دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

معلم شهید اصغر فروتنی در سال 1333 در خانواده‌ای متدین و مذهبی در شهر خوی متولد شد و شخصیت کم‌نظیر او در دامن پدر و مادری مومن و معتقد شکل گرفت. به گفته بزرگ ترهای خانواده، اصغر از همان کودکی رفتاری سنجیده و آرام و اخلاقی پسندیده داشت و از نوجوانی فردی عاقل، شجاع، رشید، جوانمرد و باغیرت بود و روحیه‌ای حق‌طلب، ظلم‌ستیز و عدالت‌خواه داشت. مخالفت با رژیم منحوس پهلوی را از نهاد خانواده آغاز شد . 


 
خون پیشانی اصغر بر قنداقه سلاحش نوشت الله!!!...
معلم شهید اصغر فروتنی در سال 1333 در خانواده‌ای متدین و مذهبی در شهر خوی متولد شد و شخصیت کم‌نظیر او در دامن پدر و مادری مومن و معتقد شکل گرفت. به گفته بزرگ ترهای خانواده، اصغر از همان کودکی رفتاری سنجیده و آرام و اخلاقی پسندیده داشت و از نوجوانی فردی عاقل، شجاع، رشید، جوانمرد و باغیرت بود و روحیه‌ای حق‌طلب، ظلم‌ستیز و عدالت‌خواه داشت. مخالفت با رژیم منحوس پهلوی را از نهاد خانواده آغاز شد . 

در دوره سربازی، با پیام امام خمینی(ره)، از پادگان فرار کرد. جزو انقلابیون پیشتازی بود که در شهرستان خوی به مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی دست زد. بعد از پیروزی انقلاب پایگاه مقاومت مردمی شهید سلامت‌بخش را بنیان گذاشت و در مبارزه با گروهک‌های ضدانقلاب و تامین امنیت شهر، بسیار فعال و موثر بود. با شروع تحرکات گروهک‌ها، برای مقابله با ضدانقلاب تجزیه‌طلب، راهی کردستان شد و ماه‌ها در جبهه کردستان حضوری بسیار فعال و موثر داشت. با شروع جنگ تحمیلی، بارها داوطلبانه و در قالب نیروهای بسیجی راهی جبهه شد و در خط مقدم جبهه با رشادت‌های کم‌نظیر خود همرزمانش را شگفت‌زده ساخت و عاقبت در تاریخ 10/2/1361 در عملیات بیت‌المقدس(عملیات آزادسازی خرمشهر عزیز) طی نبردی حماسی و قهرمانانه، با تیر مستقیم دشمن، در سن28 سالگی و در حالی که فقط شش ماه از تاریخ ازدواجش سپری شده بود، آسمانی شد و به ملأ اعلی پیوست . فرزند عزیزش، «فاطمه»، چهار ماه بعد از شهادت افتخارآمیز پدر دیده به جهان گشود.


شهید والامقام اصغر فروتنی انسانی بسیار وارسته، متین، موقر، شجاع، مخلص و بی‌ریا بود. اخلاص عمل در تمام رفتارها و گفتارهای آن شهید عزیز موج می‌زد. جوانی پرشور، فعال، مودب، ولایی، متواضع، با معرفت، بامحبت، نجیب، بسیار خوش‌فکر و اهل مطالعه و تحصیل علم بود. فردی کم‌حرف و پرکار؛ به دور از هرگونه ادعا، انتظار و خودنمایی. بسیار راستگو و باتقوا بود و از دروغ و غیبت نفرت داشت و دیگران را نیز از بدگویی و غیبت نهی می‌کرد. اهل ورزش و تحرک و نشاط بود و جسمی بسیار ورزیده و تنومند داشت.

رفتارش همواره با نرمی و عطوفت و رافت و مهربانی و خوشرویی همراه بود خیلی بیشتر از سنش می‌فهمید و بسیار عاقل و منطقی بود. در همه کارهایش جدی و منظم بود. اهل برنامه و برنامه‌ریزی و انضباط در کار بود. بسیار آرام و محجوب و کاربلد و زیرک بود. در هر کاری کارآمد، موثر، خبره و صاحب نظر بود و مدیریتی قوی داشت. بسیار با معلومات بود و از اطلاعات عمومی وسیعی برخوردار بود. شخصیت باوقار و متینی داشت. هرگز بلند نمی‌خندید ولی همواره تبسم زیبایی بر لب داشت. گاه برای تنوع شوخی‌های لطیفی می‌کرد و جوکهای ملیحی می‌گفت. اهل حرف و ادعا نبود؛ بلکه اهل کار و عمل بود. بارها نصف حقوق خود را به جبهه بخشید ولی کاری را که برای خدا انجام می‌داد، دوست نداشت، دیگران بفهمند. به نیازمندان مخفیانه کمک می‌کرد که همه این‌ها، بعد از شهادتش معلوم شد.

