دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

به گزارش دفاع پرس، جهاد در میدان رزم بر مردان واجب است اما بسیاری از زنان نیز از قافله عقب نماندند و در پشت جبهه با بستن سربند و بدرقه پسران و همسران سهم خود را ادا کردند... جنگ که تمام شد برخی از عاشقان رفتند تا در کنار مولایشان آرام بگیرند، برخی دیگر برگشتند تا روایتگر روزهای عاشقی شوند. آنها ماندند تا دیگران در قبال‌شان آزمونی سخت پس دهند و در این مسیر همسران جانبازان در امتحان پاسداشت و پرستاری از یادگاران جنگ نمره قبولی گرفتند. نسرین ابراهیمی یکی از همین همسران جانباز است که با دیدن تصاویر دفاع‌مقدس و شنیدن اخبار آن روزها حسرت می‌برد که ‌ای کاش من جای رزمندگان بودم. اما او آرزوی رزمندگی را به امتحانی بزرگ وصل کرده و 21 سال است همسر و همراه رحمت الله عابدی از سرو قامتان یادگار جنگ است. در اولین روزهای ماه شعبان که مناسبتی چون میلاد حضرت عباس(ع) و روز جانباز را در خود دارد، گفت‌وگوی ما با این همسر جانباز را پیش رو دارید.

او نگران من است و من نگران تنهایی او


جهاد در میدان رزم بر مردان واجب است اما بسیاری از زنان نیز از قافله عقب نماندند و در پشت جبهه با بستن سربند و بدرقه پسران و همسران سهم خود را ادا کردند...
او نگران من است و من نگران تنهایی او

به گزارش دفاع پرس، جهاد در میدان رزم بر مردان واجب است اما بسیاری از زنان نیز از قافله عقب نماندند و در پشت جبهه با بستن سربند و بدرقه پسران و همسران سهم خود را ادا کردند... جنگ که تمام شد برخی از عاشقان رفتند تا در کنار مولایشان آرام بگیرند، برخی دیگر برگشتند تا روایتگر روزهای عاشقی شوند. آنها ماندند تا دیگران در قبال‌شان آزمونی سخت پس دهند و در این مسیر همسران جانبازان در امتحان پاسداشت و پرستاری از یادگاران جنگ نمره قبولی گرفتند. نسرین ابراهیمی یکی از همین همسران جانباز است که با دیدن تصاویر دفاع‌مقدس و شنیدن اخبار آن روزها حسرت می‌برد که ‌ای کاش من جای رزمندگان بودم. اما او آرزوی رزمندگی را به امتحانی بزرگ وصل کرده و 21 سال است همسر و همراه رحمت الله عابدی از سرو قامتان یادگار جنگ است. در اولین روزهای ماه شعبان که مناسبتی چون میلاد حضرت عباس(ع) و روز جانباز را در خود دارد، گفت‌وگوی ما با این همسر جانباز را پیش رو دارید.
 
 

برای شروع از خودتان بگویید. به عنوان یک خانم، چطور با جنگ و تجاوز دشمن روبه‌رو شدید؟

من متولد 46 هستم. در آبادان زندگی می‌کردیم و سه خواهر و سه برادر دارم و من بچه بزرگ خانواده هستم. 13 ساله بودم که با شروع جنگ از آبادان به قم آمدیم. در سال 62 دایی‌ام عباس شهید شد. او ستون خانواده بود که بعد از شهادتش زندگی ما دگرگون شد و زندگی را با سختی می‌گذراندیم. مادربزرگ هم تنها شده بود. تصمیم گرفتم پیش او در کاشان به تحصیل ادامه دهم. در کاشان خانواده‌ای به نام بارفروش بود که چهار پسرش شهید شده بودند. قالیبافی و نقش زدن را از مادر شهیدان بارفروش یاد گرفتم. آشنایی با این خانواده و حسرت خانواده‌هایی را که در آبادان و خرمشهر مانده بودند مرا بیشتر دلتنگ جهاد می‌کرد.

چطور شد تصمیم به ازدواج با یک جانباز گرفتید؟

من عاشق انقلاب و رهبری بودم. در همان اوایل پیروزی انقلاب به اندازه توانم فعالیت می‌کردم. در زمان جنگ خیلی دلم می‌خواست پسر بودم و در جبهه‌ها حضور می‌یافتم. این بود که خواستم جای خالی خودم را در جبهه با ازدواج با جانباز پر کنم و از ثواب جهاد جا نمانم. به همین خاطر میل و اشتیاقم برای ازدواج با یک جانباز هر روز بیشتر می‌شد. در آرزوی ازدواج با جانباز غرق شده بودم. خودم را به خاطر این تصمیم تحسین می‌کردم ولی ته دلم نگرانی وجود داشت. به خاطر همین از خدا شهامت بالا خواستم و نذر کردم که لیاقت همسری جانباز به من عطا شود.

