دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

خداوندا! گناهانم را با شهادتم ببخش

در بخشی از وصیت نامه سردار شهید «موسی احمدی» آمده است: خداوندا! گناهانم را با شهادتم ببخش و مرا به مقام قرب خویش نزدیک فرما. ملت عزیز قدر امام را بدانید حتی اگر به قیمت جان شما تمام بشود، دست از امام بر ندارید و حرف او را از دل و جان پذیرا باشید.
کد خبر: ۲۳۲۴۷۶
تاریخ انتشار: ۰۲ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۳:۰۰ - 22March 2017
 

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، متن کامل وصیت نامه سردار شهید «موسی احمدی» از شهدای شهرستان سوادکوه در ادامه می آید:

بسمه تعالی

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل امواتا بل احیاءٌعند ربهم یرزقون

گمان نکنید آنهایی که در راه خدا کشته می شوند مرده اند بلکه آنها زنده اند ونزد پروردگار خویش روزی می خورند.  «قرآن کریم»

سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی واین فرزند شجاع فاطمه زهرا(س) و با سلام ودرود بر امید امت امام وبا سلام درود بر شهدای انقلاب اسلامی ایران  و با سلام درود بر تمامی رزمندگان جبهه توحید امروز به ندای حسین زمانم خمینی بت شکن لبیک سر می دهم وتا آخرین قطره خونم دست از چنین رهبری چنین مکتبی نخواهم کشید .

بفرموده پیغمبر (ص)اولین قطره ی خون شهید که بر زمین زیخته می شود تمام گناهانش پاک می شود.

بارالها! خداوندا! گناهانم را با شهادتم ببخش ومرا به مقام قرب خویش نزدیک فرما.ملت عزیز قدر امام را بدانید حتی اگر به قیمت جان شما تمام بشود، دست از امام برندارید وحرف او را از دل و جان پذیرا باشید.

خداوندا! اگر خون من آن ارزش را دارد که درخت پر ثمر اسلام را آبیاری کند از تو می خواهم که هزاران جان به من بدهی تا در این راه فدا کنم .

اما ای پدر و مادرعزیز! من با میل و رغبت، داوطلبانه به این جهاد مقدس آمده ام تا با همرزمانم پوزه این ابر جنایتکاران را به خاک بمالیم وحق مظلومان گیتی را از ظالمان بگیریم.

خداوندا! پس جانم را وخونم را فقط فدای تو می کنم چون ما متعلق به تو هستیم وپیش پدر و مادرهمچون یک امانت سپرده شده ایم.

خدایا! تویی که به ما نیرو می دهی که مانند آهو از این کوه به آن کوه بالا می رویم تا با رزم دلاورانه مان دشمن نادان ودست نشاندگان مشرق ومغرب نتوانند در خاک کشور اسلامی نفوذ نمایند.

ای پدر ومادرم! هر چند می دانم که بزرگ کردن یک فرزند مشکل است و از بزرگ کردن یک فرزند امید دارید تا بهره ای ببرید ولی چه بهره ای بهتر از اینکه فرزندی را بزرگ کنی و در راه خدا ببخشی که این باعث افتخارهر پدر و مادری باید باشد تا فرزند خودشان را در چنین مسیری(یعنی راه خدا) بفرستند.

پدر جان! در این زمان از طرف خداوند مورد امتحان قرار گرفتیم تا اینکه چقدر به اسلام توجه داریم وصد آفرین بر شما که با این همه کاری که دارید فرزند خودت را به جبهه حق فرستادی، پدرم اگر شهید شدم مجلسی که بر پا می کنید خیلی ساده باشد ودیگر اینکه اگر اشتباهی نسبت به شما انجام داده ام در راه خدا مرا ببخشید.

مادرم! شما مسئولیت زیادی دارید وآن اینکه افراد خانواده را باید خوب بزرگ وخوب تربیت کنی وتحویل جامعه اسلامی بدهید وای مادر عزیزم این را می دانم بزرگ کردن فرزند برای شما زحمت زیادی دارد وامید داری از فرزند خود بهره ای ببری وامیدوارم خداوند به شما جزای خیر بدهد واز تو می خواهم که هرغروب پنج شنبه به مزارم و مزار شهیدان بروید و با ذکر صلوات و فاتحه ای ما را شاد کنید.

در آخر پدر گرامی و مادر عزیزم! برادران بزرگوار وخواهران گرامی ام باید دلیرانه در جلو تشیع جنازه ام قدم بزنید و با مشتهای گره کرده خودتان بر دهان یاوه گویان بزنید ونه اینکه گریه کنید تا دشمن از گریه شما سوء استفاده کند.

تمامی کسانی که از من بدی دیده اند مرا ببخشند و حلالیت می طلبم واز دوستانم می خواهم نسبت به من اگر بدی دیده اند عفو کنند واز تمام فامیلهایم مخصوصاً از دائی ها و خاله ها می خواهم مرا ببخشند .

در پایان از خدای متعال پیروزی رزمندگان اسلام را طلب می کنم وامیدوارم این بنده خویش را وتمامی شهدا را در جوار رحمت واسعه ی خود قرار دهد ان شاءالله تعالی .

