دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

شهید بهشتی در حال سخنرانی بود که ناگهان یک نور زرد رنگ جلوی چشم من را فرا گرفت و به دو ثانیه نکشید که همه‌جا تاریک شد. به علت شدت انفجار ابتدا نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است و نمی‌توانستم تکان بخورم. بعد از گذشت چند دقیقه ناله برخی افراد به گوش من رسید و متوجه جنایت شدم.
 

دو روایت از بازماندگان انفجار حزب جمهوری اسلامی


شهید بهشتی در حال سخنرانی بود که ناگهان یک نور زرد رنگ جلوی چشم من را فرا گرفت و به دو ثانیه نکشید که همه‌جا تاریک شد. به علت شدت انفجار ابتدا نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است و نمی‌توانستم تکان بخورم. بعد از گذشت چند دقیقه ناله برخی افراد به گوش من رسید و متوجه جنایت شدم.
دو روایت از بازماندگان انفجار حزب جمهوری اسلامی

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، هفتمین روز تابستان سال ۱۳۶۰، با انفجاری مهیب در دفتر حزب جمهوری اسلامی در تقویم ایران اسلامی ماندگار شد. منافقین، با انجام این جنایت، شهید دکتر بهشتی و ۷۲تن از یاران ایشان را به شهادت رساندند. در این بین ۳۸ نفر از اعضای حزب جمهوری اسلامی نیز مجروح شده و به درجه جانبازی رسیدند.

روایت ۲ نفر از جانبازان این فاجعه، از جلسه حزب جمهوری اسلامی و چگونگی انفجار در ذیل آمده است:

* حجت‌الاسلام‌والمسلمین اصغر باغانی – عضو حزب جمهوری اسلامی و نماینده مردم سبزوار در مجلس:

بحث جلسه هفتم تیر سال ۱۳۶۰ درباره مسئله‌ی تورم بود. به تناسب موضوع جلسه آقای حسین کاظم‌پور اردبیلی وزیر وقت بازرگانی به ایراد سخن پرداختند. در این هنگام برخی از افراد حاضر پیشنهاد کردند که با توجه به عزل بنی‌صدر از مقام ریاست جمهوری خوب است که مسئله ریاست جمهوری و انتخاب دومین رئیس جمهور کشورمان به بحث و تبادل نظر گذاشته شود.

شهید بهشتی گفت در این صورت باید رأی‌گیری شود، چنانچه اکثریت حاضر به تغییر موضوع جلسه رأی دادند، ما دستور جلسه را تغییر می‌دهیم. همین‌طور هم شد و اکثریت نظر دادند تا به موضوع انتخاب ریاست جمهوری پرداخته شود.



در همین هنگام یکی از حاضران مجدداً پیشنهاد کرد که آقای بهشتی مسئله را آغاز کنند. ایشان پس از قرار گرفتن در جایگاه گفت این مسئله خیلی حائز اهمیت است؛ بنابراین حاضرین نیز باید به طرح دیدگاه‌های خود بپردازند. در این هنگام شهید «رحمان استکی» نماینده مردم شهرکرد در مجلس شورای اسلامی برگه‌های درخواست وقت برای سخنرانی را توزیع کرد و یکی از افرادی که برای سخنرانی وقت خواست من بودم.

پس از توزیع برگه‌های درخواست وقت، آقای بهشتی گفت: برادران انتخابات رئیس جمهوری خیلی مهم است و شما باید دقت کنید دوباره یک شخص در آب و نمک خیسانده را به ما قالب نکنند. خب همگی می‌دانیم بنی‌صدر در فرانسه به تحصیل پرداخته و همراه امام به تهران آمده بود. از آن جا که بنی‌صدر سالیان متمادی در فرانسه زندگی کرده بود و مردم نیز چندان با دیدگاه‌های او آشنایی نداشتند، خیلی زود توانست برای خود جا باز کند و رئیس جمهور شود.

شهید بهشتی در حال ایراد همین جملات بود که ناگهان یک نور زرد رنگ جلوی چشم من را فرا گرفت و به دو ثانیه نکشید که همه‌جا تاریک شد. به علت شدت انفجار ابتدا نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است و نمی‌توانستم تکان بخورم. آوار روی من سنگینی می‌کرد. بعد از گذشت چند دقیقه ناله برخی افراد به گوش من رسید و متوجه جنایت شدم.

در این حادثه ترقوه چپ من شکست و به صورت به زمین افتادم. بر اثر اصابت آوار پیشانی‌ام شکست و خون زیادی جاری شد به‌گونه‌ای تصور می‌کردم صورتم بر اثر شدت گرمای زیر آوار خیس شده است. همچنین پرده گوش چپ من پاره شد و در پی آن عمل پیوند صورت گرفت، اما بهبود کامل نیافتم.

در این فاجعه‌ی تروریستی بر اثر شدت آتش، محاسن صورتم نیز سوخت. در این لحظات هر آینه در انتظار شهادت بودم. بنابراین شهادتین را خواندم و پس از آن مشغول دعا برای امام امت و قربانیان فاجعه شدم. در این هنگام صدای ناله یکی از جانبازان مبنی بر این که خدایا کمرم شکسته است توجه مرا به خود جلب کرد.

به او گفتم من باغانی هستم، شما چه کسی هستید. ایشان جواب داد «ایرج صفاتی دزفولی» هستم. به او گفتم با توسل به خدا صبر پیشه کنید، ولی او دوباره پس از چند دقیقه شروع به ناله کردن نمود. دوباره به او گفتم صبر و استقامت کند.

