دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

 پس از عملیات بدر به دانشکده فرماندهی و ستاد اصفهان در رشته توپخانه راه یافت. او یکی از موفق‌ترین دانشجویانی بود که از این دوره سرفراز بیرون آمد و به‌ عنوان فرمانده توپخانه تیپ 21 امام رضا (ع) منصوب شد.

 
خاطراتی از شهید محمدتقی مددی
 پس از عملیات بدر به دانشکده فرماندهی و ستاد اصفهان در رشته توپخانه راه یافت. او یکی از موفق‌ترین دانشجویانی بود که از این دوره سرفراز بیرون آمد و به‌ عنوان فرمانده توپخانه تیپ 21 امام رضا (ع) منصوب شد.



سرما در شهر بیداد می‌کرد و زمین در سنگینی خواب بهمن‌ماه فرورفته بود. بیست و سومین روز از بهمن هزار و سیصد و چهل‌وچهار، شکوفه‌ای در خانه همیشه بهارین خانواده مددی در محله سوسن‌آباد تهران شکفت. پدر و مادر به شکرانه این نعمت و به یاد جوادالائمه (ع) نامش را محمدتقی نهادند. گویی خداوند رحمت بی‌منتهایش را بار دیگر به خانواده‌ای کوچک از امت رسول برگزیده‌اش جاری کرده بود. اما این بار مولودی به سپیدی یاس با چشم‌هایی که همه آسمان در آن خلاصه‌شده بود.

از جنس خدا جنس ملک جنس چه بودی

از هر چه که بودی ولی از خاک نبودی

ما در ته این دره به اعماق سقوطیم

تو تا همه عرش خدا رو به صعودی

در کودکی مردان بزرگ همیشه ابهامی نهفته است که در بزرگی ایشان تحقق می‌یابد. چنانکه در دوران خردسالی، محمدتقی بارها دچار حوادث شد. اما گویا مشیت الهی چنین مقدر فرمود تا به‌سلامت درآید و وجودش وقف نبرد شود.

پدر محمدتقی از طریق اشتغال در مغازه جوراب‌بافی امرارمعاش می‌کرد. از همان اوان کودکی دست‌پر عطوفت پدرانه را می‌فشرد و همراهش در مجالس مذهبی شرکت می‌کرد. از استعداد و هوش خوبی برخوردار بود به‌طوری‌که در تمام دوران تحصیل شاگردی موفق و شهره به حسن اخلاق محسوب می‌شد. دوران دبستان و راهنمایی را باعلاقه به پایان رسانید و اوقات فراغتش را در کتابخانه آستان قدس سپری می‌کرد. همزمان با آغاز دوران انقلاب، پا به‌پای سایر امت اسلامی با شرکت در راهپیمایی‌ها به‌ویژه روز دهم دی‌ماه، نفرت خویش را از نظام حاکم ابراز می‌داشت. همسو با سایر مردم در پایگاه‌های انقلابی حضور می‌یافت و با اشتیاق زائدالوصفی جریان موج گونه انقلاب را از زبان روحانیت معظم مشهد دنبال می‌کرد. گرچه در زمان پیروزی انقلاب هنوز نوجوانی بیش نبود. اما آگاهانه و با درون‌مایه غنی اعتقادی بافرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست‌میلیونی به عضویت بسیج درآمد.

پس از گذراندن دوره‌های آموزشی، در حین تحصیل، صدای پای بیگانه او را به خود آورد با شروع جنگ تحمیلی به دلیل کمی سن، تا مدت‌ها اجازه حضور در جبهه را نیافت. اولین اعزامش مقارن با فتح خرمشهر گردید. در همان روزهای سال هزار و سیصد و شصت‌ویک با آغاز عملیات رمضان درحالی‌که پانزده سال بیش نداشت به جمع رزمندگان پیوست. پس از ورود به صحنه جنگ، اصل ماندن تا پیروزی برایش تردیدناپذیر شد. به عضویت سپاه درآمد و با حضور مستمر در جبهه و شرکت در عملیات رمضان، مسلم بن عقیل، والفجریک، والفجر سه، خیبر، میمک، بدر، والفجر هشت، بیت المقدس و ...این امر را به اثبات رسانید.

