دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

شهید محمدرضا قوام(شهید ارتفاعات دوپازا)
يكي از اون روزها پدر و مادر من اومده بودند براي ملاقات و مقداري ميوه و خوراكي هم براي من اورده بودند 

شهید محمدرضا قوام جوانی بلند قامت و خوش چهره بود ؛ با خونگرميش ادم رو جذب میکرد.مثل همه ي رزمنده ها شاداب ؛ شوخ و دوست داشتني بود.

بخاطر قدو قامتش هميشه موردتوجه فرماندهان و مسئولين پادگان و بعدا" فرماندهان در  جبهه بود و براي كارهاي مهمتر از اون شهيد بزرگوار كمك ميگرفتند.

مثلا وقتي كه از عقبه ي لشگر قرار بود كه به خط مقدم بريم شهيد قوام و چندتا از بچه هاي ديگه رو زودتر بردند براي تحويل گرفتن خط و شناسائي منطقه و  توي خط  هم پاسبخش بود.

خاطره ي جالبي كه از شهيد قوام دارم بر ميگرده به پادگان :

بستگان بچه ها وقتي براي ملاقات ميومدند ؛ كنار در دژباني مي نشستند و بچه ها روميديدند؛ روبروي دژباني پادگان يه ساختمون بود كه بچه هائي كه اونروز ملاقات نداشتند پشت ديوار اون ساختمون مخفي ميشدند و منتظر عمليات.

يكي از اون روزها پدر و مادر من اومده بودند براي ملاقات و مقداري ميوه و خوراكي هم براي من اورده بودند . درحالي كه داشتيم با مادرم و مرحوم پدرم  حرف ميزديم شهيد قوام از كنار ما رد شد و به پدر و مادرم سلام داد مرحوم بابا بهش تعارف كرد كه بفرما عزيزم ؛ شهيد قوام هم با لبخند ( آميخته با شيطنت) گفت : ممنون بعدا خدمتشون ميرسيم .

بعدازپايان ساعت ملاقات  وقتي كه ميخواستيم بريم به سمت آسايشگاه بايد از ساختموني كه تعريف كردم رد ميشديم و من هم ناگزير با اينكه ميدونستم ميخواد چي بشه رفتم ؛  در  حالي كه  دوتا كيسه پلاستيكي ميوه و خوراكي دستم بود كه يهو چندتا از بچه ها كه يكيشون شهيد قوام بود ريختند سرم و ميوه ها پخش شد و بچه ها ميوه ها رو خوردند .

اين رسم بود كه بمونيم پشت ديوار و بزنيم تو گوش ميوه و خوراكي بچه ها ؛ يه چيزي بود شبيه همون جشن پتو و شوخي هاي ديگه. بعدا كه به پدرم گفتم  اونروز  كه شهيد قوام گفت خدمت اقا رسول ميرسيم چه بلائي سرم اوردند كلي خنديد ...

یاد و خاطره اش را در سینه ام گرامی میدارم

 شهید محمدرضا قوام نفر اول از سمت راست  اسفندماه 1366




نگارنده : fatehan1 در 1392/5/14 10:4:7


[ یک شنبه 21 تیر 1394  ] [ 5:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]