«برای مفقودشدگان جنگ تحمیلی»
در انتظار آمدنت
جولانگاه جهان را
اسبانی بی سوار درگذرند
برمی خیزم
تا ترانه هایم را
با نامت عطرآگین کنم
شقایق خونینی
در دلم می دود
و گلویم را
گلگون می کند
خاطره ات
گلی است
که خرام به گام های خسته ی نسیم می بخشد!
به جستجوی تو
گردباد گام هایم
قلمروی سنگ را
صیقل می دهد
مادر
قنداقه ی پوسیده ی کودکی ات را
می بوید
و لالای ضجه وارش
به زمزمه ی بیداری بدل می گردد
اکنون
گهواره ی خونین تو
بر دستان پرتلاطم دریاهای دوردست
تاب می خورد
خورشید
با واپسین پرسه های پسینگاهش
می رود
و در پشت کوه های بلند
پنهان می شود.
شب، رگان تو!
در فورانی روشن گشوده می شوند
و غبار تیرگی ها را
از رخساره ی ماه می شویند
زلال آمدن را
ای رود پرخروش
بر لب بنشان!
که راه!
به تلاطم دریاهای دوردست برده ای
اینجا
در انتظار آمدنت
گلی است،
که هر صبح می شکوفد
و هر غروب
پژمرده می شود
آفتاب
به شکار شبنم می آید
اما
تو نمی آیی!
پرنده ای سپید بال می آید
با شقایق خونینی در منقار
و جهان
عطرآگین می شود