بسیجی گمنام
|

انباردارمان گفت: یک بسیجی اینجاست که هیچی نمی خواهد، عوض ده تا نیرو هم کار می کنه!
گفتم: کو؟ کجاست؟
گفت: همان که دارد گونی ها رو دوتا دوتا می برد توی انبار.
رفتم نزدیک دیدم آقا مهدی باکری فرمانده لشکر است.
او هم مرا دید... با چشم و ابرو اشاره کرد که چیزی نگم و بگذارم کارش را بکند.
دل تو دل نبود، گونی ها که تموم شد و چایی آوردند، آقا مهدی گفت: حالا بریم دیگه!
حیات
نگارنده : fatehan1 در 1392/4/29 11:50:40