دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، تاریخ گواهی می‌دهد که چگونه یک جوان بوشهری به نام شهید نادر مهدوی کابوس نیروی دریایی ایالات متحده امریکا در خلیج فارس شده بود.

او کابوس آمریکایی‌ها در خلیج فارس بود


تاریخ گواهی می‌دهد که چگونه یک جوان بوشهری به نام شهید نادر مهدوی کابوس نیروی دریایی ایالات متحده امریکا در خلیج فارس شده بود.
او کابوس آمریکایی‌ها در خلیج فارس بود

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، تاریخ گواهی می‌دهد که چگونه یک جوان بوشهری به نام شهید نادر مهدوی کابوس نیروی دریایی ایالات متحده امریکا در خلیج فارس شده بود.

این فرمانده شهید که به همراه تیمش، نفتکش غول پیکر بریشتون را منهدم ساخت باعث شد امریکا با وجود تبلیغات و هیاهوی رسانه‌ای گسترده، در بزرگ‌ترین اسکورت دریایی تاریخ ناکام بماند و سیلی محکمی را از سوی چند جوان رزمنده ایرانی پذیرا شود. اتفاقی که باعث شد متکبرین مستکبر کینه نادر مهدوی را به دل بگیرند و چند روز بعد او و ناوگروه دریایی ذوالفقارش را مورد حمله بالگردهای خود قرار دهند. هرچند در این رویارویی ناجوانمردانه نیز باز گروه نادر مهدوی سیلی گیج‌کننده‌ای به امریکایی‌ها زد و یکی از بالگردهای پیش‌رفته‌شان توسط شهید محمدی‌ها به اعماق آب‌های خلیج فارس سقوط کرد، اما در تعاقب این عملیات مهدوی به اسارت درآمد و در آتش کینه یانکی‌های تحقیر شده، به شهادت رسید. متن زیر گفت و گوی ما با حسن فقیه برادر سردار شهید نادر مهدوی است که پیش رو دارید.
 
 

گفت‌وگو را از شرایط و فضای خانوادگی‌تان آغاز می‌کنم. وضعیت معیشتی و عقیدتی خانواده هنگام تولد شهید مهدوی چگونه بود؟

خانواده ما در استان بوشهر، شهرستان دشتی و روستای نوکار که 100 کیلومتری با بوشهر فاصله دارد زندگی می‌کرد و برادرم هم در همین خانه متولد شد. نادر در سال 42 همان سالی که حضرت امام فرمود سربازان من در گهواره هستند به دنیا آمد. من 13، 14 سال بزرگ‌تر بودم و زمان تولد نادر مشغول تحصیل بودم. نام خانوادگی پدری ما بسریا و اسم شناسنامه‌ای اخوی‌ام نادر است اما ما ایشان را حسین صدا می‌زدیم و هنوز هم در خانواده، اسمشان حسین است. حکایت این دو اسم به زمان مدرسه رفتنم برمی‌گردد. معلّمی به نام آقای اسحاق ایرانی داشتم و زمانی ‌که خبر تولد برادرم را به ایشان دادم، گفتند که دوست دارید یک اسمی برای برادرتان انتخاب کنم که ماندگار شود. گفتیم چراکه نه. گفتند اسمش را بگذارید «نادر». قضیه را به مادرمان گفتیم. ایشان به علت احـترام زیادی که برای آقای ایرانی قائل بود، اسم شناسنامه‌ای برادرم را نادر گذاشت اما در خانه به خاطر عشقی که به آقا اباعبدالله(ع) داشت، حسین صدایش می‌زد. خانواده‌‌‌مان مذهبی و پدرمان کشاورز بود. هنوز چند روزی از تولد اخوی نگذشته بود که بیماری سختی گرفت و همه را نگران کرد تا جایی که فکر می‌کردیم ماندنی نباشد ولی خدا نادر را دوباره به ما داد. آن زمان روستاهای ایران از لحاظ غذا و پوشاک بسیار در مضیقه و کمبود بودند و یک سال سرمایی در استان بوشهر افتاد که ماهی‌های زیادی در کنار دریا تلف شدند. شبی که حال نادر خیلی بد شد، راه‌ها هم بسته شد و بسیار سرد بود. مرحومه مادرم حنایی درست کرد و روی سر نادر گذاشت. صبح بلند شدیم و دیدیم برادرم چشم‌هایش را به هم می‌زند. فکر می‌کردیم نفس‌هایش به شمارش افتاده ولی رفته رفته حالش بهتر شد. در همان روستای نوکار قدم به مدرسه گذاشت. در آن سال‌ها روستاها رو به تحلیل می‌رفت و مردم خودشان را به هر طریقی به شهرها و حومه‌اش می‌رساندند. من هم وقتی سنم به 18 سال رسید برای تأمین مخارج خانه برای کار به خارج کشور رفتم. مرحوم پدرم در نزدیکی هرمز و در روستای بحیری قطعه زمینی را خرید و اسباب‌کشی کردیم. الان همانجا سکونت داریم و پیکر شهید مهدوی در گلزار شهدای بحیری به خاک سپرده شده است.