با اجازه پدر و مادرم وصیت نامه من را برادر عزیزم محمود احمدی بخواند.

بعد از دفن من این شعار را بگویید: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار (سه مرتبه)

حال که امام امت (ره) در رضوان الهی آرمیده اند دعا برای تداوم وحفظ را وتمامی شهدا دعا می کنیم برای سلامتی مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله العظمی خامنه ای فرزند پاک مطهر رسول الله وذریه خانم فاطمه زهرا (س) صلوات

والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 2 فروردین 1396  ] [ 7:16 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

فرازی از وصیت نامه سردار خیبر

فرازی از وصیت نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت ملقب به سردار خیبر را می خوانیم.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله (ص) بود که که بعد ها به لشگر 27 محمد رسول الله(27) ارتقا یافت او در جزیره مجنون و در  جریان عملیات خیبر در 17 اسفند ماه 1362 درجه شهادت نائل آمد.

به همین بهانه فرازی از وصیت نامه این یردار بزرگ اسلام را می خوانیم.

 

در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید می‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه می‍داریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت می‍كند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند. 

 

فرازی از وصیت نامه شهید حاج محمد ابراهیم همت

 

 پدر و مادر ! من زندگی را دوست دارم ، ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویش را فراموش و گم کنم ، علی وار زیستن و علی وارشهید شدن و حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن رادوست دارم . الگوهای جاوید یک مؤمن از بندهای هوی و هوس رستن است و من این الگو را نیزدوست داشتم ، شهادت در قاموس اسلام کاری ترین ضربات را بر پیکر ظلم و شرک و الحاد می زند و خواهد زد ، تاریخ اسلام این را ثابت کرده است .

 

 

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ سه شنبه 17 اسفند 1395  ] [ 4:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وصیتی از جنس قرآن

خواهر شهید محمد تجلا گفت: در اولین سالگرد محمد به وصیت‌اش عمل نموده، سر مزارش نوار قرائت قران عبدالباسط را باز کردیم چون محمد گفته بود اگر نوار عبدالباسط را سر مزارم باز کنید من دوباره زنده می‌شوم. ولی، محمد زنده نشد.

کد خبر: ۲۲۷۵۷۸

تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۵:۰۰ - 20February 2017

به گزارش دفاع پرس از آذربایجان شرقی، به مناسبت سالگرد قیام تاریخی 299 بهمن تبریز، گفتگویی با خواهر شهید محمد تجلا صورت گرفته است که متن آن بشرح ذیل است:

 

دفاع پرس: از خودتان بگویید و اینکه چه نسبتی با شهید محمد تجلا دارید؟

مرضیه زنوزی، خواهر شهید محمد تجلا هستم. پدرمان ارتشی بود. محمد در اردبیل به دنیا آمد. تقریباً  3، 4 سالی در اردبیل بودند، بعد آمده بودند تبریز. من خودم هم در تبریز به دنیا آمدم. بعد چون پدرم به مراغه منتقل شد ما هم همراهش رفتیم و 14 سال آنجا زندگی کردیم. من و محمد توی پادگانی که پدرم خدمت می‌کرد، درس می‌خواندیم. آن‌موقع پسر و دختر، همه‌شان توی یک مدرسه درس می‌خواندند. محمد دوره‌ی ابتدایی و دبیرستان را در مراغه تمام کرد و بعد دوباره آمدیم تبریز. تبریز که آمدیم، یکی از خواهرهایم را از دست دادم. پدرم بازنشست شد. محمد هم که دوره‌ی دبیرستان‌ش را تمام کرده بود، رفت دانشگاه.

 بعد از مراجعت به تبریز محمد فعالیت‌هایش را شروع کرده بود. حتی چند بار هم به من پیشنهاد داد که با هم برویم پای منبر آقای قاضی. من هم که از محمد کوچکتر بودم به او می‌گفتم که من آنجا دوستی ندارم بیایم آنجا چیکار؟ ولی او می‌گفت خیلی از هم سن و سال‌های تو آنجا هستند و دارند فعالیت می‌کنند. ولی به این دلیل که پدرم مرد متعصبی بود نمی‌گذاشت من با محمد بروم.

محمد به این خاطر که خیلی دستگیر می‌شد برای این‌که خانواده‌مان را اذیت نکنند رفت فامیلی‌اش را عوض کرد. فامیلی اصلی ما، زنوزی عراقی است.


دفاع پرس: از خاطرات تان با محمد و فعالیت هایش برای ما بگویید؟

یک‌روز وقتی کارتر آمده بود تهران محمد، من و خواهر کوچک‌ترم رفتیم خانه یکی از فامیل‌هایمان که تلویریون تماشا کنیم آن موقع ما تلویزیون نداشتیم وقتی تلویزیون داشت شاه و کارتر را نشان می‌داد که باهم داشتند شراب می‌خوردند محمد برگشت و به من گفت: "مرضیه ببین که چقدر مردم بی‌خیال شده‌اند که شاه و کارتر دارند با هم شراب می‌خورند و هیچکس هم چیزی نمی‌گوید". وقتی داشتیم از منزل فامیل‌مان برمی‌گشتیم محمد باز از آن صحنه حرف می‌زد.