به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد و به دیگران نیز توصیه می‌کرد. تمام موازین شرع مقدس را رعایت می‌کرد و نسبت به حلال و حرام خدا و پرداخت وجوهات شرعی بسیار متعهد و مقید بود. به خدای مهربان، اعتماد، اتکاء و اتکال کامل داشت. اهل عمل به فرامین و واجبات الهی و پرهیز از محرمات بود. اسلام و ایمان اصغر، شناسنامه‌ای نبود بلکه در مبانی دین مطالعه و تحقیق می‌کرد و اعمالش توام با معرفت و شناخت و بصیرت بود. عاشق راه خدا، اسلام، انقلاب اسلامی و ولایت فقیه بود و مطیع اوامر امام راحل(س). حرفها و آموزه‌های مکتبی امام راحل(س) تا عمق وجود اصغر نفوذ کرده بود و او را از درون متحول ساخته بود. به طوری که توحید و اخلاص در اعمال و رفتارش موج می‌زد. با وجود سن کم، نورانیت خاصی در چهره‌اش بود. بسیار دلسوز و خیرخواه همه بود. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود و این کار را با ملایمت و خوشرویی و عطوفت انجام می‌داد و بیشتر با عمل و رفتار خود الگوسازی می‌کرد و به حرف و نصیحت اکتفا نمی‌کرد. بسیار نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت و اهل تهجد و نماز شب و راز و نیاز با معبود یکتا بود. فوق‌العاده مرتب، منظم و نظیف بود.


در یکی از اعزام‌ها، مدیر مدرسه مخالفت کرده بود و اصغر بدون تامل استعفایش را نوشته بود و تقدیم کرده بود که البته پذیرفته نشد. همه کارهای این شهید والامقام برای خدا و لوجه‌الله بود و بس. او به آموزه‌های اعتقادی‌اش، با تمام وجود عمل می‌کرد. در زندگی خصوصی نیز چنین بود. وقتی از سرکار برمی‌گشت با خواهران کوچکش هم‌بازی می‌شد و طوری رفتار می‌کرد که هر کدام از آنها تصور می‌کردند، اصغر او را بیشتر از بقیه دوست دارد. با رفتار و منش بزرگوارانه‌اش، همه را شیفته خود ساخته بود. هرگز به انجام کاری دستور نمی‌داد و چیزی را به کسی تحمیل نمی‌کرد. به طوری که هیچ‌گاه کارهای شخصی خود نظیر شستن لباس و اتوکشی و... را حتی به مادر یا همسرش محول نمی‌کرد و خود انجام می‌داد و معتقد بود، کار در خانه وظیفه زن نیست مگر این که به میل خود کار کند. در بین جمع نیز حرف حق را می‌گفت ولی نظر خود را به کسی تحمیل نمی‌کرد.


شهید اصغر فروتنی همیشه در تلاش و فعالیت بود و لحظه‌ای از زندگی شریف، کوتاه و پربرکت او به بطالت نگذشت. همه از رفتار و گفتارش راضی بودند. بسیار خوش‌قول بود و امانتدار. بسیار صادق بود و بزرگوار. هر کاری که به او محول می‌شد به بهترین نحو ممکن انجام می‌داد و بسیار مسئولیت‌پذیر، وظیفه‌شناس، فعال و خستگی‌ناپذیر بود. همیشه در خدمت پدر و مادر بود و احترام آن‌ها را نگه می‌داشت.

بسیار امانتدار و خوش‌قول بود و حتی اگر به بچه‌ها وعده می‌داد، بدان عمل می‌کرد و چنین بود که خدای مهربان او را برای خود برگزید و گلچنینش کرد. او خدا را با تمام وجودش یافته بود. می‌توان به جرأت گفت که او مظهر بسیاری از اسماء حسنای الهی شده بود. همیشه یاور مظلومان بود و روحیه‌ای ظلم‌ستیز داشت. به طوری که در زمان سربازی‌اش در سال 56-1355وقتی افسر شاهنشاهی، با سیلی پرده گوش سرباز بیگناه را پاره می کند، اصغر بی‌هیچ واهمه‌ای مچ دست افسر را که برای نواختن سیلی دوم بر گوش دیگر سرباز بالا رفته بود، می‌گیرد و با مشت به صورت او می‌کوبد، به طوری که بینی افسر می‌شکند و اصغر توسط ساواک مدت‌ها بازداشت و به سختی شکنجه می‌شود. در همین دوران سربازی، اصغر شاهد انواع بی‌عدالتی‌ها و حق‌کشی‌ها بود و لذا در سال 1356 برای گوشمالی دادن به فرمانده شاهنشاهی از یک فرصت استفاده می‌کند و سلاح او را برای استفاده در مبارزات علیه رژیم شاه، برمی‌دارد و آن را به خارج از پادگان برده و در دامنه کوه جاسازی می‌کند.