در عملیات خیبر از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت. مدتی در بیمارستان بستری شد و خانواده از مجروح شدنش بی‌اطلاع بودند. دوران نقاهت نیز او را از جبهه دور نکرد. پس از ترخیص از بیمارستان، مجدداً راهی جبهه شد و نقش مهمی را در عملیات میمک ایفا نمود.

پس از عملیات بدر به دانشکده فرماندهی و ستاد اصفهان در رشته توپخانه راه یافت. او یکی از موفق‌ترین دانشجویانی بود که از این دوره سرفراز بیرون آمد و به عنوان فرمانده توپخانه تیپ 21 امام رضا (ع) منصوب شد. از همسنگرش شهید تاج گلی چنین نقل‌شده: حاج‌آقا هر وقت وارد ستاد ارتش می‌شد تمامی ارتشی‌ها پیش پای ایشان برمی خواستند و سرهنگ‌های بسیار معظمی به ایشان سلام نظامی می‌دادند اما او با همه این مسائل از یک جوان بسیجی متواضع‌تر بود از بیان تواضع او همین بس که خانواده‌اش پس از شهادت متوجه سمت وی در مناطق عملیاتی شدند. برای بار دوم مجروح می‌شود و هنگامی‌که به اصرار فرماندهان ارشد به مرخصی می‌آید با جمع‌آوری نیروهای پاک‌باخته و جوان به تأسیس جلسات دعای ندبه رزمندگان اسلام در مشهد همت گماشت.

در سال هزار و سیصد و شصت‌وشش به دلیل شایستگی‌هایی که از خود در جبهه‌ها نشان داد، از طرف سپاه به سفر حج فرستاده شد. خدا می‌داند شاید این خواست الهی بود تا حجش نیز به جبهه بدل شود. آن سال رژیم دست‌نشانده آل سعود حجاج ایرانی را به خاک و خون کشید. به گفته شاهدان عینی محمدتقی مددی ساعت‌ها در درگیری حضور داشت و به حمایت از مردان و زنان سالخورده وجودش را سپر بلای نامردمان کرد. مادر بزرگوارش در این زمینه می‌فرماید: زمانی که از مکه برگشت ساکش را باز کردیم و لباس خونینش را یافتیم. او آن‌قدر از حادثه آن سال متأثر بود که تنها راه گرفتن انتقام شهدای مظلوم مکه را حضور مداوم در جبهه‌های نبرد می‌دانست.

کعبه یک سنگ نشان است که ره گم نشود

حاجی احرام دگر پوش ببین یار کجاست

خانواده هنوز از دیدارش سیرنشده بودند که بار دیگر محرم شد. همواره در عملیات جویای میقات بود. می‌هراسید که مبادا جنگ تمام شود و او از جمع عشاق بازماند. با پای ارادت هروله کنان بار دیگر راهی جبهه شد. در مشعر شور و شعور را در هم آمیخت و در منا از منیت گذشت. بالاخره پس از پنج سال حضور مستمر، محمدتقی در بیست و هفتم آبان ماه سال هزار و سیصد و شصت‌وشش در منطقه عملیاتی نصر هشت، همچو اسماعیلی از تبار خمینی به قربانگاه رهسپار گردید. بدین ترتیب از زیارت کعبه تا دیدار خدای کعبه چهار ماهی بیشتر فاصله نیفتاد. برادر ابراهیم‌زاده در مورد نحوه شهادت ایشان چنین می‌گوید: سنگر ما با سنگر مددی دویست متری فاصله داشت. در سنگر ما بود که سه گلوله اطراف سنگر ایشان به زمین خورد. بدون مقدمه از سنگر خارج شد. با خوردن چهارمین و پنجمین گلوله به زمین، با تلفن تماس گرفتیم و متوجه مجروحیت ایشان شدیم به‌سرعت خودم را به بالای سرش رساندم. یک ترکش به سر و چند ترکش به سینه‌اش خورده بود. عمق جراحات توان صحبت را از او گرفت و زمانی که به بیمارستان حضرت فاطمه (س) منتقل می‌شد به دوستان آسمانیش پیوست. برگزیدگان خداوند در ذهن مردم یا مثل رعد می‌گذرند یا مثل یاس معطر و جاودانه‌اند. چنانکه سردار قاآنی در مورد شهادت ایشان فرمودند: وجود حاج‌آقا مددی برای تیپ 21 امام رضا (ع) و برای جبهه اسلام یک رحمت بود. مزار مطهر شهید محمدتقی مددی در جوار سایر همرزمانش در گلزار شهدای بهشت رضا یادآور دلاوری است خستگی‌ناپذیر.

