انگشتر طلای دست چپش که از خاک بیرون زد، همه بچهها گیج شدند
انگشتر طلای دست چپش که از خاک بیرون زد، همه بچهها گیج شدند. «من که میگم طرف عراقیه. ولش کنیم...»
|
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، کتاب «خردل که خر است» نوشته مهدی نورمحمدزاده حاوی داستانهایی از جنگ و صلح است که در قالب کتابی کوچک اما خواندنی منتشر شده است. یکی از داستان های آن را در زیر میخوانیم.
طلا
انگشتر طلای دست چپش که از خاک بیرون زد، همه بچهها گیج شدند.
ـ من که میگم طرف عراقیه. ولش کنیم!
ـ از کجا معلوم شاید تازه اومده بوده جبهه و هنوز این چیزها براش جا نیفتاده بوده!
وقتی حاج رضا منظره را دید، یک دل سیر گریه کرد و گفت:
ـ اون شب اون قدر شهید و مجروح این جاافتاده بود که قرار شد از خواهران امدادگر هم چند نفرشون بیان کمک...