چطور است که نام فامیل شما با برادر شهیدتان فرق می‌‌کند؟

این مربوط به سال 1365 می‌شود. ایشان خیلی دنبال این رفت که برای شهرت بسریا، یک ریشه و عقبه‌ای پیدا کند. راستش ما ربطی هم به بصره عراق نداریم و این فامیل، به اصالتمان هم دخلی ندارد. خـلاصه وقتی دست نادر به جایی نرسید، تصمیم گرفت شهرتش را تغییر دهد. من قبلاً شهرتم را به شهرت مادری‌ام تغییر داده بودم. ایشان این قضیه را با من در میان گذاشت. گفتم مگر فامیل خودم چه اشکالی دارد. گفت منظورم فامیل شما نیست، می‌خواهم فامیلی خودم را عوض کنم. گفتم عیبی ندارد. خودش رفت، اقدام کرد و درخواست داد و به دلیل ارادت خاصی که به حضرت مهدی(عج) داشت، شهرتش را مهدوی گذاشت.

شهید مهدوی در مبارزات انقلابی هم شرکت داشت؟

روستاهای ما بر اساس تعلیمات اسلامی و ملامکتبی بنا شده بود. آن زمان سواد نبود ولی مردم بسیار معتقد و در پی یادگیری بودند. اگر روضه‌ای توسط ملای محل خوانده می‌شد زن و مرد به دنبال روضه‌اش می‌رفتند. طوری بود که همه دنبال یاد گرفتن سواد بودند. آن روزهایی که انقلاب داشت به ثمر می‌نشست من در ایران نبودم و در یکی از کشورهای اطراف خلیج فارس کار می‌کردم. اینجا کاری نبود و خانواده نان نداشت. به‌‌رغم اینکه نادر در زمان انقلاب سن زیادی نداشت اما در تمام راهپیمایی‌ها و سخنرانی‌ها شرکت داشت. کلاً فضا طوری بود که دانش‌آموزان مدارس را رها کرده بودند و دنبال انقلاب بودند. فکری باز و اخلاقی سرشار از ادب داشت و بسیار مذهبی بود.

کشورهای حاشیه خلیج فارس نسبت به انقلاب چه واکنشی نشان می‌دادند؟

آنها آن روزها چیزی از انقلاب ما نمی‌فهمیدند، هیچ عکس‌العمل خاصی نداشتند و فقط نظاره‌گر تحولات بودند. بعد از پیروزی انقلاب گروه‌های معاند در این کشورها نفوذ کردند و علیه نظام و انقلاب شروع به فعالیت کردند. خاطرم هست یکی از شیوخ آنجا به من گفت ایرانی هستید و انقلاب کرده‌اید؟ وقتی جواب بله دادیم پوزخندی زد. بعد از مدتی شروع به صحبت با او کردم و وقتی خواسته‌های مردم را بیان کردم بلند شد صورت ما را بوسید و گفت تبلیغات غیر از این را نشان می‌دهد. ‌گفتیم ما مسلمانیم اما پولمان در جیب اسرائیل و امریکا می‌رود. او هم افسوس می‌خورد چرا ما نباید یک ید واحد باشیم و علیه دشمنان متحد باشیم. روز دیگری مادر یکی از بزرگان آنجا که زن باهوشی بود گفت شما کجایی هستید و وقتی فهمید ایرانی هستیم از انقلاب صحبت کرد و گفت: پسری به نام عبدالله دارم که به امریکا رفته و گفته می‌خواهم اسمم را بگذارم روح‌الله و شیعه شوم.

