ای رؤیای بارانی آخرین سوار گمشده
در دشتستان ابری بغض !
شبی بر درگاه شکسته ی خاطرم
رؤیای سوخته ات را
با آخرین ستاره ی التماس، گریستم.
با آخرین ماهیانی که
سرود اشک های خویش را
در دریای گمشده ی نگاهم می جستند.
در ساحل سپید کدامین ترانه
گلوی خونین تو را بسرایم
تا پرچم فریادم
از نسیم رویایت
دوباره جان گیرد؟