دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

همسر سردار شهید "سعید قهاری سعید" گفت: شاید به ظاهر اینگونه زندگی کردن برای ما سخت باشد اما من چون بر اساس اعتقاد و دینم با او ازدواج کرده بودم و زندگیم را شکل داده بودم، راضی بودم و احساس سختی نمی‌کردم و این برای من توفیق بود.
 

همسر شهید قهاری: در سخت‌ترین شرایط پا به پا و همراه همسرم بودم


همسر سردار شهید "سعید قهاری سعید" گفت: شاید به ظاهر اینگونه زندگی کردن برای ما سخت باشد اما من چون بر اساس اعتقاد و دینم با او ازدواج کرده بودم و زندگیم را شکل داده بودم، راضی بودم و احساس سختی نمی‌کردم و این برای من توفیق بود.
همسر شهید قهاری: در سخت‌ترین شرایط پا به پا و همراه همسرم بودم

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، "فرحناز رسولی" همسر سردار شهید "سعید قهاری سعید" در مراسم رونمایی از کتاب "همسفر آتش و آب" اظهار داشت: بنده راضی نبودم که در این مراسم شرکت کنم و سخن بگویم. جا داشت همرزمان شهید که در 5 استان مرزی غرب کشور با او بودند از سعید بگویند. اما گفتند چون کتاب به بیان شما است، در جلسه باشید.

وی افزود: ما در طول زندگی مشترک‌مان بارها اسباب‌کشی کردیم. در هشت شهر زندگی کردیم. 3-4 بار در مریوان و 3-4 بار در پاوه اسباب کشی کردیم.

همسر شهید قهاری در ادامه به بیان فعالیت‌های همسر شهیدش پرداخت و گفت: از ابتدای خدمتش در سپاه به همراه خانم دباغ و چند تن از برادران، سپاه همدان را تشکیل داد و پس از آن به نهاوند رفت و پس از تشکیل سپاه نهاوند، اولین فرمانده سپاه آنجا شد. سپس به کردستان رفت.

وی با بیان اینکه شهید قهاری در اوج درگیری با ضدانقلاب، شهید فرمانده سپاه سنقر بود، تصریح کرد: من در سنقر و جوانرود پا به پا همراه او بودم. پس از مدتی سعید فرمانده سپاه پاوه شد و پس از آن به ثلاث باباجانی و مریوان رفت.

رسولی ادامه داد: شهید قهاری پس از جنگ به مدت 9 سال معاون شهید احمد کاظمی بود و در غرب عملیات‌های برون مرزی انجام می‌داد.

وی گفت: شاید به ظاهر اینگونه زندگی کردن برای ما سخت باشد اما من چون بر اساس اعتقاد و دینم با او ازدواج کرده بودم و زندگیم را شکل داده بودم، راضی بودم و احساس سختی نمی‌کردم و این برای من توفیق بود.

همسر شهید قهاری در ادامه به بیان خاطره‌ای از حضورش در پاوه گفت: بیشتر وقت‌ها که شهید به ماموریت می‌رفت ما نیز به همراه او به آن شهر می‌رفتیم. وسایل را فوری پشت ماشین می‌گذاشتیم و حرکت می‌کردیم. وقتی جریان حلبچه رخ داد ما در پاوه و جوانرود بودیم. سعید خیلی کم به منزل می‌آمد. یک روز جمعه برخلاف دیگر هفته‌ها سعید خانه بود و ساکش را می‌بست. پرسیدم سعید چه شده است که امروز در خانه هستی؟ گفتم حال که اینجایی از نانوایی چند نان بگیر و برایمان بیاور. شهید ساکش را برداشت و گفت: چشم و رفت.

وی ادامه داد: در پاوه منزل ما در حیاط سپاه بود. تعداد دیگری از پاسدارها نیز خانواده‌هایشان در خانه‌های سازمانی بود. من پس از رفتن سعید منتظر بودم تا نان بیاورد اما خبری نشد و نگران شدم. به محل کارش تماس گرفتم، گفتند: حاجی به ماموریت رفته است. از آنجایی که عملیات والفجر10 در حال آغاز بوده است، شهید برای اینکه من مانعش نشوم بی خبر رفته بود.

رسولی تصریح کرد: پاوه در آن زمان 70 درصد خالی از سکنه شده بود، چون صدام تهدید به بمباران شیمیایی کرده بود. من و فرزندم نیز در همان منزلی که ذکر کردم، ساکن بودیم. روزی هواپیماهای عراقی سپاه پاوه را بمباران کردند. من تا ده دقیقه پس از بمباران هیچ چیزی را نمی‌دیدم. پس از اینکه گرد و خاک انفجار نشست، فرزندم را از صدای گریه‌اش پیدا کردم. نمی‌دانم چه حکمتی داشت که ما در آن بمباران زنده ماندیم.

وی افزود: بعد تعدادی از نیروهای سپاه آمدند و گفتند ممکن است دوباره بمباران شود، سریع به باغ‌های اطراف پاوه بروید اما من قبول نکردم در نهایت با اصرار آن‌ها به باغ‌های اطراف رفتم و در نهایت به خانه خواهرم در کرمانشاه رفتم. آنجا نیز وضعیتش همانند پاوه بود و شهر هر لحظه بمباران می‌شد.

انتهای پیام/

 



[ چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394  ] [ 2:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]