پرهیز از گناه

یک روز پسرم محمدتقی در موقع برگشت از مدرسه دیرکرد. زمانی که به مدرسه‌اش رفتم متوجه شدم او از صبح به مدرسه نرفته است. وقتی محمدتقی به خانه آمد به او گفتم: مادرجان، خدا مرگم، تو از صبح به مدرسه نرفته‌ای؟ پس کجا رفته بودی؟ گفت از صبح در خیابان راه می‌رفتم و در موقع تعطیل شدن مدرسه از مردم ساعت می‌پرسیدم و بعد به خانه آمدم. گفتم: برای چه به مدرسه نمی‌روی؟ گفت: چون خانم معلمان بی‌حجاب است، چادر سرش نمی‌کند، من هم بدم می‌آید، شما بیایید و به معلمان بگویید چادر سرش کند. - آن زمان کسی جرأت نداشت در این زمینه صحبتی بکند گفتم: مادرجان تو به مدرسه برو و فقط درست را بخوان و به خانم معلمت سعی کن کمتر نگاه کنی.

راوی مادر شهید


تواضع و فروتنی

یک روز شوهر خواهر محمّدتقی به او گفت: محمّدتقی، بیا بجای اینکه به جبهه بروی به شهرستان تربت‌جام برو و فرماندهی کمیته آنجا را به عهده بگیر. محمدتقی لبخند شیرینی زد و گفت: فرماندهی بار سنگینی است. فرماندهی همانند یک باری است که بر دوش آدمی سنگینی می‌کند امّا اگر از اوّل بسیجی باشی سبک‌تر هستی. پس چنین کاری را هیچ‌گاه به عهده نمی‌گیرم.

راوی مادر شهید


تواضع و فروتنی

فصل خرماپزان در منطقه اندیمشک تازه نهار را که از آغوز ( کشک و بادمجان) بود خورده بودیم. سنگینی غذا و گرمی هوا باعث شده بود که ما چفیه هایمان را خیس کرده روی صورتهایمان بیاندازیم و در سایة خاکریز استراحت کنیم. ظروف نشسته غذایمان نیز همچنان در کنارمان روی‌هم چیده شده بود. تقریباً خوابمان گرفته بود که برادری از راه رسید و گفت: برادرها برخیزید ظروف غذایتان را بشویید وگرنه حشرات دور آن جمع می‌شوند و منطقه کثیف می‌شود. و ما بی‌آنکه بلند شویم یا چفیه هایمان را برداریم گفتیم: (حالش نیست! باشه بعد!) من غرغرکنان گفتم: دلمان نمی‌خواهد، خیلی ناراحتی ، خودت بشور! آن برادر بدون درنگ ظرف‌ها را برداشت و به راه افتاد. در همین لحظه یکی از بچه‌ها گوشة چفیه اش را بلند کرد و مثل برق­گرفته‌ها گفت: مقدس نیا می‌دانی که بود؟ گفتم: ولش کن بابا! گفت: بیچاره، آن حاجی مددی بود. هر شش نفر از جا پریدیم و به دنبالش دویدیم و عذر خواستیم و هر چه تلاش نمودیم ظروف را از دستش بگیریم موفق نشدیم! حاج مددی گفت: من کاری را که قصد کرده‌ام نیمه‌کاره رها نمی‌کنم. ضمناً شما که برای جنگ درراه خدا آمده‌اید این وظیفه کوچک ر ا فراموش نکنید یعنی رعایت نظافت و بهداشت را.

راوی مقدس نیا


 

 
وصیتنامه شهید محمدتقی مددی

 

http://www.yaranereza.ir/


نگارنده : fatehan1 در 1393/9/1 9:51:5


[ جمعه 25 اردیبهشت 1394  ] [ 10:23 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]