صبح روز بعد محمد رفت دو تا جوجه خرید آورد خانه بعدش هم عکس‌های شاه و فرح را از کتاب‌های درسی پاره کرد و هر روز یکی از آن عکس‌ها را می‌گذاشت زیر جوجه‌ها تا آنها مدفوع‌شان را روی آنها خالی کنند. می‌گفت می‌خواهم عصبانیتم را خالی کنم. حتی به پدرم می‌گفت دعا کن که از کار بازنشست شده‌ای وگرنه من خودم نمی‌گذاشتم بروی سر کار. یکی از فامیل‌هایمان که توی ساواک کار می‌کرد و گاهی به خانه‌ی ما می‌آمد بعد از رفتنش من و محمد به مادرمان می‌گفتیم که او نباید به خانه‌ی ما بیاید. حتی یک روز هم محمد باهاش دعوا کرد و او دیگر به خانه‌ی ما نیامد. دو روز بعد از آن ماجرا یکی از فامیل‌هایمان در حالی که محمد خونین و مالین بود، آوردش خانه. وقتی ازش پرسیدیم چی شده است. محمد گفت هیچی تصادف کردم ولی وقتی از فامیل‌مان پرسیدیم گفت ساواک محمد را گرفته بود. خیلی زده بودندش. محمد آن موقع نگذاشت ببریم‌اش دکتر. گفت چند روز دیگر خودم خوب می‌شوم.

محمد بعد از این که حالش خوب شد یک روز به مادرم گفت: "شما بروید آن یکی اتاق، چون چند تا از دوستانم که دانشجو هستند و اینجا غریبه‌اند می‌خواهند بیایند خونه‌ی ما." مادرم هم گفت اشکال ندارد. مامانم می‌گفت آن شب محمد و دوستان‌اش تا صبح نخوابیدند. چراغ تا صبح روشن بود می‌گفت مشغول نوشتن اعلامیه‌های آقا بودند تا صبح اعلامیه می‌نوشتند بعد از این که اعلامیه‌ها را نوشتند شروع به خواندن نماز کردند.

محمد تا صبح اعلامیه می‌نوشت و صبح با دوچرخه‌ای که داشت آنها را پخش می‌کرد و وقتی که مادرم ازش می‌پرسید؛ محمد کجا رفته بودی او از جواب دادن تفره می‌رفت و می‌گفت که پیش یکی از دوستانش بوده است. محمد ضبط صوتی داشت که همه‌ی سخنرانی‌های آقای قاضی و آقای علیزاده را ضبط کرده بود و توی خانه به آنها گوش می‌داد گاهی هم از من می‌خواست که به آنها گوش کنیم. یک روز محمد به من گفت دوست داری با من بیایی به جلسات؟

من هم گفتم که پدرم نمی گذارد.

 گفت من یه کاری می‌کنم ولی تو هم باید فردا وقتی مادر تو را بیدار می‌کند تا بروی مدرسه بگویی که نمی‌روی.

من هم گفتم ولی پدرم که از ماجرا بو برده بود گفت که تو دختری و نمی‌گذارد تا محمد بروم.

می‌گفت: توی مدرسه‌ها از شاه تعریف می‌کنند تو نباید بروی مدرسه. تو دوست نداری شاه از مملکت برود و امام بیاید؟ دوست نداری جهاد کنی؟

من هم که نمی‌دانستم جهاد چیه، ازش پرسیدم و او گفت یعنی جنگ. مادرم می‌ترسید و می‌گفت محمد از این حرف‌ها نزن. می‌آیند می‌برنت و می‌کشنت. ولی محمد می‌گفت عیبی ندارد بگذار من بمیرم ولی خواهرام توی آرامش زندگی کنند. مادرم از آن روز دیگر حتی نگذاشت با محمد بیرون بروم. محمد صبح می‌رفت بیرون شب برمی‌گشت.

یک روز محمد نواری از قاری قرآن عبدالباسط آورد خانه. با شنیدن صدای خواندن قرآن، روح و روانمان سیقل می‌یافت. محمد گفت هر وقت من مردم در اولین سالگردم این نوار را سر مزارم بیاور و باز کن.

من گفتم: اگر من زودتر مردم چی؟

محمد گفت: من می‌دانم که زودتر می‌میرم. دیگر نمی‌توانم تو این مملکت زندگی کنم فساد همه جا را گرفته است. من نمی‌توانم بی‌تفاوت باشم.

وصیت‌نامه هم خرید و پر کرد. شب 28 بهمن بود که این کارها را کرد. ما آن شب تا صبح نخوابیدیم و با هم حرف زدیم. داشتیم حرف می‌زدیم که محمد به یکباره رخت‌خوابش را جمع کرد و گذاشت گوشه‌ی اتاق.

گفتم: محمد چرا این کار را می‌کنی؟

گفت: بگذار ببینم اگه مردم چه اتفاقی می‌افتد؟ آنجا که توی تشک نمی‌خوابم.

محمد شب به من گفت فردا بیرون نروم.

گفتم: چرا؟

گفت: فردا در تبریز عاشورا دوباره اتفاق می‌افتد.