با پیروزی انقلاب شهید مهدوی چه فعالیت‌هایی می‌کرد؟

ما از شور و حرارت شهید مهدوی می‌ترسیدیم که نکند دنبال حزب و گروهی بیفتد. اما خیلی از ما روشن‌تر‌ بود. یک روز در شهر با طرفداران بنی‌صدر درگیری پیدا کرد و بهشان می‌گفت شما او را نمی‌شناسید، او مانند گربه فریبنده است. جنگ که شروع شد آموزش چند هفته‌ای در انرژی اتمی بوشهر دیدیم. آن زمان برادرم 16 سالش بود و جثه‌ ریزی داشت. نمی‌خواستیم تا زمانی که ما در جبهه هستیم او ورود کند ولی او بسیار پرشورتر از ما بود. با اولین اعزام بسیج در استان به جبهه رفتیم و با اعزام بعدی گفت دیگر نوبت من است. سال 60 به استخدام سپاه درآمد و پس از آموزش به تهران آمد تا با منافقین رویارویی داشته باشد. مجدداً برگشت و در فتح بستان حضوری فعال داشت. در این عملیات شهید نعمت‌الله تهمتن یکی از بهترین دوستان اخوی به شهادت رسید.

ما بیشتر از حضور شهید مهدوی در یگان دریایی سپاه شنیده‌ایم، اگر می‌شود کمی از فعالیت‌های ایشان در سایر جبهه‌های دفاع مقدس بگویید.

شهید مهدوی پس از بازگشت از عملیات طریق‌القدس و آزادسازی بستان، به سِمَت معاونت فرمانده سپاه جم منصوب شد و در مدت دو سال حضور در این منطقه، فعالیت‌های درخشانی را به ویژه در زمینه جذب و ارشاد نیروی مردمی، جلوگیری از بروز اخلال و ناامنی در منطقه، کنترل فعالیت‌های خوانین و محدود کردن قدرت فئودال‌ها به انجام رسانید. بعد از آن به سپاه خارک رفت و سال 63 جزو سپاهیان محمد(ص) در دشت عباس بود. بعد از آن در عملیات‌های خیبر، بدر، کربلا3 و والفجر8 هم حضور داشت.

برادر شهیدتان در همان دوران جنگ تشکیل خانواده داد؟

بله، ایشان در سال 1361، با دختری مؤمنه از روستای بحـیری به نام خانم سکینه جوکار ازدواج کرد. بچه‌های جنگ سعی می‌کردند زودتر زن بگیرند تا روح و ذهنشان سالم بماند. ایشان هم با پیگیری پدر و مادرم و مخصوصاً مادرم، ازدواج کرد. سال 1360 برایش خواستگاری کردیم، سال 1361 ازدواج کرد، چندسالی بچه‌دار نشد، سال 1366 بود که عیالش باردار شد و درست روز چهلم شهادت نادر، دخترش به دنیا آمد که طبق وصیت خودش، اسمش را گذاشتند زهرا. اخوی بسیار ساده‌زیست بود و از تجملات بدش می‌آمد. بسیار ولایتمدار بود و به لباس مقدس پاسداری احترام می‌گذاشت. می‌گفت وقتی لباس پاسداری تنم است نمی‌توانم در میان انظار چیزی بخورم یا بخندم تا مبادا سپاه و نظام را بد نشان بدهم. بعد از عملیات والفجر8 در ماه رمضان برگشته بود و جایی دعوت بودیم. از بس بار جا به جا کرده بود کمرش زخم شده بود. سفره سحری رنگین و تجملاتی بود. نادر پشت سرم گریه می‌کرد و می‌گفت مسلمان مرا کجا آورده‌ای؟ اگر فردا وارد میدان شوم و بچه‌ها بگویند کجا بودی و چه خورده‌ای چه بگویم.

