دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

شهید یعقوب آذر آبادی حق : فرمانده محور عملیاتی لشگرمکانیزه 31عاشورا

 

15 اسفند 1337 در خانواده ای مذهبی در تبریز به دنیا آمد . پدرش راننده کامیون بود و از این طریق مخارج خانواده را تأمین می کرد . با سپری شدن دوران طفولیت ، یعقوب در سال 1346 در مقطع ابتدایی در دبستان خواجه نصیر تبریز شروع به تحصیل کرد .

در سالهای 1354 تا 1356 در مقطع راهنمایی در مدرسه راهنمایی آذرآبادگان ادامه تحصیل داد و پس از پشت سرگذاشتن این مقطع ، ترک تحصیل کرد . در همین اوان در اثر همنشینی با یک قاری به قرائت قرآن و نوحه خوانی علاقه مند شد و آن را به خوبی فراگرفت . او کم سن و سال ترین نوحه خوان مسجدهای شعبان ، شهریار و حاج شفیع تبریز بود ، و علی رغم سن کم برای نماز و مسائل اعتقادی اهمیت ویژه ای قائل بود . یعقوب با خویشاوندان و آشنایان رابطه خوبی داشت و از همنشینی با افراد سست عنصر پرهیز می کرد .

در سن 16 - 15 سالگی در سالهای 54 - 1353 در یک کارگاه تراشکاری مشغول به کار شد و در جوانی ، همچون بزرگسالان در محضر آیت الله قاضی طباطبایی فعالیت می کرد ، و در واقعه 29 بهمن 1356 تبریز ، از فعالان بود . با اوجگیری نهضت اسلامی و افزایش فعالیتهای انقلابی ، یعقوب بارها توسط ساواک دستگیر و شکنجه شد . در تظاهرات مردمی قمه به دست شرکت می کرد و به مردم روحیه می داد . قبل از پیروزی انقلاب ، از عزیمت به خدمت وظیفه خـودداری کرد و بعـد از پیروزی ، با طـی دوره تکاوری خدمت سربـازی را در کردستـان به پایـان بـرد .

با تشکیل کمیتـه های انقلاب اسلامی مدتی در آن نهاد انقلابی به کار پرداخت و در سال 1358 ، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد . با آغاز جنگ تحمیلی ، به سوی جبهه ها شتافت و به عنوان فرمانده واحد موشکی لشکر 31 عاشورا ، مشغول به کار شد . در عملیات والفجر مقدماتی ، زخمی شد و بلافاصله بعد از بهبودی نسبی به جبهه بازگشت . به دنبال عملیات والفجر 4 ، بعد از تشییع پیکر برادر شهیدش ( محمد ) ، علی رغم حضور برادر دیگرش ( رضا ) در جبهه ، به منطقه جنگی بازگشت . وی از عدم نیل به شهادت علی رغم حضوری طولانی تر از محمد در جبهه ها ناراحت بود و حضور در پشت جبهه را در شرایط دشوار جنگی ، خیانت به اسلام تلقی می کرد .

بعد از انحلال واحد موشکی به عنوان دستیار فرماندهی به گردان اکبر سبزواری رفت ، اما این نزول سمت تأثیـری در روحیـه اش نداشت ، بلکه فعال تـر به امور نیروهـای گـردان رسیدگـی می کرد . مهدی باکری را ابوالفضل العباس (ع) زمان می دانست و او را « قمر منیر بنی خمینی » می خواند . قبل از عملیات خیبر ، به برادرش رضا توصیه کرد به خاطر مادرشان بیشتر مراقب خود باشد . رضا نیز همین سفارش را به او کرد ولی یعقوب در جواب برادر گفت :

آقا رضا ! شما بنده را ول کنید ؛ دیگر از رده خارج شده ام ، احساس می کنم حرارت بدنم بیشتر شده است و خیلی سبک شده ام و حال دیگری دارم . اگر ان شاءالله خداوند قبول کند در این عملیات رفتنی هستم . خیلی دلتنگ شده ام .

به گفته یکی از همرزمانش ، در روزهای آخر حال غریبی داشت ، به طوری که همه در برخورد اولیه وی را « رفتنی » می یافتند . در بحبوحه عملیات خیبر بعد از شهادت حمید باکری و مرتضی یاغچیان ، نیروهای خودی از منطقه هلالی به پشت شهرک نظامی عقب نشینی کردند و آذرآبادی مهمات آنها را تأمین می کرد که بر اثر اصابت موشک آر.پی.چی. به خودروی تویوتای وی به شهادت رسید .

روایت دیگری نیز از نحوه شهادت آذرآبادی وجود دارد : یعقوب بعد از شهادت حمید باکری و مرتضی باغچیان ، هدایت نیروها را به عهده گرفت و در حین عملیات گلوله ای به وی اصابت کرد که در اثر آن به شهادت رسید و جاویدالاثر گردید .مدتی بعد از شهادت یعقوب ، برادرش رضا آذرآبادی حق نیز به شهادت رسید .

منابع زندگینامه: "فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384



[ سه شنبه 22 اردیبهشت 1394  ] [ 1:54 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]