استخوان های این شهید بوسه زدیم اما باز هم دلهره داشتیم که آیا این شهید پلاک هویت دارد؟ آیا از لشکر 14 امام حسین (ع) می باشد؟ با پیدا شدن پلاک شهید، همه بلند صلوات فرستادند.
شادی روح شهید مهدی منتظر القائم صلوات بفرستید
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 27 تیر 1394 ] [ 5:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مقاومت دشمنان عجیب شده بود، از طرفی هم آ نها از زمین و هوا و با هر امکاناتی که تصورش را بکنی به میدان آمده بودند، تا به خیال خود، پیروز آن مرحله از جنگ باشند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
***
ادامه مطلب
از طرفی خوشحال بودیم که مجوز حضور در منطقه را گرفته ایم و از طرفی التهاب عجیبی که مبادا دست خالی برگردیم. مدت زمان ما کم بود. محور بسیار وسیع و فوق العاده خطرناک. همه چیز دست به دست هم داده بود تا ما بیشتر احساس یأس و ناامیدی کنیم اما با امید به رحمت خداوند کار را شروع کردیم هر روز با گذشتن از همین میدان های وسیع مین و سیم های خاردار و تله های انفجاری، خود را به محور عملیاتی لشکر می رساندیم و سرگردان بدنبال پاره های جگر این امت می گشتیم و در بازگشت هر روز ناامیدتر از دیروز. وضعیت منطقه، میدان های مین و موانع دیگر و حضور منافقین هیچ کدام ترسی در دل ما راه نمی داد جز اینکه مبادا فرصت تمام شود و دستمان خالی بماند و شهید یافت نشود.
بچه ها رمز حرکتمان را «یا مهدی(عج)» گذاشتند و تفحص روز آخرمان را آغاز کردیم. باید فردا به قرارگاه تفحص می رفتیم و خبر می دادیم که شهید داریم یا پیدا نکردیم. هرچه می گشتیم، هیچ اثری از شهدا نمی یافتیم.مع آوری می کرد تا با خود بیاورد.
دیگر یقین کردیم که امام زمان(عج) عنایت کرده حال می خواستیم نام شهید را بدانیم. برایمان جالب بود که اولین شهید تفحص شده در منطقه شرهانی را بشناسیم. شهید را همراه خود به چادر آوردیم بچه ها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند،ولی وقتی خوشحال تر شدند که پلاک هویت شهید استعلام شد.آن وقت دیگر روی پای خودمان بند نبودیم و واقعاً او هدیه ای از طرف آقامون بود؛ شهید مهدی منتظر القائم از شهدای لشگر 14 امام حسین (ع) در عملیات محرم.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب