محمود زارعی
نام پدر: جعفرقلی | تاریخ تولد: - / - /1319 |
محل تولد: - | تاریخ شهادت: 08/06/1361 |
محل شهادت: خیابان پامنار-تهران | طول مدت حیات: 42 سال |
مزار شهید: بهشت زهرا(س)-قطعه26-ردیف75-شماره7-تهران |
زندگینامه
محمود زارعي در سال 1319 در خانوادهاي متدين ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را تا پايان کلاس ششم ابتدايي پشت سر گذاشت و سپس در مغازهاي به کارگري پرداخت و پس از مدتي توانست با پشتکار و تلاش فراوان مغازه بقالي کوچکي دائر و به کسب مشغول شود. در 15 خرداد 1342 در ميدان بهارستان از نزديک شاهد جنايات رژيم سفاک پهلوي در کشتار مردم بيگناه و مظلوم و مسلمان بود و از همان زمان ماهيت ضداسلامي اين رژيم وابسته بر او آشکار گرديده بود.
از ابتداي نهضت امام خميني از پيروان و مريدان صديق ايشان بود و اعلاميهها و اطلاعيههاي ايشان را مخفيانه پخش ميکرد و در شرايطي که حتي نام بردن از ايشان نيز خطرات جاني به همراه داشت از هر فرصتي براي معرفي ايشان استفاده ميکرد. از اولين روزهاي اوجگيري نهضت اسلامي در آن حضور و شرکتي فعال داشت و به همين جهت نيز از همان آغاز نامش در ليست کلانتري مرکز رژيم طاغوت ثبت شد و در صدد دستگير کردنش برآمدند، ليکن او بدون کوچکترين تزلزلي با ايماني راسخ به فعاليت ادامه ميداد.
به هنگام مراجعت پيروزمندانه حضرت امام، جزء انتظامات بهشت زهرا بود و پس از اقامت امام در مدرسه رفاه به عنوان انتظامات در خيابان ايران انجام وظيفه ميکرد و از رهبري انقلاب حفاظت مينمود. در يومالله 22 بهمن همچون سربازي فداکار در همه صحنهها حضور داشت و مغازهاش محل جمعآوري دارو جهت کمک به مصدومين و مجروحين بود.
پس از پيروزي انقلاب بر فعاليتهايش ابعادي جديد بخشيد و در کليه مراحل پيشرفت انقلاب و تحکيم مباني جمهوري اسلامي حضور خلاق داشت. در انتخابات مسئول صندوق بود و با صداقت انجام وظيفه ميکرد. به دنبال آغاز جنگ تحميلي و تجاوز مزدوران بعثي به خاک ميهن اسلامي، براي دفاع از کيان اسلام به فراگيري فنون نظامي پرداخت و آماده عزيمت به جبههها گرديد، ليکن مسئوليتهايي که در تهران داشت مانع از آن شد که به اين هدف دست يابد.
پس از عزيمت برادرش به کردستان، در ارتباط با کمکرساني به آن منطقه قرار گرفت و با تلاش فراوان توانست به تأسيس بهداري سپاه در مهاباد ياري رساند و با ارسال داروهاي مورد نياز اين مرکز به مردم محروم آن منطقه مدد رساند. هم زمان با اوجگيري دسيسههاي گروهکهاي ضدانقلابي به همکاري با دادستاني انقلاب اسلامي تهران پرداخت و در مبارزه با عوامل ضدانقلاب، از گروهکهاي ضدانقلابي گرفته تا فروشندگان مواد مخدر فعاليتي چشمگير نمود.
در خانواده شوهري شايسته و پدري دلسوز بود و در تربيت فرزندانش سعي وافر داشت و ميکوشيد تا آنان را آنچنان بار آورد که شايسته يک جامعه اسلامي و شهيدپرور باشند. عشقش به اسلام و خاندان عصمت و طهارت به وصف نميآيد. به هنگام نماز مغازهاش را تعطيل و در نماز جماعت شرکت ميجست و در مسجد آيتالله کاشاني حضوري دائم داشت، به طوري که امام جماعت آن مسجد وي را "دست" خود ميدانست که در همه امور آماده جانبازي و فداکاري در راه اسلام بود.
