دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

حسن فقط یک‌بار از ته دل خندید
نیمه‌های شب از صدای گریه‌های عیسی از خواب برخاستم. پرسیدم، چرا گریه می‌کنی؟ سرش را در میان زانوانش پنهان کرد و گفت: «تو بخواب،‌ کاری با من نداشته باش». با اصرار بیش از حد من بالاخره علت گریه‌اش را گفت: «حسن هراتی همین حالا شهید شد» 

با تعجب و خنده گفتم: «تو در زاهدان و آقای هراتی در خط مقدم جبهه از کجا می‌دانی که شهید شده است؟». نگاهش را به صورت من دوخت، بغضش را فرو خورد و گفت: «در تمام سال‌هایی که با حسن دوست بودم ندیدم هیچ‌گاه با صدای بلند بخندد، اما امشب در عالم خواب چنان قهقهه‌ای می‌زد که ناگهان از خواب پریدم. یقین دارم حسن در همین ساعت شهید شده است».

چند روز بعد خبر شهادت حسن را به ما اطلاع دادند، و من ناباورانه بی‌تابی آن شب عیسی را به یاد آوردم که خود چندی بعد به دیار دوست و ملاقات همراهش شتافت 
 (راوی:همسر شهید عیسی خدری).

منابع : سایت گلزار فاوا , کتاب بر بلندای خاکریز

برای مطالعه وصیت نامه شهید حسن هراتی و آشنایی بیشتر با شهید به قسمت وصیت نامه هامراجعه کنید

نگارنده : fatehan1 در 1392/4/26 12:33:6


[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 8:25 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]