نیستی پدر ولی، مانده یادگاریت
در توان چشم نیست، اشک بی قراریت
در هجومی از خزان، می روی و می روی
« آن چنان که گم شده، رد پای جاریت »
دوست دارمت پدر، مثل آن گذشته ها
نیست اینک از تو جز، عکس یادگاریت
خواستم شبی پدر با تو همسفر شوم
مهلتم بریده از عشق تک سواریت
باغبان یاس چون قصد چیدن تو کرد
لشکری ز یاس ها آمده به یاریت
دیدم ای پدر تو را در سکوت آینه
آمدم به بدرقه وقت رهسپاریت