چشمها را بگشاييد
کمانداران
عشق را به نيزه بستهاند
و اسبان بيسوار
در خون و آتش،
شيهه ميکشند
پنجرهها را بگشاييد
بوي ترانههاي سوخته ميآيد
بوي آوازهاي پرپر
ياران نماز آخرين را،
با خون وضو گرفتهاند
و اينک
سوار بر دوش آفتاب و ستاره
شروه خوانان،
از فتحي تازه برميگردند