دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

مصطفی احمدی روشن

نام پدر: رحيم تاریخ تولد: 17/06/1358
محل تولد: ایران - همدان - همدان تاریخ شهادت: 21/10/1390
محل شهادت: تهران طول مدت حیات: 32 سال
مزار شهید: گلزار شهدای امامزاده علی اکبر (ع) چیذر


زندگینامه
هفدهم شهریور ماه سال 1358 بود و ایام شهادت امام حسن (ع) و حضرت رسول (ص) که مصطفی در شهر همدان تولد یافت. به درخواست مادر پدرش آقارحیم، نامش را مصطفی گذاشتیم. ایشان مولود روز پنج شنبه بود و طبق رسمی، باید هم وزنش شیرینی یا خرما پخش می کردیم. البته کودک دلبندمان وزنی نداشت و همه اش دوکیلو چهارصد گرم بود. پدر مصطفی ، در سال های جنگ، دائماً در خط مقدم بودند. ایشان فرمانده یک گردان در گیلان غرب شده بود و اجازه داشت پس از یک ماه و نیم به مرخصی بیاید، اما این کار را نمی کرد. در تمام سال های جنگ هر وقت هم که به مرخصی می آمد دست مصطفی را می گرفت و به تشییع شهدا می برد. با اینکه مصطفی پنج، شش سال بیشتر نداشت، اما ترجیح می دادم بیشتر در کنار پدرش باشد. مصطفی تک پسر و عزیزکرده آقا رحیم بود. بچه زیرکی بود، با این که نسبتاً آرام بود، اما از حالت ها و رفتارهایش مشخص بود که پسر باهوشی است. با شروع فصل علم و دانش راهی مدرسه شد و مقاطع تحصیلی را با موفقیت سپری کرد. 
وارد دبیرستان که شد گفت می خواهم رشته ریاضی و فیزیک بخوانم. با اینکه کاملاً اهل درس خواندن نبود و فقط شب امتحان می نشست پای کتاب و دفترش، اما دانش آموز موفقی بود و توی درس ریاضی نبوغ داشت. سال آخر دبیرستان دو هفته مانده به کنکور، یادش افتاد که درس بخواند، نتایج کنکور که آمد رتبه اش پنج هزار شد، از این نتیجه راضی نبود. او عاشق دانشگاه صنعتی شریف بود. با همان رتبه هم می توانست در جایی دیگر قبول شود اما می گفت: فقط شریف! 
سال بعد یعنی در سال 1377، وقت بیشتری می گذاشت و همان دانشگاه و رشته ای که می خواست قبول شد، مهندسی شیمی دانشگاه شریف. مصطفی سرگرم کلاس و درس بود. گاهی هم در دفتر بسیج تردد می کرد. قدری که گذشت مسئول معاونت فرهنگی بسیج دانشگاه شد. 
روزی مصطفی زنگ زد خانه و گفت: «مامان، می خواهم برم با یکی از خانم های محجبه و خوب هم دانشکده ایم توی مسجد دانشگاه راجع به قضیه ازدواج صحبت کنم، اجازه هست؟» خندیدم و گفتم «مامان جان! برو ایشالا که هرچی صلاحته، همون بشه» و سال 1383 بود که با فاطمه خانم ازدواج کرد. عروس مهربان و باهوشی که بار زندگی پرمشغله مصطفی را صبورانه به دوش می کشید. 
مصطفی تحصیلاتش را در مقطع دکتری در دانشگاه صنعتی شریف ادامه داد، همان سال او 9 ماه منتظر گزینش سایت نطنز ماند و بالاخره به خاطر شایستگی و توانمندی هایش وارد مجموعه سایت نطنز شد. خیلی روی بحث انرژی هسته ای اصرار داشت و می گفت امروز جبهه ها اینجاست، اینجاست که ملت ما می تواند توی دنیا سربلند شود. نگران مصطفی بودم، او مدام در معرض تشعشعات رادیواکتیو بود. سر پرونده غنی سازی اورانیوم اولین خطری که او و دوستانش را تهدید می کرد، سرطان بود اما به هر شکلی بود به یاد سال های جنگ به خدا سپردمش. بیست فروردین ماه سال 1389 که آقای دکتر احمدی نژاد از حرم امام رضا (ع) خبر دست یابی ایران به فناوری هسته ای را به ملت دادند، زنگ زدیم به مصطفی و تبریک گفتیم. او یکی از سه نفر اصلی ای بود که در این قضیه نقش داشت. مصطفی معاون بازرگانی سایت نطنز بود. ایشان چندین مقاله ISI به زبان های انگلیسی و فارسی داشت. او در کارش بسیار محکم و استوار بود و هرجایی که مطمئن بود حق با اوست بی رودربایستی حرفش را می زد. خیلی جاها به او پیشنهاد کار دادند، کارهایی با درآمد بالا و رفاه بالاتر، اما همه عشق مصطفی خدمت به مردم بود. او همه چیز تمام بود، مهربان، شجاع، متوکل، مؤمن و متخصص. انگار خدا همه خصوصیات خوب را در وی جمع کرده بود. 
بیست و یکم دی ماه سال 1390 و روز چهارشنبه بود. با اینکه شب قبل مصطفی را دیده بودم ولی نمی دانم چرا دلم برایش هوایی شده بود و دلتنگش بودم. با هم قرار گذاشتیم تا یکدیگر را ببینیم. دیداری که به روز قیامت موکول شد و مصطفی فرزند عزیز 32 ساله ام بر اثر انفجار بمب مغناطیسی در خودروی خود در میدان کتابی ابتدای خیابان گل نبی تهران، به دست عوامل استکبار به شهادت رسید و عطر شهادتش برای همیشه من، خانواده و رهروانش را مست خویش ساخت. 
ما و پسرش در روزهای سخت دلتنگی در گلزار شهدای امامزاده علی اکبر (ع) چیذر به زیارتش می نشینیم.

 



[ دوشنبه 18 خرداد 1394  ] [ 9:18 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]