دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

معاون فرمانده گروهان دوم از گردان حبیب ابن مظاهر(ره)لشگر 31مکانیزه عاشورا

 

سال 1346 چهار سال بعد از آغاز نهضت امام خمینی در 15 خرداد 1342در روستای دیزج اسکو در خانواد ه ای مذهبی چشم به جهان گشود .

چند سال بعد با خانواده اش به تبریز عزیمت نمود . تحصیلات ابتدائی و راهنمائی را در مدرسه ابوریحان واقع در خیابان عباسی با کسب رتبه شاگرد ممتاز به اتمام رساند وبعد برای ادامه تحصیل در دبیرستان شهید مدنی (دهقان سابق ) ثبت نام کرد .

زمانی به دنیا قدم گذاشت که نهال انقلاب جوانه زده و امواج رهایی بخش اسلام به خروش آمد ه بود .

از سربازانی بود که با رهبری امام خمینی به یاری اسلام شتافتند وبرای پایداری اسلام فداکاری وجانفشانی بسیاری کردند. اومشمول فرموده امام بود که در جواب شاه خائن که از یارانش سوال کرده بود؛ وامام در پاسخ گفته بودند :سربازان من در گهواره ها هستند.

در کودکی شعارهای حسینی را بر دل و زبان داشت و به دنبال فرصت بود تا به آنها جامه عمل بپوشاند . زمان گذشت وانقلاب اسلامی به رهبری امام عزیزمان آغاز شد, آن موقع حسن در سن 10 سالگی بود که برای سرنگونی شاه ملعون همراه پدر و برادرش در راهپیمائی ها ومبارزات برعلیه رژیم ستم شاهی شرکت می کرد .

ایمان و آگاهی ایشان بود که خود را از فساد و تاریکی دوران پهلوی دور نگه داشت و با قیام امام خمینی خود را به ساحل حقیقت و روشنائی رساند .

رژیم جنایتکار پهلوی سرنگون شد وانقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی به پیروزی رسید .

بعد از انقلاب اسلامی حسن در مسجد و پایگاه بسیج فعالیت چشمگیری داشت ؛بیشتر اوقات خود را با همسنگرانش در مسجد و پایگاه بسیج برای خدمت به اسلام و مسلمین می گذراند . همیشه پیشتاز مبارزه با افکا ر منحرف بود.

به امام خمینی ویارانش عشق می ورزید .همیشه می گفت:سعی کنید از امام امت که ولی فقیه و راهنمای ما و نائب به حق امام زمان (عج) است پیروی کنید و به فرامین آن بزرگوار جامه عمل بپوشانید ، که همه مدیون اوهستیم .

او در دورره ی دبیرستان ثبت نام می کند اما قبل از آنکه وارد دبیرستان شود بدون اطلاع پدر و مادر به بسیج می رود و عضو این نهاد مردمی می شود.

یک هفته مانده به آغاز سال تحصیلی 1360 , حسن پدرش رابه بسیج برد و با اینکه به دلیل سن کمی که داشت ,مسئولین مانع رفتنش به جبهه می شدند اما با برخوردی قوی ومحکم وبا اعتقاد راسخ به ولایت فقیه و انقلاب اسلامی وبا اصرار رضایتنامه ی پدروموافقت مسئولین را به دست آورد .او موفق شددرسی ام شهریور1360 به آرزوی دیرینه خود یعنی حضور در جبهه نبرد حق علیه باطل ودفاع از کشوربرسد.

باشور وشوق به تهران میرود . از او می خواهند در تهران بماند و در آنجا خدمت کند .چند هفته ای در تهران برای حفاظت زندان اوین می ماند اما طاقت نمی آورد و به کردستان میرود .اودراولین ماموریت خود که 45 روز طول می کشد با فداکاری و از خود گذشتگی در آزاد سازی روستاها وشهر های کردستان از وجود ضد انقلاب ودشمنان مردم ,به خصوص در منطقه کامیاران و مریوان فعالیتهای چشمگیری می کند. از نظر جسمی کوچک بود اما رفتن به منطقه کوهستانی کردستان و آشنا شدن با جنگهای طاقت فرسای کوهستانی قدرت وتوانائی جسمی خوبی به او داد.با آغاز امتحانات ثلث اول به تبریز بر می گردد و با فعالیت بیشتر در کلاس درس، موفق می شود امتحانات را با نمرات خوب پشت گذارد. اومدرسه ودرس خواندن را سنگر دوم معرفی می کند .

دریادداشتهایش می نویسد:

"وقتی که در آبانماه سال 1360 از جبهه کردستان برگشتم خواستم تحصیل خود را ادامه دهم .روزها برایم سخت می گذشت حتی نمی توانستم در کلاس بنشینم . این را نیز یاد آور بشوم که من قبل از اینکه به جبهه بروم به درس علاقه زیادی داشتم وآنهم به رشته علوم تجربی ,چرا که می خواستم بعد از اتمام تحصیل خدمتی به اسلام ومملکت اسلامی بکنم ولی بعد از اینکه از جبهه برگشتم دیگر آن علاقه خود را از دست داده بودم چرا که جبهه عالمی دیگر است وانسان را به سوی خود جذب می کند.

