چون شهيدان، روز حشر آيند از صحراي سرخ
در کنار عرش، صف بندند با شولاي سرخ
بر سر هر يک ز تکبير خدا، سربند سبز
در کف هر يک ز ديوان قضا، طغراي سرخ
پايکوبان بيرق سرخ کفن بر دوش عزم
سينه آتشناک و دل پرجوش با سيماي سرخ
فرق منشق، دست منفک، پاي و بازو منقطع
راهپو چون کشتي سرخند در درياي سرخ
کعبهي اجلال باري را به وسعت در طواف
چشمهي خون جاري از هر پلک گوهر زاي سرخ
در بر آلالههاي دشت وحدت سبزپوش
سرخوش از صهباي لا در ساغر الاي سرخ
خنده زن افرشتگان قرب بر دوش افکند
لعل آويزان خون را خلعت ديباي سرخ
بستر خون برگزين امروز «شهنازي» به رزم
تا در آيي سرخ رو در عرصهي فرداي سرخ