گفتم: چرا من نیایم بیرون؟

سکوت کرد. بعدش ادامه داد اگر فردا دیر کردم بدان یا دستگیرم کرده‌اند یا اینکه من را کشته‌اند. تا صبح نتوانستم بخوابم. صبح که شد محمد سوار دوچرخه‌اش شد و رفت اعلامیه پخش کرد و برگشت خانه. مادرم گفت ناهار مهمان داریم. صبحانه را خوردیم. محمد به ما گفت نباید امروز بیرون برویم ولی مادرم گفت اگر قرار است کسی بیرون نرود تو هم نباید این کار را بکنی ولی محمد گفت من کاری دارم که باید انجام‌اش بدهم، تمام که شد زود برمی‌گردم. ولی من می‌دانستم که محمد کجا می‌رود ولی جرات نکردم به مادرم بگویم. رفت بیرون دوباره برگشت و از مادرم خداحافطی کرد.

حوالی ساعت 10 بود که صدای شلیک تیر آمد. یکی از همسایه‌هایمان آمد وگفت می‌دانید چی شد، چند نفر را در بازار کشته‌اند. من سریع چادرم را سرم کردم و رفتم بیرون. همه توی خیابان به این طرف و آن طرف می‌رفتند ما ترسیدیم و نتوانستیم بیشتر، جلو برویم برگشتیم خانه و منتظر محمد شدیم. حتی مهمان‌ها هم نیامدند. شب بابام آمد خانه گفت توی خیابان، اوضاعی بود که نگو و نپرس. خواست که دوباره برگردد خیابان من هم باهاش رفتم. ما آن موقع خانه‌مان در خیابان سرباز شهید بود. از کوچه پس کوچه‌ها رفیتیم تا رسیدیم به مقبره‌ی سید‌حمزه. تو راه یکی از سربازها جلویمان را گرفت و به ما گفت: گم شوید بروید خانه‌تان. ما هم از ترسمان برگشتیم و آمدیم خانه.

تا شب منتظر بودیم ولی محمد نیامد. تا یک ماه دنبال محمد گشتیم. دادسرا، زندان، پزشک قانونی، همه جا رفتیم چه حرف‌های زشتی که آن موقع نشنیدیم. آن موقع دوست دایی من رئیس آگاهی بود با دایی‌ام توی دانشگاه آشنا شده بودند توسط آن توانسته بود عکس‌های شهدای آن روز را ببیند. عکس محمد هم داخل آن عکس‌ها بود. دایی‌ام وقتی عکس محمد را دیده بود آمد به پدرم گفت تا برود و جنازه‌ی محمد را تحویل بگیرد. پدرم وقتی رفته بود تا پیکر برادرم را تحویل بگیرد به او گفته بودند برو کلاه‌ات را به هوا  بینداز که کشته شده است و از شرش خلاص شده‌ای و ازش یک قوطی شیرینی و 100 تومان پول گلوله‌ها را خواسته بودند که پدرم داد و همراه ماموران ساواک به محل دفن محمد رفتیم.

آن موقع پدرم خواست مطمئن بشود که جنازه‌ی توی قبر، پیکر محمد است بنابرای از آقای قاضی اجازه نبش قبر گرفت و بعد از آن ما مطمئن شدیم که آنجا مزار برادرم است. محمد را در قبرستان امامیه دفن کرده بودند. ما فقط توانستیم برایش چهلم بگیریم. حتی نمی‌توانستیم سر مزارش برویم.

دفاع پرس: در اولین سالگرد شهید تجلا به وصیت اش عمل کردید و سر قبرش نوار قرائت قرآن عبدالباسط را باز کردید؟

بلی، در اولین سالگرد محمد به وصیت‌اش عمل نموده، سر مزارش نوار قرائت قران عبدالباسط را باز کردیم. گفته بود اگر نوار عبدالباسط را سر مزارم باز کنید من دوباره زنده می‌شوم ولی، محمد زنده نشد.

گفتگو از  داود خدایی

انتهای پیام/ 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 2 اسفند 1395  ] [ 1:29 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

التزام به ولایت فقیه در نگاه شهید دانشجو

رهبريت، مرجعيت و نيابت از واسطه فيض خداوندي (امام عصر) امروز در دستهای الهی امت است. شما را سفارش می كنم كه خود را ملزم به اطاعت قلبی و عملی او کنید که ولايت اين امام بزرگوار كه تنها راه سعادت و كمال است كه شما را به قرب الهی نزديك می كند.

کد خبر: ۲۱۶۱۵۱

تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۵ - ۱۳:۰۰ - 09December 2016

شهدای دانشجو///شما را سفارش مي كنم كه خود را ملزم به اطاعت قلبي و عملي از ولایت فقیه کنیدبه گزارش دفاع پرساز شهرکرد، سردار شهید محمدعلی اعتدال پور  بیستم آذر 1340 در شهرستان شهر کرد به دنیا آمد. پدرش عوضعلی و مادرش حاجیه خانم نام داشت. دانشجوی رشته ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی تهران بود. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم دی 1365 با سمت فرمانده گروهان در عملیات کربلای 5 (شلمچه) بر اثر اصابت ترکش به سر و پاها، شهید شد. پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و دهم مهر 1367 پس از تفحص در بهشت دومعصوم زادگاهش به خاک سپرده شد. برادرنش جمشید و علی اصغر نیز به شهادت رسيده اند.