دیگر عاشق جبهه شده بودم ,عاشق جهاد و این علت باعث شد آن علاقه ای که به درس خواندن داشتم از من شسته شود .جبهه جائی هست که همه را وادار می کند به سوی او برگردد. تمام علاقه های فرد را از خودش میگیرد وکسی هم که به جبهه برود همه میدانند عاشق شهادت خواهد شد و به شهادت عشق خواهد ورزید .من چند ماهی بااینکه روزها برایم سخت می گذشت نشستیم وچند مرتبه نیز به پدرم گفته بودم که بگذارید به جبهه بروم ولی میگفتند حالا تو درست رابخوان که مدرسه نیز سنگر است .

ناحق نگویم که پدرم نیز راست می گفت ولی چه کار می توانستم بکنم ,عاشق جبهه شده بودم؛ نمی توانستم درس بخوانم . روزها با سختی می گذشت تا اینکه اوائل اسفند ماه سال 1360 بود که به پدر م پیشنهاد کردم که به جبهه بروم چون می دانستم در عملیاتی صورت خواهد گرفت. پدرم نیز قبول کرد و در دهم اسفندماه سال 1360 که خواستم به جبهه اعزام بشوم دیگر شاد بودم . چون به چیزی که عاشقش بودم رسیدم ."

سال اول دبیرستان را نیمه تمام می گذارد و عازم جبهه می شود. حسن با رفتن به جبهه روح تازه ای به خود گرفت و در جهت تکامل روحی وجسمی برای رسیدن به خدا حیاتی دیگر یافت.او در طول چهار سال که درجنگ وجبهه حضورداشت ، دلاور مرد سنگر جبهه ها و یکی از رهروان و شیفتگان حسینی بود.

در سن نوجوانی با جبهه آشنا شد و عاشقانه در رابطه با جبهه فعالیت می کرد. وقتی هم به مرخصی می آمد تلاش بسیاری را برای جذب نیرو می کرد. اودر مساجد و محله حاضر می شد و دوستان وآشنایان را برای اعزام به جبهه دعوت میکرد.

همیشه دنبال این بود که کی عملیات خواهد شد تا با بیرون کردن متجاوزین به کشور , دل مردم وامام را شاد کند .اولین عملیات بزرگی که حسن در آن شرکت نمود عملیات پیروزمندانه فتح المبین بود که در اول فروردین ماه 1361 به آزادسازی مناطق غرب شوش و دزفول وبا پیروزی رزمندگان اسلام انجامید .

عملیات بعدی الی بیت المقدس بود که در اردیبهشت ماه 1361 انجام می شود و نتیجه آن آزاد سازی سوسنگرد و خرمشهر است. این عملیات که به اعتراف کارشناسان نظامی دنیا معجزه ی ایرانیان نام گرفت شور و شوقی در مردم و رزمندگان به وجود آورد که می توان گفت سرنوشت جنگ به نفع جبهه اسلام تغییر کرد .حسن از اینکه در این عملیات هم با پیروزی و سربلندی و با دستی پر به آغوش مردم بر می گشت خیلی خوشحال بود .مردم به استقبال او ورزمندگان دیگر شتافتندو در راه آهن تبریز با قربانی کردن گوسفند و پخش شیرینی به آنها خوشامد گفتند.

بعد از مراسم استقبال برای تجدید میثاق با شهدای عملیات با پای پیاده از راه آهن تا مزار شهیدا ن در وادی رحمت رفتند .

وقتی از همسنگرانش کسی به شهادت می رسید خیلی ناراحت می شد و می گفت: من چطور میتوانم در جلو چشم این خانواده های شهدا ظاهر شوم , آنها فرزندان و اموال خود را برای دفاع از اسلام وکشورداده اند و دین خود را به اسلام ادا کرده اند و با ایمانی قوی و قامتی بلند ایستاده اند .

او بعد از اتمام مرخصی به جبهه بر میگردد و عاشقانه در عملیات رمضان که بیست و سوم تیر ماه 1361 در منطقه شلمچه شروع شده بود ,به عنوان آرپی چی زن ودر خط مقدم ,جلوی تانکهای عراقی میرود وبعد از چند ساعتی جنگیدن با ترکش توپ از ناحیه لب و سینه مجروح شده و به پشت جبهه انتقال می یابد که با هواپیما مستقیم به تبریز می آورند و در بیمارستان بستری می شود .

بعد از عمل جراحی و درمان به منزل میرود وچند ماهی در منزل استراحت کرده و دوباره باعشقی بیشتر به خدا عازم جبهه می شود و در انتظار عملیاتی دیگر لحظه شماری می کند .

