پیغمبر اکرم آنکه فخر امم است
فرمود معلم چو پدر محترم است
ای آنکه به من درس محبت دادی
لب های تو را طلا بگیرند کم است
سید رضا موید
ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:21 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهادت....
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گردباد باش، باد باش و گرد
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گفتند: که تا صبح فقط يک راه است
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
لبخند که ميزني
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در هیأت ستارة داور
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آه ای حکایت همیشه سرخ
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
برای آنان که سرخ رفتند و سبز ماندند...
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
باز امشب دفتر من پاره پاره
[ یک شنبه 9 خرداد 1395 ] [ 1:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
من از خود گریزانم از شرمساری
این سیر روحانیست ، پَر معنا ندارد
در این تقرب دردِ سر معنا ندارد
عابد شهید است و ولا شهد الشهودش
عند الشِکرَ را سیم و زر معنا ندارد
جنت نشین آتش عشق خدا را
باید بسوزانی .... شرر معنا دارد
آنجا که بنده بند یک "کنُ" گشته دیگر
وحدانیت دارد، نفر معنا ندارد
از هشت نقطه حلِ در مفهوم ذات است
کردن ورا زیر و زبَر معنا ندارد
در باز بوده از ازل ، نگشوده کس باب
اصلا در این دلخانه ، دَر معنا ندارد
از خود نگو ای بنده گو از خویشِ بی خود
"من من " که در این دور و بر معنا ندارد
عند العمل باشی اگر در ذکر رَبّت
دیگر شب و عصر و سحر معنا ندارد
والعصر ، الآن ، انّ الانسان لفی خسر
تقوا اگر داری، ضرر معنا ندارد
تنها ره لا یمکنش راه فرار است
پس بنده شو "اینَ المَفر" معنا ندارد
جعفر ابوالفتحی
ادامه مطلب
خاک ناامید، باز هم بگرد
لای بوته ها، خفته یک شهید
کوه بود، کوه، مرد بود، مرد
زخم سینه اش دشنه بود و زهر
زخمهای سرخ، زخمهای زرد
آفتاب بود، سایه شد ولی
سایه ات کجاست؟ ای همنبرد !
دست شاخه های بی شکوفه است
آه از این هوا، این هوای سرد
گردباش، بادباش و گرد
گرچه خسته ای باز هم بگرد
ادامه مطلب
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
هرچند که رفتند، ولي بعد از آن
هر قطعهي اين خاک، زيارتگاه است
ادامه مطلب
يک آسمان پرندهي عاشق
در گودي گونههايت گم مي شود
شب
ترانهي چشمهايت را به جنگل و باران
ميبخشد
شايد
پرندهاي عاشق
در دور دست تنهايي
زلال تبسمهايت را
زمزمه کند
ادامه مطلب
قفسی از سیم خاردار
ساخته اند و در میان آن
کبوتر سپیدی را که خوشه زیتون
به منقار داشت
زندانی کردند!
زین پس.... هر ساله جایزه صلح نوبل را
به خفاشی می دهند
که موشک به دندان دارد
و از بالهایش
آتش می بارد
مبارکشان باد
1367 فسا
ادامه مطلب
ای صبور سنگین
دیروز نزد مادر
روایت چفیه های سرخ و خاموش را
می خواندم
و امروز
برایت ای قاصدک غریب!
کنار پنجره های ناشناس شهر
نشانی از سپید کبوتران بی گناه را آورده اند
آه ای هم نژاد سبکبال
ای چشم های اشک آلودِ تا هنوز
من مانده ام که باید
روی نخل های مسلول شهر
نام تو را بنویسم
یا نام دشنه را؟
ادامه مطلب
نوشيد جام آتش و خاکستري نداشت
زخميترين ستاره که همسنگري نداشت
ميرفت سمت آبي سجادههاي سرخ
تنهاترين پرنده که بال و پري نداشت
مردي که دست فاصلهها را به هم رساند
جز چشم ناشکيب جنون، ساغري نداشت
غير از نگاه تشنهي ديدار آخرين
با زخمهاي خون سخن ديگري نداشت
انگار يادگار سحرزاد لحظهها
در قاب خاطرات زمان، پيکري نداشت
ادامه مطلب
باز امشب شعر من شد نیمه کاره
باز امشب با تو خلوت می کنم من
یک نگاهی بر وصیت نامه می کنم من
زخم کهنه در دلم سر باز کرد
اشک در من قصه ها آغاز کرد
جانمازم بوی باران دارد امشب
از دلم باران غم می بازد امشب
باز فسوس من و اشک بردار
گریه ها و غربت پنهان مادر
باز امشب دفتر من پاره پاره
باز امشب شعر من شد نیمه کاره
ادامه مطلب
گریزانم ازین منِ سرخ، آری
کجایند سرسبزهایی که با عشق
که با عشق رفتند از این بی بهاری
شهیدان هر خنده شان بغض پنهان
شهیدان هر لحظه شان بی قراری
شهیدان مثل غرور خدا سرخ
شهیدان از شانه ها زخم کاری
شهیدان فردای محشر چه دارم
شهیدان فردای محشر چه داری
شهیدان شعر من، از من گریزان
شهیدان شعر من، از من فراری
من ازخود همین « نیست » را می توانم
من از خود همین « هیچ» دست نداری
گریزانم از این من خاک خورده
گریزانم از این منِ خانه داری
از این هق هق روزمره که دارم
از این شرم آلود با نان که داری
از این گاه گاهی که آید سراغم
از این مستی که نیامد خماری
من از خود گریزانم از اینکه هستم
گریزانم از این من و وای من شرمساری
ادامه مطلب