چطور شد که شهید مهدوی تصمیم به تشکیل ناوگروه دریایی ذوالفقار گرفت؟

شهید مهدوی تا آن زمان تجارب فراوانی از حضور در جبهه‎ به دست آورده بود و به همین دلیل تصمیم به تشکیل ناوگروه دریایی ذوالفقار گرفت. ناوگروه دریایی ذوالفقار، وابسته به منطقه دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و نادر تا زمان شهادت، فرماندهی آن را به عهده داشت. دشمن هم در سال‌های 64، 65 و پس از شکست در فاو از پیشروی در خشکی مأیوس شده بود و جبهه‌ای را با راهنمایی امریکا و دیگر کشورها در دریا باز کردند تا جلوی صدور نفت‌مان را بگیرند. تصور این بود که با ورود امریکا به خلیج‌فارس، نیروهای ایرانی اقتدار خود بر این پهنه آبی فوق‌العاده مهم را از دست خواهند داد و موازنه قدرت نظامی به نفع عراق تغییر خواهد کرد. شهید مهدوی هم با یک تیم مجرب از بچه‌های با جرئت و با امکانات محدود به مقابله با امریکا و عراق برخاست. در جریان درگیری‌های دریایی و جنگ نفتی اگر صدام یکی از کشتی‌های نفتی ما را می‌زد ما دو تا می‌زدیم. کشورهایی مثل کویت و عراق و عربستان وقتی مقابله ما را در دریا دیدند در موضع انفعال قرار گرفتند.

حادثه کشتی بریشتون چگونه اتفاق افتاد؟

در سال‌های پایانی جنگ، خلیج‌فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود و عراق خیلی راحت کشتی‌ها و سکوهای نفتی ایران را می‌زد. کویت بخشی از سرزمین و عربستان، آسمانش را در اختیار صدام قرار داده بودند. اولین کاروان از نفتکش‌های کویتی آن هم با پرچم امریکا و اسکورت کامل نظامی توسط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال 1366 به راه افتاد. در این بین، دولت امریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطلاعاتی جهت انجام موفقیت‌آمیز این اقدام انجام داده بود. کشتی بریشتون بزرگ‌ترین کشتی نفتی آن روزها بود و امریکایی‌ها قبل از حرکت اعلام کرده بودند اگر کسی جرئت دارد به این کشتی حمله کند. این موضوع به گوش حضرت امام می‌رسد و ایشان با خونسردی می‌فرمایند: «من اگر جای شما بودم می‌زدم.» کلام امام به سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار شهید بیژن گرد و نیز همرزمانش می‌رسد. شهید مهدوی می‌گفت وقتی حرف امام را شنیدیم همگی گفتیم انشاءالله کشتی را می‌زنیم و هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد. روزی که دشمن از تنگه هرمز وارد ‌شد امریکایی‌ها ورود کشتی بریشتون را در بوق و کرنا کرده بودند. لجستیک سنگین امریکا اطراف کشتی را احاطه کرده بود و بیش از 100 خبرنگار روی عرشه بودند و شبکه‌های خبری پوشش گسترده‌ای می‌دادند.

تیم شهید مهدوی مسیر کشتی‌ را می‌دانست و با مین‌های دریایی شب در جزیره فارسی می‌مانند. صبح فردا که حرکت می‌کنند دریا طوفانی می‌شود. با ابزاری که بچه‌ها در اختیار داشتند امکان برگشت سخت بود. شخصیت شهید مهدوی طوری بود که همه از او حرف‌شنوی داشتند و تا پای جان روی حرفش می‌ایستادند. به او می‌گویند آقای مهدوی شما فرمانده ما هستی و هر چه شما بگویی انجام می‌دهیم. همان لحظه تصمیم می‌گیرند ارتباط‌شان را با بوشهر و تهران قطع کنند و دست به کار شوند. به هر ترتیبی و در آن شرایط سخت و افتان و خیزان به سختی مین‌گذاری می‌کنند و می‌روند. شهید می‌گوید: «پس از انجام کار از فرط خستگی دیگر حال نداشتیم به جزیره فارسی برگردیم.» هنگام بازگشت به محل استقرارشان زیارت عاشورا و دعای توسل می‌خوانند. کشتی بریشتون که در حال حرکت بود روی مین می‌رود و حفره‌ بزرگی در بدنه‌اش ایجاد می‌شود. کشتی را کشان کشان به سمت کویت می‌کشند و برخلاف تهدیدهای‌شان هیچ کاری هم انجام نمی‌دهند.

بعد از انجام عملیات چه اتفاقی می‌افتد؟

پس از انجام عملیات به پاس قدردانی از شهید مهدوی و همرزمانش برنامة دیدار با حضرت امام(ره) تدارک دیده می‌شود. در این دیدار حضرت امام یکایک این سربازان جان برکف اسلام را مورد ملاطفت و تفقّد قرار می‌دهد و پیشانی سردار شهید مهدوی را می‌بوسد. اخوی در‌باره این دیدار می‌گفت که برای ما رزمندگانِ خلیج فارس، همین تبسّم و شادی امام در ازای همة زحمات شبانه‌روزی کافی است و اگر تا آخر عمر، موفّق به انجام خدمتی نگردیم، باز شادیم که حداقل برای یک بار هم که شده، موجب رضایت و شادی و تبسّم امام عزیزمان شده‌ایم.

