محمدمهدی نیک روش فرد
نام پدر: محمود | تاریخ تولد: 10/06/1343 |
محل تولد: ایران - تهران - تهران | تاریخ شهادت: 26/05/1361 |
محل شهادت: خیابان اقبال آشتیانی-تهران | طول مدت حیات: 18 سال |
مزار شهید: بهشت زهرا(س)-قطعه26-ردیف66-شماره4-تهران |
زندگینامه
محمدمهدي در 10 شهريور ماه سال 1343 در خانوادهاي مذهبي در تهران به دنيا آمد و از همان کودکي با شرکت در کلاسهاي قرآن و مجالس مذهبي علاقهاي شگرف به اسلام پيدا کرد و به طوري که از ده سالگي به بعد هيچگاه نماز و روزهاش ترک نشد.
کلاس سوم راهنمايي بود که قطرههاي اشک مظلومان و مستضعفين به درياي خروشان انقلاب اسلامي تبديل شد و او را که در آن زمان 14 سال داشت به خود کشيد تا در پهناي گستردهاش به مرواريدي غلطان تبديل شود. در راهپيماييها و تظاهرات شرکت ميجست. اعلاميههاي حضرت امام را به ديوارها نصب ميکرد و در تظاهرات اول محرم که صفوف امت شهيدپرور به گلوله بسته شد در آن ميان حضور داشت و در طنين صداي اللهاکبر شهيدان آبديدهتر گرديد.
پس از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي با اسلحهاي که خود در فتح مراکز انتظامي رژيم طاغوت به دست آورده بود به پاسداري پرداخت و پس از تشکيل کميتههاي انقلاب اسلامي به اين نهاد مردمي پيوست و در کنار ادامه تحصيل به فعاليتهايش ادامه داد.
با آغاز جنگ تحميلي با شور و شوقي زايدالوصف داوطلبانه عازم جبهههاي نبرد لشگريان نور عليه خفاشان ظلمت گرديد و دو ماه در جبهه دشت آزادگان جنگيد. پس از پايان مأموريت به تهران بازگشت و اندکي بعد مجدداً داوطلب اعزام به جبهه شد و اينبار به جبهههاي غرب و سرپلذهاب رفت و اتفاقاً در گروهاني که برادرش فرماندهي ميکرد قرار گرفت. پس از مدتي مجدداً به تهران بازگشت و در بسيج مسجد حمزه به فعاليت پرداخت. او که قلبي مالامال از عشق به اسلام و ارادهاي راسخ در حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي داشت پس از گذشت مدتي کوتاه مجدداً عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل گرديد و اين بار براي پاکسازي مناطق کردستان از لوث وجود گروهکهاي ضدانقلابي به بانه عزيمت کرد و مدت دو ماه در اين منطقه به انجام وظيفه پرداخت.
آخرين باري که محمد به ديار عاشقان اعزام شد هم زمان با عمليات در هم شکستن حصر آبادان بود. در اين مأموريت در تيپ محمدرسولالله(ص) جا گرفت و به شلمچه اعزام شد و در حمله لشگريان غرورآفرين اسلام عليه سنگرهاي پوشالي متجاوزين بعثي شجاعانه شرکت جست و قهرمانانه جنگيد و مجروح گرديد.
پيکر مجروحش را ابتدا به ماهشهر و سپس به تهران فرستادند و تحت مداوا قرار گرفت. عليرغم آن که به شدت از جراحت پايش درد ميکشيد، اما اجازه نميداد ديگران از اين مسئله بويي ببرند و تنها نالههاي شبانهاش پرده از اين راز برميداشت.
نيکروشفرد عليرغم جراحتي که داشت به محض آن که توانست روي پاي خود بايستد مجدداً به ستاد بسيج مسجد حمزه مراجعه کرد و داوطلب انجام وظيفه شد و در حالي که ميلنگيد آماده پذيرفتن مسئوليتهاي جديد گرديد. از اين که در جبهه شهيد نشده بود سخت ملول بود و به برادرانش ميگفت "به خدا قسم که شهيد شدن بهتر از هزار بار داماد شدن است."
در روز بيست و ششم مرداد 1361، معراج خونين اين قاسم کربلاهاي ايران فرا رسيد. در اين روز او به اتفاق يکي ديگر از همرزمانش (شهيد شکاري) که وي نيز در جبهه زخمي شده بود از مسجد حمزه واقع در خيابان اقبال آشتياني عازم منزل بودند که به اعتبار لباس بسيجيشان مورد شناسايي دو تن از تروريستهاي منافق قرار گرفت. تروريستها به دروغ خود را از اعضاي نيروهاي انتظامي معرفي کرده و آنها را به بهانه بازرسي روي زمين خواباندند و از پشت به آنها شليک کرده و اين عزيزان را در کمال ناجوانمردي به شهادت ميرسانند.
