دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

دست برد یک قاچ خربزه بردارد، اما دستش را کشید؛ انگار یاد چیزی افتاده بود.
 

بچه ها توی خط از این چیزها ندارند...!


دست برد یک قاچ خربزه بردارد، اما دستش را کشید؛ انگار یاد چیزی افتاده بود.
بچه ها توی خط از این چیزها ندارند...!

به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت:
اتفاقی آمده بود سنگرشان؛ سرظهر. نماز خواندند. برای ناهار هم نگهش داشتند. چند قوطی تن ماهی را باز کردند. نخورد. گفت: روغنش برای معده‌ام خوب نیست.می‌دانستند معده‌اش ناراحتی دارد. گفت: اگه لوبیا بود، می‌خوردم. رفتند کنسرو لوبیا پیدا کنند. هر چه گشتند، نبود. سر سفره که برگشتند، دیدند دارد نان خشک‌های سفره را جمع می‌کند و می‌خورد. همان شد ناهارش

دست برد یک قاچ خربزه بردارد، اما دستش را کشید؛ انگار یاد چیزی افتاده بود. گفت: برای شما قاچ کرده‌ام بفرمایید. نخورد. هرچه اصرار کرد، نخورد. قسمش داد که اینها را با پول خودم خریده‌‌ام و الان فقط برای شما قاچ کرده‌ام. باز قبول نکرد؛ گفت: بچه‌ها توی خط از این چیزا ندارن! 


هدیه به روح شهید باکری

 



[ سه شنبه 22 اردیبهشت 1394  ] [ 12:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]