حمید بهنود
نام پدر: حسین | تاریخ تولد: - / - /1332 |
محل تولد: ایران - تهران - تهران | تاریخ شهادت: 11/06/1361 |
محل شهادت: خیابان قصرالدشت_ خیابان آذربایجان | طول مدت حیات: 29 سال |
مزار شهید: - |
زندگینامه
در سال 1332 در خانواده ای مذهبی در یکی از محلات جنوب شهر تهران چشم به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را چون دیگر هم سالان جنوب شهریش در همان محله آغاز نمود. از نوجوانی عشق و علاقه ای وصف ناشدنی به امیرمومنان حضرت علی ابن ابیطالب (ع) داشت و همراه پدر در جلسات مذهبی شرکت می جست. هم زمان با رسیدن به کلاس پنجم متوسطه بنا بر ضرورت، دست از تحصیل کشید و به کمک پدرش در مغازه ی خواربار فروشی شتافت.
او که از بطن مستضعفین و محرومین جنوب شهر برخاسته بود و با آتش ایمان به اسلام دلش گرم شده بود، از اولین روزهای اوج گیری مجدد نهضت شکوهمند اسلامی به آن پیوست و ضمن شرکت در راهپیمایی ها و سازماندهی تظاهرات در تسخیر پادگان ها و مراکز انتظامی رژیم منفور پهلوی فعالانه شرکت داشت و هم چون دیگر سربازان گمنام اسلام در راه پیروزی حق بر باطل مبارزه نمود.
پس از پیروزی انقلاب به منظور پاسداری از دستاوردهای خون شهیدان و حراست از کیان اسلام به کمیته های انقلاب اسلامی پیوست و در بسیج مسجد امام زمان (عج) به فعالیت پرداخت و در اندک مدتی در سایه ی صداقت و پشتکار توانست منشأ خدمات فراوانی گردد و در این بارها جانش به خطر افتاد. به علت بیماری پدرش به کار در مغازه ی خواربار فروشی بازگشت و در عین کمک به خانواده از انجام فعالیت های انقلابی اش نیز غافل نمی ماند و از همین رو دشمنی همه دار و دسته های وابسته به استکبار جهانی را برانگیخت؛ منافقین 2 بار مغازه اش را با کوکتل مولوتف به آتش کشیدند و یک بار نیز با پرتاب نارنجک، او و شش تن از مشتریان مغازه را مجروح کردند. لیکن حمید با قدم هایی استوار به راه خود ادامه می داد. در نامه های تهدیدآمیز به او اخطار شده بود که تصاویر امام امت و مسئولان کشور را پایین بیاورد و او در مقابل بر تعداد تصاویر می افزود و کوچک ترین خللی در اراده ی مستحکمش به وجود نمی آمد.
جوانی مومن، صبور و مقاوم بود و روح پرتلاطمش را تنها شرکت در نماز جمعه و راز و نیاز با الله در دعای کمیل آرامش می بخشید. به شهید بهشتی علاقه و ارادتی خاص داشت و پس از شهادت ایشان در آرزوی پیوستن به کاروان این شهیدان بزرگوار سر از پا نمی شناخت. او ده ماه قبل از شهادت در مراسمی ساده و روحانی در حضور امام امت ازدواج کرد و به هنگام شهادت پسری یک ماهه داشت.
حمید می دانست که بالاخره به دست عمال آمریکا به شهادت خواهد رسید، عاقبت در روز یازدهم شهریور 1361 حدود ساعت 5/5 بعد از ظهر لحظه ی موعود فرا رسید. دو نفر از تروریست های منافق به بهانه ی خرید پسته وارد مغازه ی خواروبار فروشی در خیابان قصر الدشت می شوند و ناگهان اسلحه را کشیده و او را هدف گلوله های متعدد قرار می دهند. حمید در آخرین لحظات بی محابا به مقابله با تروریست ها برمی خیزد؛ لیکن به علت شدت جراحات در سنّ 29 سالگی به شهادت می رسد و با قلبی مالامال از عشق به اسلام به سوی معبود می شتابد.
او که از بطن مستضعفین و محرومین جنوب شهر برخاسته بود و با آتش ایمان به اسلام دلش گرم شده بود، از اولین روزهای اوج گیری مجدد نهضت شکوهمند اسلامی به آن پیوست و ضمن شرکت در راهپیمایی ها و سازماندهی تظاهرات در تسخیر پادگان ها و مراکز انتظامی رژیم منفور پهلوی فعالانه شرکت داشت و هم چون دیگر سربازان گمنام اسلام در راه پیروزی حق بر باطل مبارزه نمود.
پس از پیروزی انقلاب به منظور پاسداری از دستاوردهای خون شهیدان و حراست از کیان اسلام به کمیته های انقلاب اسلامی پیوست و در بسیج مسجد امام زمان (عج) به فعالیت پرداخت و در اندک مدتی در سایه ی صداقت و پشتکار توانست منشأ خدمات فراوانی گردد و در این بارها جانش به خطر افتاد. به علت بیماری پدرش به کار در مغازه ی خواربار فروشی بازگشت و در عین کمک به خانواده از انجام فعالیت های انقلابی اش نیز غافل نمی ماند و از همین رو دشمنی همه دار و دسته های وابسته به استکبار جهانی را برانگیخت؛ منافقین 2 بار مغازه اش را با کوکتل مولوتف به آتش کشیدند و یک بار نیز با پرتاب نارنجک، او و شش تن از مشتریان مغازه را مجروح کردند. لیکن حمید با قدم هایی استوار به راه خود ادامه می داد. در نامه های تهدیدآمیز به او اخطار شده بود که تصاویر امام امت و مسئولان کشور را پایین بیاورد و او در مقابل بر تعداد تصاویر می افزود و کوچک ترین خللی در اراده ی مستحکمش به وجود نمی آمد.
جوانی مومن، صبور و مقاوم بود و روح پرتلاطمش را تنها شرکت در نماز جمعه و راز و نیاز با الله در دعای کمیل آرامش می بخشید. به شهید بهشتی علاقه و ارادتی خاص داشت و پس از شهادت ایشان در آرزوی پیوستن به کاروان این شهیدان بزرگوار سر از پا نمی شناخت. او ده ماه قبل از شهادت در مراسمی ساده و روحانی در حضور امام امت ازدواج کرد و به هنگام شهادت پسری یک ماهه داشت.
حمید می دانست که بالاخره به دست عمال آمریکا به شهادت خواهد رسید، عاقبت در روز یازدهم شهریور 1361 حدود ساعت 5/5 بعد از ظهر لحظه ی موعود فرا رسید. دو نفر از تروریست های منافق به بهانه ی خرید پسته وارد مغازه ی خواروبار فروشی در خیابان قصر الدشت می شوند و ناگهان اسلحه را کشیده و او را هدف گلوله های متعدد قرار می دهند. حمید در آخرین لحظات بی محابا به مقابله با تروریست ها برمی خیزد؛ لیکن به علت شدت جراحات در سنّ 29 سالگی به شهادت می رسد و با قلبی مالامال از عشق به اسلام به سوی معبود می شتابد.