از همان لحظات تصمیم به ازدواج با یک جانباز گرفتید؟ چطور با همسرتان آشنا شدید؟

وقتی تصمیم به این کار گرفتم، رویاهایی دیدم که مرا به هدفی که داشتم مصمم‌تر می‌کرد. یک بار خواب دیدم در فلکه امام خمینی کاشان هستم. یک جانباز نورانی اشاره کرد به یک چاه و گفت در چاه را بردار به اندازه نیم متر آب است اگر می‌توانی برو داخل چاه. بعد از آب خشکی است هر چه دیدی بیا و به من بگو. در چاه را برداشتم. آب بسیار زلالی بود. وقتی پایین رفتم دیدم تعدادی شهید سرشان از کفن بیرون است ولی همه بیدارند و مرا نگاه می‌کنند. برای خودم اینطور تعبیر کردم که جانبازها شهیدان زنده‌اند. بعد از آن موضوع را با همسایه مطرح کردم استقبال کرد و پذیرفت و مرا به بنیاد شهید معرفی کرد. سال 1373 از بنیاد به آسایشگاه نیاوران معرفی شدم. از آنجا خانواده آقای اسماعیلی که اهل قم بودند به من معرفی شدند. روز عید مبعث به همراه پدر و مادر آقای اسماعیلی به آسایشگاه جانبازان رفتیم. با دیدن او به دلیل جانبازی شدید فکر کردم از عهده نگهداری ایشان بر نمی‌آیم و قبول نکردم. بعد از جوابم آقای اسماعیلی با آقای عابدی که هم اتاقی ایشان بود در مورد من صحبت کردند. آقای عابدی به دلیل شکست در ازدواج اول قبول نمی‌کرد ولی آقای اسماعیلی ایشان را راضی کرده بودند. داشتیم از آسایشگاه خارج می‌شدیم که آقای عابدی با ویلچر برقی جلوی پای من را گرفت و اجازه خواست با من صحبت کند. ترس عجیبی در وجودم افتاده بود اما رحمت‌الله با مِزاحی پیشنهادش را داد: شنیدم جانبازان را خیلی اذیت می‌کنید! گفتم نه این از بی‌لیاقتی من است. گفت: ما هم مثل شما می‌ترسیم. اگر با روحیه ما بازی شود برای ما شکننده‌تر از جانبازی است و من این را تجربه کرده‌ام. متانت و صداقت را در چهره و صحبت‌های او می‌دیدم. بعد از مدتی که با هم صحبت کردیم مهر خدایی در دلمان افتاد.

مجروحیت همسرتان چگونه رقم خورده و چه جانبازی دارند؟

همسرم رحمت الله عابدی متولد سال 1341 در شهر اراک است. او سال 61 در منطقه دهلران سرباز بود. یک روز برای گرفتن وضو هنگام اذان ظهر از سنگر خارج می‌شود که خمپاره 60 کنارش اصابت می‌کند و ایشان از ناحیه سر و گردن مجروح می‌شوند. اکنون جانباز قطع نخاعی هستند.

خانواده‌تان مخالف ازدواج شما با یک جانباز نبودند؟ از این بابت نگرانی نداشتید؟

پدرم مخالف و نگران بود که مبادا از پس این مسئولیت بر نیایم. می‌گفت تو نمی‌توانی اگر دلش را بشکنی خدا راضی نیست. خیلی سرسخت بود. پدر نمی‌دانست با خدا عهد کردم و مگر می‌شود زیر عهد با خدا زد. به هر حال بعد از کمی فراز و نشیب، روز عقدمان ساعت 7 صبح رفتیم محضرخانه. از خانواده‌ام هیچ‌کس نیامد. وقتی رسیدیم همه جانبازان آمده بودند. بعد از آمدن ما پدر راضی شد و همراه مادر به مراسم آمدند. پدر ساعت 9 صبح آمد ولی 9 شب رضایت داد. پدر شرط کرد، باید ضمانت بدهم که بر نگردم و پای قولم بمانم. بعد از آن خطبه خوانده شد. خانواده آقای اسماعیلی برای مراسم نامزدی ما سنگ تمام گذاشتند. همه جانبازان و خانواده شهدایی را که می‌شناختند دعوت کرده بودند. یک مراسم با مهمانانی نورانی و ...