فعاليتهاي چشمگير او بيش از هر چيز کينه دارودستههاي ضدانقلابي و به خصوص منافقين را برانگيخته بود و خاري بود در چشم دشمنان رنگارنگ اسلام و از همين رو نيز قصد جانش را کردند تا مگر با خارج ساختن وي از صحنه راه براي مقاصد پليدشان باز شود. صبح روز دوشنبه هشتم شهريور 1361، در سالگرد شهادت معلمان بزرگوار انقلاب اسلامي، رجايي و باهنر، دو نفر از تروريستهاي منافق با شناسايي قبلي به محل مغازه او مراجعه کرده و با شليک چند گلوله، زارعي را در حالي که آماده يک روز ديگر خدمت به خلق خدا ميشد به شهادت رساندند و خود متواري شدند. او در 42 سالگي در خيابان پامنار تهران آسماني شد و کالبد زمينياش در قطعه 26 رديف 75 شماره 7 بهشت زهرا (س) آرميد.
از ابتداي نهضت امام خميني از پيروان و مريدان صديق ايشان بود و اعلاميهها و اطلاعيههاي ايشان را مخفيانه پخش ميکرد و در شرايطي که حتي نام بردن از ايشان نيز خطرات جاني به همراه داشت از هر فرصتي براي معرفي ايشان استفاده ميکرد. از اولين روزهاي اوجگيري نهضت اسلامي در آن حضور و شرکتي فعال داشت و به همين جهت نيز از همان آغاز نامش در ليست کلانتري مرکز رژيم طاغوت ثبت شد و در صدد دستگير کردنش برآمدند، ليکن او بدون کوچکترين تزلزلي با ايماني راسخ به فعاليت ادامه ميداد.
به هنگام مراجعت پيروزمندانه حضرت امام، جزء انتظامات بهشت زهرا بود و پس از اقامت امام در مدرسه رفاه به عنوان انتظامات در خيابان ايران انجام وظيفه ميکرد و از رهبري انقلاب حفاظت مينمود. در يومالله 22 بهمن همچون سربازي فداکار در همه صحنهها حضور داشت و مغازهاش محل جمعآوري دارو جهت کمک به مصدومين و مجروحين بود.
پس از پيروزي انقلاب بر فعاليتهايش ابعادي جديد بخشيد و در کليه مراحل پيشرفت انقلاب و تحکيم مباني جمهوري اسلامي حضور خلاق داشت. در انتخابات مسئول صندوق بود و با صداقت انجام وظيفه ميکرد. به دنبال آغاز جنگ تحميلي و تجاوز مزدوران بعثي به خاک ميهن اسلامي، براي دفاع از کيان اسلام به فراگيري فنون نظامي پرداخت و آماده عزيمت به جبههها گرديد، ليکن مسئوليتهايي که در تهران داشت مانع از آن شد که به اين هدف دست يابد.
پس از عزيمت برادرش به کردستان، در ارتباط با کمکرساني به آن منطقه قرار گرفت و با تلاش فراوان توانست به تأسيس بهداري سپاه در مهاباد ياري رساند و با ارسال داروهاي مورد نياز اين مرکز به مردم محروم آن منطقه مدد رساند. هم زمان با اوجگيري دسيسههاي گروهکهاي ضدانقلابي به همکاري با دادستاني انقلاب اسلامي تهران پرداخت و در مبارزه با عوامل ضدانقلاب، از گروهکهاي ضدانقلابي گرفته تا فروشندگان مواد مخدر فعاليتي چشمگير نمود.
در خانواده شوهري شايسته و پدري دلسوز بود و در تربيت فرزندانش سعي وافر داشت و ميکوشيد تا آنان را آنچنان بار آورد که شايسته يک جامعه اسلامي و شهيدپرور باشند. عشقش به اسلام و خاندان عصمت و طهارت به وصف نميآيد. به هنگام نماز مغازهاش را تعطيل و در نماز جماعت شرکت ميجست و در مسجد آيتالله کاشاني حضوري دائم داشت، به طوري که امام جماعت آن مسجد وي را "دست" خود ميدانست که در همه امور آماده جانبازي و فداکاري در راه اسلام بود.
فعاليتهاي چشمگير او بيش از هر چيز کينه دارودستههاي ضدانقلابي و به خصوص منافقين را برانگيخته بود و خاري بود در چشم دشمنان رنگارنگ اسلام و از همين رو نيز قصد جانش را کردند تا مگر با خارج ساختن وي از صحنه راه براي مقاصد پليدشان باز شود. صبح روز دوشنبه هشتم شهريور 1361، در سالگرد شهادت معلمان بزرگوار انقلاب اسلامي، رجايي و باهنر، دو نفر از تروريستهاي منافق با شناسايي قبلي به محل مغازه او مراجعه کرده و با شليک چند گلوله، زارعي را در حالي که آماده يک روز ديگر خدمت به خلق خدا ميشد به شهادت رساندند و خود متواري شدند. او در 42 سالگي در خيابان پامنار تهران آسماني شد و کالبد زمينياش در قطعه 26 رديف 75 شماره 7 بهشت زهرا (س) آرميد.