اصغر با شهامت تمام این کار را در شرایطی انجام می‌دهد که اگر یک فشنگ از پادگان گم می‌شد، فرمانده را به شدت مواخذه و پادگان را زیرورو می‌کردند. بعد از این قضیه به چند نفر از جمله اصغر مظنون می‌شوند و بازداشت و بازجویی می‌کنند و از آنجا که تیراندازی اصغر بسیار عالی بود، به او بیشتر شک می‌کنند ولی نمی‌توانند اعتراف بگیرند و البته اصغر بعد از پیروزی انقلاب سلاح را به بیت‌المال برگرداند. تعریف می‌کرد، در سال 56 زمانی که سرباز فراری محسوب می‌شدم و سلاح نیز همراهم بود، در یکی از خیابان‌های تهران، ماموران ساواک به من شک کردند و دستور ایست دادند ولی من پا به فرار گذاشتم و آنها تعقیبم کردند و در یک کوچه بن‌بست، قبل از رسیدن ماموران از دیوار بالا رفتم و وارد منزلی شدم و در زیرزمین آنجا مخفی شدم و وقتی صاحب‌خانه متوجه شد، توضیح دادم که سرباز فراری هستم و ساواک تعقیبم کرده و قانع شد و آن شب را پناهم داد.


بعد از شروع جنگ، از دست خیانت‌های بنی‌صدر خائن و وطن‌فروش، دل پرخونی داشت و می‌گفت بنی‌صدر با اعزام نیرو به جبهه مخالف است. سلاح و امکانات در اختیار نیروهای رزمنده نمی‌گذارد و عمدا نیروها را به کشتن می‌دهد و کشور را تقدیم دشمن می‌کند. می‌گفت بنی‌صدر در مقابل دشمن تا دندان مسلح، به رزمندگان سلاح‌های قدیمی و از کار افتاده مثل «ام‌یک» و «برنو» می‌دهد و ما مجبوریم با کوکتل مولوتف و نارنجک دست‌ساز که خودمان درست می‌کنیم، درمقابل دشمن مقاومت کنیم و به خاطر نبود امکانات رزمی نیروها شهید می‌شوند. به طوری که درجبهه کردستان بعد از ساخت نارنجک دستی، به هنگام آزمایش آن، در اثر انفجار، یک بند انگشت اصغر قطع شده بود. پسر دایی اصغر که همرزمش بوده نقل می‌کند که بعد از این اتفاق اصغر با خونسردی تمام ما را دلداری می‌داد و علی رغم اصرار پزشکان، بعد از بخیه خوردن زخمش بلافاصله به جبهه کردستان برگشت و موقع بخیه زدن حاضر به بیهوشی و حتی بی‌حسی موضعی نشده بود که این امر حیرت همه را برانگیخته بود.


اصغر هدف‌های والایی داشت و با خدمات جزئی و معمولی ارضا نمی‌شد. برای پیشبرد اهداف و آرمان‌های امام و نظام اسلامی سر از پا نمی‌شناخت. مدام در جبهه بود. اول در جبهه کردستان و بعد جبهه‌های جنگ تحمیلی.


بعد از بازگشت از جبهه پیرانشهر، رفته بود در گروه مجاهد نستوه، شهید دکتر چمران برای دیدن دوره چریکی نام‌نویسی کرده بود ولی برای چهار ماه بعد نوبت داده بودند که اصغر تحمل نکرده بود و عازم جبهه جنوب شده بود. جزو اولین گروه بسیجی بود که عازم جبهه شد. زمانی که تازه داماد بود و امانتی در راه داشت، مرحوم پدرم به او گفت: پسرم اگر شما به جبهه نروی، من تمام دارائیم را به جای آن خرج جبهه و دفاع مقدس می‌کنم ولی اصغر در جواب گفت: این که شما می‌فرمایید، کمک مالی است، پس کمک جانی چه می‌شود؟ و با کمال احترام به پدر و همسر، آنها را برای بار چندم برای رفتن به جبهه راضی کرده بود. قبل از آخرین اعزام به جبهه، عکسش را بزرگ و قاب کرده بود و برای بعد از شهادتش آماده ساخته بود.

مادرم به او گفته بود: «اصغر جان چه خیالی داری؟» و او مادر دلسوخته‌اش را چنین دلداری داده بود: «مادر جان می‌دانی که همه ما روزی رفتنی هستیم و چه بهتر که باعزت برویم. اگر شهید شدم بی‌تابی نکن و چون حضرت زینب(س) صبر و استقامت پیشه کن و افتخار کن که تو هم در راه خدا قربانی دادی». خواهرم می‌گفت، اصغر قبل از آخرین اعزامش، سر سفره غیرمستقیم وصیت کرد و آخرین حرف‌هایش را گفت و به همه ما فهماند که این بار شهید می‌شود. آری! او خود می‌دانست که این بار رفتنی است و مدت‌ها بود که در یک عالم دیگری به سر می برد و از دنیا و تعلقات دنیوی، کاملا دل کنده بود و به خدا رسیده بود.
 