 

 

فرازي از وصيت نامه شهيد

 

خداوند مومنان را از هر شر و مكر دشمن نگاه مي دارد بدرستيكه خداوند هرگز جنايت كار و نا سپاس را دوست نمي دارد . رخصت جنگ به جنگجويان اسلام داده شد زيرا آنها از دشمن ستم كشيده اند و خدا بر ياري آنها قادر و توانا است .(حج آيه 38-39 )

 

من برای اقامه امر به معروف ونهی از منكرحركت كردم چون ديدم كه اسلام را خطري بزرگ تهديد مي كند ونياز به ياري دارد وهمين جا به آنهايي كه توجهي به جنگ ندارند ونماز هم نمي خوانند و وقتي به آنها مي گويي كه چرا به جبهه نمي رويد زود مي گويند مشكلات نمي گذارد و وجودما پشت جبهه لازم است. مي گويم چه مشكلي بالاتر از خطري كه امروز اسلام را تهديد مي كند؟ شما خوب مي دانيدكه امروز اگرما دراين جنگ شكست بخوريم يعني اسلام شكست خورده است.

رهبريت، مرجعيت ونيابت از واسطه فيض خداوندي (امام عصر)امروز در دستهای الهی امت است. شما را سفارش مي كنم كه خود را ملزم به اطاعت قلبي وعملي او کنید که ولايت اين امام بزرگوار كه تنها راه سعادت وكمال است كه شما را به قرب الهي نزديك مي كند وبه يقين انحراف از خط ولايت فقيه طي كردن مسير هلاكت وظلالت وبالاخره نابودي است پس دقت كنيد كه افكار واعمالتان دقيق وميزان با قول وفعل امام باشد وتوجه داشته باشيد كه گرايش هاي نفساني وغيرالهي رابا توجيه به اسلام وولايت نچسبانيد كه انحرافتان قطعي است. انقلاب اسلامی و اسلام در مقطع حساسی از حرکت خویش قرار گرفته است و نیاز بیشتری به ایثارگری شما ایثارگران دارد. در چنین مقطع حساس هوشیاری،صبر، استقامت و حرکت در جهت اهداف اسلام را باید شعار خود قرار دهید ...

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ جمعه 19 آذر 1395  ] [ 5:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

حسین اشرفی

 

نام پدر: صفرعلی تاریخ تولد: 1347/01/01
محل تولد: ایران - سمنان - شاهرود - کلامو تاریخ شهادت: 1363/11/25
محل شهادت: شرق دجله طول مدت حیات: 16 سال
مزار شهید: گلزارشهدای روستای کلامو-شاهرود


 

وصیت نامه

بسم ‌الله الرحمن الرحيم 
«و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل‌الله اموات بل احياء و لکن لا تشعرون» «مگوييد به کساني که کشته مي‌شوند در راه خدا مرده، بلکه ايشان زنده‌اند و لکن شما کيفيت زندگي ايشان را نمي‌فهميد». 
سپاس و حمد بي‌اندازه به حضرت رب‌العالمين و ذوالجلال و الاکرام آن خدايي که بشر را بعد از آفرينش به سوي نور هدايت و راهنمايي فرمود، اين بنده‌ي حقير حسين اشرفي وصيت‌نامه خود را آغاز مي‌کنم، با لطف پروردگار. اين حقير توفيق دومين بار است که عازم به جبهه‌ها[ي] حق عليه باطل شده‌ام و شکر خداوند بزرگ را مي‌کنم که اين بنده کوچک توانسته‌ام تکاليفي که بر ما واگذار شده است به کمک خداوند متعال انجام داده باشم. شکر خدا را مي‌کنم که بر من منت نهاد و توفيق رزميدن در جوار رزمندگان اسلام را به من عطا کرد و ما که پيرو ائمه معصومين هستيم هم‌چون انصار حسين بن‌علي(ع)، مشکلات را تحمل کرده، تا توان شناخت خداوند را ياد گرفتم و ما بايد هم‌چون حسين‌وار بجنگيم و تا آخرين قطره خون خود مبارزه کنيم تا بلکه بتوانيم وظايف شرعي خود را انجام داده باشيم و اين وظايف بر دوش تک تک ما است، که از ناموس و دين اسلام و کشور خود دفاع کنيم و راه اين شهدا و شهداي کربلاي امام حسين(ع) [را] ادامه بدهيم و من به تمام ملت ايران توصيه مي‌کنم که امام امت، اين نايب بر حق امام زمان(عج) را تنها نگذاريد و سخنان او را به گوش گيريد، چون سخن امام سخن [و] پيام اسلام است. چرا که حضرت امام فرمودند: «اي جوانان جبهه‌ها را خالي نگذاريد و نگذاريد [...] تربيت کردي، شيرت بر من حلال باشد و درود بر تو اي پدر بزرگوارم که هم‌چون فرزندي تربيت کرده و راه حقيقت را بر ما عرضه کردي. پدر عزيز و مادر مهربانم، اگر من در طول عمرم شما را رنجانيده و يا اذيت و آزاري کردم مرا ببخشيد و به شما سفارش مي‌کنم که استقامت را در زندگي خود سرمشق قرار داده و با زبان و عمل خود مشت محکمي بر دهان منافقين بزنيد. 
خواهرانم و برادرانم اين حقير به شما توصيه مي‌کنم که هرگز در هر کجا که هستي سنگر مرا خالي نگذاريد. خواهرانم هم‌چون ام‌کلثوم خروشان باشيد و با صبر خود بر مشکلات غالب شويد. برادرانم هم‌چون قاسم‌ها و علي‌اکبرها باشيد و در رکاب حسين(ع) بجنگيد و شهادت را از خدا بخواهيد و سنگر مرا خالي نگذاريد و در آخر اين حقير عاجزانه از دوستانم و امت شهيدپروري که از اين حقير بدي، حرفي شنيده‌اند، مي‌خواهم مرا با بزرگواري خودتان حلال کنيد. 
آن دم که به خون خود وضو مي‌کردم
داني که از حق چه آرزو مي‌کردم
اي کاش مرا هزار جان بود به تن
تا آن همه را فداي او مي‌کردم
اگر از صف ناپاکان آيي به صف پاکان
فتح در جهان اين است غافل منشين اي جان
پدرجان خواهش دارم که براي من 2 ماه روزه و 2 سال نماز بخوانيد. 
خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگه‌دار
والسلام عليکم و رحمة‌الله و برکاته
التماس دعا الحقير و فقير حسين اشرفي