گویا یکی از دوستان‌تان هم به تأسی از فداکاری شما، تصمیم به ازدواج با یک جانباز گرفت؟

بله، دوست دوران راهنمایی‌ام خانم کشاورزی را بعد از چند سال در راهپیمایی 22 بهمن دیدم. به من گفت خیلی آرزو داشتی با جانباز ازدواج کنی آیا به آرزویت رسیدی؟ ماجرای آشنایی با جانباز اسماعیلی و همسرم رحمت‌الله را برایش تعریف کردم. اشک در چشمش حلقه زد و گفت خیلی دلم می‌خواهد در مراسم‌تان باشم. در مراسم عقدم متوجه شدم دوستم نیست. از آقای عابدی سراغش را گرفتم. گفت او رفت کنار آقای اسماعیلی تا مثل شما سهمی در عشق و ایثار داشته باشد. آنجا بود که فهمیدم خانم کشاورزی هم رفته تا با جانباز اسماعیلی زندگی مشترکش را بنا کند و خانواده این جانباز ایثارگر نیز مزد زحمات خالصانه‌شان را اینطور گرفته بودند. جشن عروسی‌مان در یک روز بود. هر دو خانواده به دلیل مخالفت با ازدواج‌مان در ابتدای زندگی ما را تنها گذاشتند. من به تنهایی همه محبت‌ها را به همسرم ابراز می‌داشتم. به همین خاطر بسیار به من وابسته شده بود. حتی آسایشگاه هم کم می‌رفت.

از سختی‌های زندگی با یک جانباز بگویید.

گاهی خیلی خسته می‌شوم اما از خدا و شهدا خجالت می‌کشم بخواهم گلایه‌ای داشته باشم. جانبازی که از همه بیشتر زجر می‌کشد به یاد لبخند شهیدان لبخند می‌زند. چرا من این لبخند را نزنم. خسته نیستم و کار خاصی نمی‌کنم. جانباز را با ذکر یا ابوالفضل العباس(ع) از جایش بلند می‌کنم. ( با گریه ادامه می‌دهد) همیشه یک دست (پشتیبان) را در زندگی احساس می‌کنم. هیچ وقت گلایه‌ای ندارم. چون خدا همیشه بزرگترین و بهترین فرشته‌ها و ملائک را به یاری‌ام می‌فرستد. خوشحالم که خدا مرا با بهترین بندگانش امتحان کرده است. اگر دنیا را ندارم می‌ارزد، چراکه شهدا مرا قبول کردند.

از شیرینی‌های زندگی‌تان هم بگویید. بهترین لحظه زندگی‌تان چه لحظه‌ای است؟

بعد از پرستاری و مراقبت از یک جانباز دیدن رضایت و آرامش در چهره نورانی‌اش، بهترین لحظه است. ما دو دختر و دو پسر داریم. صادقانه می‌گویم به پدرشان عاشقانه افتخار می‌کنند و می‌گویند پدرمان یادگار قافله عشق است. بچه‌ها با افتخار همه جا می‌گویند پدرمان جانباز است.

برخورد ترکش به گردن، تارهای صوتی همسرم را برده به خاطر همین بیشتر سکوت می‌کند اما او با چشمانش حرف می‌زند. بچه‌ها به چشم پدر که نگاه می‌کنند حرف پدر را می‌فهمند. همسرم هم هر کاری از دستش برمی‌آید برای آنها انجام می‌دهد. هرچند برایش سخت است ولی گاهی به مدرسه بچه‌ها سر می‌زند و در فعالیت اجتماعی کنار فرزندان است.

به گردش یا تفریح هم می‌روید؟

به خاطر مشکلات جسمی رحمت الله، برایمان بیرون رفتن خیلی سخت است اما بهترین تفریح‌مان این است که او نگران من و من نگران تنهایی او هستم.

و سخن پایانی.

متأسفانه روایتگری جنگ و شهدا برای جوانان درست انجام نمی‌شود. افراد زیادی از زمان جنگ مخالف نظام اسلامی بودند. باید جلوی این جسارت‌ها گرفته شود اما متأسفانه دشمن از لحاظ فرهنگی بیشتر کار می‌کند و نسل جوان با ارزش‌های دفاع مقدس کمتر آشنایی دارد. درد این اذیت‌ها از درد جسمی برای جانبازان بیشتر است.


منبع : روزنامه جوان



[ چهارشنبه 6 خرداد 1394  ] [ 1:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]