همرزمانش می‌گویند: اصغر همیشه سخت‌ترین ماموریت‌ها را تقبل می‌کرد و با شجاعت و شهامت کم‌نظیر آن‌ها را به سرانجام میرساند، به طوری که در پاکسازی پیرانشهر از لوث وجود ضدانقلاب محارب، نقش بسیار موثر و تعیین‌کننده‌ای داشت. همیشه از خدا می‌گفت و این که از گفتن کلمه حق نهراسید. چون حق همیشه پیروز است. می‌گفت: صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند، بر اثر صبر، نوبت ظفر آید. همواره می‌گفت امام را دعا کنید. پیرو راه شهداء و پشتیبان حق و حقیقت باشید. شب‌ها در جبهه مشغول راز و نیاز با خدای خود بود و در حال نماز و نیایش.

دائم‌الذکر بود و در عین حال بسیار وظیفه‌شناس و مسئولیت‌پذیر؛ به طوری که دائما سنگر را خودش تمیز و مرتب می‌کرد. سلاحش را می‌بوسید و می‌گفت با تو از حریم اسلام و قرآن دفاع خواهم کرد. نقل می‌کنند: در شب‌های عملیات غسل شهادت می‌کرد و تا آغاز حمله مشغول نماز بود و با خدایش خلوت داشت. زمان حمله تکبیرگویان در اول صف حرکت می‌کرد. روحانی محل آقای مظلومی نقل می‌کند: روزی در جبهه سوسنگرد، در شبی تاریک قبل از عملیات همراه اصغر برای شناسایی و علامت‌گذاری معبر، رفته بودیم. موقع برگشتن در تاریکی شب، اصغر زمین خورد و زانوی پایش در رفت ولی به روی خود نیاورد. لنگ‌لنگان به سنگر برگشت و پیرمرد رزمنده‌ای از اهالی میاندوآب او را معالجه کرد. صبح برای نماز بیدار شدم، دیدم اصغر نیست. خیلی نگران شدم و در جست وجویش بودم تا اینکه او را در 100متری سنگر، میان درختان در حال نماز یافتم.

اظهار نگرانی کردم ولی اصغر با تبسمی بر لب گفت: انسان اگر برای خدا حرکت کند، خدا نیز حافظ اوست: «فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین». همین رزمنده عزیز که جانباز جنگ تحمیلی نیز هست، نقل می‌کند، در یکی از عملیات فشنگ‌های ما تمام شد، با اصغر تکبیر‌گویان وارد خاکریز دشمن شدیم. پشت به هم کردیم و با سر نیزه به سنگر دشمن حمل کردیم. تعدادی را اسیر و سلاح‌هایشان را به غنیمت گرفتیم. شهید عزیز مرا بوسید و گفت: آقای مظلومی! جد بزرگوارت مولا علی بن ابیطالب(ع) یاور ما بود. ایشان که در خرمشهر شاهد صحنه شهادت اصغر نیز بود، نقل می‌کند: اصغر عزیز، آرپی‌جی زن بسیار غیور و شجاعی بود، به طوری که در عملیات بیت‌المقدس (آزادسازی خرمشهر)، به تنهایی 17 تانک دشمن را منهدم کرد و جسورانه از این خاکریز به آن خاکریز می‌رفت و سر از پا نمی‌شناخت. در حین عملیات ابتدا با اصابت ترکش خمپاره مجروح شد ولی با وجود اصرار بقیه، به پشت جبهه برای مداوا نرفت و گفت، الان اگر جبهه را ترک کنم، گویی در کربلا سیدالشهداء(ع) را تنها گذاشته‌ام. با همان حال مجروحیت و خونریزی به نبرد بی‌امان خود ادامه داد و در نهایت تیر مستقیم قناسه دشمن، به سرش اصابت کردو در جا شهید شد. وی تعریف می‌کند، وقتی تیر به پیشانی اصغر خورد، او با زانو بر زمین نشست و در حالی که سرش بر قنداقه سلاحش تکیه داده بود، جان سپرد. ولی در این میان معجزه‌ای اتفاق افتاد. زمانی که بالای سر اصغر رسیدیم، دیدیم با خون اصغر روی قنداقه آرپی‌جی، لفظ جلاله «الله» نوشته شده است و این در حالی بود که اصغر در حالی که لبخندی زیبا بر لب داشت، در جا شهید شده بود و انگشتانش پاک بود.


نگارنده : fatehan3 در 1392/4/18 14:55:39


[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 9:31 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]