او قبل از عملیات نامه ای نوشت که حاکی از عشق به شهادت و دیدار معشوق بود .

"پدرم و مادرم دنیا زود گذر است وماهم در این دنیا ماندنی نیستیم ، روزی آمده ایم و روزی هم به طرف معشوق خویش خواهیم رفت پس ما ترس از شهادت نداریم ما با آغوش باز شهادت را طالبیم .

مرگ اگر مرد است گو پیش من آی

تادر آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری ستانم جاویدان

اوزمن دلقی ستاند رنگ رنگ

بس چه بهتر است که درباره من ناراحت نشوید که ما نیز در راه خدا میجنگیم و در راه او نیز به شهادت میرسیم."

ا و مرگ را تحقیر کرده بود ومانند هزاران رزمنده ی دیگر به سوی کمال وشهادت پیش می رفت. در عملیات مسلم ابن عقیل که در مهر ماه سال 1361 در منطقه غرب سومار آغاز می شود شرکت می نماید و از ناحیه گردن و پا و کتف مجروح می شود .بعد از بهبودی در عملیات والفجر مقدماتی والفجر یک با شهامت و شجاعت و با مسئولیتی بیشتر شرکت مینماید . و وقتی مسئولین لشکر ، فداکاری و ایثارگری های ایشان را مشاهده میکنند در سال 1361 بدون گذراندن دوره آموزشی سپاه ,به عنوان پاسدار رسمی پذیرفته می شود وبعد بنا به مصلحت مسئولین پس از عملیاتهای ذکر شده در سال 1362 به تبریز آمده وبه عنوان محافظ آیت ا... ملکوتی امام جمعه تبریزبرگزیده می شود و بیش از یکسال آنجا می ماند .

با علاقه ای که به جبهه وجنگ داشت روزها برایش به سختی می گذشت. درطی این مدت چندین بار جهت اعزام به جبهه به مسئولین مربوطه مراجعه کرد ولی از طرف آنها پذیرفته نمی شد که ایشان به جبهه برود.بعد از درخواستها و اصرار های زیاد در آبانماه سال 1364 با عشقی سرشار به جبهه اعزام می شود ودر نوشته ای می نویسد:

"بنده حقیر و روسیاه خیلی گناهکارم در نمازهایتان از خدا برایم مغفرت بخواهید و دعا کنید از کاروانی که در حال حرکت به سوی سعادت ابدی است و سرور آن کاروان ابا عبداله الحسین (ع) می باشد و تا روز قیامت حرکت این کاروان ادامه دارد ؛عقب نمانم."

او به این خواسته دیرینه خود رسید و پس از یادگیری آموزشهای متعدد به خصوص آموزشی غواصی به عنوان مسئول دسته در عملیات والفجر 8 که در اواخر سال 1364 انجام گرفت ومنجر به آزادی بندر فاوعراق گردید شرکت نمود و بعد از این عملیات به مرخصی آمد و برای تشکیل و سازمان دهی مجدد گردانها ,شبانه روز در محله ها و مساجد از مردم جهت اعزام به جبهه دعوت به عمل می آورد . در آن موقع به عنوان کادر گردان مشغول خدمت بود و از نزدیک مشکلات جبهه را درک میکرد . آخرین مرخصی و دیدارش با خانوده ودوستان قبل از اعزام سپاهیان حضرت محمد (ص) در سال 1365 بود که اوهم جهت تبلیغ و دعوت مردم به جبهه ؛به مرخصی آمده بود.

اوهمراه با کاروان سپاهیان محمد(ص) به جبهه رفت وآماده برای عملیاتی دیگر شد .حسن قبل از عملیات مسئولیت معاون فرماندهی گروهان غواصی را به عهده داشت . عملیات کربلای 4 در دی ماه 1365 آغاز می شود ولشگر اسلام با هجوم به دشمن ضربات سختی ر ابر آنان وارد می کند .

15 روز بعد ، عملیات بزرگ کربلای 5 در منطقه شلمچه آغاز می شود وحسن نیز در این عملیات پیشاپیش نیروها ی عملیاتی حرکت می کند وپیمودن مسافت 7 کیلومتری درزیرآب در ساعات اول عملیات ، بعد از شکستن خط پدافندی دشمن به کانال و سنگر های فرماندهی دشمن وارد می شوند .

اوکه در این عملیات سرگرم پاکسازی سنگرهای دشمن و از بین بردن نیروهای دشمن بود ؛در ساعت 30/1 دقیقه شب با شلیک گلوله از سوی دشمن کافربه شهادت رسید و به لقاء الله پیوست تا به آرزوی دیرینه خود که همانا دیدار با معشوق است برسد .



[ سه شنبه 22 اردیبهشت 1394  ] [ 1:52 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]