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از 

کتاب وصیت نامه کامل شهدا (استان سمنان) دفتر اول، صفحه:635، تاریخ: - / - / -

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 26 آبان 1395  ] [ 9:15 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

محمدحسین اشرف

 

نام پدر: علی اکبر تاریخ تولد: 1342/03/01
محل تولد: ایران - سمنان - سرخه تاریخ شهادت: 1362/08/29
محل شهادت: پنجوین-عراق طول مدت حیات: 20 سال
مزار شهید: گلزارشهدای سرخه-سمنان


 

وصیت نامه

...«ان‌الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعداً عليه حقاً في التوراته و الانجيل و القران و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعکم الذي بايعتم به و ذالک هو الفوز العظيم» 
«خدا جان و مال مؤمنين را به بهاي بهشت خريداري کرده که آن‌ها در راه خدا جهاد مي‌کنند و دشمنان دين را به قتل مي‌رسانند و يا خود کشته [بـ]شوند اين وعده قطعي است بر خدا، و عهدي است که در سه دفتر آسماني تورات، انجيل، قرآن به او فرموده و کيست باوفاتر از خدا به عهد؟ «اي اهل ايمان، شما به خود در اين معامله بشارت دهيد که اين معاهده با خدا به حقيقت سعادت و پيروزي بزرگي است». 
بايد بدانيد که در راه اسلام تمام زندگي را فدا کردن زيباست که زيبايي آن را شهيد مي‌داند و بس. زندگي خوب و شيرين است، اما نه آن زندگي که کافران بعثي بر تو حاکم باشند و ديارت را در تصرف، زندگي شيرين است، اما نه آن که ناموست را در اشغال بگيرند و تو به آن نگاه کني، زندگي شيرين است اما نه آن که به امام حسين(ع) و حسين زمان جواب لبيک گفته نشده باشد. 
با شما بودن خوب و شيرين بود تا زماني که اسلام براي پرورش و باروري خود احتياج به خون نداشت. در جمع شما بودن شيرين بود تا موقعي که جهان بر عليه ما و براي نابودي اسلام بسيج نشده بود، چه زندگي چه شيريني. 
آيا در پناه صدام بودن خوش است يا جان به جان آفرين تقديم نمودن؟ ننگم باد که باز هم در خانه بمانم و صدا و شيون کودکان پدر شهيد شده را بشنوم و بنشينم و صداي واي اسلاما، واي قرآنا، واي اماما را نشنوم. 
در زندگي آزاده باشيد و آزاد زندگي کنيد و به هيچ دشمني کوچک‌ترين باجي ندهيد. و اي دوستانم متکي به خدا باشيد. خدا را بهتر بشناسيد و او را عبادت کنيد، مخلص باشيد و متقي، هراسي به دل نداشته باشيد وجود خود را در جبهه‌ها از نظر معنوي پرورش دهيد و طعم شيرين جهاد در راه خدا بچشيد و نگذاريد روزي يأس و نوميدي براي شما به خاطر پايان جبهه و جنگ و شکست در امتحان خداوندي بماند. 
و اي ملت حزب الله و اي سلحشوران و ياوران روح الله اي کساني که هنوز در امتحان بزرگ شهيد دادن، سرفرازانه به پيش مي‌رويد و اي کساني که خدا شما را براي مبارزه در راهش و پياده کردن احکامش انتخاب نمود، همچنان با شتابي افزون به سوي هدف‌هاي بزرگ اسلامي قدم برداريد و هرگز اسلام و رهبر را تنها نگذاريد که 1400 سال تنها ماندن اسلام کافي هست. 
شما امتي هستيد که خداوند نعمت داشتن اين‌چنين رهبري مانند امام خميني را به شما عطا فرمود. قدرش را بدانيد و فريب و نيرنگ دشمنان را در مورد رهبري نخوريد که نخواهيد خورد و خداي ناکرده در هيچ زمان جبهه و جنگ را فراموش نکنيد. هر چند که اين جبهه اسلام هرگز به ما هيچ احتياجي ندارد و اين ما هستيم که به شرکت در اين جبهه‌ها احتياج داريم، براي ساختن خود و براي قيامت که بپاست. 
اي امت حزب‌الله تقوا را پيشه کنيد و زندگي کردن را براي اسلام بدانيد. کوشش کنيد که مخلص باشيد و براي خدا کار کنيد. جواب دشمنان را با مشت‌هاي محکم بدهيد و جز گرايش به اسلام فقاهتي به هيچ دسته و گروه ديگر گرايش نشان ندهيد. در هر زماني پيرو ولايت فقيه باشيد و آن را پشتيباني کنيد و امرش را به خوبي انجام دهيد و نهي‌اش را به خوبي نفي کنيد. 
دنياي زندگاني و مادي را جز آزمايشگاهي بزرگ و زمينه سازي براي روز قيامت ندانيد و براي دنياي آخرت توشه‌اي کسب کنيد که هر چه است در آن روز است. 
اما آن چه دارم را به چنين نحوي خرج کنيد: هزار تومان از سرمايه‌ام را در مسجد ولي‌عصر و پانصد تومان آن را در هيئت ابوالفضل (ع) و بقيه آن را جهت حسينيه شهدا صرف نماييد و نيز موتورم را به هر سبک که مي‌توانيد فروخته و پولش را جهت پيروزي رزمندگان و آن‌چه را که خود تشخيص مي‌دهيد صرف کنيد و وسايلم (شامل کتاب و غيره) را به هر صورتي که بهتر است براي اسلام بدهيد و همچنين 31 روز روزه واجب بدهکارم که آن را به هر نحو که مي‌دانيد قضا نماييد و مي‌خواستم مدت يک سال را نماز بخوانم که اگر مي‌توانيد آن را قضا نماييد و برايم دعا کنيد که با شهدا محشور گردم. 
«والسلام عليکم و رحمه‌الله و برکاته» 
31 شهريور 1362 
محمدحسين اشرف

