دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

روایت آغاز زندگی مشترک شهیدی که شیرینی پیوند آسمانی‌اش به شهادت متبرک شد


وقتی محرم شدیم، سر و صدایی بلند شد و متوجه شدیم که شهیدی را تشییع می‌کنند. روی تابوت، چند تا شکلات افتاده بود. محمدرضا از من جدا شد، از میان جمعیت رفت. خود را به تابوت رساند و یکی از آن شکلات‌ها را برداشت...
روایت آغاز زندگی مشترک شهیدی که شیرینی پیوند آسمانی‌اش به شهادت متبرک شد

به گزارش دفاع پرس از مشهد، کتاب دخیل مجموعه‌ای است از خاطرات شهدای خراسان؛ هفتاد خاطره متفاوت و مشابه. متفاوت از آن منظر که هرکدام مربوط به یکی از شهدای خراسان است و مشابه به لحاظ آنکه در تمامی این خاطرات، هر شهید به طریقی ارتباطی با حرم مطهر رضوی و امام رضا(ع) داشته است. به برکت نام و مقام امام رضا(ع) و برای ایجاد نظم بیشتر در نوشته، خاطرات را به هشت قسمت تقسیم می‌کنیم که در این فرصت به قسمت سوم از معرفی این کتاب می‌پردازیم.

همسر شهید محمدحسن نظرنژاد می‌گوید : وقتی او از جبهه می‌آمد، ابتدا برای زیارت امام رضا(ع) می‌رفت. روزی محمدحسن خواست برای زیارت امام رضا(ع) برود. وقتی ظاهر آراسته‌اش را دیدم به او گفتم اگر با لباس خاکی می‌رفتی، بهتر بود و او گفت: «زیارت آداب خاص خودش را دارد، باید ظاهری آراسته و تمیز داشته باشی».

خاطرة پنجاه و هشتم

در خاطرة پنجاه و نهم از شهید نظرنژاد- که از زبان همسر شهید بیان شده است-  می‌خوانیم که یکی از شب‌های جمعه، نظرنژاد همراه با خانواده‌اش به حرم رفته بود. همسرش می‌گوید: آن شب  وسط دعا، دو نفر که پشت سرمان نشسته بودند، راجع به معاملة زمین صحبت می‌کردند. صورت محمد برافروخته شد، رو به آن‌ها کرد و گفت: «ما به حرم اومدیم که فقط دعای کمیل را گوش کنیم... اگر می‌خواهید ما از اینجا بلند شویم و شما به صحبتتان ادامه دهید» ... ص83

روز تولد حضرت علی(ع) به اتفاق محمدرضا به حرم امام رضا رفتیم تا صیغة عقدمان را جاری کنند. وقتی محرم شدیم، سر و صدایی بلند شد و متوجه شدیم که شهیدی را تشییع می‌کنند. روی تابوت، چند تا شکلات افتاده بود. محمدرضا از من جدا شد، از میان جمعیت رفت. خود را به تابوت رساند و یکی از آن شکلات‌ها را برداشت و آمد. آن شکلات را خوردیم اما آن روز هنوز نمی‌دانستم که  اولین شیرینی پیوند آسمانی‌مان به شهادت متبرک شده است.

 صفحة 83_ راوی: کلثوم درودگری، همسر شهید محمدرضا مهدی‌زاده طوسی

حاجتی زیرکانه:

«... یک هفته بعد، وقتی‌که خبر شهادتش را آوردند یقین پیدا کردم هدف زیرکانه محمد از اینکه من پول را داخل ضریح بیندازم و دعا کنم که حاجتش برآورده شود، همان شهادت بوده!»

خاطرة شصت و یکم_سکینه عبداللهی، مادر شهید محمد مجاوری_ صفحة 85

خاطرة شصت و دوم:

بعد از زیارت، پا به پای هم از حرم بیرون آمدیم که گفت: شنیده‌ام که  آرزوهای رزمنده‌ها برآورده می‌شوند. وقتی از او پرسیدم «برای من چه آرزویی کردی؟» گفت: آرزوی صبر. «برای اینکه در نبود من خدا به شما صبری بدهد که بتوانی بچه‌ها را بزرگ کنی». و به چشم‌هایم نگاه کرد و گفت:  «برای خودم هم آرزوی شهادت کردم».

راوی ماه بی‌بی حسینی،  همسر شهید سید عباس رضوی

زن درست همان‌جا ایستاده بود. درست کنار پنجرة فولاد. پسرش حسین، که دکتر از او قطع امید کرده بود، چشمش به تابوت یکی از شهدا افتاد که روی دست، به طرف حرم مطهر پیش می‌رفت. صدای پسر به گوش زن رسید: «چه خوب می‌شد که منم رشد می‌کردم، بزرگ می‌شدم و جبهه می‌رفتم».