در همین حالت متوجه شدم می‌توانم پای چپم را حرکت دهم. داشتم پای چپم را حرکت می‌دادم که یک مرتبه یک نفر به من گفت پایت را تکان نده که دارم می‌میرم. از او پرسیدم شما چه کسی هستید؟ گفت من «مرتضی محمدخان» هستم. ایشان عضو شورای مرکزی حزب بود و بعد هم در کابینه‌ی آقای هاشمی رفسنجانی به‌عنوان وزیر امور اقتصادی و دارایی رأی اعتماد گرفت.

چند ساعت طول کشید تا امدادگران بتوانند ما را از زیر آوار نجات دهند. امدادگران با همه‌ی سختی که بود، توانستند مجروحان را نجات دهند. اما من همچنان در زیر آوار مانده بودم. دیگر نفس کشیدن خیلی سخت شده بود و هیچ هوایی در زیر آوار نبود.

هرچه فریاد می‌کشیدم و کمک می‌خواستم در آن هیاهو و تاریکی هیچ‌کس متوجه من نمی‌شد. تا اینکه به مدد الهی به ذهنم آمد که پای چپ خود را دوباره تکان دهم شاید امدادگران ببینند. به‌محض اینکه پای چپ خود را تکان دادم یکی از امدادگران فریاد زد یک‌نفر اینجا زنده است.

با زحمت و دقت فراوان به‌طور آهسته من را از زیر آوار بیرون کشیدند. خون‌ریزی شدیدی داشتم. با همان وضعیت از امدادگران و نیروهای سپاه که در محل مستقر بودند، حال آقای بهشتی را جویا شدم. آن‌ها متفق‌القول گفتند ایشان حالشان خوب است. بعد از آن من را به بیمارستان میثاقیه (شهید مصطفی خمینی) منتقل کردند. در آنجا با آقایان محمدخان و سید منصور رضوی در یک اتاق بستری بودیم.

* مرتضی محمودی – عضو حزب جمهوری اسلامی و عضو شورای مرکزی حزب تمدن اسلامی و نماینده مردم قصرشیرین در مجلس شورای اسلامی:

روال جلسه به‌گونه‌ای بود که هرکس وارد می‌شد، صندلی‌های عقب را پر می‌کرد. پس از ورود به سالن ابتدا با دکتر بهشتی مشغول صحبت شدم. بعد از کنار ایشان بلند شدم و در ردیف چهارم نشستم. کنار من آقای «محمدحسین اصغرنیا» نشسته بود، مرحوم «آیت‌الله فردوسی‌پور» پشت سر من قرار داشت و شهید «پاک‌نژاد» و اخوی شهیدش نیز که برای نخستین‌بار در جلسات حزب حاضر می‌شد، آن‌طرف من نشسته بودند.

قبل از آغاز جلسه، شهید پاک‌نژاد در داخل سالن مشغول مطالعه‌ی کتاب روانشناسی بود. لحظاتی کتاب را از ایشان گرفتم و پس از ملاحظه‌ی برخی صفحات، کتاب را بازگرداندم. در همین هنگام مرحوم شهید بهشتی از انتهای سالن آمد. به آقای اصغرنیا گفتم آقای بهشتی امشب نورانیت خاصی دارد؛ او هم تصدیق کرد. بعد گفتم حتی نحوه‌ی عمامه بستن آقای دکتر تغییر کرده و مانند امام عمامه‌اش را بسته است که آقای اصغرنیا گفت همین‌طور است.


مشغول صحبت بودیم که صدای آقای «استکی» دبیر جلسه ما را به خود آورد. موضوع جلسه درباره تورم و گرانی بود. بعد برخی اعضا پیشنهاد کردند عنوان جلسه با توجه به عزل بنی‌صدر به مسئله‌ی انتخاب رئیس جمهور تغییر پیدا کند. مرحوم بهشتی گفت: در این صورت باید رأی‌گیری شود که با اخذ رأی دستور جلسه تغییر کرد. بعد آقای بهشتی در جایگاه قرار گرفت و درباره مسئله ریاست جمهوری مشغول صحبت بود که یک مرتبه انفجار رخ داد و من هیچ چیز نفهمیدم.

پس از گذشت چند ساعت به هوش آمدم و متوجه شدم زیر آوار هستم. آنجا و در زیر آوار نفس کشیدن سخت بود و نمی‌توانستم اعضای بدنم را تکان بدهم. شروع به خواندن آیت‌الکرسی و قرائت دعا کردم. شدت خون‌ریزی بدنم به‌اندازه‌ای زیاد بود که دچار ضعف شده بودم و برخی قسمت‌های این آیه‌ی شریف را بدون آنکه متوجه شوم نمی‌خواندم. در همین حال صدای آقای فردوسی‌پور من را به خود آورد. خطاب به ایشان گفتم آقای فردوسی‌پور شما هستید؟ و او در پاسخ گفت: بله. بعد او با صدای بلند دعا می‌خواند و من نیز آیت‌الکرسی را قرائت می‌کردم. ایشان گاه به من می‌گفت آقای محمودی این قسمت از آیه شریفه را نخواندی، دوباره بخوان؛ و من نیز تصحیح می‌کردم.

انتهای پیام/



[ یک شنبه 7 تیر 1394  ] [ 1:32 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]