دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

«لحظه شهادت» قراری است بر بیقراری عاشقی که مدت‌های مدیدی در فراق رخ یار لحظه‌شماری می‌کرد و حالا که خونش به تیر خصم ریخته شده،‌ پرده‌ها از حجاب دل برداشته می‌شوند و عاشق، شهید نام می‌گیرد.
 

روزی که «فکه» بهشت محمدرضا شد


«لحظه شهادت» قراری است بر بیقراری عاشقی که مدت‌های مدیدی در فراق رخ یار لحظه‌شماری می‌کرد و حالا که خونش به تیر خصم ریخته شده،‌ پرده‌ها از حجاب دل برداشته می‌شوند و عاشق، شهید نام می‌گیرد.
روزی که «فکه» بهشت محمدرضا شد

به گزارش دفاع پرس، او شاهد جمال یار می‌شود و چنین کشف و شهود بارها و بارها در دفاع مقدس و در لحظات ناب شهادت رزمندگان بسیار رخ داد. بیستم اردیبهشت ماه مصادف با سالروز شهادت سردار محمدرضا زاهدی معاون گردان علی‌بن‌ابیطالب(ع) از لشکر 17 فرصتی پدید آورد تا در گفت‌وگو با سه تن از همرزمانش، مروری بر آخرین لحظات حیات زمینی این شهید بزرگوار داشته باشیم.
 

اردیبهشت پر خاطره

ماه اردیبهشت در زندگی شهید محمدرضا زاهدی معنی دیگری داشت. او سال 1342 در دومین روز از این ماه متولد شد و 23 سال بعد بیستم اردیبهشت 65 در منطقه پیچ‌انگیز منطقه فکه به شهادت رسید. این جوان اراکی که آخرین سمت زمینی‌اش معاون گردان علی بن‌ابیطالب(ع) بود، از سال 61 در کسوت مربی آموزشی جهاد خود را شروع کرد و برای آموزش جوانان مناطق محروم، به روستاهای منطقه شازند اراک می‌رفت.

سیدمهدی معنوی از همرزمان شهید در این دوران می‌گوید:«بنده از سال 61 افتخار آشنایی با شهید زاهدی را در یگان آموزشی داشتم. ما یک دوره آموزشی فشرده در سپاه را پشت سر گذاشتیم و به عنوان مربی به روستاهای اطراف اراک می‌رفتیم و به آموزش بسیجی‌ها و داوطلبان روستایی می‌پرداختیم. این شروع آشنایی من با محمدرضا بود که چندین سال ادامه یافت و حتی تا 10دقیقه قبل از شهادتش همراه و همرزم هم بودیم.»

خمس خویشاوندان

شهید زاهدی بعد از دوران آموزشی به جبهه‌های جنگ می‌رود و به دلیل کارایی که از خود نشان داده بود، به سمت‌های مختلفی مثل مسئول دسته، فرمانده گروهان و نهایتاً معاون گردان علی‌بن‌ابیطالب(ع) نائل می‌شود. او که ناخالصی‌های نفس را در کوران حوادث جبهه‌ها سوزانده بود، در آخرین باری که به جبهه اعزام می‌‌شد، نوید شهادتش را به همرزمانش می‌دهد. محمد‌نبی زاهدی برادر شهید از خاطره آخرین اعزامش همراه برادر می‌گوید: در سال 1365 بنده به اتفاق شهید زاهدی و دو برادر دیگر و داماد خانواده عازم منطقه جنگی بودیم. پنج نفر از یک خانواده، زمانی که داخل قطار نشسته بودیم شهید زاهدی گفت: خداوند از عدد پنج، خمس می‌گیرد و امیدوارم خداوند من را به عنوان خمس خانواده انتخاب کند.

زمانی که به اندیمشک رسیدیم، ایشان به ما گفت در عملیاتی که گردان علی‌بن‌ابیطالب (ع) شرکت می‌کند، حضور نداشته باشیم؛ دلیلش را پرسیدیم، گفت: اگر همگی در این گردان باشیم دو یا سه نفر از ما شهید می‌شود و تحمل چند نفر شهید در یک زمان برای خانواده ما مشکل است. بهتر است که به گردان‌های لشکر 42 قدر بروید. ما هم دستور ایشان را اجرا کردیم و سرانجام محمدرضا در همان عملیات به شهادت رسید.

غسل شهادت

بالاخره در 20 اردیبهشت ماه 65 و در منطقه فکه، لحظه‌ای که شهید زاهدی سال‌ها انتظارش را می‌کشید، فرا رسید. او صبح روزی که مقدر بود لقب زیبای شهادت را برای همیشه از آن خود کند،‌ غسل شهادت می‌کند و خاطره‌ای زیبا در ذهن همرزمش معنوی برجای می‌گذارد: در منطقه فکه بودیم و پاتک‌های سنگین دشمن هر آن احتمال فرو ریختن خطمان را می‌داد. اما بامداد 20 اردیبهشت وقتی که قرار شد به همراه شهید زاهدی به خطوط درگیری برویم، ایشان از من خواست تا غسل شهادت کنیم. گفتم الان وقت این کار نیست. اما گفت ‌شاید همین امروز شهادت نصیب‌مان شد و بهتر است پاک و مطهر پذیرای شهادت باشیم. بعد از غسل به سنگرهای کمین رفتیم. فهمیدیم که قرار است تکی انجام شود. قرار شد من و یکی دیگر از دوستان برای سرکشی به قسمتی از خط برویم و شهید زاهدی هم به اتفاق آقای آشوری به نقطه دیگری بروند. آنجا آخرین بار محمدرضا را دیدم و وقتی که از هم جدا شدیم، تنها 10 دقیقه به شهادت باقی مانده بود.

تن بی‌سر

محمود آشوری همرزم شهید که در لحظه شهادت در کنارش بوده، از این لحظه ناب می‌گوید: محمد‌رضا بود و محمود و من! داخل کانال شدیم و جلو رفتیم، تعداد زیادی را با لباس‌های خاکی و سربند دیدیم که از طرف دشمن وارد کانال می‌شدند و جلو می آمدند، شک کردیم خودی هستند یا دشمن. کمی که ورانداز کردیم، متوجه شدیم منافق هستند و می‌خواهند در خط ما رخنه کنند. تانک‌های دشمن هم حمایت‌شان می‌کردند. نبرد سختی بین ما درگرفته بود. برای لحظه‌ای گفتم: محمد‌رضا تانک‌های عراقی چند متری ما هستند و در محاصره کامل هستیم! دیدنی‌ترین و قشنگ‌ترین لحظه‌ای که می‌توان تصور کرد همان چند ثانیه بود. سه‌تایی سرمان را بالا آوردیم. ناگهان انفجاری رخ داد و فکه بهشت محمدرضا شد. سر او از تن جدا شد و محمدرضا چون مولایش حسین(ع) بی‌سر به دیدار پروردگارش شتافت.

 

منبع: روزنامه جوان

 



[ سه شنبه 22 اردیبهشت 1394  ] [ 12:06 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]