هدف شهید رویارویی با امریکا بود و می‌گفت از دور نظاره‌کردن و جنگیدن فایده ندارد. قسم می‌خورد اگر امکاناتش را داشت در دورترین نقطه دنیا علیه امریکا عملیات انجام می‌داد. پس از انجام این عملیات و دیدارش با امام از لحاظ روحی تغییرات فوق‌العاده‌ای در شهید مهدوی به وجود آمد. هر آیه و دعا و نماز را با گریه می‌خواند و دعای قنوتش: «اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک» شده بود.

اسارت و شهادتشان چگونه رقم خورد؟

یکی از شب‌های مهرماه 66 نادر برای شرکت در مجلس ختمی به بوشهر برگشت. هنگام برگشت از مجلس به من گفت با شما کار دارم. من هم گفتم اگر به من نگویی بهتر است و وقتی برگشتی با هم مفصل صحبت می‌کنیم. گفتم مبادا حرفی بزنم باعث ناراحتی‌اش شوم و به او گفتم هر کاری می‌کنی برای خداست و انجام می‌دهی. یکی از همرزمان نادر به نام شهید غلامحسین توسلی شب قبل از حرکت به مادرش می‌گوید امشب ما شام ماهی می‌خوریم و شاید فردا ماهی‌ها ما را بخورند. شهید بیژن گرد از دیگر همرزمان شهید مهدوی هم یک شب قبل از رفتن، دخترش در بیمارستان متولد می‌شود و تا صبح در بیمارستان می‌ماند و علی‌رغم اینکه تمام شب بیدار بود صبح همراه همرزمانش می‌رود. عصر روز 1366/07/16 سردار شهید نادر مهدوی همراه با تنی چند از همرزمانش نظیر سردار شهید غلامحسین توسلی، سردار شهید بیژن گرد، سردار شهید نصرالله شفیعی، سردار شهید آبسالان، سردار شهید محمّدی‌ها، سردار شهید مجید مبارکی و عده‌ای دیگر، جهت انجام گشت‌زنی و حفاظت از خلیج فارس، با استفاده از دو فروند قایق تندرو توپدار به نام «بعثت» و یک فروند ناوچه به نام «طارق» به سمت جزیرة فارسی حرکت می‌کنند. تعدادشان 9 نفر بود که قرار بود دو نفر دیگر هم به جمع آنها اضافه شوند.

نزدیک غروب در یکی از رادارهای قایق اشکالی پیدا می‌شود. بچه‌ها در حال تعمیر رادار و بررسی وضعیت بودند که زوزه بالگرد دشمن را بالای سرشان می‌شنوند. شهید مهدوی می‌گوید حالت بگیرید و متفرق شوید که بالگرد دشمن است. اولین قایقی که زده می‌شود قایق شهید توسلی بود. قایق آتش می‌گیرد. قایق دوم که محمد محمدی‌ها در آن بود یکی از بالگردهای دشمن را می‌زند و آنها عقب‌نشینی می‌کنند. شهید مهدوی و تیمش نیز برای از آب گرفتن نیروها عقب‌نشینی می‌کنند. تنها ناوچة طارق که سردار شهید مهدوی بر آن سوار بود، سالم مانده و دو قایق دیگر هدف قرار گرفته و می‌سوختند. دوباره سروکله بالگردهای امریکایی پیدا می‌شود و این بار کشتی ‌نادر را هم می‌زنند. بعد از دو سه ساعت شنا شهید مهدوی و گرد و دو نفر دیگر را سالم می‌گیرند. روی عرشه ناو می‌برند و آنجا مشخص می‌شود جست‌وجوی‌شان برای شناسایی نادر مهدوی بوده است. نادر شناسایی و زیر شکنجه شهید می‌شود و بعد شش روز بعد پیکرش از طریق عمان به کشورمان برمی‌گردد.

ستون پنجم اطلاعات زیادی را به دشمن داده بود و بچه‌هایی که برگشتند، اعلام کردند که آنها فقط به دنبال مهدوی بودند.

منبع: روزنامه جوان



[ یک شنبه 14 تیر 1394  ] [ 2:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]