محمدمهدي در 18 سالگي به شرف شهادت نائل آمد و پيکر پاکش در قطعه 26 رديف 66 شماره 4 بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
کلاس سوم راهنمايي بود که قطرههاي اشک مظلومان و مستضعفين به درياي خروشان انقلاب اسلامي تبديل شد و او را که در آن زمان 14 سال داشت به خود کشيد تا در پهناي گستردهاش به مرواريدي غلطان تبديل شود. در راهپيماييها و تظاهرات شرکت ميجست. اعلاميههاي حضرت امام را به ديوارها نصب ميکرد و در تظاهرات اول محرم که صفوف امت شهيدپرور به گلوله بسته شد در آن ميان حضور داشت و در طنين صداي اللهاکبر شهيدان آبديدهتر گرديد.
پس از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي با اسلحهاي که خود در فتح مراکز انتظامي رژيم طاغوت به دست آورده بود به پاسداري پرداخت و پس از تشکيل کميتههاي انقلاب اسلامي به اين نهاد مردمي پيوست و در کنار ادامه تحصيل به فعاليتهايش ادامه داد.
با آغاز جنگ تحميلي با شور و شوقي زايدالوصف داوطلبانه عازم جبهههاي نبرد لشگريان نور عليه خفاشان ظلمت گرديد و دو ماه در جبهه دشت آزادگان جنگيد. پس از پايان مأموريت به تهران بازگشت و اندکي بعد مجدداً داوطلب اعزام به جبهه شد و اينبار به جبهههاي غرب و سرپلذهاب رفت و اتفاقاً در گروهاني که برادرش فرماندهي ميکرد قرار گرفت. پس از مدتي مجدداً به تهران بازگشت و در بسيج مسجد حمزه به فعاليت پرداخت. او که قلبي مالامال از عشق به اسلام و ارادهاي راسخ در حراست از دستاوردهاي انقلاب اسلامي داشت پس از گذشت مدتي کوتاه مجدداً عازم جبهههاي نبرد حق عليه باطل گرديد و اين بار براي پاکسازي مناطق کردستان از لوث وجود گروهکهاي ضدانقلابي به بانه عزيمت کرد و مدت دو ماه در اين منطقه به انجام وظيفه پرداخت.
آخرين باري که محمد به ديار عاشقان اعزام شد هم زمان با عمليات در هم شکستن حصر آبادان بود. در اين مأموريت در تيپ محمدرسولالله(ص) جا گرفت و به شلمچه اعزام شد و در حمله لشگريان غرورآفرين اسلام عليه سنگرهاي پوشالي متجاوزين بعثي شجاعانه شرکت جست و قهرمانانه جنگيد و مجروح گرديد.
پيکر مجروحش را ابتدا به ماهشهر و سپس به تهران فرستادند و تحت مداوا قرار گرفت. عليرغم آن که به شدت از جراحت پايش درد ميکشيد، اما اجازه نميداد ديگران از اين مسئله بويي ببرند و تنها نالههاي شبانهاش پرده از اين راز برميداشت.
نيکروشفرد عليرغم جراحتي که داشت به محض آن که توانست روي پاي خود بايستد مجدداً به ستاد بسيج مسجد حمزه مراجعه کرد و داوطلب انجام وظيفه شد و در حالي که ميلنگيد آماده پذيرفتن مسئوليتهاي جديد گرديد. از اين که در جبهه شهيد نشده بود سخت ملول بود و به برادرانش ميگفت "به خدا قسم که شهيد شدن بهتر از هزار بار داماد شدن است."
در روز بيست و ششم مرداد 1361، معراج خونين اين قاسم کربلاهاي ايران فرا رسيد. در اين روز او به اتفاق يکي ديگر از همرزمانش (شهيد شکاري) که وي نيز در جبهه زخمي شده بود از مسجد حمزه واقع در خيابان اقبال آشتياني عازم منزل بودند که به اعتبار لباس بسيجيشان مورد شناسايي دو تن از تروريستهاي منافق قرار گرفت. تروريستها به دروغ خود را از اعضاي نيروهاي انتظامي معرفي کرده و آنها را به بهانه بازرسي روي زمين خواباندند و از پشت به آنها شليک کرده و اين عزيزان را در کمال ناجوانمردي به شهادت ميرسانند.
محمدمهدي در 18 سالگي به شرف شهادت نائل آمد و پيکر پاکش در قطعه 26 رديف 66 شماره 4 بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.