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از 

پایگاه اطلاع رسانی ایثار، تاریخ: - / - / -
کتاب وصیت نامه کامل شهدا (استان سمنان) دفتر اول، صفحه:607، تاریخ: - / - / -

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 26 آبان 1395  ] [ 9:10 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

سیدرسول اشرف

 

نام پدر: سیدحسین تاریخ تولد: 1343/08/10
محل تولد: ایران - یزد - یزد تاریخ شهادت: 1364/08/20
محل شهادت: - طول مدت حیات: 21 سال
مزار شهید: -


 

وصیت نامه

پدر و مادرم امیدوارم که مرا ببخشید، از اینکه نافرمانی شما زیاد کردم. از شهید شدن من ناراحت نباشید زیرا همگی رفتنی هستیم و باید از این دنیای فانی هجرت کنیم پس چه بهتر که مرگمان با شهادت در راه خدا باشد و پرونده حیاتمان با مرگ سرخ در راه الله بسته شود. 
ای ملت ایران، همچنان که تا به امروز اسلام را یاری کرده اید به یاری خود ادامه دهید. امام عزیز را تنها نگذارید. به خدا قسم، بزرگترین نعمتی که به ملت ایران ارزانی شده، چنین رهبری قاطع و در عصر و زمان ماست و شکر چنین نعمتی، یاری کردن اوست و پاسخ دادن به ندای هل من ناصر ینصرنی این رهبر است.

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از 

روزنامه جمهوری اسلامی، تاریخ:
کتاب طراوت یقین، صفحه:45، تاریخ: - / - / -
ماهنامه الغدیریان، صفحه:30، شماره مجله:38، تاریخ: - / - /1388

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 26 آبان 1395  ] [ 9:08 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

ابراهیم اصغری

 

نام پدر: یدالله تاریخ تولد: - / - /1336
محل تولد: - تاریخ شهادت: 1365/10/19
محل شهادت: شلمچه طول مدت حیات: 29 سال
مزار شهید: گلزارپایین_زنجان


 