زن درست همان‌جا ایستاده بود. کنار پنجرة فولاد. و تابوت حسین جوانش، برای طواف روی دست‌ها به طرف حرم پیش می‌رفت.

خاطرة بتول توسلی از  پسرش شهید حسین دباغ

بخش هشتم (خاطرة 64 تا 70)

خاطرة شصت و چهارم «شب تولد»

خیلی از پدرها، شبی که قرار است شب تولد فرزندشان باشد را پشت در اتاق عمل منتظر می‌مانند، اما او رفته بود حرم امام رضا(ع) تا برای سلامتی همسر و فرزندش دعا کند. او رفت و چندساعتی بعد با یک جعبه شیرینی برگشت و گفت: «می‌دانستم که امام رضا(ع) شب تولد فرزندم دعایم را مستجاب می‌کند».

به همراه یکی از  هم‌رزم‌های مهدی در حرم نشسته بودیم. فرزندمان در آغوش مهدی بود که حرف از رفتن به جبهه شد. مهدی که از حرف دوستش ناراحت شده بود، رو به ضریح امام رضا(ع) کرد و گفت «این بچه هم فدای اسلام...» می‌دانستم که دیگر مهدی هیچ وابستگی به دنیا و زندگی ندارد و به حتم شهید خواهد شد.

«فدای اسلام»_ خاطرة شصت‌وپنج_ عذرا طالبیان، همسر شهید مهدی رفتاری

خاطرة شصت‌وشش: «پیراهن متبرک» :

علاقة بسیاری به فرزندانش داشت. برای همه لباس خریده بود. نوبت که به نوزاد رسید، او را درآغوش کشید و پیراهنی را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: «امروز این را در حرم متبرک کردم». با آن همه علاقه، هنوز نمی‌دانم چگونه توانست دل بکند و برود.

راوی: ام‌البنین  اسدی، همسر شهید موسی‌الرضا رمضانی

عباس با احترام به پدر گفت: «شما کاملاً صحیح می‌گویید ولی من تمام تفریح و لذت‌های روحی‌ام را وقتی به حرم امام رضا(ع) می‌روم به دست می‌آوردم... این است که نیاز به تفریح و گردش در خیابان‌ها ندارم...»آن وقت من و عباس راهی حرم شدیم.                                   

رجبعلی رجبی، دوست شهید بهنام تقدسی

نشانه:

وقتی خبر آوردند که شهید شده... آن روز از طریق آن دو انگشت اضافی توانستیم اسحاق را شناسایی کنیم. در معراج شهدا بود که دانستیم هیچ کار خدا بی حکمت نیست.

راوی: غلام محمدی، پدر شهید اسحاق محمدی

خاطرة شصت و نهم  با عنوان «کبوترانه» از زبان دو راوی بیان شده است؛ مادر و دایی شهید.

علی در زمان نوجوانی‌اش برای خود چند جفت کبوتر داشته و هنگامی که قصد دارد به جبهه برود، نیت می‌کند که بعد از بازگشتش، کبوترها را به حرم برده و در آنجا رها کند.

محمدعلی عاقلی‌مقدم - دایی شهید علی قصائی ایرج- عنوان می‌کند: یک روز یکی از کبوترهای علی(که من در حرم رها کرده بودم) به اسم «طوقی» آمد و روی لبة دیوار نشست... صدای در که به گوشم رسید، دویدم پشت در. ساک خون‌آلود علی را که گرفتم، طوقی از لب دیوار پر زد و رفت...

خاطرة پایانی:

بعد از زیارت و نماز در حرم امام رضا(ع)، محمدحسین رو به من گفت: « من دو چیز از خدا و امام رضا(ع) خواسته‌ام...اول یک زن خوب،... اگه یه خونه خوب و یه ماشین مدل‌بالا هم به من بده، دیگه تقاضایی از او ندارم».

خندیدم و گفتم «... اگر عشق در زندگی مشترک وجود داشته باشه، ارزشش از هر چیزی بیشتره».

با خوشحالی گفت «آفرین! می‌خواستم خانمم را امتحان کنم...»

راوی: همسر شهید محمدحسین مهاجر قوچانی

تمام رزمندگان خراسانی، عموماً قبل و بعد از جبهه به زیارت حرم مطهر امام رضا(ع) رفته و با ایشان دردِ دل و راز و نیاز داشته‌اند.کتاب «دخیل»  اثری است روایی،که گوشه‌ای از خاطرات شهدای خراسان-  که به طریقی ارتباط میان شهید و حرم مطهر رضوی و امام رضا(ع) را در خود دارد-   را به نگارش در آورده است.

این اثر به قلم مریم عرفانیان و در 100 صفحه در شمارگان3000  نسخه، قطع رُقعی و توسط نشر ستاره‌ها که در مشهد در سال 1390به چاپ رسیده است.

 



[ چهارشنبه 26 اسفند 1394  ] [ 1:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]