عبدالرسول خرداری
نام پدر: سلطان ابراهیم | تاریخ تولد: 07/04/1338 |
محل تولد: ایران - خراسان - نیشابور | تاریخ شهادت: 29/05/1361 |
محل شهادت: بازار، خیابان بوذرجمهری-تهران | طول مدت حیات: 23 سال |
مزار شهید: گلزارشهدای روستای یام-سبزوار |
زندگینامه
در هفتم تير ماه سال 1338 در يکي از روستاهاي اطراف نيشابور در خانوادهاي روستايي و زحمتکش ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش گذراند و در کنار تحصيل همچون ساير کودکان روستايي به پدرش در امر کشاورزي کمک ميکرد و در صفا و پاکي روستا بزرگ ميشد.
سياستهاي خانمان برانداز رژيم ستمشاهي که هدفي مگر نابودي کشاورزي ايران و وابستگي هر چه بيشتر به استکبار جهاني نداشت، زادگاه او را بينصيب نگذاشت و سيل مهاجرت روستاييان به شهر آغاز گرديد.
با فرا رسيدن سال شکوهمند 1357 و دميده شدن انفاس بيدادگرانه انقلاب در کالبد مردم و گشوده شدن افقهاي جديد آزادي، استقلال و جمهوري اسلامي، او نيز هم چون ديگر اقشار مستضعف جامعه به مبارزه عليه رژيم ستمشاهي برخاست و به رهبري امام امت بر بساط 2500 ساله ظلم و ستم شاهان هجوم برد.
پس از پيروزي انقلاب، با روحيهاي متحول شده و شور و شوقي تازه به کار و تلاش پرداخت و به برکت حاکميت اسلام به زندگيش سر و ساماني بخشيد و تا آنجا که ميتوانست در ابعاد و اشکال گوناگون به انقلاب خدمت کرد.
به دنبال تجاوز مزدوران بعثي به خاک جمهوري اسلامي ايران مشتاقانه خواهان عزيمت به جبههها گرديد ليکن گرفتاريهاي گوناگون همواره مانع از رسيدن او به اين آرزو ميشدند. عاقبت در تابستان 1361، عليرغم آن که بيش از چند ماهي از ازدواجش نميگذشت، دوري از ديار عاشقان کربلا را نتوانست تحمل کند و به همين منظور در بسيج ثبتنام کرد. براي آنکه پدر و مادر و دعاي خير آنها را در اين امر خطير جلب کند قبل از عزيمت به جبهه به روستاي زادگاهش بازگشت و پس از کمک به برداشت محصول و جلب رضايت پدر و مادر عازم مشهد مقدس شد تا از بارگاه شهيد غريب اسلام حلاليت و شفاعت بطلبد. سر بر اين بارگاه معظم گذاشت و فيض شهادت را طلبيد و به منظور پيوستن به صفوف داوطلباني که به جبهه ميرفتند يک روز قبل از معراج خونينش به تهران بازگشت.
شگفتا که دست تقدير چگونه عاشق را به معشوق ميرساند. در روز بيست و نهم مرداد 1361، عبدالرسول با موتور سيکلت از منطقه بازار عبور ميکرد. دو نفر از تروريستهاي منافق که قصد سرقت يک وسيله نقليه براي انجام ترور را داشتند در محل خلوتي به او نزديک شده و به زور اسلحه ميکوشيدند او را وادار به تسليم موتورش نمايند. او از اجراي دستور تروريستها سرباز زد. تروريست شروع به شمارش کرد و عبدالرسول بيآنکه از جا تکان خورد با خونسردي در انتظار مرگ سرخ خويش نشست. شمارش تروريست به 3 رسيد و صداي شليک گلوله بلند شد و متعاقب آن يکي ديگر از تروريستها نيز دو گلوله ديگر به پيکر پاک شهيد شليک کرد و بدين سان دعايي که از دل برخاسته بود اجابت شد و ملائک عبدالرسول خرداري در 23 سالگي از خيابان بوذرجمهري تهران به ملکوت اعلي بردند.
پيکر پاکش را در گلزار شهداي روستاي يام به خاک سپردند.
سياستهاي خانمان برانداز رژيم ستمشاهي که هدفي مگر نابودي کشاورزي ايران و وابستگي هر چه بيشتر به استکبار جهاني نداشت، زادگاه او را بينصيب نگذاشت و سيل مهاجرت روستاييان به شهر آغاز گرديد.
با فرا رسيدن سال شکوهمند 1357 و دميده شدن انفاس بيدادگرانه انقلاب در کالبد مردم و گشوده شدن افقهاي جديد آزادي، استقلال و جمهوري اسلامي، او نيز هم چون ديگر اقشار مستضعف جامعه به مبارزه عليه رژيم ستمشاهي برخاست و به رهبري امام امت بر بساط 2500 ساله ظلم و ستم شاهان هجوم برد.
پس از پيروزي انقلاب، با روحيهاي متحول شده و شور و شوقي تازه به کار و تلاش پرداخت و به برکت حاکميت اسلام به زندگيش سر و ساماني بخشيد و تا آنجا که ميتوانست در ابعاد و اشکال گوناگون به انقلاب خدمت کرد.
به دنبال تجاوز مزدوران بعثي به خاک جمهوري اسلامي ايران مشتاقانه خواهان عزيمت به جبههها گرديد ليکن گرفتاريهاي گوناگون همواره مانع از رسيدن او به اين آرزو ميشدند. عاقبت در تابستان 1361، عليرغم آن که بيش از چند ماهي از ازدواجش نميگذشت، دوري از ديار عاشقان کربلا را نتوانست تحمل کند و به همين منظور در بسيج ثبتنام کرد. براي آنکه پدر و مادر و دعاي خير آنها را در اين امر خطير جلب کند قبل از عزيمت به جبهه به روستاي زادگاهش بازگشت و پس از کمک به برداشت محصول و جلب رضايت پدر و مادر عازم مشهد مقدس شد تا از بارگاه شهيد غريب اسلام حلاليت و شفاعت بطلبد. سر بر اين بارگاه معظم گذاشت و فيض شهادت را طلبيد و به منظور پيوستن به صفوف داوطلباني که به جبهه ميرفتند يک روز قبل از معراج خونينش به تهران بازگشت.
شگفتا که دست تقدير چگونه عاشق را به معشوق ميرساند. در روز بيست و نهم مرداد 1361، عبدالرسول با موتور سيکلت از منطقه بازار عبور ميکرد. دو نفر از تروريستهاي منافق که قصد سرقت يک وسيله نقليه براي انجام ترور را داشتند در محل خلوتي به او نزديک شده و به زور اسلحه ميکوشيدند او را وادار به تسليم موتورش نمايند. او از اجراي دستور تروريستها سرباز زد. تروريست شروع به شمارش کرد و عبدالرسول بيآنکه از جا تکان خورد با خونسردي در انتظار مرگ سرخ خويش نشست. شمارش تروريست به 3 رسيد و صداي شليک گلوله بلند شد و متعاقب آن يکي ديگر از تروريستها نيز دو گلوله ديگر به پيکر پاک شهيد شليک کرد و بدين سان دعايي که از دل برخاسته بود اجابت شد و ملائک عبدالرسول خرداري در 23 سالگي از خيابان بوذرجمهري تهران به ملکوت اعلي بردند.
پيکر پاکش را در گلزار شهداي روستاي يام به خاک سپردند.