وصیت نامه

بسم الله القاسم الجبارین
به نام آن که هستی بخش جان ها و هادی انسان هاست. ارحم الراحمین که انبیاء و اولیاء و شهدا را اسوه بشر قرار داد و به وسیله آن ها مشعل فروزان هدایت را برافروخت. سلام بر مهدی (عج) آن که انتظارش اعتراضی است بر هرچه ظلم و جور و استکبار و بی عدالتی است. 
درود بر قلب تپنده ستم دیدگان زمین، بت شکن عصر و ناجی دهر امام امت خمینی کبیر و تحیت و تهنیت بی کران به شهدا و خانواده های گرانقدرشان که با مقاومت خود و صبر زینب گونه شان امید دشمنان را تبدیل به یاس کردند. من سرباز حقیر امام زمان، ابراهیم اصغری با آگاهی کامل این راه را که ثمره هزاران گل نورسته ی پرپر شده انقلاب اسلامی هست انتخاب کرده ام و می دانم که این راه سختی و شکنجه و معلولیت و شهادت و اسارت دارد ولی من از صلب مردانی متولد شده ام که قرن ها می گفتند حسین جان اگر در کربلا بودیم نمی گذاشتیم دست نامحرمان به خیام اطفال مظلومت برسد و من هم در ادامه راه آن ها به لبیک گویان پیوسته ام اگرچه دیر بیدار شدم اگر چه برای یافتن آب حیات در ظلمت به خیلی درها کوبیدم ولی سرانجام آن دری را که باید اول می زدم یافتم و اکنون هرگز این آستانه را رها نخواهم کرد. امت مقاوم و اسلام بدانید و آگاه باشید که اگر همگی حول محور رهبری واحد اسلامی جمع شوید هیچ قدرتی نمی تواند در بنیان مرصوصتان رخنه نماید. 
با اسلحه ایمان با اتکا به حبل الله المتین دست منافقین دورویان آن هایی که چوب لای چرخ انقلاب می گذارند و آن هایی که حرمین شریفین و عتبات عالیات و قدس عزیز را غصب کرده اند و بر فراز ویرانه های دیریاسین و کفر قاسم و صبرا و شتیلا و هویزه و خرمشهر و قصرشیرین عربده کشی می کنند و سند اسارت امت اسلام را امضا می کنند قطع نمایید و به عصرها و نسل ها بفهمانید که ما وارثان خون سیدالشهدا و یاران باوفایش هرچند در کربلا نبوده ایم ولی هر روزمان عاشورا و هر زمینمان را کربلا کرده ایم و در این محرم هیچ چیزی غیر از منافع اسلام عزیز برایمان ارزش ندارد. 
و اماما، کاش می شد در عشق تو هزاران بار می کشتنم، قطعه قطعه ام می کردند و تکه های تنم را می سوزاندند و خاکسترم را به باد می دادند و باز زنده می شدم و باز... 
خمینی جان، جان جانانم، روح و روانم مگر نعمتی بالاتر از وجود سرپا مهربانت هست؟ بگو تا همه از پیر و جوان و مرد و زن کفن پوش شویم و غسل شهادت را که تو یادمان داده ای از آب های اقیانوس عشقت بگیریم و زمین را بر مهدی (عج) فرشی گلگون تدارک ببینیم. 
آمدیم تا جان ببازیم دست چیست
مرد کز سیلی بترسد مرد نیست
و اما پدرجان و مادرجان که قدر تمام دنیا دوستتان دارم و هیچ گاه چهره های مهربان و خدایی تان از نظرم محو نمی شود من فرزند خوبی برای شما نبودم و نتوانستم در پیری عصای دستتان باشم ولی یادتان باشد که شما مرا این گونه در دامان پر معنویت خود پرورش دادید شما سیدالشهدا (ع) را برای من اولین بار شناساندید. 
در مرگ من ناراحت نباشید اگر گریه می کنید برای علی اکبر حسین (ع) گریه کنید. من خیلی به روضه ی سیدالشهدا و یارانش علاقه دارم.

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از 

ویژه نامه غواصان دریادل، صفحه:20، تاریخ:1375/12

ادامه مطلب

[ سه شنبه 25 آبان 1395  ] [ 8:23 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

محمدصالح اصطهباناتی

 

نام پدر: - تاریخ تولد: - / - /1340
محل تولد: ایران - فارس - استهبانات تاریخ شهادت: 1366/12/25
محل شهادت: بانه طول مدت حیات: 26 سال
مزار شهید: -


 

وصیت نامه

دنیای زر و زور دنیای شرق و غرب آمریکای گرگ صفت و یارانش ، شوروی روباه صفت و همدستانش همه و همه چشم طمع به مال و ناموس همه ما دوخته اند، اگر مانند امام همه مردان به میدان بیایند که همه به حمدالله آمده اید به گفته امام (ره) آنها هیچ غلطی نمی توانند بکنند.

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از 

کتاب خلاصه خوبیها جلد2، صفحه:33، تاریخ: - / - / -

ادامه مطلب

[ سه شنبه 25 آبان 1395  ] [ 8:20 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

حسن اشکاوند

 

نام پدر: - تاریخ تولد: - / - /1340
محل تولد: ایران - یزد - طبس تاریخ شهادت: - / - / -
محل شهادت: - طول مدت حیات: -
مزار شهید: -


 

وصیت نامه

« خدایا از تو می خواهم شهادت را نصیبم گردانی؛ چون شهید مقامی والا دارد. 
سلام به شما سپاهیان اسلام که امام را تنها نمی گذارید. بکوشید چون مسئولیتی سنگین بر عهده دارید و آن حراست از انقلاب است؛ انقلابی که همه ی زاغه نشینان به آن چشم دوخته اند. »

راوی:

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
برگرفته از 

مجله ی الغدیریان، شماره مجله:19، تاریخ:

ادامه مطلب

[ سه شنبه 25 آبان 1395  ] [ 8:17 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ 9 ] [ 10 ] [ > ]