حمید غیبی
نام پدر: ابراهیم | تاریخ تولد: 27/09/1341 |
محل تولد: - | تاریخ شهادت: 30/08/1362 |
محل شهادت: - | طول مدت حیات: 21 سال |
مزار شهید: بهشت زهرا(س)-قطعه26-ردیف91-شماره34-تهران |
زندگینامه
حمید غیبی در بیست و هفتم آذر ماه سال ۱۳۴۱ در خانواده مذهبی به دنیا آمد. وی در آغاز طفولیت از سکوت و مظلومیتی خاص برخوردار بود. دوران کودکی را در مجالس مذهبی از قبیل روضه خوانی ها، قرآن خوانی ها، درس های ایدئولوژی و اخلاقی و در مجالس عزاداری سالار شهیدان گذراند، و عشق اهل بیت عصمت و طهارت و خاندان پاک پیامبر در دلش شعله ور شد. دوران مدرسه را پشت سرگذاشت و در رشته حسابداری، مدیریت مشغول درس شد. وی در حین درس خواندن درس اخلاق هم می داد. او چهره ای آرام و متین و خونسرد داشت و همیشه خنده و تبسم گرم و مملو از عشق بر لب داشت که از خصوصیات وی بود.
همزمان با راهپیمایی ها و تظاهرات مردم در هنگام چسباندن اعلامیه ها توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد و پس از مدتی وی را آزاد کردند و دوباره فعالیت خویش را آغاز کرد. در روز ۲۱ و ۲۲ بهمن در درگیری های خیابانی شرکت داشت و برای به دست آوردن سلاح با جسارت و بی باکی به نبرد با گارد جهنمی پرداخت. بعد از انقلاب به دنبال شکل گیری کمیته ها، وی به عضویت کمیته مسجد درآمد و فعالیت خویش را آغاز کرد.
ضمن فعالیت در کمیته در آموزش و پرورش نیز مشغول به کار گردید. در ابتدا معلم اخلاق و قرآن و تعلیمات دینی شد و رفته رفته مدیریت را به دست گرفت و تربیت اصولی و ریشه ای را آغاز کرد و با عناصر اخلالگر و ضدانقلاب در دبیرستان رفتاری قاطعانه داشت و نیز با حرکاتش درس صبر و بردباری نیز می داد. بعد از شروع جنگ تحمیلی وی با مشکلات فراوانی که داشت در رابطه با فرمان امام مبنی بر اولویت دادن به مسئله جنگ عازم جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت ترکش به پا و دستانش به پشت جبهه فرستاده شد و بعد از سه روز استراحت دوباره عازم گردید. بعد از مدتی به تهران آمد وازدواج کرد و بلافاصله بعد از شش روز عازم جبهه شد و در عملیات والفجر چهار شرکت جست زیرا می گفت در والفجر مقدماتی من تجدید شدم زیرا شهید نشدم و مدرک قبولی نگرفتم و تنها چند جراحت برداشتم. در والفجر چهار در ارتفاعات کانی مانگا به نبرد پرداخت. در همین عملیات خمپاره ای در نزدیکی وی اصابت می کند و از ناحیه پا و دست مجروح می شود. موقع عملیات خیبر، با دست ناقص عازم جبهه گردید و در این عملیات باز هم در جبهه مجنون در هنگام عملیات موج انفجار به شدت وی را مجروح ساخت که به پشت جبهه باز گردانده شد، حدود یک ماهی از عملیات خیبر می گذشت که وی صبح روز سی ام آبان ماه سال 1362 جهت بستری شدن و مداوای دست مجروح و ناقصش با همه خداحافظی کرد و وضو گرفته و از منزل به قصد بستری شدن خارج شد و در بین راه منافقان خفاش گونه و روباه صفت که از قبل در کمینش بودند او را به طور ناجوانمردانه و بزدلانه از پشت سر هدف گلوله قرار دادند و در سن 21 سالگی به آرزوی همیشگی اش و قبول شدن در پیشگاه حق تعالی رسانیدند. مزار پاکش در بهشت زهرا(س) واقع می باشد .
همزمان با راهپیمایی ها و تظاهرات مردم در هنگام چسباندن اعلامیه ها توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد و پس از مدتی وی را آزاد کردند و دوباره فعالیت خویش را آغاز کرد. در روز ۲۱ و ۲۲ بهمن در درگیری های خیابانی شرکت داشت و برای به دست آوردن سلاح با جسارت و بی باکی به نبرد با گارد جهنمی پرداخت. بعد از انقلاب به دنبال شکل گیری کمیته ها، وی به عضویت کمیته مسجد درآمد و فعالیت خویش را آغاز کرد.
ضمن فعالیت در کمیته در آموزش و پرورش نیز مشغول به کار گردید. در ابتدا معلم اخلاق و قرآن و تعلیمات دینی شد و رفته رفته مدیریت را به دست گرفت و تربیت اصولی و ریشه ای را آغاز کرد و با عناصر اخلالگر و ضدانقلاب در دبیرستان رفتاری قاطعانه داشت و نیز با حرکاتش درس صبر و بردباری نیز می داد. بعد از شروع جنگ تحمیلی وی با مشکلات فراوانی که داشت در رابطه با فرمان امام مبنی بر اولویت دادن به مسئله جنگ عازم جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی بر اثر اصابت ترکش به پا و دستانش به پشت جبهه فرستاده شد و بعد از سه روز استراحت دوباره عازم گردید. بعد از مدتی به تهران آمد وازدواج کرد و بلافاصله بعد از شش روز عازم جبهه شد و در عملیات والفجر چهار شرکت جست زیرا می گفت در والفجر مقدماتی من تجدید شدم زیرا شهید نشدم و مدرک قبولی نگرفتم و تنها چند جراحت برداشتم. در والفجر چهار در ارتفاعات کانی مانگا به نبرد پرداخت. در همین عملیات خمپاره ای در نزدیکی وی اصابت می کند و از ناحیه پا و دست مجروح می شود. موقع عملیات خیبر، با دست ناقص عازم جبهه گردید و در این عملیات باز هم در جبهه مجنون در هنگام عملیات موج انفجار به شدت وی را مجروح ساخت که به پشت جبهه باز گردانده شد، حدود یک ماهی از عملیات خیبر می گذشت که وی صبح روز سی ام آبان ماه سال 1362 جهت بستری شدن و مداوای دست مجروح و ناقصش با همه خداحافظی کرد و وضو گرفته و از منزل به قصد بستری شدن خارج شد و در بین راه منافقان خفاش گونه و روباه صفت که از قبل در کمینش بودند او را به طور ناجوانمردانه و بزدلانه از پشت سر هدف گلوله قرار دادند و در سن 21 سالگی به آرزوی همیشگی اش و قبول شدن در پیشگاه حق تعالی رسانیدند. مزار پاکش در بهشت زهرا(س) واقع می باشد .